فصل سرد باغچه 🍀
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» رهی... سدسکوت،فایل بوینارنگی،فایل آنارشی،vipکامل منبهیام،vipکامل برهنهزیرباران(درحالنگارش) فصلسردباغچه(درحالنگارش)
إظهار المزيد17 601
المشتركون
+9024 ساعات
+5627 أيام
+1 12530 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
Repost from N/a
سردار درخشان...!
یه پسر غول پیکر و هات...
سردسته یه گروه مبارزه زیر زمینی🔥
که کلی دختر آرزو دارن فقط یه گوشه چشمی بهشون بندازه و یه دوست دختر خیلی خوشگل هم داره، با ورود دوستِ دوست دخترش پرند بعد سالها به زندگیش همچی تغییر میکنه و...
دختری که بهش بدی کرده و خبر نداشته ازش باردار بوده و...
https://t.me/+y1HgldmUKdFlN2E0
3000
Repost from N/a
_امروز عروسیه دیاکو! توهم میای؟!❌
مادرم مردد زمزمه می کند و من دور از چشمش دستم را مشت میکنم.
_دلیلی داره که نیام؟! فریدون خان مگه دعوتمون نکرده؟!
صدایم میلرزد؛ اما مگر میگذاشتم این لرزش را مادرم متوجه شود.
_دعوت که کرده مادر... ولی گفتم...
_ولی نداره دیگه مادرِ من؛ منتظر باش الان آماده میشم بریم...
نگاه غمگینش را در لحظه خروج در ذهن ثبت میکنم و آن نگاه هم میرود در لیست دلایلی که برای انتقام جمع میکردم.🔞⚠️
نفس درون سینهام را عمیق بیرون میدهم و از میان لباسهایم زیباترین و پر زرق و برق ترینشان را سوا میکنم.
امروز باید حتی از عروس مجلس، پریوش هم بیشتر به چشم می آمدم.
باید دیاکو مرا میدید ولی من نه برای پشیمان کردن او از ازدواج و خیانتی که به من و قلب عاشقم کرده بود...
بلکه برای اعلام جنگ میرفتم...🔴
با مادرم همراه شدم و کوچه پس کوچه ها را برای رسیدن به عمارت اربابی پشت سر گذاشتیم.
هنگام دیدن دیاکو که با لبخند دستان نو عروسش را می فشارد بغض در گلویم چنگ میندازد
اما این بغض جز بستن کوتاه مدت راه نفسم هیچ چیز دیگری نداشت.
پلک نبستم؛ نگاه نگرفتم؛ چه بسا با دقت بر سر در قلبم این تصاویر را ثبت کردم....
مردم پای کوبی می کردند و صدای سازها کر کننده بود....
اما من حتی گوش هایم را هم نگرفتم و مرگ عشقم را با جان و دل پذیرا شدم...
چرا که این تازه شروع نوبت بازی من بود...
شروعی که وقتی نگاهم ثانیهای در نگاه سلیم دیوانه نشست لبخند تلخی روی لبهام نقش بست.
