cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

نــــازلار

به نام او که خالق یکتاست 🌹❤️ رمان در حال تایپ : نازلار نویسنده : ساحل پایدار پارت گذاری: شنبه تا چهارشنبه

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
15 442
المشتركون
+5224 ساعات
+2967 أيام
-11430 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

Repost from N/a
_بچم سردشه آقا، توروخدا اون کاپشن رو بده بکنم تنش. دستفروش با بی اعتنایی تخت سینه ی او کوبید. _بکش کنار ضعیفه! پول نداری گه میخوری میای خرید. ابرا نوزاد را در بغلش فشرد و دندان هایش از سرما یخ زد. _آقا بخدا برات پول جور میکنم، بچم میمیره از سرما، جایی رو ندارم برم. مرد داد کشید. _گمشو برو جایی که اینو زاییدی، برو پیش بابای بی صاحابش. دخترک عقب رفت و به دیوار تکیه داد، چطور می گفت پدرش او را نمی خواهد؟ چطور می گفت از پدرِ بچه‌اش فرار کرده است؟ نوزاد را به خودش چسباند تا کمی گرمش شود. به محض اینکه می فهمیدند یک زن تنهاست همه به او انگ خراب بودن می زدند. _چیشده با خودت گفتی حامله بشم میاد میگیرم یارو قالت گذاشته؟ قضیه پیچیده تر از این حرف ها بود! ابرا برای رسیدن به خواسته هایش بچه دار شده بود! درست است... اما آن ها هرگز سکس نداشتند! ابرا باید وارثِ محب ایزدی را به دنیا می آورد، مردی که تمام عمرش از زن ها متنفر بود و حتی نمی خواست آن ها را لمس کند. او ابرا را به بانک اسپرم برد، در ازای پول به او پیشنهاد کرد تا وارثش را به دنیا بیاورد. مرد در قرارداد ذکر کرده بود که پسر به دنیا بیاورد، و اگر بچه دختر شود باید او را سقط کند. محب ایزدی برای ثروت هنگفت و تخت پادشاهی‌اش نیاز به یک پسر داشت. اما ابرا وقتی فهمید بچه دختر است آنقدر به او دل سپرده بود که نمی توانست رهایش کند. پس بدون آن که به محب بگوید فرار کرد. چشم بست و بچه را زیر چادرش پنهان کرد تا کمی بخوابد اما با صدای قدم های محکم مرد دستفروش به خود لرزید. لگدی به پهلویش زد. _نمیتونی اینجا بخوابی. _اقا توروخدا بذارید بخوابم،نیم ساعت بخوابم میرم. بازوی زن را گرفت و او را بلند کرد، صدای جیغ نوزاد از ترس بلند شد. _گمشو عفریته. _حداقل یه کاپشن برای بچه‌ام بده، بخدا پولشو جور میکنم برات. مرد استغفرللهی زیر لب زمزمه کرد و به سمت او آمد، دستش بلند شد تا سیلی محکمی به گونه ی او بکوبد اما مچ دستش وسط راه گرفته شد! ابرا چشم باز کرد و با دیدن محب که درست پشت ابرا ایستاده بود و مچ دست مرد را گرفته بود به خود لرزید. _مادرتو به عزات میشونم! رو یه زن دست بلند میکنی؟ به او مهلت نداد و مشت محکمی به صورتش کوبید. مرد روی زمین افتاد و محب لگد محکمی به او زد، کاپشن های بچگانه را برداشت و با خشم همه ی آن ها را در جوب ریخت. _بی شرف عوضی دلت واسه یه زن بی کس و کار نسوخت؟ لگد دیگری به مرد زن و ابرا عقب عقب رفت. محب آنقدر سنگدل و بی رحم بود که اگر می دید بچه دختر است او را می کشت! خودش گفته بود اگر بچه‌ات دختر باشد او را با دست خودم خفه می کنم. آرام عقب عقب رفت که فرار کند، محب پشتش به او بود و گویا که ابرا را نشناخته بود. محب به سمتش چرخید و با دیدن او که دارد می رود پشت سرش دوید. _خانم کجا میری؟ بیا واسه بچه‌ات لباس بخرم. سرجایش خشک شد. چگونه بر میگشت و با او چشم تو چشم می شد؟ چگونه به او می گفت بچه ای که میخواهی برایش کاپشن بخری‌، دختر خودت است! همان نوزادی که گفته بودی خفه‌اش میکنی اگر پسر نباشد!. _بیاین خانم، رودروایسی نکنین. به سمتش چرخید و در چشم هایش خیره شد، مرد با دیدن او در جایش تکان خورد. چندین ثانیه به چشم های او خیره بود و لب زد. _ابرا؟ دخترک به او پشت کرد که برود اما محب بازویش را گرفت. _کدوم گوری میری؟ کجا بودی تو! میدونی چقدر دنبالت گشتم؟ بازوی دخترک را گرفت و او را داخل یک کوچه کشید،  کمرش را به دیوار سیمانی کوبید و غرید. _پرسیدم کدوم گوری بودی تو! با سکوت ابرا نگاهش پایین آمد و چشمش به نوزاد افتاد. برای لحظه ای هنگ کرد، تازه فهمید نوزادی که داشت از سرما می مرد، بچه ی خودش بود. ابرا با اشک فریاد کشید. _این بچه ی توئه محب ایزدی! وارث توئه! دختره، می فهمی؟ همون دختری که گفتی با دستای خودت خفه‌اش میکنی، دخترت داره از سرما میمیره محب، از گرسنگی جون نداره گریه کنه. به هق هق افتاد و باز هم ادامه داد. _فرار کردم! ازت ترسیدم... ترسیدم بچه‌مون رو بکشی محب... فرار کردم تا دخترمو نجات بدم. محب با حیرت به روشن نگاه کرد و لب زد. _من غلط کردم... غلط کردم که گفتم خفه‌اش میکنم، من گه بخورم بخوام بچه‌ام رو خفه کنم، چرت گفتم ابرا، میدونی چقدر دنبالت گشتم؟ میدونی چقدر خواستم پیدات کنم و بچمو بغل کنم؟ با قطع شدن ناگهانیِ صدای نوزاد با نگرانی او را بالا گرفت. _گریه نمیکنه محب، صداش نمیاد، تنش سرده... سرده! محب نوزاد را از او گرفت و داد کشید. _چند وقته هیچی نخورده؟ _چهار روزه، بچم مرد! بچم محب... بچممممم! https://t.me/+HuJ3fKuwcqs4NmU0 https://t.me/+HuJ3fKuwcqs4NmU0 https://t.me/+HuJ3fKuwcqs4NmU0 https://t.me/+HuJ3fKuwcqs4NmU0 https://t.me/+HuJ3fKuwcqs4NmU0 https://t.me/+HuJ3fKuwcqs4NmU0 https://t.me/+HuJ3fKuwcqs4NmU0 https://t.me/+HuJ3fKuwcqs4NmU0
إظهار الكل...
Repost from N/a
سینه های تازه جوانه زده اش از پشت تیشرت سفیدش مشخص بود با اخم و غیرت جلو رفت و دست تپل مریم را گرفت -برو خونتون دیگه بسه چقدر با پسرا بازی می کنی. او پسر منزوی کوچه بود به خاطر اخلاقش با کسی جوش نمی خورد و فقط با مریم خوب بود ان هم به خاطر سیریش بودن و بامزه بازی هایش! مریم زبانش را بیرون اورد: -به تو چه اصن چون با تو بازی نمیکنم حسودی می کنی؟ از غفلت شهاب استفاده کرد و به سمت پسرها رفت شهاب روی سنگ بلوک کنار دیوار نشست و با دیدن بدن به بلوغ رسیده اش که به چشم می امد حرص خورد -ایول گل زدم گل گل گل لعنتی بالا و پایین که می پرید آن توپک های کوچک هم تکان می خوردند -دیدی شهاب عجب گلی زدم و همان لحظه که داشت به سمت او می دوید پاهایش پیچ خوردند و روی زمین افتاد شهاب سریع به سمتش دوید -چیشد جوجه پاشو ببینمت شهاب همیشه نازش را می خرید و او خوب بلد بود خودش را برای او لوس کند با وجود شهاب هیچکس در محل نگاه چپ به او نمی انداخت خاک لباسش را تکاند و حین ضربه زدن به لباسش دستش به جاهای ممنوعه ی دخترک می خورد -هزار بار نگفتم فوتبال مخصوص دخترا نیست؟ الان خوبت شد افتادی گند خورد به هیکلت؟ مریم با ناز لب برچید: -شهاب جونی دعوام نکن غصم می شه شهاب با خنده ی کجی نگاهش کرد و دستش را گرفت -پیشی لوس او را به سمت خانه شان برد -برو خونه خودتو تمیز کن مریم اما بی خبر از همه جا لباسش را بالا داد و رو به شهاب گفت -شهاب جونی می می هام درد گرفتن وقتی خوردم زمین مثل زانوم که اون دفعه بوسش کردی خوب شه میشه اینا رو هم بوس کنی؟ شهاب آب دهانش را قورت داد و با دیدن نوک کوچک سینه اش.... *** -آرزو بیا زیپ لباسمو باز کن نوشیدنی ریخت روش باید عوضش کنم! دست بزرگ و گرمی پشتش نشست و بعد صدایی مردانه بیخ گوشش -هنوزم به سوتین اعتقادی نداری خانم دکتر؟ هینی کشید و به عقب برگشت با دیدن مردی اشنا و جذاب دهانش باز ماند -تو... تو اینجا چکار می کنی کی بهت اجازه داد وارد اتاق یه خانم نامحرم بشی؟ شهاب لبخند کجی زد و زیپ پیراهنش را با یک حرکت پایین کشید -نامحرم؟ تو از همون روزی که لباستو دادی بالا گفتی نوک سینه هاتو بوس کنم محرمم شدی خانم دکتر! خدای بزرگ او همان شهاب بچگی هایش بود؟ https://t.me/+oN8mVBvaKeZjN2M0 https://t.me/+oN8mVBvaKeZjN2M0 https://t.me/+oN8mVBvaKeZjN2M0 https://t.me/+oN8mVBvaKeZjN2M0 https://t.me/+oN8mVBvaKeZjN2M0 https://t.me/+oN8mVBvaKeZjN2M0 #مخصوص_بزرگسال❌⛔️🚫
إظهار الكل...
پَرتگاه‌اِحساس🥀🖤

بسم‌‌رب‌ِّالقلم🌱 نویسنده: مائده قریشی اثر اول نویسنده👇 📘آصلان (آنلاین)

Repost from N/a
دختره خدمتکاره یه هتله موقع تمیز کردن اتاق کاندوم پر اسپرم یک میلیارد و برمیدا تا باهاش حامله شه😱 #پارت_1 جاروی دسته بلند را به دیوار تکیه دادم و بی‌حوصله پشت گردنم را ماساژ دادم. نگاهی دور تا دور اتاق لوکس کردیم‌ و خسته آهی کشیدم. ملحفه‌ی چروکیده را مچاله کردم و با نیشخند در سبد رخت چرک‌ها انداختم. زرورق مکعبی پاره شده‌ی کاندوم که روی زمین افتاده بود را با چندش برداشتم و در سطل زباله‌ی همراهم انداختم. توت فرنگی؟! چرا میوه‌‌ای به آن دوست داشنتی را زیر سوال میبردند؟! اتاق دیشب برای یکی از خر پول‌های زمانه رزرو بود. از بچه‌های لاندری روم شنیده بودم که هرازگاهی وقتی به کیش می‌آید و می‌خواهد خلوت داشته باشد این اتاق را رزرو می‌کند. مرفه‌ی بی‌درد عالم بود که برای زن بازی‌هایش هم هتلِ به‌نام و پرستاره‌ی ما را در اختیار می‌گرفت. توی دلم حسرت تمام نداشته‌هایم را کشیدم و دختری که یک روزی زنِ این مرد تاجر می‌شد و مادر بچه‌هاش... بدون شک خوشبخت بودن. -باز که رفتی تو فکر... دست بجنبون کلی کار مونده. سطل زباله را برداشتم و تا برای منیژه سر تکان دادم موبایلم ویبره رفت. اسم و شماره‌ی موسی چهارستون تنم را لرزاند. معلوم نبود باز چی از جانم می‌خواست. -بله... سلام. صدای خمار از موادش گوشم را آزرد. -تنِ لَشتو جمع کن آخر هفته بیا خواستگاری و شیرینی خورونته. بغض تمام گلوم را پر کرد. می‌خواستند من را به آن پیرِ خرفت شوهر بدهند که جیره‌یِ کثافت کاری خودشان جور باشد و این وسط با قربانی کردن من به نوایی برسند. فریاد زد: -نشنیدم بگی چشم؟ لبم را گزیدم و برای ده سال هر روز کتک خوردن و تحقیر شدنم به زور گفتم: -چشم. بدون هیچ حرف دیگری قطع کردم و نگاهم بی‌اختیار به کاندوم پر و گره خورده‌ افتاد. -منیژه؟ با این که چندشم می‌شد ولی برداشتم و چند ثانیه زمان برد تا داخل سطل انداختمش. -بگو. از فکرِ توی سرم ترسیدم... ولی مرگ یک بار و شیون هم یک بار... یا می‌شد یا خودم را می‌کشتم تا اسیر آن مرد هفتاد ساله نشوم. این زندگی کوفتی که من داشتم فقط به درد ریسک کردن می‌خورد چون حتی اگر می‌بردی هم بازنده بودی. -چقدر طول میکشه تا بفهمی حامله شدی؟ با حسرت جوابم را داد. -سه هفته... یک ماه... چطور پرسیدی؟ کاندوم را لمس کردم... داخلش میلیون‌ها اسپرم از یک تاجر میلیاردر بود. چیزی شبیه یک برگ برنده‌ی بزرگ داخل این اتاق جا مانده بود. صدای توی سرم را بلند بلند برای خودم تکرار کردم: "باید حامله بشم" https://t.me/+AGp_hkioNdc4ZjZk https://t.me/+AGp_hkioNdc4ZjZk https://t.me/+AGp_hkioNdc4ZjZk ➿️این رمان از یک ماجرای واقعی در آمریکا اقتباس شده است➿️
إظهار الكل...
Repost from N/a
من رشیدم... کفترباز بد دهن محل که هیچ دختری از تیکه های من در امان نیست‌. تا این که دختر تخس و نیم وجبی حاجی محل از خشتکم آویزون شد و گفت الا و بلا باید عقدش کنم وگرنه کفترامو به گا میده...😂😂😂 به زور عقدش کردم ولی نمیدونستم این سلیطه قراره واسم کمر و آبرو نذاره تازه جا خودم اونم کفتر باز شده...💦🤣🤣🤣 https://t.me/+qEm4RkPyxscxNzU0 https://t.me/+qEm4RkPyxscxNzU0 #محدودیت_سنی این رشیده قراره با دختره سکس سرپایی کنن اونم کجا تو کفتردونی.... 😂🤣 - سینه های من یا کفترات؟ با اخم به سینه های دختر نگاه کرد. - بپوشون و برو بیرون دختره بی‌حیا! اما دخترک با پررویی جلوتر رفت. - خب انتخاب کن. اما بگم اگه سینه های سفید من و نخوای، منم همینطوری میرم بیرون جلو پنجره تا... حرفش رشید و دیوونه کرد و کمر دختر و چسبید. - سیاه و کبودش میکنم کار دستت بیاد! با مک اولش، دخترک آه کشید و... https://t.me/+qEm4RkPyxscxNzU0 دختر پولداری که زن یه پسر کفترباز شده و برای ح..شری کردنش...🙊💦🔞 باورتون میشه تو لونه کفترا و...😂🫢❌
إظهار الكل...
Photo unavailable
خوشگلا تو vip به این پارت‌های بسی جذاب رسیدیم که شما قراره نزدیک به یک سال و هشت ماه بعد بخونید و همچنین قراره یه اتفاق‌هایی تو vip بیوفته😢 عشقا رمان به هیچ‌وجه فایل نمیشه تا زمانی که تو کانال اصلی تموم نشده و پس از فایل شدن هم هزینه میره بالا و احتمال چاپ شدن رمان هم وجود داره عزیزانی که قصد دارن هر هفته بیشتر از دوبرابر کانال اصلی پارت بخونن میتونن با واریز ۴۲۰۰۰ به شماره کارت زیر عضویت ویپ رو داشته باشن 6104338644142446 _ساحل پایدار فیش واریزی‌رو برای آیدی زیر ارسال کنید @paniz79p
إظهار الكل...
