✧ ساحلچشمانت ✧
به قلم : همتا . را معرفی رمان های نویسنده 👇 https://t.me/+u8NwWU7OczcwZWI0
إظهار المزيد12 947
المشتركون
-2724 ساعات
-2337 أيام
+45530 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
من حسام الدین فتاحم...
صدام می کنن حاجی اما خدا می دونه نه مکه رفتم که حاجی شم نه روز حاجیا به دنیا اومدم.....
مذهبی نیستم اما متعصب و غیرتی ام و روی ناموسم حساس...برای ناموسم رگمو پاش میدم... 🔥🔥 سرم تو لاک خودم بود اما عاشق یه دختر ممنوعه شدم... دختر خونده خواهرم... کسی که تموم بچگیش از سمت من ازار دید و من عاشق چشمای یاقوتیش شدم... دیوونش شدم، خرابش بودم ولی لامصب پا نمیداد تا اینکه مستش کردم و توی مستی هم صیغش و باهاش خوابیدم.... 🔥♨️
https://t.me/+G4Imii03slYxZWY0
28600
Repost from ✧ ساحلچشمانت ✧
من حسام الدین فتاحم...
صدام می کنن حاجی اما خدا می دونه نه مکه رفتم که حاجی شم نه روز حاجیا به دنیا اومدم.....
مذهبی نیستم اما متعصب و غیرتی ام و روی ناموسم حساس...برای ناموسم رگمو پاش میدم... 🔥🔥 سرم تو لاک خودم بود اما عاشق یه دختر ممنوعه شدم... دختر خونده خواهرم... کسی که تموم بچگیش از سمت من ازار دید و من عاشق چشمای یاقوتیش شدم... دیوونش شدم، خرابش بودم ولی لامصب پا نمیداد تا اینکه مستش کردم و توی مستی هم صیغش و باهاش خوابیدم.... 🔥♨️
https://t.me/+G4Imii03slYxZWY0
28300
Repost from N/a
کش دور سینه هام رو باز کردم و ناله کردم.
جوری ورم کرده بودن که جای کش روشون مونده بود.
- لامصب چقدر هم گندن. همش هم باید بپوشونمشون.🔞
با درد شیاف دیکلوفنات رو از جلدش خارج کردم که با شنیدن صدایی ترسیده به در حموم چسبیدم.
- فری شب یه دختر برام بفرست.
آب دهنمو با ترس قورت دادم.
اقا سهند باز هم می خواست دختر بیاره خونه، چندباری به منم تعارف زده بود.
و من رد کرده بودم.
بهم میگفت که مرد نیستم. از بالا به شورتم و سطح تخت زیریش نگاه کردم.
- شرایطو میدونی.
- اقا سهند ما همه جوره داریم
سبزه، سفید، قد کوتاه، باسن عملی.
سینه بزرگ و کوچیک.
ولی با موی پسرونه و چشم های آبی نداریم.
چشم هام چهارتا شد.
موی پسرونه و چشمای ابی.
- فری یه کاریش بکن
من کلی پول میدم بهت حالم بده
قبل جشنواره می خوام سرحال بشم.
- اقا میدونم ولی باور کن این کیس رو ندارم
اخه دخترام مو کوتاه نمیکنن.
سهند فحشی داد و گوشی رو کوبید روی میز.
متوجه ی نگاه های خیرش میشدم
فکر میکرد پسرم اخه.
اهی کشیدم و عقب رفتم ولی پام محکم به سطل خورد و صدا اومد
یهو در باز شد و سهند اومد تو
منو دید.
سینه های آویزون و سرخم رو.
- تو...تو دختری؟
با وحشت دستامو روشون گذاشتم. چشم هاش سرخ بودن.
- توضیح میدم اقا.
من...توی پرورشگاه به دخترا تجاوز میشد من خودمو پسر جا زدم
عادت کردم به این زندگی
بعدش کار نیاز داشتم و اومدم.
چشم هاشو ریز کرد.
- تو منو گول زدی ها؟ این لامصبارو چطوری ندیدم.
