cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

Rites

«ملاقاتِ باکلمه مناسک خاصی دارد» نوشته‌ها، نوشته‌ها و نوشته‌ها از اشتقاقات بی‌نهایتِ @nowinthefade و من: @inthefadeunknown_bot ______________________________________

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
1 883
المشتركون
+124 ساعات
+457 أيام
+10630 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

پنج آواز برای ذوالجناح هوشنگ آزادی‌ور ۱ مرگ ِ آبی زده این سمند دل دلِ بی تابش قُبّه‌ی دق هزار بار خار چگونه توانستن این میل را نثار - تکاور شل پران سم بر غبار فراز آمده با ستاره‌هاش و صد برهه از تن آویخته به خاک پس اینک تکاور صرع برای برهه‌ای که در میدان دل تپنده‌ی من ۲ گرامی‌تر بر آن نوند سبک تلخ بر زبان نمی‌رانم به خطابش می‌خوانم چندانکه از پرده باز افتد لاشه‌ی بی‌مرگش سیاه – دو چندان بر گونه‌هاش سمِ ابلق چرمه‌ی بخرد - پس بپر از ماهیچه‌هات و بنشین در باد گرامی‌تر باز آمده از گور بی‌سوار شهیدش بپاشد خون بر ماه ۳ شیهه در چادر خداش در حنجره افکند و لرزه بر نطفه‌ی آدمیان درد می‌آید از ریشه تا به ساق و سبک بر چهار کوبه‌ی نعل کُمیت از درد بر می‌آید -چیست این سوره‌ی سوسوزن والعصر ! خون کرشمه‌ی کافرانه و درد سایه‌ساری ویرانه می‌نهد بر جای دگر تیر باید موی این دیزه را و خون بر پستان تاش مرگِ شهید را دریابد حیران بر راه و پیچان بر یال بلندش ذوالجنا مبارک می‌شود ۴ گلوش از هزاره‌ی خاکستر اسطوره‌ی خون و گل و هزار مشعلِ یاقوت بر دهان افعی‌هاش نعلِ این باره‌ی جرقه زن غمنامه‌ی حسینِ باد – برد ولگام بر دندان آبدیده‌اش می‌ترکد چه می.تواند اسب شیهه اگر نکشد چه می‌گوید وقتی که شیهه می‌کشد اسب - ذوالجناح ! خونست این نه دریاچه ۵ با زخمهای سوگوار آمده اکنون – سوارِ بی‌نفس انگار گلی دو نیمه شود از تنگه‌هاش تنگ در غربتِ زیستن بی ما لوحی از صحرای بی آب هاله‌ی ارغوان پیچیده به بازو آمده تار از تارهای گلو با انقباض مرجانهاش - پس بگریز دیوانه از دیو ذوالجنا زخمهای فراوان دارد و مرگ هزار افعی در یالش پس تا می‌شود به حق و سم بر ابر می‌گذارد
إظهار الكل...
The Piano Teacher (2001) dir. Michael Haneke
إظهار الكل...
س: شنیدم پدر لاکلی هم پلیسه یا بوده. ج؛ آره هنوز هم هست. تو منطقه برانکس خدمت می‌کنه. خیلی وقته که می‌شناسمش. پلیس سرسختی بود، یعنی مجبور بود که باشه. اگه یکی رو اونجا دستگیر می‌کرد و طرف فرداش بدون سر بانداژ شده توی دادگاه حاضر می‌شد میگفتن مرد نیستی. اون دوران آدمایی که اونجا بودن ترجیح می‌دادن بکشنت تا دستگیر بشن. پلیسایی که اونجا خدمت می کردن، مخصوصاً پلیسای سفید، باید روزی شیش هفت نفر رو لت‌و‌پار میکردن تا بتونن خودشون رو ثابت کنن، وگرنه بدون شک دخلشون اومده بود. حدود ده دوازده سال پیش پدر لاکلی یکی رو کشت. میره توی یه آپارتمان که یه سیاهه با چاقو بهش حمله می‌کنه و لاکلی هم یارو رو با دستاش خفه می‌کنه. وقتی داشت می‌کشتش مادر سیاهه از پشتش آویزون شده بود و جیغ می‌کشید. بعداً مدعی شد که پسرش اصلاً چاقو نداشته، ولی من میگم اگه یارو نپریده بود روی لاکلی، لاکلی هم نمی‌کشتش. اخلاقش این جوریه دیگه، کاری به کارش نداشته باشی، کاری به کارت نداره ولی پا رو دمش بذاری سگ میشه؛ خون جلوی چشماش رو می‌گیره. یه بار دیدم که پنج دقیقه تموم یه سیاهه رو می‌زد و پنج دقیقه بعدش هم غر میزد که واکس کفشش خراب شده. چاره ای نبود. باید سنگدل می‌شدی. گزارش به کمیسر _جیمز میلز فارسیِ هادی آذری
