cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

دیداراتفاقی ♧♡♤ 𝑫𝑰𝑫𝑨𝑹 𝑬𝑻𝑭𝑨𝑮𝑯

هرچه اتفاق می افتد یک دلیلی داره💓 روزگارابستن حوادث است گاهی تلخ 😖😖گاهی شیرین😋😋 #ل ینک دعوت👇👇👇👇👇 https://t.me/+_NBpRwLSShQ2NjU0

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
1 126
المشتركون
-724 ساعات
-287 أيام
+19130 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

Repost from N/a
من راحیلم...❗ یک روز مثل همه ی جوونای هم سنم رفته بودم تور کویر اما شب ها موقع خواب صدای ارتعاشاتی به‌گوشم می‌رسید! انگار کسی من رو صدا می‌کرد و جالب اینجا بود که هیچ کس جز من این صدا رو نمی‌شنید... و بالاخره در آخرین روز کمپ تصمیم گرفتم سمت صدا برم و به صدا رسیدم... صدا مثل تپش قلب بود و از زمین به گوشم می‌رسید پس خاک داغ رو کندم و کندم تا به صندوقچه ای رسیدم و در صندوقچه رو که باز کردم با قلب انسانی مواجه شدم! قلبی که در تپش بود و من به قدری وحشت کردم که از حال رفتم اما وقتی بهوش اومدم با صاحب اون قلب در بُعدی دیگر مواجه شدم و این شروع داستان من یا بهتر بگم ما بود...📵🔥 https://t.me/+mLaO4PY8uLNlZDc0 #اصلا_ذهنتممم_نمیرسههه_که_چیههه😱❌ فقط پارتاشو بخون😉💯 https://t.me/+mLaO4PY8uLNlZDc0 https://t.me/+mLaO4PY8uLNlZDc0 8پاک
إظهار الكل...
Repost from N/a
عشق سابقش داره می‌بو*ستش که نامزدش سر می‌رسه😱🔞💯 _ببین بعد اینهمه مدت سر راه هم قرار گرفتیم اینا نشونس، بیا و امیرتو ببخش _ولی من نامزد دارم و خیلیم عاشقشم. به امیر پشت کرده اما قلبش هنوز در حوالی او می‌تپد. امیر عصبی فریاد می‌زند: _تو فقط سهم منی... گور بابای نامزدت. دست جلو برده و موهای بهارش را چنگ میزند و لب‌هایش را مُهر می‌کند که ناگهان در باز شد و نامزد بهار وارد اتاق می‌شود... -اینجا چه خبره https://t.me/+atUfNyxVczllNjY0 #ممنوعه❌
إظهار الكل...
Repost from N/a
من نامدارم، ولیعهد مهراد صیادی ، کله گنده ترین آدم این بازی ... کسی از هویت واقعی من خبر نداره و همه فکر میکنن یک آدم عادی ام ، یک زیر دست و سرباز ساده ... اما من وزیر جنگ این بازی ام ... ارتش حریف به‌جای شاه ، ملکه داره ، یک ملکه ی افعی ... یک مار زده ی مار شده ..‌. زن دیوانه ای که خون و بو می‌کشه ، هر کسی که خون بچش و روی دستاش داشته باشه رو بو می‌کشه ... پیداشون کنه نیششون میزنه ، خونشون و میمکه ، چون اون دنبال انتقامه ... برای خون خواهی به یک افعی تبدیل شده ... زنی که با تموم قدرت زبون زدش از بین اون همه مهره ی قدرت مند دیوانه وار عاشق من شد ، عاشق یک سرباز ساده ... غافل از اینکه من خود دشمنم ، خود حریف ، خود رقیب ... همونی که سالها دنبالش گشت ... https://t.me/+yLWzR3CWT-wxMWU0 ۱۹
إظهار الكل...
Repost from N/a
نگاهی به دختره ی ریزه میزه ای که مامان برام صیغه کرده بود کردم اصلا چثه اش کوچک بود چطوری می خواست امشب رو تحمل کنه ؟ با چشم های گرد شده دست اشاره ای به دختره کردم : این که بچه اس مامان... می خوای من بااین دختره بخوابم مامان این بچه اس.. مامان لبخندی زد : ۱۸ سالشه پسرم نگاه به کوچکیش نکن .. چشم های ابی رنگش ترسیده بود _نه مامان این خیلی بچه اس نمی تونم... مامان با غیض گفت : این دختره حلالته پسرم من همین امشب دستمال خونی رو می خوام دستمال خونی نبینم این دختره به عنوان کنیز فردا فروخته میشه.. دختره اشک هاش اومد منم با حرص به مامان نگاه کردم.. _خیله خوب دستمال خونی می خوای مامان برو بیرون... مامان لبخندی زد و گفت : باشه پسرم. مامان که رفت بیرون خودم رو کشیدم جلو و... https://t.me/+ZzagXyKqDOYxODhk ۱۶
إظهار الكل...
Repost from N/a
