cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

آزاده‌یِ‌یک‌اسارت

برای قدم زدن در کوچه پس‌کوچه‌های خیال. برای برگشتن به آغوش خود. برای حسِ لمس ابدیت. Masoome: @Imgnation_captiive_bot https://t.me/HarfinoBot?start=5aa5b47607bad6 Nafise: https://telegram.me/BChatBot?start=sc-796746-gCBZh3i

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
483
المشتركون
+324 ساعات
+77 أيام
+830 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

Photo unavailableShow in Telegram
"غبار کفش عزادار تو شفا دارد... چرا که روضه تو بوی کربلا دارد" -شاعر؟ نمیدانم.
إظهار الكل...
4
شدم یه آدمی که هر کی از راه میرسه تمام عقده‌هاشو سر من خالی می‌کنه فقط چون نه حرف میزنم، نه کینه به دل می‌گیرم و نه فکر انتقام به سرم میزنه... عیب نداره خدای ما هم بزرگه.
إظهار الكل...
👍 2
-سکانسِ دوم عمه. کرب‌و‌بلا. اسارت. گودی. تل‌زینبیه. مخدرات. حرم. قتلگاه. نینوا تا فردا صبح می‌تونم تک کلمه بنویسم که هر کدومش روضه مفصله. عمه نشدم هنوز ولی خواهر بودم. یه شب تب کردنش، پریشونم کرده. بغضش، نگرانم کرده. وقتی به ناحق کسی دعواش کرده، پشتش دراومدم. ولی همه اینا هیچه. هیچ به معنای واقعی در برابر اون صبر زینبی. آدم لال میشه. فقط یه صدایی تو سرت میگه امان از دل زینب(س)... من عهدی که با شما بستم تو شلمچه رو یادم نمیره خانم. پاش وایستادم به قیمت نگاهِ شما. عمه‌جانم! دست ما رو هم بگیرین این شبا. یادمون بده چجوری پناهِ بی‌پناها باشیم. یادمون بده چجوری بعد غم محکم بگیم "مارایتُ اِلّا جَمیلاً". یادمون بده چجوری صبور باشیم. یادمون بده چجوری مدافع چادرت باشیم... همین و تمام. دوم‌محرم‌الحرام۱۴۴۶/ ساعت ۰۰:۵۰ #حزن‌مقدس
إظهار الكل...
7💔 1
مشهدیا بیایین بهم بگین کجا میرین هیئت؟! پ.ن: وضعیت کسی که هیئت خودشون دهه‌دومه...🫠🚶🏻‍♀
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
این قاب خوشگل همش هدیه‌اس(: و من قلبم واسه آدمایی که هدیه‌هاشونم قشنگه...
إظهار الكل...
1
به دلت گفتی میریم کربلا؟؟
إظهار الكل...
پاسخِ اشك‌های شبانه‌ی من با تو.
إظهار الكل...
mp316934347031751.mp36.98 KB
قرار بود ادبی بشه ولی دلی شد.
إظهار الكل...
💔 4
-سکانسِ اول پایان یکسال چشم‌انتظاری و خواندن "حَوّل قلـُوبَنا بِه بُکاء عَلی‌الحُسَین" مرور خاطرات بچگی. از روزی که بهم گفتن یه نقاشی از امام حسین بکشید و من هیئتمون رو کشیدم. نه حتی از اینم جلوتر... وقتی سه سالم بود و واسم لباس و روسری سبز دوختن با سربند یا رقیه و چادر سرم کردن، شب سوم منو فرستادن تو قسمت مردونه موقع روضه که بگم بابا. یا شاید جلوتر وقتی مامان منو تو هیئت شیر داد و خوابوند. میبینی؟ هرچقدر برم عقب بازم می‌بینم ریشه داره. از وقتی یادم میاد نزدیک محرم دلم بیشتر نبض میزده انگار. منتظر بودم دست دایی‌جون رو بگیرم و گریه کنم تا منو از اول ببره... حالا چندسالی میشه بزرگتر شدم. از یکی دوماه جلوتر درگیر بنر و کلیپ زدن میشم. میریم کتیبه‌ها رو آماده می‌کنیم. تا برسه به عصر آخرین روز ذی‌الحجه... لباس مشکی‌های پسرا رو خودم اتو میزنم. شال عزایی که واسشون از کربلا آوردم رو ميندازم رو شونه‌اشون و راهی‌اشون می‌کنم. و حقیقتا چه شیرینه واسم این لحظه. خلاصه که شب اول واسه من شبِ شکر کردنه. شبی که باید فقط بگم الحمدالله که در پناه حسینیم اونم از بچگی. همین و تمام... یکم‌محرم‌الحرام۱۴۴۶/ ساعت ۱:۰۹ #حزن‌مقدس
إظهار الكل...
9
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.