برای یک بار در زندگی انگار پشت میز قمار نشسته بودم یا هرچیزی که به ناحق از ما گرفته بودند پس میگرفتم یا زندگیمو میباختم ... ⚠️⛔‼️
https://t.me/+Cx4YSry9a8dkZDVk
https://t.me/+Cx4YSry9a8dkZDVk
👍 1
2300
Repost from N/a
#سنجاقک_آبی
🧚🏾♀️🧜🏻♂️
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
🧚🏾♀️🧜🏻♂️
-تا حالا جفت گیری سنجاقک ها رو از نزدیک دیدی؟
روی تخت چوبی سنتی در حیاط خانه مادرش نشسته بودیم ،کلافگی از سر و رویش می بارید
-نه والا سعادت نداشتم
یک چشمم به حوض پر از ماهی و فواره اش بود آخ که جان می داد پا در آب شلب شلب کنان با ماهی ها بازی کنم اما از ترس بد اخلاقی اش چسبیده به او روی تخت نشسته بودم
با هیجان شروع به تعریف کردم :
-سنجاقک نر، سر ماده را می بندد و شکمش را زیر خودش حلقه می کند اینجوری هر وقت موقع جفت گیری نگاهشون بکنی شکل قلب به نظر میان
به خاطر همین سنجاقک ها رو به عنوان نماد عشق بازی و شهوت می شناسند
بعد با چشمایی که از خوشی برق می زد و دستانی که در هم حلقه شده بود پرسیدم:
-به نظرت خیلی رمانتیک نیست ؟
نوچ کلافه ای کرد و گفت :
-بیشتر به نظرم بی عرضگی من رو ثابت می کنه
گیج از حرف غیر منتظره اش با تعجب پرسیدم :
-وا تو که همیشه خدا میگی من الم و بلم و جینبلم
ادایش را در آوردم :
-مثل من تا حالا نیومده و از این به بعد نخواهد اومد
حالا به دو تا سنجاقک بدبخت حسودی می کنی؟
چشم چپش که پرید ناخودآگاه از آغوش گرمش عقب کشیدم
در این چند ماه دیگر خوب شناخته بودمش به وقت عصبانیت دچار تیک عصبی میشد
غر زیر لبی اش را شنیدم :
-پسر، خاک بر سرت با این زن گرفتنت
هاج و واج از این جوشش ناگهانی اش غر زدم
-شنیدم چی گفتیااااا
-درد شنیدم ، مرض شنیدم ،اصلا گفتم که بشنوی ؟
دختر نیم وجبی شش ماه من رو میبری لب چشمه تشنه بر می گردونی
یک روز خانم سرش درد می کنه ،یک روز پریود شده ،یک روز باباش ما رو می پاد
یک روز داداش غول تشنش غیرتی میشه
یک روز آمادگی چهار تا ماچ و بوسه رو نداری
حالا میای با شوق و ذوق از جفت گیری سنجاقک ها برام ور ور می کنی
الان یه نماد شهوتی بهت نشان بدم که تا دو روز لنگ بزنی
هین ترسیده ای کشیدم:
-خیلی بی تربیتی
اما آیین بی توجه گردنم را به سمت خودش کشید
و به قصد بوسیدن لبانم جلو آمد
که صدای عصبانی گراهون در حیاط پیچید
-سراب ورپریده
جوری از جا پریدم که چانه ام محکم به دماغش خورد و صدای تق بدی داد
صدای آخ بلندش در بد و بیرای گراهون گم شد
-خوشم باشه مرتیکه ،تو ملاعام تنگ خواهر من نشستی
چی براش جیک جیک می کنی؟
شانه اش را گرفت و کشید
با چشمانی از حدقه در آمده زد زیر خندید :
-دمت گرم آبجی زدی ترکوندیش که
از لابه لای انگشتان آیین که بینی اش را سفت چسبیده بود خون می چکید روی زمین
با نگاهی برزخی زیر لب توپید
-بر پدرت دختر
🔥🔥🔥
آیین فرهنگ دکتر جذاب ،مغرور و پولداری
که یک بیمارستان عاشقش بودند
شنیده شده بعضی ها به حدی خاطر دکتر رو می خواستند که از قصد دست و پاشون رو می شکنند تا مریض اش باشند 🤣
اما پسر همه چی تموم قصه ما مجبور شد با دختر عموی صفر کیلومترش که عاشق چیزای عجیب و غریب
عقد کنه
🔥🔥🔥
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
4600
Repost from N/a
Photo unavailable
امیر تابش🔥
معروف ترین برنامه نویس دنیا که توی یکی از بلند ترین برج های نیویورک زندگی میکنه.پسری که فقط تعداد کمی تونستن کت و شلوار تنش ببینن چون خیلی رو مود و فاز این چیزا نیست!🥃
جزو باهوش ترین هاست و همین باعث شده نیروی پلیس هم قصد همکاری باهاش داشته باشه چرا؟
چون کمتر کسی از مهارت بالاش توی هَک خبر داره و خب این اصلا برای کَله گنده ها خوب نیست!
توی هَکری با یک اسم مستعار میشناسنش و حالا چی میشه وقتی که یک دختره ۲۰ ساله برای پیدا کردن پدرِ داروسازش که به طرز عجیبی مفقود شده ازش کمک بخواد؟
دختری که نمیدونه یک روز تو بچگی زیر آسمون تهران،تو کوچه پس کوچه های قدیمی با خونه های با صفا و ماهی های رقصون تو حوضشون تو بغل یک پسر نوجوونی آروم می گرفته که حالا برای خودش کسی شده!
