گلین کوچک رستم خان
💖به نام خدا💖 ❌️مطالعه ی رمان "گلین کوچک رستم خان" از هر کانالی جز این کانال حرام هست.❌️ https://t.me/c/1765550159/10 👰🏻♀گلین کوچک رستم خان به قلم نازیلا.ع (نازلار و ژوپین)💍✨
إظهار المزيد13 106
المشتركون
-2124 ساعات
-567 أيام
+13830 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
00:08
Video unavailable
⬛️ کد مخفی 1.000.000.000میلیارد سکه مخفی همستر 🎁
https://t.me/+UBB1Bj_1HuEyYmFk
IMG_6814.MP41.53 MB
15400
00:08
Video unavailable
⬛️ کد مخفی 1.000.000.000میلیارد سکه مخفی همستر 🎁
https://t.me/+UBB1Bj_1HuEyYmFk
IMG_6814.MP41.53 MB
24800
00:08
Video unavailable
⬛️ کد مخفی 1.000.000.000میلیارد سکه مخفی همستر 🎁
https://t.me/+UBB1Bj_1HuEyYmFk
IMG_6814.MP41.53 MB
12200
Repost from N/a
- مادر نوک سینه نداری تو؟
در حالی که حوله رو دور تن بچه میچیدم متعجب به خاتون نگاه کردم.
نگاهش صاف روی سینه هام بود.
- جانم خاتون چی شده؟
- دختر تو چرا سینه هات اینجوریه؟ فقط قلمبن. نوکشون کو؟
با خجالت به سینه هام نگاه کردم. کراپم خیس شده بود و چسبیده بود به سینه هام. عادت نداشتم سوتین ببندم.
بچه رو روی زمین گذاشتم و نشستم.
خاتون اومد بالاسرم.
- چطوری به بچه شیر میری؟
در حالی که پوشک بچه رو میبستم با خجالت گفتم:
- شیرش نمیدم. شیر خشک میخوره خاتون.
- وا! اگه نمیتونی شیر بدی میگفتید من یکی میوردم شیر بده این طفل معصوم.
ببین چقدر چاقه.
همش عوارض شیر خشکه.
عصبی شدم ولی نمیتونستم چیزی بگم. میثاق بهم گفته بود کسی نفهمه من پرستار بچشم.
همه باید فکر میکردن که مادرشم.
شالم رو روی سینه هام میندازم و شلوار بچه رو پاش میکنم و در همون حال زمزمه میکنم :
- والا خاتون سینمو نگرفت تقصیر من چیه؟
- صد دفعه به این پسر گفتم زن شهری نگیره.
من که میدونم چه خبره.
متعجب سر بالا بردم.
- چی چه خبره؟ من نوک ندارم خاتون خودتم دیدی. ارثیه.
- چی چی ارثیه؟ زن همین که چند صباح پستوناش بره لا دهن مردش نوکش میاد بالا.
بعدشم بچه اولته چطوری شیر نگرفت؟
جوابی نداشتم واسش.
نمیدونستم چطور قانعش کنم و از طرفی میخواست وارد مسائل زناشویی بشه چیزی که من هیچی ازش نمیدونستم چون میثاق شوهرم نبود.
فقط یه صیغه ی ساده برای حجاب و الحق که مردونگی داشت چون بهم دست نزد.
بچه رو نشوندم تا موهاشو شونه کنم.
- والا خاتون من کلا همین جوریم.
مادرمم اینطوریه سینه هامون نوک نداره.
- مادرت حیا میکرد پستونشو نمیداد پدرک بمکه، تو و میثاق که همش تو اتاقید. پس اینهمه وقت وردل هم چیکار میکنید شما ها ؟
حرصی خواستم چیزی بگم که با دیدن میثاق اونم پشت سرش حرفمو خوردم. کتشو انداخت رو بازوش و اومد جلو...
- مامان اینجا چه خبره؟
- زنت پستونش نوک نداره. حالا این بچه رو شیرنداد بعدیو شیر بده.
چند صباح مکش بزنی درمیاد مادر چین این سینه هاش.
از شدت خجالت بچه رو گذاشتم بغلش وخودم رفتم تو اتاق. وای که دیگه روم نمیشد حتی نگاهش کنم.
در باز شد و اومد تو، نگاهی به من و کراپ خیسم انداخت و گفت:
- سینه هات خیلی هم قشنگن حرفشو به دل نگیر.
