cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

𝗦𝗮𝘃𝗮𝗴𝗲𝗥𝗮𝗶𝗻𝗯𝗼𝘄⸸🍷

ورود افراد زیر 🔞 سال به هیچ عنوان توصیه نمیشه‼️🔥

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
3 591
المشتركون
-1224 ساعات
-817 أيام
-30130 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

Repost from PARADOX
Photo unavailable
قیمت هر توکنی که اینجا لیست شده 0.113 تتره ولی برای کاربرای تلگرام و ماینر ها مبنای این توکن مشخص نیست
إظهار الكل...
#پارت_212 *چند ماه بعد* #آرا چند ماه از روزی که همراه متینا اومدم عمارت میگذره. تو ماه چهارم حاملگیم بودم و شکمم بیشتر از قبل بالا اومده بود!! البته بماند که متینا هم حسابی از خجالتم در اومد! انقدر که به بچه اهمیت میداد حسودیم میشد. صبحونه و ناهار شام و اونقدر که معدم جا داشت میچپوند توی حلقم، بعد از ظهر حداقل یک تا دو ساعت میبردم پیاده روی و . . . تو این مدت با خدمتکارا هم بیشتر اشنا شدم، خصوصا نازگل و شیرین! هر دوشون ایرانی بودن و فارسی حرف میزدن. شیرین اوایل خیلی نسبت بهم محتاط بود.. ولی خب در کل الان اوضاعم خیلی بهتره و بیشتر توی عمارت سازگار شده بودم. با سر و صدای خدمتکارا از فکر بیرون دراومدم و پله ها رو با احتیاط پایین رفتم . لیوان آب میوه رو از نازگل گرفتم و چند قلوپ ازش خوردم در باز شد و متینا اومد داخل، این چند وقت حسابای شرکت بهم ریخته بود و متینا مجبور بود صبح زود بره شرکت و وسط ظهر برگرده. لبخندی زدم و ابمیوه رو گرفتم سمتش آرا : خسته نباشی! امروز یکم زود اومدی. لیوان و گرفت و گفت متینا : ممنون، آره خسته بودم زود برگشتم. لیوان چرا نصفه‌س؟؟ شونه‌ای بالا انداختم و گفتم آرا : نمیدونم که، لابد کج شده یکمش ریخته زمین. لبخند صدا داری زد و اومد نزدیکم، با دستش چونمو گرفت بالا و انگشت شصتشو کشید دور لبم متینا : یا یه خاله سوسکه بهش دستبرد زده! لبامو غنچه کردم و قبل از این که بخورتش، لیوانو ازش پس گرفتم. آرا : اصن کار خوبی کردم یهویی دیدمش دلم خواست. گفتم و بقیه ابمیوه‌ی توی لیوانو سرکشیدم. متینا : عجب، ناهار چی؟ اونو که حداقل نگه داشتی برام؟ لیوان خالی رو دادم دست خدمتکار و رفتم کنارش. بازوشو گرفتم و ازش آویزون شدم. آرا : بعله پس چییی! تا بریم تو یه دوش با خانومت بگیری میز و چیدن. سری تکون داد و دستو گذاشت پشت کمرم تا رفتیم توی اتاق. هلش دادم سمت حموم و گفتم آرا : تو برو من لباس و حوله آماده کنم بیام. خسته از از اونی بود که کلکل کنه پس فقط سرشو تکون داد و رفت. یه دست لباس برای متینا و یه دست لباس برای خودم اماده کردم و بعد رفتم داخل حموم. متینا دراز کشیده بود داخل وان و سرشو گذاشته بود لبه‌ش. چشماش بسته بود و بنظر میرسید خوابش برده بعد از دراوردن لباسام رفتم پشت سرش و گفتم آرا : میخوای شونه ها گردنتو ماساژ بدم؟! چشماشو باز کرد و خیره شد بهم. متینا : نه، بیا تو وان. باوشه‌ای گفتم و اروم رفتم داخل وان و نشستم روی پاهای متینا. سرمو گذاشتم روی سینش و چشماشو بستم، دستاشو حلقه کرد دورم و چونه‌ش رو گذاشت روی سرم. از وقتی یبار توی حموم لیز خوردمو افتادم متینا دیگه نذاشت تنهایی دوش بگیرم بماند که بعدش چقدر هم بخاطرش تنبیهم کرد