اتریسا دختر نابغه ایرانی در گیر مافیای دورگه مسکو میشه ❌ ❌ سرشو به گردنم نزدیک کردو پچ زد : زود باش تا صبح وقت نداریم!! اب دهنمو از نزدیکی بیش از حدش قورت دادم و لب زدم : دارم کارمو میکنم! اینجا خیلی گرمه نمیتونم تمرکز کنم!! عصبی لب زد : اگه جناب عالی زودتر سیستمو از کار مینداختی الان توی کمد قایم نشده بودیم!! حالام اون برق های کوفتی رو قطع کن!! بخاطر گرما توی بغل رِوُن تکون خوردم که با حس کردن یه چیز سفت با چشمای گرد شده برگشتم سمتش!! عصبی و خمار پچ زد : دیونم نکن بچهه کم تکون بخور! سرش نزدیک تر شد و.......❤️‍🔥 https://t.me/+MBFR1SMr6dk0YjM0
إظهار الكل...
Repost from N/a
#‌همتا مهرابی بدجوری دل استادش #‌حا‌مد سلطانی رو برده،حالا کسی حق نداره سمت همتا چپ نگاه کنه. همین پارت اولش رو بخونی #‌جذ‌بت میکنه. رمان #‌استا‌د‌و‌دا‌نشجو‌یی متفاوت و جذاب اولین اثر موفق نویسنده. https://t.me/+ZzagXyKqDOYxODhk ۱۳
إظهار الكل...
Repost from N/a
نگاهی به دختره ی ریزه میزه ای که مامان برام صیغه کرده بود کردم اصلا چثه اش کوچک بود چطوری می خواست امشب رو تحمل کنه ؟ با چشم های گرد شده دست اشاره ای به دختره کردم : این که بچه اس مامان... می خوای من بااین دختره بخوابم مامان این بچه اس.. مامان لبخندی زد : ۱۸ سالشه پسرم نگاه به کوچکیش نکن .. چشم های ابی رنگش ترسیده بود _نه مامان این خیلی بچه اس نمی تونم... مامان با غیض گفت : این دختره حلالته پسرم من همین امشب دستمال خونی رو می خوام دستمال خونی نبینم این دختره به عنوان کنیز فردا فروخته میشه.. دختره اشک هاش اومد منم با حرص به مامان نگاه کردم.. _خیله خوب دستمال خونی می خوای مامان برو بیرون... مامان لبخندی زد و گفت : باشه پسرم. مامان که رفت بیرون خودم رو کشیدم جلو و... https://t.me/+ZzagXyKqDOYxODhk ۱۰صبح
إظهار الكل...
Repost from N/a
- زن من غلط میکنه تو محل کارش تاب بالا نافی میپوشه!🚷❌ ديوونه وار به سمتم هجوم اورد و گلومو با دستش گرفت خفه غرید: - تو میخوای منو دیونه کنی؟ اون حرومزاده گوه میخوره تورو نگاه میکنی! - تو که برات مهمه من چی میپوشم یا نمیپوشم، به این فکر کردی خودت چرا به زندگیت به زنت اهمیت نمیدی؟! - آخه زنم برای من زنانگی نداره! بلده برای مردای هیز دلبری.... - بی غیرت، من زنانگی ندارم منی که دو ماهه بچتو تو شکمم حمل میکنم؟! https://t.me/+yuphhdEogvRjZjc0 https://t.me/+yuphhdEogvRjZjc0 #اخطار_ورود_افراد_18_سال❌
إظهار الكل...
Repost from N/a
Photo unavailable
خلاصه رمان جذاب و مهیج مون ؛ ♥🔥 طبق افسانه ای باستانی از تمدن ِ بابِل اولین نیمه خدا حاصل پیوند دختر پادشاه و خدای عقرب بوجود اومد...نیمه خدایی که به پادشاه عقربها معروف شد و شهری عظیم و پیشرفته در بیابانی پهناور بنا نهاد که از دید انسانهای فانی مخفی بود... پادشاهی قدرتمند و پُرابهت که با مرگ همسر محبوبش ، قلب خودشم همراهش دفن میکنه و هزاران سال بدون عواطف و احساسات به فرمانرواییش ادامه میده تا اینکه ارتعاشات قلب دفن شده دختری صاف و زلال رو به سمت خودش میکشونه... https://t.me/+mLaO4PY8uLNlZDc0 عاشقانه ای پرهیجان و غیرقابل حدس❌ رمانی که با خوندن همون چند پارت اولش محاله بتونی دل ازش بکنی😭😍 #ممنوعه #باستانی #تناسخ #فول_عاشقانه https://t.me/+mLaO4PY8uLNlZDc0 https://t.me/+mLaO4PY8uLNlZDc0 صب بپاک
إظهار الكل...
Repost from N/a
#رمان_معجزه_من یه رمان هات و طنز متفاوت پرستاری میخوای؟ بیا اینجا 👇 یه دختر خل و چل داریم به اسم نیلوفر که نیاز به کار داره! یه جناب سرگرد  خشک و افسرده و ناامید داریم به اسم اردلان که از دنیا بریده! چرا چون تو تصادف همسرش و از دست داده و خودشم ویلچر نشین شده! الانم از دار دنیا یه پسر کوچولوی شیطون  به اسم امیر سام داره! خب حالا چی میشه اگه دخترمون بشه پرستار این آقا؟؟ نیلوفر ِ خل و چل خوش خنده کجا؟ اردلان ِ بداخلاقی که خنده رو یادش رفته کجا؟ حالا این وسط ماجرا ها داریم با امیرسام و مادر بزرگش که از روستا میاد و میخوان هر طور شده  نیلوفر رو شوهرش بدن به اردلان.... https://t.me/+pUJNX9P7eTtmZDA0 ۲۴
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.