مات موندم که دست دور کمرم انداخت و لبمُ...
https://t.me/+8Cyhdw1T_tk3NDFk
https://t.me/+8Cyhdw1T_tk3NDFk
https://t.me/+8Cyhdw1T_tk3NDFk
پارت واقعی رمان❌👆
دارای محدودیت سنی 🔞🔞💦💦
12200
Repost from N/a
- هم تورو میکشم هم اون پسره ی زرد قناری که فوتش کنی باد میبرش! بیا درو باز کن تا خوردش نکردم و نیفتادم به جونت
میکوبید به در و وقتی این طوری هوار میزد گلویش درد نمیگرفت؟
چکاوک ترسیده بود و ارمان با هول و ولا میخواست از بالکن فرار کند ولی دلش گیر بود و گفت:
- بلایی سرت نیاره؟
یاشار کوبید به درو چکاوک ارمانو هول داد:
- ترو خدا سپهر برو به خدا میکشت برو
- تو چی آخه؟
نگران به در که هر آن ممکن بود خورد شود نگاهی داد با گریه لب زد:
- اون به من کاری نداره به من دست نمیزنه ولی تورو زنده زنده خاکت میکنه برو دیگه
جوری غرید که ارمان ناچار از بالکن پایین پرید و همون لحظه چکاوک برای این که یاشار درو خورد نکند سمت در اتاق رفت و قفل در رو باز کرد
صورت تو صورت مردی شد که رگ گردنش باد کرده بود شد و غرید
- چته چی میگی
بی توجه کنارش زد و مثل مجنون ها اینورو اونور اتاق میرفت و داد زد
- کو کجاست پسره ی حروم خور کجا قایمش کردی؟
زیر تخت و دید، در کمد و باز کرد و از عصبانیت آینه قدی رز رو هول داد و صدای خورد شدنش باعث جیغ چکاوک شد و گفت
- مگه عروسک قایمش کنم؟ رفت! به خدا فقط اومده بود کادو تولدمو بده فقط
خیره شد به دخترک نحیف و کارد میزدی خونش در نمیامد و با دیدن تاپ بندی مشکی تو تنش باز داغ کرد:
- برای همین سانتال مانتال کردی لباس جذب سکسی تنت کردی و شیشه عطر و رو خودت خالی کردی؟
وَ با پایان جملش شیشه ی عطر گرون قیمتی که خودش برای چکاوک از فرانسه خریده بود و روی زمین کوبید و صدای گریه چکاوک بلند شد و عقب عقب رفت
- مگه چیکار کردم؟اومد کادو تولدم و بده لباس خوب پوشیدم چرا میگی سکسی؟ منم میخوام مثل هم سنام دوست پسر داشته باشم نه که از شیش سالگی بندازنم وبال خانواده ی شما و بشم ناف بریده ی تویی که ازم سیزده سال بزرگتری
جوری جمله ی اخرشو جیغ زد که گلوش تیر کشید و میکائیل دندون سابید بهم:
- تو بچگیت افتادی زمین بلندت کردم.. گریه کردی خندوندمت خراب کاری کردی گردن گرفتم، به هر چی اشاره کردی خریدم.. پنج سال فقط پنج سال نبودم و رفتم یادت رفت اینارو؟
بغض کرده چسبید به دیوار پشت سرش چون یاشار با هر جمله ای که میگفت سمتش میآمد
- حالا که برگشتم پسم میزنی پسر میاری تو اتاقت میگی حق دارم دوست پسر داشته باشم؟!
وَ چکاوک چرا کوتاه نمیامد و مگر نمیدید یاشار سیم هایش قاطی کرده اگر جرقه ای رخ دهد مثل بمب میترکد و گفت
- آره رفتی دوست دختر بازیاتو کردی مهمونیاتو رفتی حالا اومدی میگی زن میخوام؟ دختر آفتاب مهتاب ندیده میخوام؟
سر انداخت بالا و ادامه داد
- نمیخوامت من نمیخوامت
دستانش مشت شد و کاش چکاوک بحث را به این جا نمیکشاند
- اگه به این سن رسیدی و تو پر قو بزرگ شدی از صدقه سری خانواده ی منه و تو نمیتونی الان بگی من نوه ی ارشد خانواده دشتگردو نمیخوام
با پایان جملش تیشرت مشکیش رو از تنش کند و سمت در اتاق رفت و همین که قفلش کرد رنگ چکاوک پرید و لب زد
- دا.. داری چیکار میکنی؟
نگاهش خنثی شده بود و دیگر عصبی نبودو باید به دخترک یه سری چیز هارا میفهماند
- تولد هجده سالگیت مبارک! دیگه وقتشه یه سری چیزارو با کسی که صیغشی تجربه کنی
رز خواست سمت در برود و فرار کند اما میکائیل از پشت گرفتش و رز جیغ زد
- نمیتونی نمیتونی! ولم کن مامان فخری؟!
صدای جیغش بلند بود اما الان کسی در عمارت نبود و چکاوک روی تخت که پرتش کرد هق هقش شکست:
- نمیتونی..
تاپ رو از تنش به زور دراورد:
- چرا میتونم.. من از نُه سالگیت به بعد این حقو داشتم اما خر بودم که گفتم بچست فعلا
وَ لعنت..
یاشار در اخر کار خودش را کرد..🔞❌🔥🥀
https://t.me/+j6rOuVuXABszMmM0
https://t.me/+j6rOuVuXABszMmM0
رنگ و رویش پریده بود و درد داشت!
