in der Dunkelheit.
Luftschloss. http://t.me/HidenChat_Bot?start=1379352750
إظهار المزيد262
المشتركون
-524 ساعات
-107 أيام
-1130 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
هم خون توی شیشهست، هم شیشه توی خون؛ شیشهخردههای گذشتهی نکبت.
اما هر روز دارم مثل مار، پوست میندازم
و پوستِ لزجِ گذشتهها رو هم میکَنَم.
از این روند راضیام و لحظهای پا پس نمیکشم!
تنها جملهای که توی سرم تکرار میشه، اینـه:
"از این بدتر هم میتونست بشه."
و بیهوده خودم رو آروم میکنم.
اما آرامام.
و همونطور که از قبل میدونستم، ارزش نداشت و نداره؛ صرفا انگار به اون زمان نیاز بود تا مطمئنتر بشم و مصممتر برای پیشِ رو.
خیلی اتفاقی، نقاشیای رو پیدا کردم که من رو برد به چندین سال پیش که انگار همین دیروز بود..
زخمهای زانُوان و استخوانها روی بازُوان..
تمامیِ دیدهها، درشت و بیحرکت روی مناند؛
گویی چشمِ قحطیزدگان بر خوراکهایی هوسانگیز!
تو نیز نزدیکتر بیا؛ بنگر:
پوستِ نازک و چروکیدهام، همانندِ زنگآهن بر روی استخوانهای پوسیدهام که بهسانِ پلای فرسوده، جانم را به این دنیا وصل کرده، کشیده شده و زنگار را در تمامیِ وجودم پخش میکند.
آن دوردست را نگاه کن:
مرگ، چونان رقاصهای ماهر، چشم در چشممان، لحظهای از وَشتیدن نمیایستد و دستهدسته،
ما را چون طعمههایی حیران، در دام میاندازد!
علاقهم به خالها، خیلی بیشتر شده؛
برام چشمگیرتر از قبل شدهند و شدیدتر از گذشته، مجذوبشون میشم؛ طوری که دقایقِ زیادی رو صرفِ تماشا و تحسینشون میکنم.
علاقهم به خالها، خیلی بیشتر شده؛
برام چشمگیرتر از قبل شدهند و شدیدتر از گذشته، مجذوبشون میشم؛ طوری که دقایقِ زیادی رو صرفِ تماشاشون میکنم.
حتی اگر وجودت برای هستیِ زهرآگینم، پادزهری کاری باشد که نابودی را برایم به ارمغان میآورد،
تو را سخت در آغوش کشیده
و به آفتابِ فردا نخواهم اندیشید.
حتی اگر وجودت برای هستیِ زهرآگینم، پادزهری کاری باشد که نابودی را برایم به ارمغان میآورد،
تو را سخت در آغوش کشیده
و به آفتابِ فردا نخواهم اندیشید.
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.