570
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
یعنی مشکلی نداره خواهرش داره با یه پسر قدم میزنه؟ حتما نداره که چیزی نمیگه.
روبه بچهها گفتم:
-یه حرکتی بزنید داره حوصلهام سر میره.
ماهور دستهاش رو بهم کوبید و گفت:
-جرعت حقیقت چطوره؟
-خوبه بنظرم، بچهها نظر شما چیه!؟
وقتی همه موافقت کردن، آرتام و مهتاب رو صدا زدیم که اومدن.
«https://t.me/BiChatBot?start=sc-816613-TQfnNb0»
منتظر نظراتتون هستیم🤍🖇
269060
ورق دوازدهم.
امیر:
یک ساعت بود که درحال حرف زدن باهم بودیم و قرار شد شب بریم ساحل و کمی خوشبگذرونیم.
با احساس خستگی از جام بلند شدم:
-من کمی خستهام میرم تا استراحت کنم.
آرتام به جای اشاره کرد و گفت:
-برو اون اتاق چمدونت رو بردم اونجا.
سرم رو تکون دادم، رفتم سمت اتاق و در رو باز کردم داخل شدم.
بدون توجه به تم اتاق خودم رو پرت کردم رو تخت که صدای شکستن چوب بلند شد و من با کمر فرو رفتم تو تخت؛
پوکر خیره شدم به سقف و بعداز چند ثانیه با صدای بلندی آرتام رو صدا زدم:
-آرتام.
به دقیقه نکشید که در توسط آرتام باز شد و وارد اتاق شد، وقتی من رو توی اون وضعیت دید اول گیج بهم نگاه کرد و بعد شروع کرد به خندیدن.
حالا یکی نیست جلو این رو بگیره تا جر نخوره!
با حرص فریاد کشیدم:
-آرتــام یک دقیقه خفه شو! بیا کمک کن از توی این تخت فرسودهتون بیام بیرون.
با خنده دستم رو گرفت و بزور بلندم کرد و گفت:
-تخت فرسوده نیست این اتاق اون دفعه مال کارن بوده، بیشرف حتما تخت رو شکسته و از خجالت به کسی نگفته.
دستم رو به کمر درد دیدهام کشیدم و آروم از جام بلند شدم، با برداشتن چمدون رفتم بیرون.
روبهروی رهام وایسادم و گفتم:
-رهام جان لطفا یه اتاق بهم معرفی کنید تا تختش سالم باشه، من دیگه به آرتام اعتماد نمیکنم.
با تعجب بهم نگاه کرد و گفت:
-چیشد امیر؟ چرا عصبی شدی!؟
-تخت این اتاق شکسته بود، میشه یه اتاق دیگه بدین؟
رهام کمی فکر کرد و بعد گفت:
-متسفانه اتاق خالی نیست و مجبوری با یکی از ماها هم اتاق بشی.
آرتام همینطور که روی کاناپه مینشست گفت:
-اتاقهای من و رهام بالاست، بده چمدونت رو ببرم توی اتاق خودم.
دستهام رو به کمرم گرفتم و گفتم:
-نــه، نمیتونم این همه پله رو برم بالا.
الوند که کنارم بود لبخندی زد:
-خوب اتاق من پایینِ، دوست داری بیا اونجا.
-باشه، لطفا بگو اتاقت کجاست.
از جاش بلند شد:
-همراهیت میکنم.
وقتی نگاهم به رهام افتاد دیدم که با اخم شدیدی به من و الوند خیره شده.
با تعجب شونهای بالا انداختم و همرای الوند رفتم...
•
•
•
رهام:
با رفتن امیر و الوند عصبی از جام بلند شدم و رفتم سمت آشپزخونه، یه لیوان آب برداشتم سر کشیدم و زیر لب شروع کردم غر زدن:
-مرتیکه معلوم نیست از کجا اومد و تر زد به عصاب نداشته من! چرا اصلا اجازه دادم امیر بره پیش اون!؟
یکهو به خودم اومدم و با تعجب خیره شدم به دیوار.
من چرا بخاطر هم اتاق شدن امیر با یکی دیگه این همه عصبی شدم! این عادی نیست من حس میکنم نیاز دارم امیر روبهروم بشینه و من همش نگاهش کنم!
با فکری که توسرم پیچید چشمهام گرد شد، نه !؟
نکنه دیوونه شدم!؟ وای این حسی که تازگیها به امیر دارم چیه!؟
سریع رفتم سمت سینک و صورتم رو شستم.