ناباور به سقف اتاق خیره بود و یاشار لیوان شربت در دستش را هم میزد و لب زد
- پاشو اینو بخور فشارت افتاده
نفرت داشت ازین که نگاهش کند و همین که کمی شربت به زور در دهانش ریخته شده صدای هق هق گریش بلند شد و یاشار بود که کلافه در آغوشش گرفت و لب زد:
- هیش بسه دیگه.. بسه
انگار خودش هم پشیمان شده بود و همان لحظه فخری و شهناز در اتاق را باز کردند.. با دیدن صحنه روبه رویشان فخری محکم کوبید تو صورتش
- خدا لعنتت کنه یاشار چیکار کردی؟
ملافه خونی بود و چکاوک گریه میکرد و رنگ به رو نداشت و بالا تنش برهنه بود اما در آغوش یاشار بود و چیزی از ممنوعه هایش مشخص نبود و میکائیل غرید
- بیرون.. برید بیرون میگم
صدا دادش بلند بود و دو زن بیرون رفتن و یاشار چکاوک رو روی تخت گذاشتو پیشونیش رو بوسید و رفت تا توضیح دهد حقش را گرفته نه چیز دیگر.. ولی چکاوک بود که با خارج شدن یاشار نگاهش به بالکن خورد و فرار کردن فقط راه نجاتش بود دیگر نه؟!
https://t.me/+j6rOuVuXABszMmM0
https://t.me/+j6rOuVuXABszMmM0
https://t.me/+j6rOuVuXABszMmM0
29700
Repost from N/a
-هر شب توسط یه سگ سیاه و خیلی بزرگ دزدیده میشم و در حد مرگ بهم تجاوز میشه. درد میکشم و وقتی بهوش میام تو تخت خودمم اما درد دارم و تا ساعت ها جای چنگ هاش رو تنم هست!
دکتر کلینیک با یه ابروی بالا رفته نگاهم میکنه و تند تو دفتر مقابلش یه چیزایی یادداشت میکنه.
-مراجعینی داشتم که خواب تجاوز میبینن اما نه خواب تجاوز یه حیوون رو... این چند وقته داره برات تکرار میشه؟!
دستی به صورت اشکی و خیسم میکشم و به سختی میگم:
-بیشتر از چند ماهه... خانوم دکتر خواهش میکنم یه کاری برام کنید. یه قرصی چیزی بهم بدین دیگه نمیتونم یه شب بیشتر هم این شرایطو تحمل کنم!
نفس عمیقی میکشه و با تردید میگه:
-چون همراهی باهات نیست به خودت میگم... با توجه به اینکه سابقه آسیب زدن به خودتو داری تو این شرایط راهی جز بستری کردنت نیست!
شوکه قطره اشکی از چشمم سقوط میکنه و خدایا این دیگه چی بود که داشت سرم میومد؟!
زن ادامه داد:
-میدونم شرایط ناراحت کننده ایه اما اگه واقعا میخوای خوب بشی باید این کارو انجام بدی!
با اینکه همه وجودم داشت از ناراحتی آتیش میگرفت سر تکون دادم.
من برای خلاص شدن از اون سگ لعنتی حاضر بودم مرگو هم به جون بخرم!
https://t.me/+61jha4J6_Hk2ZmJk
-قرص هاتونو که خوردین، هر وقت کار داشتید زنگ کنار تختو بزنید زود میام.
با بغض برای پرستار سر تکون دادم و جنین وار تو تخت جدیدم خم شدم.
تو تیمارستان بستری شده بودم اما اگه فقط همین یه شبو میتونستم بخوابم فردا کل شهرو شیرینی میدادم
ادامه ی پارت👇
با دستی که یکدفعه ملحفه رو از روم کنار زد، از خواب پریدم و شوکه به مرد قد بلند و سیاه پوشی که کنار تختم وایساده بود، نگاه کردم.
-ش..شما کی هستید؟!
-بلندشو باید بریم!
از صدای بَم و به شدت مردونه اش لرزیدم.
-شما کی ه..ستید؟ دکترید؟!
کمی خشمگین شد و یکدفعه چونمو محکم گرفت.
-گفتم پاشو یعنی پاشو و سوال اضافه نکن... به اندازه کافی امروز الاخون والاخونمون کردی!
ترسون سعی کردم عقب بکشم.
-چی؟ چی میگید شما برای خودتون؟ اشتباه گرفتید برید وگرنه جیغ میزنم!
یکدفعه روم خیمه زد و دستم که داشت سمت زنگ میرفت و محکم گرفت و بی اختیار جیغ های بلندم شروع شد!
-کــمــک کــمـک یکــی کـمــکم کــــنـــــه!
نفهمیدم چقدر با چشم های بسته جیغ کشیدم اما یکدفعه با نفس های خیلی گرمی که به صورتم خورد، ساکت شدم و به سختی چشم هامو باز کردم.
-ت..ت..ت..و
شوکه به موجود سیاهی که جای مرد رو به روم بود، نگاه کردم.
داشتم سگی که هر شب تو خواب بهم تجاوز میکرد و میدیدم که حالا خرخر کنان روم خوابیده بود و از فاصله ی نزدیک متوجه شدم که اون لعنتی یه سگ نه یه گرگ بزرگ بود!
بی اختیار ادرارم ریخت و با خیس شدن لباس زیرم...
https://t.me/+61jha4J6_Hk2ZmJk
https://t.me/+61jha4J6_Hk2ZmJk
👍 1
37600