cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

𝙎𝙚𝙧𝙚𝙣𝙞𝙩𝙮🍄

~ Just sharing Mitix vibes & moments👒 ~A real Cat lover who loves hugging 🫂 ~Talking to Me ? @MitimoonB612 ~📬☁️I'm also here to hear you honey: https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1081193-7U0nAtc ~My world of Music?🎶 https://t.me/+BuclYHN6xLIxOGM8

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
149
المشتركون
+124 ساعات
+17 أيام
-630 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

4e66aeee-04f6-4ea7-998a-e627dd053161.mp32.42 MB
😭 4
EMINEM - Mocking Bird.mp35.70 MB
🍓 2❤‍🔥 1💘 1
What The Rain Whispered Softly - Jef Martens (320).mp34.72 MB
🍓 2❤‍🔥 1💘 1
یعنی می تونم؟
إظهار الكل...
2🍓 2🤝 1💅 1
دارم جدی جدی انجامش میدم.
إظهار الكل...
🍓 2❤‍🔥 1💋 1💅 1
🍓 2 1💋 1💘 1
🪶امروز. رفتم بیرون تا یه برگه پرینت بگیرم و سوار یه تاکسی زرد شدم. من 99 درصد اوقات وسط نمی شینم مگه اینکه مجبور بشم. همش کنار پنجره رو می پسندم. مدت ها بود صدای آروم رادیوی تاکسیو نشنیده بودم. آدما طیف مختلفی از پوکر فیس بودن و خنثی بودن و غم و خستگی و لبخند و یکنواختی روزها بودن. ولی زندگی و شهر، در جریانه‌‌. نصف کلمه هام توی کتابخونه ی دلم بین قفسه های قطور کتابا جا موندن و هر کاری می کنم بیان رو کاغذ نمیان. منم هیچ وقت مجبورشون نمی کنم و خیلی آروم کتابا رو نوازش می کنم و از کنارشون رد میشم. هر وقت دوست داشتن خودشون میان سراغم؛ چه توی بیداری چه توی صحنه های کوتاهی که چشمامو می بندم. مغازه ی مورد علاقم شلوغ تر از همیشه بود. یه سری جاها اینجوریه که بهش حس تعلق داری و حتی اگه قبلا هزار بار از اونجا رد شده باشی، برای هزار و یکمین بار دوباره دستمو می گیری و بهم نشونش میدی. طیف رنگی کتابا رو توی قفسه ها دیدم که دارن انتظارمو می کشن تا بیام بخونمشون. غصه ی دنیا توی دلمه که چقدر این روزا شلوغم و نمی تونم کنارشون باشم. اما کلمه ها و کتابا، مثل همیشه انتظارمو می کشن. اونقدری که از هرکدومشون یه درنای اریگامی بسازم و به سمت اوج پروازشون بدم. اولین چیزی که چشممو گرفت یه پیکسل بود با طرح ستاره های ریز و یه بگ گراند از رنگ لطیف با فونت سفیدی که نوشته بود :"You are Enough" دقیقا همون چیزی بود که می خواستم یه نفر باشه تا بهم بگه ولی هیچ کس نبود. این بار به جای اینکه خودم به خودم بگم، میون کل پیکسل ها برق زد و قلبمو لمس کرد. یه خانم جَوون و با شخصیتی اومد کاغذ اشتنباخ بخره و فروشنده می گفت هم آلمانیش هست هم مدل های دیگه. گفت "آلمانی" و منو پرت کرد توی خیابونای برلین. گفت آلمانیشو می خواستم و دلم می خواست بگم "Du bist meine schön Freundin" همچنان که قدم می زدم و دنبال نوک 0.7 واسه اتودم می گشتم و پیکسل و دفترچه کرافت کوچولوم دستم بود، یه لحظه به خودم و دغدغه هام نگاه کردم و بعد تنها جمله ای که توی ذهنم نقش بست این بود که ای کاش تنها دغدغه‌م توی این ثانیه خریدن اشتنباخ و بقیه ی ریز جزئیات اسکچ و جزئیات جالب انگیز میتی پسند بود. قلبم سه دور محو شد و دوباره با قفسه ی سررسید ها و سالنامه ها به زندگی برگشت. تموم چیزایی که خریدمو بردم پیش فروشنده و حساب کرد و همین که خواستم برم بیرون، دو تا گربه ی ناز جلوم سبز شدن و میومیو کنان اومدن سمتم و رو زمین پهن شدن. وقتی میترا باشی، بدون نوازش رد نمیشی‌. یه تعداد نسبتا زیادی از دانشجو هارو دیدم. خواب آلود، نخوابیده، مچاله و پژمرده شده از خستگی بی نهایت. ادامه دادم و چند دقیقه از مسیرو با بیلی زمزمه کردم و بعدش سوار ماشین شدم. توی مسیر از دور یه آقای تقریبا ۴۵ ساله رو دیدم که سوار دوچرخه بود ولی وقتی حواسش به اون سمت خیابون پرت شد، از دوچرخه افتاد. خیلی دردم گرفت و هر لحظه می خواستم یه کاری کنم ولی نمی تونستم. توی تاکسی بودم و چون دور بود، هیچ کاری از دستم بر نمیومد. فقط از ته دلم گفتم امیدوارم آسیبی ندیده باشی و وقتی بلند شد و گرد و غبارشو تکوند، آروم شدم و دیدم همه چیز روبه راهه. حس می کنم امروزم مثل هرروز، یه فیلم جدید بود به کارگردانی و نویسندگی خودم.
إظهار الكل...
🍓 2 1💋 1💘 1
منم دارم نمی تونم.
إظهار الكل...
یکی جوین بده مغزمو دارم از دست میدم با این عدد😭
إظهار الكل...
انگار قطره های بارون نیمه‌ شبم منو دیدن..
إظهار الكل...
1🍓 1💘 1