𝗦𝗮𝘃𝗮𝗴𝗲𝗥𝗮𝗶𝗻𝗯𝗼𝘄⸸🍷
3 591
المشتركون
-1224 ساعات
-817 أيام
-30130 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
Repost from PARADOX
Photo unavailable
قیمت هر توکنی که اینجا لیست شده
0.113 تتره
ولی برای کاربرای تلگرام و ماینر ها مبنای این توکن مشخص نیست
900
#پارت_212
*چند ماه بعد*
#آرا
چند ماه از روزی که همراه متینا اومدم عمارت میگذره.
تو ماه چهارم حاملگیم بودم و شکمم بیشتر از قبل بالا اومده بود!!
البته بماند که متینا هم حسابی از خجالتم در اومد! انقدر که به بچه اهمیت میداد حسودیم میشد.
صبحونه و ناهار شام و اونقدر که معدم جا داشت میچپوند توی حلقم، بعد از ظهر حداقل یک تا دو ساعت میبردم پیاده روی و . . .
تو این مدت با خدمتکارا هم بیشتر اشنا شدم، خصوصا نازگل و شیرین!
هر دوشون ایرانی بودن و فارسی حرف میزدن.
شیرین اوایل خیلی نسبت بهم محتاط بود.. ولی خب در کل الان اوضاعم خیلی بهتره و بیشتر توی عمارت سازگار شده بودم.
با سر و صدای خدمتکارا از فکر بیرون دراومدم و پله ها رو با احتیاط پایین رفتم .
لیوان آب میوه رو از نازگل گرفتم و چند قلوپ ازش خوردم
در باز شد و متینا اومد داخل، این چند وقت حسابای شرکت بهم ریخته بود و متینا مجبور بود صبح زود بره شرکت و وسط ظهر برگرده.
لبخندی زدم و ابمیوه رو گرفتم سمتش
آرا : خسته نباشی! امروز یکم زود اومدی.
لیوان و گرفت و گفت
متینا : ممنون، آره خسته بودم زود برگشتم. لیوان چرا نصفهس؟؟
شونهای بالا انداختم و گفتم
آرا : نمیدونم که، لابد کج شده یکمش ریخته زمین.
لبخند صدا داری زد و اومد نزدیکم، با دستش چونمو گرفت بالا و انگشت شصتشو کشید دور لبم
متینا : یا یه خاله سوسکه بهش دستبرد زده!
لبامو غنچه کردم و قبل از این که بخورتش، لیوانو ازش پس گرفتم.
آرا : اصن کار خوبی کردم یهویی دیدمش دلم خواست.
گفتم و بقیه ابمیوهی توی لیوانو سرکشیدم.
متینا : عجب، ناهار چی؟ اونو که حداقل نگه داشتی برام؟
لیوان خالی رو دادم دست خدمتکار و رفتم کنارش. بازوشو گرفتم و ازش آویزون شدم.
آرا : بعله پس چییی! تا بریم تو یه دوش با خانومت بگیری میز و چیدن.
سری تکون داد و دستو گذاشت پشت کمرم تا رفتیم توی اتاق.
هلش دادم سمت حموم و گفتم
آرا : تو برو من لباس و حوله آماده کنم بیام.
خسته از از اونی بود که کلکل کنه پس فقط سرشو تکون داد و رفت.
یه دست لباس برای متینا و یه دست لباس برای خودم اماده کردم و بعد رفتم داخل حموم.
متینا دراز کشیده بود داخل وان و سرشو گذاشته بود لبهش. چشماش بسته بود و بنظر میرسید خوابش برده
بعد از دراوردن لباسام رفتم پشت سرش و گفتم
آرا : میخوای شونه ها گردنتو ماساژ بدم؟!
چشماشو باز کرد و خیره شد بهم.
متینا : نه، بیا تو وان.
باوشهای گفتم و اروم رفتم داخل وان و نشستم روی پاهای متینا.
سرمو گذاشتم روی سینش و چشماشو بستم، دستاشو حلقه کرد دورم و چونهش رو گذاشت روی سرم.