👍 1
Repost from N/a
-تو زن داشتی و به من تجاوز کردی عوضی؟ زن داشتی و منو عقد کردی؟؟ نیشخندی زد و خونسرد جلوتر اومد. سینه به سینه‌ام ایستاد و گفت : -خوبه... خوشم اومد. کلاغای فعالی داری! دستمو روی سینه‌اش کوبیدم و نالیدم : یکم جدی باش لعنتی مچ هر دو دستمو گرفت و به راحتی مهارم کرد -صداتو ببر زنیکه. تو خودت خواستی بیای زیر من یادت رفته؟ اون روزی که از دست شوهرِ ننت فراری بودی یادت نبود بپرسی زن دارم یا نه؟ وقتی گفتی جا و مکان نداری و بهت خونه دادم یادت نبود؟ خیال کردی خیریه دارم؟ قطره‌های اشک روی صورتم راه افتاد و گفتم : من... من فکر نمیکردم.... که تو.... سرشو روی صورتم خم کرد و نفس داغشو رها کرد که پلکامو محکم به هم فشار دادم حس تحقیر شدن داشت دیوونه‌ام میکرد         -شششش جای حرفیا لباساتو بکن که امشب خیلی باهات کار دارم کوچولو💦🔞 دستش سمت اولین دکمه‌ی لباسم رفت که با همون چشمای بسته لب زدم : زنت اینجا بود... غزل! همه چیزو واسم تعریف کرد حرکت دستاش متوقف شد. حتی نفس نکشید یه قدم عقب رفتم و خیره‌ی نگاه مات مونده‌اش شدم دستامو روی سینه قفل کردم و گفتم : -زنت همه چیزو واسم گفت البرز زند! اومدی از من انتقام بگیری؟ چی مونده بود از من بی انصاف؟ دستامو دو طرفم باز کردم و ادامه دادم : منو میبینی لعنتی؟ انتقام بابامو از دخترش گرفتی؟ من بیست ساله بابامو از دست دادم. من بی پناه بودم بی انصاف چطور دلت اومد... دستشو محکم روی صورتش کشید تا بتونه ذهنشو خالی کنه. من حالا این متجاوزِ کینه‌ای رو بیشتر از هرکسی میشناختم خواست حرف بزنه که دستمو به علامت سکوت بلند کردم و گلایه کردم ازش : -به من تجاوز کردی... بالای همون کوه لعنتی که میخواستم خودمو ازش پرت کنم پایین و خلاص بشم.... وقتی خواستن توی کلانتری عقدمون کنن هیچ کاری نکردی.... توی این خونه‌ی پوسیده‌ی لعنتی که هر لحظه ممکنه سقفش روی سرم بریزه هر بار به من تجاوز کردی. کجای این دنیای لعنتی انتقام پدر رو از دخترش میگیرن؟ هر دو دستش رو بلند کرد و گفت : صدف... آروم باش تا صحبت کنیم. همه چیز اون جوری نیست که غزل واست گفته پشت دستمو روی صورت خیس از اشکم کشیدم و گفتم : -پس چیه؟ زن اولت دروغ میگه؟ اون همه چیز رو میدونه.... گفته بود اگر بهت بگم همه رو انکار میکنی فاصله‌ی بینمون رو پر کرد و دو طرف کمرمو بین دستاش گرفت خواستم خودمو کنار بکشم که نذاشت و محکمتر کمرمو گرفت درست زیر گوشم گفت : آروم بگیر دو دقیقه! بذار منم از خودم دفاع کنم هق زدم و گفتم : جایی واسه دفاع نداری البرز زند! زنت خیال میکرد من بخاطر مال و اموالت خودمو آویزونت کردم. خبر نداره من فکر میکردم شوهرم یه کارمند ساده اس! وقتی اسممو بهش گفتم، اون بود که گفت بخاطر یه کینه‌ی قدیمی اومدی سراغ من. زنت... نذاشت ادامه بدم و پچ زد : -زنم؟ بهت نگفت اسمش توی شناسنامم نیست؟ زن من فقط تویی صدف، بفهم اینو! آره اولش واسه انتقام اومدم سراغت. تلافی کارای باباتو میخواستم از تو بگیرم که دلم خنک بشه ولی نشد، نتونستم... دلم واست لرزید ناباور نگاهش کرد و لب زدم : چی میگی... خواست عقب بره که یقه‌ی لباسشو چنگ زدم و مانعش شدم -وایسا البرز. نمیذارم بری دستشو محکم پشت گردنش کشید و گفت: چی میخوای بدونی؟ تهش مگه همین نبود؟ که اعتراف کنم دلم سُرید واسه دخترِ مرداویج افشار و یادم رفت واسه انتقام اومدم با خودت نگفتی البرز چرا هرشب میاد اینجا؟ نپرسیدی چرا شبا فقط محکم بغلت میکنه؟ ندیدی نگران شدنمو؟ دیگه حتی سعی نکردم جلوی اشکامو بگیرم -اینا منو قانع نمیکنه البرز. من دیگه گول نمیخورم... من از اینجا میرم همین امشب.... دستشو روی شکمم کشید و آرومتر لب زد : بری؟ دیره صدف! بچه‌ام توی شکمته... بخوای هم نمیتونی بری. همه باید بفهمن تخم و ترکه‌ی البرز زند، تنها وارث اون هلدینگ از خون دخترِ مرداویج افشاره، نه از محمدعلی شریعت و غزل! یه خبر دیگه‌ هم واست دارم... بابات زنده‌اس! کسی که بیست سال فکر میکردی مُرده، زنده است و باید بفهمه داره نوه دار میشه.... https://t.me/+G6OaC7rp3dQyODk0 https://t.me/+G6OaC7rp3dQyODk0 البرز زند مردی که با هویت جعلی وارد زندگیم شد. خیال میکردم یه کارمند ساده اس که واسه نجات من خودشو به آب و آتیش زده و بهم پناه داده! اما اون فقط یه هدف داشت؛ انتقام از بابام که بیست سال پیش مرده البرز زند مالک هلدینگ بزرگ زند واسه نابودی یه دختر پا روی همه چیز گذاشت و نمیدونست اینبار بازنده‌اس... https://t.me/+G6OaC7rp3dQyODk0 https://t.me/+G6OaC7rp3dQyODk0 #محدودیت‌سنی 🔞 #پارت‌اول توی کوه به دختره تجاوز میکنه😱 850پارت آماده 🔥✨
إظهار الكل...

👍 1
Repost from N/a
- تو نمی‌خوای رژیم بگیری هنگامه؟ قاشق و چنگال را آرام روی زمین گذاشتم، پچ‌پچ دخترخاله‌هایم و مسخره کردنشان از حرف وحید... - آره خب، چند روزه رژیمم... خیلی خجالت کشیده بودم، چند روز بعد قرار بود عروسی من و وحید باشد و او بی‌خیال توی جمع من را مسخره می‌کرد. - کار تو رو رژیم حل نمی‌کنه عزیزم، باید کلا این چند روزو آب بخوری! این بار دیگر کل آدم‌های پشت میز به خنده افتادند، با بغض نگاهشان کردم، تک‌تکشان با مسخرگی می‌خندیدند. - راست می‌گه دخترخاله! چطوری لباس عروس می‌پوشی؟ اگر یک کلمه حرف می‌زدم گریه‌ام می‌گرفت، سرم را پایین انداختم که جواب ندهم اما وحید به جایم گفت: - مگه اینکه بدیم بدوزن اندازش گیر نمیاد آخه! دیگر نتوانستم آن تحقیر را تحمل کنم، پدر و مادر نداشتم درست اما آن‌قدری که آن‌ها می‌گفتند چاق نبودم. - ببخشید! از پشت میز بلند شدم و حلقه‌ی توی دستم را درآوردم، به زور خودم را نگه داشتم که گریه نکنم و صدایم محکم باشد. - من دیگه باهات عروسی نمی‌کنم وحید! در سکوت همه طوری از دویدم که صندلی پشت سرم افتاد، دیگر نمی‌خواستم تحقیرم کند! - وایسا، یه شوخی بود چرا اینجوری می‌کنی هنگامه من... محکم به چیزی برخورد کردم، به یک مرد که در تاریکی باغ صورتش معلوم نبود. وحید پشت سرم و او... من توی بغلش بودم! - سروش... صدای بهت‌زده‌ی وحید من را به خودم آورد، سروش برگشته بود و دیگر اجازه نمی‌داد اذیتم کنند... https://t.me/+vlb0rEEzUMI1YTg8 https://t.me/+vlb0rEEzUMI1YTg8 https://t.me/+vlb0rEEzUMI1YTg8
إظهار الكل...