- با کش بستمشون. اقا ببخشید من به کار نیاز داشتم.
- لعنتی من خیلی واست داغ میکردم. فکرشم دیوونم میکرد.
حالا که دختری قبل جشنواره کمرمو خالی کن.
سمتم هجوم اورد و...
با درد از کف حموم بلند شدم.
از بالا نگاهم کرد.
- ازم میترسی؟
فرم تحقیر امیز نگاهش منو واقعا میترسوند.
سرمو تکون دادم.
- نترس، قراره باهم خیلی لذت ببریم.
دوباره سینمو لمس کرد و...
https://t.me/+NPyufdNtNI43ODQ0
https://t.me/+NPyufdNtNI43ODQ0
https://t.me/+NPyufdNtNI43ODQ0
https://t.me/+NPyufdNtNI43ODQ0
https://t.me/+NPyufdNtNI43ODQ0
❌دختر پرورشگاهی خودشو شکل پسر میکنه تا بره سرکار ولی وقتی تو حموم رئیسش مچشو میگیره همون جا جوری باهاش میخوابه که...
https://t.me/+NPyufdNtNI43ODQ0
https://t.me/+NPyufdNtNI43ODQ0
https://t.me/+NPyufdNtNI43ODQ0
https://t.me/+NPyufdNtNI43ODQ0
22200
Repost from N/a
شبی چند؟
شبی ۵۰۰
_نوچ گرونه اونقدرم قیافه نداری
این ۷ ماشینی بود که با شنیدن قیمتم گازشو میگرفت میرفت
نا امید خواستم برم به همون تویله که ازش اومدم که یک BMW
نقرهی رنگ کنار پام ترمز زد
_چند؟
_شبی ۵۰۰
من اینکاره نبودم در اصل این قیمت و میگفتم که به خودم بقبولونم تلاشمو کردم کسی نخواست
_اوکی سوار شو
متعجب تگاهش کردم
_مطمئنید؟
_آره مگه همین قیمتت نبود میخوایی دبه کنی؟
_نه یعنی چیزه...
از روی ناچاری سوار شدم
_چند سالته
صدای بم و خشکش جداره های گوشمو پاره میکرد
_۲۱سالمه
_اووم چند وقته تو این کاری؟
_مفتشی یا فضول تو میخوایی بکنی منم میخوام بدم حرفیه؟
_نه حرفی نیست....
اخم کرده نگاهمو از پنحره دادم بیرون کا دستش روی رون پام نشست بی اختیار تنم منقبض شد
_حرفی ندارم چند وقتا لنگاتک باز میکنی اما میخوام بفهمم سالمی؟
_سالمم
_تنگ یا گشاد؟
دستش و بین پام فرستاد
_ت....ن...گم
_از کجا میدونی تنگی
_ب.....ا....کره.....ام
_چی؟؟؟؟
چنان زد روی ترمز که اگر کمربند نبسته بودم مغزم تو شیشه پخش میشد.
_باکرهی؟
نفسم بالا نیومده بود که با صدای بوق مکرر دوباره ماشین و راه انداخت و.....
❌
https://t.me/+2O4KG7C3RGc1YjRk
https://t.me/+2O4KG7C3RGc1YjRk
https://t.me/+2O4KG7C3RGc1YjRk
https://t.me/+2O4KG7C3RGc1YjRk
https://t.me/+2O4KG7C3RGc1YjRk
https://t.me/+2O4KG7C3RGc1YjRk
https://t.me/+2O4KG7C3RGc1YjRk
https://t.me/+2O4KG7C3RGc1YjRk
https://t.me/+2O4KG7C3RGc1YjRk
https://t.me/+2O4KG7C3RGc1YjRk
https://t.me/+2O4KG7C3RGc1YjRk
گفتی باکرهی پس این شکم چیه
ترمیمی؟
دور تن لختم چرخید
_نه من......نمیدونم چهار ماه میش یک عمل داشتم توی اتاق عمل بهم تجاوز کردن و بعدم ترمیم غافل از اینکه تخم جنشون تو شکمم کسی مسیولیتشو قبول نکرد ننه بابامم منو از خونه پرت کردن بیرون من موندم این طفلک....
