𝑂𝑟𝑐𝑎

فکر می‌کنم من همیشه با کتاب و فیلم و این‌جور چیزها خیلی خوشحال‌ترم. اینطوریه که نمایش‌های فوق‌العاده از زندگی برام خیلی هیجان‌انگیزتره تا خود زندگی.

یه عزیزی میگفت: «زندگی خودش انقدر سخت هست که رابطه عاشقانه یا دوستانه، نباید سخت ترش کنه. اونا باید باشن تا از زندگیت لذت ببری و شاید کمی آروم شی!» همینقدر درست و قشنگ...   

بزرگترین توهین به یک انسان، انکارِ رنجِ اوست ... چزاره پاوزه

‌گاهی آدم‌ به خاطر عبور از مرحله‌ای چنان درد می‌کشد و تغییر می‌کند که دیگر خودش هم نمی‌تواند خودش را بشناسد!

یک نفر با صدای بلند موسیقی گوش میکنه یک نفر مدام سیگار میکشه زنی هنگام آشپزی ترانه‌ای غمگین‌رو زمزمه میکنه دختری به بهانه فیلم اشک میریزه پسری نیمه‌شب در خیابون پرسه میزنه همه دلتنگند همین…

+ چطور میتونی با کسی خداحافظی کنی وقتی نمیتونی زندگی بدون اون رو تصور کنی؟ - من خداحافظی نکردم، من فقط رفتم... 🎥 My Blueberry Nights   

چند شبی بود او را در خواب میدیدم وجود او باعث شده بود داستان های مغزم پس از خواب به رویاهایی شیرین تر از شکلات تبدیل شود کم کم چهره‌اش برایم واضح تر میشد اوایلش یک سرگرمی بود برایم در بین کابوس های سیاهم اما با گذشت زمان برایم عادت شد وابستگی من به او ایجاد شد تا به حال او را در رویاهای شبانه ام ندیده بودم چه برسد در دنیای واقعی ! وجود من و او شب ها به هم گره میخورد این وابستگی ها برایم شد اعتیاد از صبح تا شب به فکر خوابهایم سپری میشد و شب زود تر از هر زمان به خواب میرفتم تا او را ببینم دروغ چرا اوایلش برای من هم احمقانه بود اما کم کم او بود که جای همه کس را برایم پر کرد لمس کردن نقطه به نقطه تنش همانقدر که ذوق زده ام میکرد همانقدر هم نفسم را بن می آورد من عاشق او شده بودم عاشق مردی که در رویاهایم وجود داشت عاشق شخصی که برای عالم و آدم واقعی نبود اما برای من همه بود همه‌ی آنچه که داشتم و نداشتم من برای داشته و نداشته ام همه کار می‌کردم و این اولین قدم بود با گذشت زمان شروع به مصرف قرص های خواب آور کردم کم کم سه ساعت بیشتر ، پنج ساعت بیشتر ، هفت ساعت بیشتر میخوابیدم تا اینکه یک روز دیگر چشمانم را باز نکردم فردای آن روز طلوعی وجود نداشت ولی من برای همیشه در کنار او بودم و او همیشه برای من بود همانکه برایش تمام جانم را به کما مطلق دادم و حال من و او برای یکدیگریم تا ابد در رویای بیدار نشدنی !