عطر هلـ🍑ـــو ♪

صحنه دار 👩‍❤️‍👨 #اروتیک🔞

👍 1
Repost from N/a
-خیانت! خدا لعنتت کنه شاهرخ زن به اون خوبی بهش خیانت کردی؟ شاهرخ دستی لای موهاش کشید و غرید: -امیر دقت کردی داری زیاد از زن من تعریف می‌کنی؟! - اووو غیرتی شدی داداش؟ احمق دختر از خونه باباش باکره پاشده اومده خونه ی تویی که ۳۳ سالت بچه داری زنت مرده؛ جمع و جورت کرده باز برات بچه آورده زندگی درست کرده برات باز تو خر بهش خیانت کردی؟؟ چجوری دلت اومد؟ شاهرخ کلافه سیگارش رو در جا سیگار فشرد جوری که سیگار تو جا سیگاری له شد: -بسه امیر میگم مست بودم نفهمیدم چجوری با دختره خوابیدم امیر هیچی نگفت و شاهرخ یاد چشم های دیار افتاد، قهوه ای های مظلوم که همیشه شاهرخ را دوست داشتن حتی وقتی بدترین بلاهارا سرش آورد! حالا چطور در چشم های دیار خیره می‌شد؟ عذاب وجدان داشت خفه اش می‌کرد: - چیکار کنم؟ امیر از جایش پاشد: - پاشو سر و وضعت داغونت و درست کن شلوارتو لااقل صاف کن و دعا کن نفهمه هر چند که زنا این جور وقتا مشام گرگ دارن با پایان حرفش رفت و همان موقع تلفن شاهرخ زنک خورد و برای بار هزارم دیاری بود که از نگرانی مرده و زنده شده بود و شاهرخ چاره ای نداشت جز این که به خانه برود... لینک چنل -چطوری خانوم خوشگلم؟! محکم بغلم کرد و من متعجب به دست گل تو دستش خیره موندم، شاهرخ از این کارا نمی‌کرد حداقل نه برای من... گیج بودم که بوی عطر زنونه ای تو بینیم‌ پیچید و اخمام بهم نزدیک شد. ازم جدا شد و با لبخند گلارو بهم داد و تشکر نکردم: - چی شده برای من گل گرفتی؟! چشماش کمی رنگ باخت اما سریع دست پیش گرفت: - چیه حتما باید بیست چهاری پاچتو بگیرم؟ لیاقت محبت نداری؟ با پایان جملش از کنارم رد شد و ادامه داد: - دارا کجاست؟ - دوتا پسر داری چرا فقط از پسر زن قبلیت خبر می‌گیری؟ پس شاهین چی؟ چون پسر دومت و از من دوستش نداری؟ دستی لای موهاش کشید: -نچ مثل این که منو تو باید همیشه پاچه همو بگیریم برم کپه مرگمو بزارم بهتر با پایان حرفش سمت اتاق خواب رفت که از پشت کشیدمش: - واستا کجا بودی؟ شاهرخ دستمو پس زد به یک باره داد زد: -سر قبرم فاتحه می‌فرستادم کجا بودم؟ صداش به قدری بلند بود که ترسیده رفتم عقب و صدای گریه شاهین که خواب بود بلند شد و دارا از اتاقش بیرون اومد و با صدای کودکانه ای گفت: - مامانی چی شده؟ سمتش رفتم و دستی رو سرش کشیدم در حالی که خودمم بغض داشتم و لب زدم: - هیچی مامان بریم بخوابیم دارا پسر خودم نبود اما اندازه ی شاهین دوستش داشتم و قبل این که برم تو اتاقم خطاب به شاهرخ گفتم: - ساعت دوازده شب با دسته گل میای خونه؟! نیشخندی زدم و ادامه دادم: -عذاب وجدان چیزی و داشتی؟ شاهرخ من همه جوره با این زندگی می‌سازم چون بچه هامو تورو دوست دارم اما خیانت ببینم لحظه ای واینمیستم دیگه و ترس و تو چشمام دیدم و وارد اتاق شدم و درو محکم بستم.‌.. و امشب شاید تموم می‌شد اما از فردا من باید مطمعن میشدم که چه خبر بوده https://t.me/+yGD41UZ7v3w5OWI0 https://t.me/+yGD41UZ7v3w5OWI0 https://t.me/+yGD41UZ7v3w5OWI0
إظهار الكل...
به رنگ خاکستر

بنر ها واقعی هستن پارت گذاری منظم هفته ای پنج پارت+هدیه عاشقانه ای پر احساس #عاشقانه #اجتماعی #روانشناسی پایان خوش @nilooftn ❌کپی پیگرد قانونی دارد حتی با ذکر منبع ❌ 🍀نیلوفر فتحی🍀

https://t.me/+3OGlcfA3y5E5Y2E8

https://t.me/+5zJyesLWTAY1Mjhk