_گفتی تن فردشی کنی
_خب باس از یه جا خرج خورد و خوراکمون در بیاد.....
_اوممبخواب رو تخت پاهات و باز کن خودت و بچه ات از من
_از تو یعنی چی؟؟؟؟
لحن خشنش زیر گوشم نشست
_چرا فکر کردی خرم؟ من هنوزم آه و ناله هاتو یادمه ریحان درسته بیهوش بودی اما زیر تنم اخ و ناله میکردی
فکر کردی اونقدر بی غیرتم بزارم دختری که دست من زن شده بره زیر این و اون
آره
چنان فریاد کشید که ترسید عقب رفتم
_تو تو همکنی هستی...
_من همونیم که با لذت برام آماده شدی اونم تو بی هوشی حالا میخوان بفهمم تو بیداری چیکارا میکنی و.....
18700
Repost from N/a
- شورتتو دربیار بده بهم.
چشمم از تعجب گرد شد و لب زدم:
- این جا؟ جلوی مادرت؟
نیشخندی زد و گفت:
- مگه دنبال هیجان توی سک.س نبودی؟
درار ش.ورتتو، پاهاتم باز کن از هم.
لب گزیدم و نگاهم چرخید سمت آشپز خونه ی اوپن که مادرش مشغول آماده سازی شام بود.
دامن پام بود، کم پاهام رو باز کردم و به سختی لباس زیرم رو پایین کشیدم و گذاشت جیبش.
- حالا بیا بشین روی پام.
چرخیدم سمت آشپزخونه و با عجز نالیدم:
- مامانت میبینه.
دستم رو کشید و مجبورم کرد تا روی پاش بشینم.
- دامنتو بنداز رو پات، فکر میکنه عادی نشستی و نمی فهمه چه خبره؟!
نفس عمیقی کشیدم و زمزمه کردم:
- آخرش بااینهمه رابطه اگه حامله ام نکنی قطعا مامانت مچمونو میگیره.
دستش نشست دو طرف کمرم و پچ زد:
- یکم جا به جا شو، درست بشین روش.
لبم رو گاز گرفتم، کاری که می خواست انجام دادم و از لذت آه بلندی کشیدم.
- دارید چی کار می کنید بچه ها؟!
https://t.me/+4sXRLaKMIJgzMzZk
https://t.me/+4sXRLaKMIJgzMzZk
دختره رعیتی که به خاطر پول برده جنسی ارباب روستا میشه و اون هرجایی ازش سکس میخواد و... 😈💦
#مختص_به_بزرگسالان🔞🔥
آموزش صفر تا صد پوزیشن های جنسی در قالب رمان🚫
مهـــ🌙ـــیاس
اروتیک🔥 ممنوعه و مختص به بزرگسالان 🔞
28600
Repost from N/a
_باید ببوسیش کمند نوبت توئه!
اخمام توی هم رفت و سرمو به نشونه نه تکون دادم
_نه من اینکارو نمیکنم.
بچه ها همه شروع کردن اعتراض و داد بید کردن.
_نمیشه جر نزن ، بازیه دیگه.
نگاهی به تارخ که چشماش رو با شال بسته بودن افتاد.
اون نمیدونست که کی قراره ببوستش و حتی صداهارو نمیشنید چون توی گوشش هدفون گذاشته بودن.
خیلی بازیه مزخرفی بود.
_کمند زود باش دیگه ، نکنی میبازی اونوقت باید نصفه شب بری تو دریا یکساعت شنا بکنی!
امکان نداشت ، من از آب میترسیدم و اصلا نمیتونستم.
اما تارخم نمیتونستم ببوسم ، اون یه غریبه بود.
البته غریبه ای که هروقت میدیدم استرس میگرفتم.
پارسا نزدیکم شد و با خنده گفت
_رفیق من انقدرم بد نیست که نمیخوای ببوسیشا!
صورتم توی هم جمع شد.
من از پارسا خوشم میومد و اون به من میگفت رفیقش رو ببوسم!