إظهار الكل...
21👍 2🔥 1😍 1😈 1
#پارت_212 *چند ماه بعد* #آرا چند ماه از روزی که همراه متینا اومدم عمارت میگذره. تو ماه چهارم حاملگیم بودم و شکمم بیشتر از قبل بالا اومده بود!! البته بماند که متینا هم حسابی از خجالتم در اومد! انقدر که به بچه اهمیت میداد حسودیم میشد. صبحونه و ناهار شام و اونقدر که معدم جا داشت میچپوند توی حلقم، بعد از ظهر حداقل یک تا دو ساعت میبردم پیاده روی و . . . تو این مدت با خدمتکارا هم بیشتر اشنا شدم، خصوصا نازگل و شیرین! هر دوشون ایرانی بودن و فارسی حرف میزدن. شیرین اوایل خیلی نسبت بهم محتاط بود.. ولی خب در کل الان اوضاعم خیلی بهتره و بیشتر توی عمارت سازگار شده بودم. با سر و صدای خدمتکارا از فکر بیرون دراومدم و پله ها رو با احتیاط پایین رفتم . لیوان آب میوه رو از نازگل گرفتم و چند قلوپ ازش خوردم در باز شد و متینا اومد داخل، این چند وقت حسابای شرکت بهم ریخته بود و متینا مجبور بود صبح زود بره شرکت و وسط ظهر برگرده. لبخندی زدم و ابمیوه رو گرفتم سمتش آرا : خسته نباشی! امروز یکم زود اومدی. لیوان و گرفت و گفت متینا : ممنون، آره خسته بودم زود برگشتم. لیوان چرا نصفه‌س؟؟ شونه‌ای بالا انداختم و گفتم آرا : نمیدونم که، لابد کج شده یکمش ریخته زمین. لبخند صدا داری زد و اومد نزدیکم، با دستش چونمو گرفت بالا و انگشت شصتشو کشید دور لبم متینا : یا یه خاله سوسکه بهش دستبرد زده! لبامو غنچه کردم و قبل از این که بخورتش، لیوانو ازش پس گرفتم. آرا : اصن کار خوبی کردم یهویی دیدمش دلم خواست. گفتم و بقیه ابمیوه‌ی توی لیوانو سرکشیدم. متینا : عجب، ناهار چی؟ اونو که حداقل نگه داشتی برام؟ لیوان خالی رو دادم دست خدمتکار و رفتم کنارش. بازوشو گرفتم و ازش آویزون شدم. آرا : بعله پس چییی! تا بریم تو یه دوش با خانومت بگیری میز و چیدن. سری تکون داد و دستو گذاشت پشت کمرم تا رفتیم توی اتاق. هلش دادم سمت حموم و گفتم آرا : تو برو من لباس و حوله آماده کنم بیام. خسته از از اونی بود که کلکل کنه پس فقط سرشو تکون داد و رفت. یه دست لباس برای متینا و یه دست لباس برای خودم اماده کردم و بعد رفتم داخل حموم. متینا دراز کشیده بود داخل وان و سرشو گذاشته بود لبه‌ش. چشماش بسته بود و بنظر میرسید خوابش برده بعد از دراوردن لباسام رفتم پشت سرش و گفتم آرا : میخوای شونه ها گردنتو ماساژ بدم؟! چشماشو باز کرد و خیره شد بهم. متینا : نه، بیا تو وان. باوشه‌ای گفتم و اروم رفتم داخل وان و نشستم روی پاهای متینا. سرمو گذاشتم روی سینش و چشماشو بستم، دستاشو حلقه کرد دورم و چونه‌ش رو گذاشت روی سرم. از وقتی یبار توی حموم لیز خوردمو افتادم متینا دیگه نذاشت تنهایی دوش بگیرم بماند که بعدش چقدر هم بخاطرش تنبیهم کرد
إظهار الكل...