چی میشه که وقتی امیر برای عروسی خواهرش با بهترین رفیقش به ایران بر گرده و با همون دختر کوچولویی مواجه بشه که حالا بی تاب و بی قراره پدرشه؟
دختری که نمیدونه شخصی که قراره پدرش رو پیدا کنه کسی نیست جز امیر تابِش!💯
https://t.me/+fIfggfJGYB8xZTc8
https://t.me/+fIfggfJGYB8xZTc8
https://t.me/+fIfggfJGYB8xZTc8
1900
Repost from N/a
_یا عقدش می کنند و امشب باخودشون میبرنش یا با بنزین همین جا آتیشش میزنم.
با این حرفهای بابا، خودکشی و فرار تنها راههایی بود که به ذهنم میرسید.
صدای همهمه از بیرون اومد. در باز شد و زیبا خانم با صورت تویهم وارد شد.
_ پاشو دخترم.
دستم رو گرفت و بلندم کرد. چادر سفیدی که روی دستش بود رو روی سرم انداخت.
با چشمایی پر اشک گفت:
_ تو رو عروس خودم میدونستم، به مرتضی قول داده بودم به محض تموم شدن درستون بیایم.
اشکاش ریخت و گفت:
_ امروز دل من و پسرمم شکسته.
با بغض خجالت چشم دزدیدم منو به آغوش کشید و تکرار کرد:
_ عروسم نشدی اما همیشه دخترمی...
همراه زیبا خانم بیرون رفتم و نگاه شرم زدهام رو به زمین دوختم.
هنوز همه سر پا بودند جز بابا و حاج آقایی که روی مبلهای تک نفره نشسته بودند.
زیبا خانم منو به طرف مبل دو نفره برد و کنارم ایستاد، وقتی یزدان کنارم ایستاد زیبا خانم کنار رفت.
متوجه شدم یزدان لباساش رو هم عوض کرده و بوی همون عطری که من براش خریده بودم رو میداد.
با پلک زدنم اشکم چکید.
صورت همه از ناراحتی توی هم بود، مادر یزدان حتی آروم اشک میریخت و اشکاش رو با دستمال از روی صورتش پاک میکرد.
بابا بیتحمل رو به عاقد گفت:
_ بخون آقا.
عاقد ذکری زیر لب گفت و شروع به گفتن چند آیه، بعد هم خطبه عقد کرد، با هر کلمهاش یک قطره اشک میریختم.
برعکس همیشه که توی هپروت میرفتم مغزم هوشیار هوشیار بود و ریز به ریز حرکات و رفتارهای بقیه رو آنالیز میکرد.
وقتی به مهریه رسید، عاقد نگاهی به جمع انداخت و تا یزدان خواست حرفی بزنه بابا گفت:
_ مهریه نمیخواد.
صورتم دچار لرزش عصبی شده بود، یزدان رو به عاقد گفت:
_ داره، هرچی خود آیه بخواد.
صدای پوزخند بابا مثل یه خنجر روی روح و روانم بود.
توی اون لحظه فقط دوست داشتم همه چیز تموم بشه و دیگه نبینمش.
یزدان منتظر نگاهم میکرد تا مهریهام رو بگم. من فقط زمزم کردم:
_ مهریه نمیخوام.
یزدان با ناراحتی نگاهم میکرد و سنگینی غم نگاهش هم دلم رو به درد میآورد.
توی اون لحظه حتی از یزدان هم بدم میاومد، چرا وقتی پدر خودم برام ناراحت نیست، اون هست.
با خوندن خطبه همون بار اول بله رو گفتم... نه قرار بود دنبال گل و گلاب برم، نه کسی رو داشتم که کنارم بایسته و اینا رو بگه...
ولی یزدان بعد از من چیزی نگفت و پوزخندی زد و باعث شد بابام عصبانی بشه و سمتمون خیز برداره ....
_آبرومو میبرید، زندهتون نمیگذارم.... با بنزین آتیشتون میزنم....
https://t.me/+-q89JzdZxQ5kOTRk
https://t.me/+-q89JzdZxQ5kOTRk
https://t.me/+-q89JzdZxQ5kOTRk
باباهه از طریق خواهر ناتنیه آیه، آیه رو با یزدان گیر میندازه، مجبورشون می کنه عقد کنند ولی خبر نداره یزدان برای انتقام اومده که...