انگار حرف پارسا کمی برای بوسیدن تارخ منو بیشتر راضی کرد.
حمید همونجورکه دستش دور کردن سحر بود نزدیکم شد با خنده گفت
_زودباش کمند ، من مطمئنم تارخ نمیتونه درست حدس بزنه امشب یه شام حسابی میوفتیم!
بازی اینطوری بودی که شخصی که چشم و کوشش بسته بود باید می بوسیدم و اگر اون درست حدس میزد از شام دادن معاف میدن اما اگر اشتباه حدس میزد باید همرو یه شام درست حسابی مهمون میکرد.
نفس عمیقی کشیدم باشه ای گفتم.
بچه ها همه دست زدن و من به طرف تارخ رفتم.
تابحال با هیچ پسری لب نگرفتم و اصلا بلد نبودم.
نزدیکش شدم و روبه روش ایستادم.
دستامو پشت سرم قفل کردم تا تماسی بهش نداشته باشم.
https://t.me/+MAi18A9myU1hMGY0
https://t.me/+MAi18A9myU1hMGY0
نگاهی به لبای درشت و سرخش انداختم داشت برق میزد.
تند تند نفس میکشیدم ، قلبم داشت مثل یه گنجشک میزد.
روی انگشت پام بلند شدم و سرمو جلو بردم.
چشمام محکم بستم لبم روی لباش گذاشتم.
نمیدونستم باید چیکار بکنم و فقط لبمو به لباش چسبونده بودم.
صدای قلبمو حتی خودمم میشنیدم.
خواستم عقب بکشیم اما تو یه حرکت ناگهانی یکی از دستاش پشت گردنم گذاشت و منو به خودش فشار داد.
حالا اون داشت لبامو میخورد.
چشمام درشت شده بود و نمیدونستم باید چیکار کنم.
انقدر حرفه ای داشت میبوسید که ناخودآگاه چشمام بسته شد و دستام یواش یواش توی موهاش رفت.
صدای بچه هارو میشنیدم که داشتن هوووو میکشیدن.
احساس میکردم لبام داره کنده میشه.
بعد چند دقیقه طولانی بالاخره جدا شدیم.
جفتمونم نفس نفس میزدیم.
خیلی زود ازش دور شدم و به جمع بچه ها برگشتم.
همه با خنده نگاهمون میکردن.
دستمو روی لبام که احساس میکردم ورم کرده کشیدم.
حمید به طرف تارخ رفت و چشماشو باز کرد و هدفون از روی گوشش برداشت.
_خوش گذشت داداش؟
تارخ نگاهی به همه انداخت و جوابی به حمید نداد.
پارسا با خنده مرموزی بلند کفت
_خب حالا حدس بزن ببینم کی بود؟
تارخ نگاهشو بین دخترا گذروند و روی من ثابت موند.
_کمند!
همه تعجب کرده و خب فکر میکردن تارخ امکان نداره بتونه حدس بزنه.
درسته خب منم فکر نمیکردم بتونه.
https://t.me/+MAi18A9myU1hMGY0
https://t.me/+MAi18A9myU1hMGY0
https://t.me/+MAi18A9myU1hMGY0
https://t.me/+MAi18A9myU1hMGY0
39900
من حسام الدین فتاحم...
صدام می کنن حاجی اما خدا می دونه نه مکه رفتم که حاجی شم نه روز حاجیا به دنیا اومدم.....
مذهبی نیستم اما متعصب و غیرتی ام و روی ناموسم حساس...برای ناموسم رگمو پاش میدم... 🔥🔥 سرم تو لاک خودم بود اما عاشق یه دختر ممنوعه شدم... دختر خونده خواهرم... کسی که تموم بچگیش از سمت من ازار دید و من عاشق چشمای یاقوتیش شدم... دیوونش شدم، خرابش بودم ولی لامصب پا نمیداد تا اینکه مستش کردم و توی مستی هم صیغش و باهاش خوابیدم.... 🔥♨️
https://t.me/+G4Imii03slYxZWY0
62410
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.