با فکری درگیر از پله ها رفتم بالا و وارد اتاقم شدم، نشستم روی تخت و رفتم توی فکرِ این حسی که داره تو وجودم رشت میکنه.
نمیدونم چقدر خیره به سقف بودم اما کم کم خوابم برد....
•
•
•
با برداشتن سبد بزرگی که برای شب نشینی امشب آماده کرده بودیم، همراه با آرتام و فرهاد زودتر، از ویلا خارج شدیم و حرکت کردیم سمت ساحل.
وقتی رسیدیم زیرانداز رو انداختم نشستم روش، آرتام و فرهاد هم مشغول تدارک دیدن برای امشب شدن.
نمیدونم چقدر خیره به دریا بودم، اما اصلا گذشت زمان رو حس نکردم.
با اومدن بچهها بهشون نگاه کردم که بهنشون امیر رو دیدم که با یک تیشرت بدون استین سفید و شلوارک مشکی رنگ اومد سمتم، با نشستنش کنارم لبخندی زدم و گفتم:
-خوب استراحت کردی؟
-ممنون خوب بود، سرحال شدم.
سرم رو تکون دادم و بعد به اطراف نگاهی انداختم، که دیدم مهتاب و آرتام کنار ساحل درحال قدم زدن بودن.
با دیدنشون کنار هم لبخندم پررنگ تر شد به الوند نگاه کردم تا ریاکشنش رو ببینم که دیدم اونم داره بهشون نگاه میکنه.
237016
إظهار الكل...
🧡brown.and.black💜
گَــر تِــو گِــرِفْــتــارَم کُــنــی ، مَــنْ بــا گِــرِفْــتــاری خُــوشَــمْ...
16900
💢توجه توجه💢
دنیای فیک و شاتهای شیپر😱🤫💦
ژانرهای مختلف عاشقانه، اجتماعی، ترسناک، تخیلی، پلیسی، فانتزی، معمایی، اساطیری، تراژدی، هیجانی
همراه با اسمات🤤🤫
منتظر چی هستی پس بزن رو لینک🙈👨❤️💋👨🧑🏼🍼👇🏼
♠Ⓓⓤⓝⓖⓔⓞⓝ ♠
BLACK HALO🪄
My smut💦
CARNATlON🌔
MAMOORE MAKHFİ⛓️
•|𝘙𝘖𝘔𝘐𝘙.𝘊𝘖𝘔𝘗𝘓𝘌𝘔𝘌𝘕𝘛|•
MY HEARTBEAT🫀
ETRElNTE💌
SELlA❤️💊
"도서관🥂
༅𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧.𝐒𝐚𝐧
. مـســ✞ـیــح .
اجبار شیرین✨
شــــا'🖤'هــــــرگ
فِـرشـتـهاے بےبـآل
مویرگهای پاره!
یـڪ دلیل براے زندگـے
شمس بی نور🖇️🌌
𝐁𝐨𝐮𝐭𝐢𝐪𝐮𝐞
«..جاییکه 𝑨𝒔𝒉𝒆𝒈 بودیم..🍂..»
22800
💢توجه توجه💢
دنیای فیک و شاتهای شیپر😱🤫💦
ژانرهای مختلف عاشقانه، اجتماعی، ترسناک، تخیلی، پلیسی، فانتزی، معمایی، اساطیری، تراژدی، هیجانی
همراه با اسمات🤤🤫
منتظر چی هستی پس بزن رو لینک🙈👨❤️💋👨🧑🏼🍼👇🏼
♠Ⓓⓤⓝⓖⓔⓞⓝ ♠
BLACK HALO🪄
My smut💦
CARNATlON🌔
MAMOORE MAKHFİ⛓️
•|𝘙𝘖𝘔𝘐𝘙.𝘊𝘖𝘔𝘗𝘓𝘌𝘔𝘌𝘕𝘛|•
MY HEARTBEAT🫀
ETRElNTE💌
SELlA❤️💊
"도서관🥂
༅𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧.𝐒𝐚𝐧
. مـســ✞ـیــح .
اجبار شیرین✨
شــــا'🖤'هــــــرگ
فِـرشـتـهاے بےبـآل
مویرگهای پاره!
یـڪ دلیل براے زندگـے
شمس بی نور🖇️🌌
𝐁𝐨𝐮𝐭𝐢𝐪𝐮𝐞
«..جاییکه 𝑨𝒔𝒉𝒆𝒈 بودیم..🍂..»
100
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.