4900
Repost from N/a
سردار درخشان...!
یه پسر غول پیکر و هات...
سردسته یه گروه مبارزه زیر زمینی🔥
که کلی دختر آرزو دارن فقط یه گوشه چشمی بهشون بندازه و یه دوست دختر خیلی خوشگل هم داره، با ورود دوستِ دوست دخترش پرند بعد سالها به زندگیش همچی تغییر میکنه و...
دختری که بهش بدی کرده و خبر نداشته ازش باردار بوده و...
https://t.me/+y1HgldmUKdFlN2E0
6710
Repost from N/a
سردار درخشان...!
یه پسر غول پیکر و هات...
سردسته یه گروه مبارزه زیر زمینی🔥
که کلی دختر آرزو دارن فقط یه گوشه چشمی بهشون بندازه و یه دوست دختر خیلی خوشگل هم داره، با ورود دوستِ دوست دخترش پرند بعد سالها به زندگیش همچی تغییر میکنه و...
دختری که بهش بدی کرده و خبر نداشته ازش باردار بوده و...
https://t.me/+y1HgldmUKdFlN2E0
13410
Repost from N/a
-تنهام...خونه خالیه... کسی هم خونه نیست...!
طولی نکشید که صدای دینگ دینگ پیامک گوشیم بلند شد.سریع باز کردم.تایپ کرده بود:
-میدونی این حرفی که به دوس پسرت میزنی تنهام خونه خالیه معنیش چیه ؟!
پیامش را خواندم ولی جواب ندادم.طولی نکشید که دوباره پیام داد:
-جون یزدان شوخی می کنی دیگه ؟!چرا زودتر نگفتی پس؟!
سریع تایپ کردم.
-نه به خدا...!مامان اینا جمع کردن رفتن شمال...!
به ثانیه نکشید بعد از ارسال پیامم زنگ زد.صداش خواب آلود و خَشدار بود.
-از کی تا حالا بهم آمار نمیدی مامان اینات نیستن ؟!
ناخنهایم را کف دستم فشردم.چطور باید میگفتم من از خلوتی با او میترسیدم.وقتی حرارت تَنش از همیشه بیشتر شدهبود و خَواستنش از همیشه بدتر.
-نپرسیدی خُب...؟!
گوشی را به گوشم چسباندم.نُچ نُچی زد و غُر زد:
-ترسیدی گفتی دوس پسرم دلش تنگ میشه زود به زود امونم نمیده...
نفسم رفت و گونههایم گُل انداخت و لب گزیدم.وقتی که بیپروا میشد دیگر شرم و خجالت من برایش مهم نبود.خنده تو گلویی کرد.
-میتونم از پشت گوشی گونههای سرخ از خجالتتو حدس بزنم....! اون لب غنچه شده پایینتو زیر دندونات حس کنم....!
صدایم میلرزد وقتی صدایش میکنم.
-یزدان ؟!
-جووون....جون دلم !مامان بابات خونه نیستن اونوقت نباید به من لاکردار که دوس پسرتم بگی که بیایم خوش بگذرونیم...! چی پوشیدی ؟!
دستی به ساق پاهایی برهنهام میکشم.شُور و ذُوق از صدایم میبارد.
-همونی که دوست داری !
نفس پرحرارتش را که بیرون میدهد را از پشت گوشی میتونم حس کنم.عاشقانه پچ میزند:
-عوضش نکنی یه وقت...! میام زودی نفس یزدان....!
صدای پوشیدن شلوار و بستن کمربندش میآید.میدانستم یک ربع دیگر میآید بیخبر از اتفاقی که در راه بود....
https://t.me/+bKWmFPH-IlNiNjc8
https://t.me/+bKWmFPH-IlNiNjc8
https://t.me/+bKWmFPH-IlNiNjc8
https://t.me/+bKWmFPH-IlNiNjc8
https://t.me/+bKWmFPH-IlNiNjc8
❌توصیهی ویژه ادمین و مخاطبین چیزی به پایان رمان نمونده از دست ندید😌 ❌
22620
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.