•فرداے روزِ رفتنت...

صدایِ چشم‌ها، بلندتر از هر فریادیست!

[ سلام بر آنان که زندگی مجبورمان کرد بی‌ آن‌ها روزگار بگذرانیم، حال‌آن‌که آن‌ها‌ درقلب مان، زیباترین داستان‌ها بودند... ] محمود درویش

آرش سَجادی | دلارام زَمانپور

چشماتو ببند و فقط به زیبایی اخرش و رسیدن به اون نقطه عطف زندگیت فکر کن؛)

چند تا زخم رو نادیده گرفتی فقط برای اینکه اونی که چاقو دستش بود رو دوست داشتی؟

و اکنون من در جایی از تاریخ ایستاده‌ام که دیگر برای به آغوش کشیده شدن کلمه‌ای نخواهم گفت. کلمه‌ای نخواهم گفت، چرا که او خود خوب می‌داند که اگر دیدمش و فقط نگاهش کردم و سکوت نامیرایی داشتم، جلو آمده و مرا در آغوش بکشد. آنقدر که در هم یکی شویم. او خود خوب می‌داند که قلبم آنقدر محتاج لمس شدن و محبت است که دیگر لال شده‌است، منجمد شده است. من چیزی به او دیگر نگفتم، از جایی به بعد. دوست داشتن خود را ابراز نکردم، از جایی به بعد. برای به آغوش کشیدنش پیش‌گام نشدم، از جایی به بعد. اما نمیدانم عشق چیست که او با اینکه من سرد شده‌ام، مرا دوست دارد و هنوز مرا در آغوش می‌کشد. -مَه‌ْسٰا