cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

ً ًبیقرار ۲ ً ً کانال رمان

عمـری شد و ما عاشق و دیوانه بماندیم در دام چــو مرغ از هوس دانه بماندیم ای بخت سیه روی، تو خوش خفت که شبها ما با دل خود بر ســـر افسانه بماندیم 👌🤞🌹🍃

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
4 196
المشتركون
-124 ساعات
-37 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

شبتون بخیر
إظهار الكل...
شب خوش به امید فردایی روشن
إظهار الكل...
عصر زیبای چهارشنبه تون بخیر ☕️ حال دلتون خوب❤️ 🌸وجودتون سلامت 🌸زندگیتـون 🌸غرق در خوشبختی و تمام لحظه هاتون🧇 با شادی و آرامش همراه باشه ☕️🥞
إظهار الكل...
🌷ظهرتون گلباران🌷 آرزو میکنم در این ظهر بهاری پروانہ دلتون شادشاد عـاقبتتون بخیر زندگَیتون بدون حسرت عشقتون آسمانے و حال دلتون خوبه خوب باشه ♥️ظهرتون پرازعشق♥️ ‌
إظهار الكل...
═══‌‌‌‌♥️حــریم عــشــق ♥️═══ #پارت_266 کنار خیابون نگه داشت : بیشتر مراقب رفت و امدت باش گیر نیوفتی باز دردسر خندیدم:  خیالت راحت باشه درو باز کردم خواستم پیاده شم که یه شاسی بلند اومد ‌ و درست جلو ماشین سامیار پارک کرد سامیار سریع گفت: بشین درو ببند درو بستم و خیره موندم به اون شاسی بلند مشکی: این دیگه کیه؟ در ماشینش باز شد و خودش پیاده شد .. برگشت و چند قدم اومد جلو عینک دودی شو که برداشت سریع شناختمش و بلند گفتم: رادمهر ...؟! سامیار هم که انگار تازه به خودش اومد و شناختش عصبی گفت: اینجا چی کار می کنه ؟ تا ما به خودمون بیایم در عقب رو باز کرد نشست: سلام چطورید؟ یاد حرف های سامیار افتادم که مطمئن بود رادمهر منو آراز رو اون شب لو داده حس بدی نسبت بهش پیدا کرده بودم صداش دوباره تو گوشم پیچید: خبری از ما نمیگیری گیسو خانم .. اینکه یه دفعه سروکله ش پیدا شده حسابی مشکوکه . اگه لو رفتن ما کار این باشه پس ...حالام چون فهمیده من فرار کردم پیداش شده .. باز چه فکری تو سرشه ؟! اخه چی از جون من میخواد این آدم .. آروم برگشتم سمتش لبخند مصنوعی زدم: سلام .. ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ
إظهار الكل...
═══‌‌‌‌♥️حــریم عــشــق ♥️═══ #پارت_265 کلافه دستی تو موهاش کشید: باز چی تو سرت میگذره گیسو ..تو با این کار می خوای منو هم به دردسر بندازی . فکر منم باش دختر خوب..! _فکرت هستم نمی خوام برات دردسر درست کنم حواسم هست ..تو دخالت مستقیمی نداری فقط یه سری اطلاعات می خوام ازت و یه کار دیگه _چه اطلاعاتی؟ _اولین دادگاه آراز برای چه روزیه؟ و چه ساعتی؟ برگشت سمتم: افکارت مسموم و خطرناکه . خندیدم: تو اینجوری فکر کن .. پوفی کرد: کار دیگه ای که ازم می خوای چیه؟ _خودت همراه ماشینی که آراز رو منتقل می کنه باش.. _گیسو .. _نه نیار سامیار ...خواهش می کنم ازت این آخرین کاریه که ازت می خوام برام انجام بدی بعد از این شاید حتی دیگه همدیگرو نبینیم ... یه اخرین قدم رو برای دخترخاله ت بردار باشه؟ _....... _سامیار _....... _منو ببین ... برگشت سمتم _من بدون آراز نمی تونم زندگی کنم . خواهش می کنم ازت نه نیار این لطف رو در حقم بکن .. نفسش رو کلافه فوت کرد بیرون : جایی رو داری بری یا نه ؟ ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ
إظهار الكل...
═══‌‌‌‌♥️حــریم عــشــق ♥️═══ #پارت_264 رفتم سمت ماشین و همون طور که سوار میشدم گفتم : بشین بریم .. درو بستم هنوز تو بهت بود دستم رو گذاشتم رو بوق: سامیااااار.. نشست و درو بست برگشت سمتم: تو مگه نباید الان تو بازداشتگاه باشی اینجا چی کار می کنی ؟ _فرار کردم _چیی؟ فرار کردی؟ چطوری اخه؟ دستم رو گذاشتم رو گوشم: صداتو بیار پایین بابا _خیله خب بگو ببینم چه طور فرار کردی؟ _راه بیوفت اینجوری وسط خیابون وایستادی خیلی ضایع س .. پاشو گذاشت رو گاز: بگو .. _فردین فراریم داد بهت زده تکرار کرد: فردین ؟! _اره _چرا ؟ اصلا چه جوری؟ هر اتفاقی که تو این دو روز افتاده بود رو براش تعریف کردم ..هر لحظه بیشتر عصبی و کلافه میشد حرفام که تموم شد گفت: الان می خوای چیکار کنی؟ نه می تونی خونه بری نه جای دیگه ..خیلی راحت می تونن پیدات کنن دختر ... _تهران نمی مونم ..فرار می کنم غمت نباشه .. _پس هرچی زودتر برو تا گیر نیوفتادی هی با فرار پرونده ت رو سنگین تر می کنی .. _میرم ولی قبلش اینجا یه کار نیمه تموم دارم که باید تمومش کنم ..البته با کمک تو . آروم اروم برگشت سمتم از نگاهش معلوم بود که فکرم رو خونده . _شدنی نیس گیسو لطفا بیخیال شو . _من بیخیال زندگیم نمیشم بدون اونم هیچ جا نمیرم _اخه اصلا شدنی نیس _چرا هست ..با کمک تو شدنیه... ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ
إظهار الكل...
#رمان #حــریم_عــشــق
إظهار الكل...