از وقتی یبار توی حموم لیز خوردمو افتادم متینا دیگه نذاشت تنهایی دوش بگیرم
بماند که بعدش چقدر هم بخاطرش تنبیهم کرد
❤ 21👍 2🔥 1😍 1😈 1
16210
#پارت_212
*چند ماه بعد*
#آرا
چند ماه از روزی که همراه متینا اومدم عمارت میگذره.
تو ماه چهارم حاملگیم بودم و شکمم بیشتر از قبل بالا اومده بود!!
البته بماند که متینا هم حسابی از خجالتم در اومد! انقدر که به بچه اهمیت میداد حسودیم میشد.
صبحونه و ناهار شام و اونقدر که معدم جا داشت میچپوند توی حلقم، بعد از ظهر حداقل یک تا دو ساعت میبردم پیاده روی و . . .
تو این مدت با خدمتکارا هم بیشتر اشنا شدم، خصوصا نازگل و شیرین!
هر دوشون ایرانی بودن و فارسی حرف میزدن.
شیرین اوایل خیلی نسبت بهم محتاط بود.. ولی خب در کل الان اوضاعم خیلی بهتره و بیشتر توی عمارت سازگار شده بودم.
با سر و صدای خدمتکارا از فکر بیرون دراومدم و پله ها رو با احتیاط پایین رفتم .
لیوان آب میوه رو از نازگل گرفتم و چند قلوپ ازش خوردم
در باز شد و متینا اومد داخل، این چند وقت حسابای شرکت بهم ریخته بود و متینا مجبور بود صبح زود بره شرکت و وسط ظهر برگرده.
لبخندی زدم و ابمیوه رو گرفتم سمتش
آرا : خسته نباشی! امروز یکم زود اومدی.
لیوان و گرفت و گفت
متینا : ممنون، آره خسته بودم زود برگشتم. لیوان چرا نصفهس؟؟
شونهای بالا انداختم و گفتم
آرا : نمیدونم که، لابد کج شده یکمش ریخته زمین.
لبخند صدا داری زد و اومد نزدیکم، با دستش چونمو گرفت بالا و انگشت شصتشو کشید دور لبم
متینا : یا یه خاله سوسکه بهش دستبرد زده!
لبامو غنچه کردم و قبل از این که بخورتش، لیوانو ازش پس گرفتم.
آرا : اصن کار خوبی کردم یهویی دیدمش دلم خواست.
گفتم و بقیه ابمیوهی توی لیوانو سرکشیدم.
متینا : عجب، ناهار چی؟ اونو که حداقل نگه داشتی برام؟
لیوان خالی رو دادم دست خدمتکار و رفتم کنارش. بازوشو گرفتم و ازش آویزون شدم.
آرا : بعله پس چییی! تا بریم تو یه دوش با خانومت بگیری میز و چیدن.
سری تکون داد و دستو گذاشت پشت کمرم تا رفتیم توی اتاق.
هلش دادم سمت حموم و گفتم
آرا : تو برو من لباس و حوله آماده کنم بیام.
خسته از از اونی بود که کلکل کنه پس فقط سرشو تکون داد و رفت.
یه دست لباس برای متینا و یه دست لباس برای خودم اماده کردم و بعد رفتم داخل حموم.
متینا دراز کشیده بود داخل وان و سرشو گذاشته بود لبهش. چشماش بسته بود و بنظر میرسید خوابش برده
بعد از دراوردن لباسام رفتم پشت سرش و گفتم
آرا : میخوای شونه ها گردنتو ماساژ بدم؟!
چشماشو باز کرد و خیره شد بهم.
متینا : نه، بیا تو وان.
باوشهای گفتم و اروم رفتم داخل وان و نشستم روی پاهای متینا.
سرمو گذاشتم روی سینش و چشماشو بستم، دستاشو حلقه کرد دورم و چونهش رو گذاشت روی سرم.
از وقتی یبار توی حموم لیز خوردمو افتادم متینا دیگه نذاشت تنهایی دوش بگیرم
بماند که بعدش چقدر هم بخاطرش تنبیهم کرد
400