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
●Helena Almeida ●Vanishing Point,1982 |آوازهای رهایی|
إظهار الكل...
تئوری و پراکسیس انتخابات (قسمت دوم: شکاف دولت و ملت) شهریار خسروی، تیر ۱۴۰۳ نقدونظر @shahriarkhosravii
إظهار الكل...
Theory and Praxis Shahriar Khosravi.m4a20.45 MB
کدام کاندیدا رای شما را دارد؟ (فرصت پاسخ به چند گرینه)Anonymous voting
  • مسعود پزشکیان
  • سعید جلیلی
  • سید علی خامنه‌ای
  • کوروش کبیر
  • مریم میرزاخانی
  • جلال آل احمد
  • امیر کبیر
0 votes
Photo unavailableShow in Telegram
"از دل ظلمت غیرقابل‌تصور فراسوی درخشش جزامی آن شعله‌ی سرد، از دل فرسنگ‌ها فرسنگ ژرفنای دوزخی که در آن رودهای نفت به شکلی غریب می‌غلتید، فوجی از موجودات بالدار مرکب رام و دست‌آموز بی‌صدا و بدون اینکه توجهی جلب کنند، با ضرباهنگی منظم در پرواز بودند، چنان که هیچ چشم سالمی نمی‌توانست‌ هرگز آنها را کاملا درک کند و هیچ مغز سالمی هرگز نمی‌توانست کاملا به یادشان آرد‌. نه کلاغ بودند نه موش کور نه شاهین نه مورچه نه خفاشان خون‌آشام و نه انسان‌های تجزیه‌شده، بلکه چیزی که نمی‌توانم و نمی‌بایست به یاد آورم. به سستی به پیش می‌غلتیدند، نیمی با پاهای تارعنکبوتی و نیمی با بال‌هایی غشایی، و چون به فوج انبوه شرکت‌کنندگان در مراسم رسیدند، این هیاکل رداپوش آنها را گرفته بر ایشان سوار شدند، و یک‌به‌یک در امتداد رود ظلمت به پیش راندند، به درون مغاک‌ها و سردابه‌های وحشت که در آن چشمه‌های زهر به آبشارهای مخفی هولناک می‌ریخت". اچ. پی. لاوکرفت، مناسک @chaosmotics
إظهار الكل...
ماخولیا، چنان که در تاجر ونیزی دیدیم، همه‌ی ارزش‌ها را هم‌سطح یا بلکه وارونه می‌کند، و تمام اجزای جهان را چیزهایی مبتذل و قابل‌مبادله می‌سازد. همه‌ی تجربه‌ها در ابتذال و پیش و پاافتادگی‌شان کاملا با هم برابر می‌شوند. در نظر فروید، ماخولیا شامل تحلیل رفتن و بی‌ارزش شدن من یا اگو است که چندان با فروپاشی دائم نفس اتللو فاصله‌ای ندارد: اگو خود را با یک ابژه‌ی از دست رفته عشق یکی می‌کند، و این فقدان نافذ و فراگیر به‌ تدریج اگو را در خود غرق می‌کند. به نظر می‌رسد آنچه هملت از دست داده بیش از اینکه پدرش باشد مادرش است، مادری که دست‌کم مرتکب دو خطای اندوه‌زا شده است: ظرفیت و توانایی میل ورزیدن خود را بروز داده، و این درمورد یک زن شرم‌آور و فضاحت بار است چه رسد به یک مادر؛ و این میل هم میل به هملت نیست بلکه میل به مردی دیگر است. همین که رابطه‌ی خیالی هملت و گرترود با ورود کلادیوس قطع می‌شود، هملت با قلبی دوپاره و آکنده از تردید بر لبه‌ی «نظم نمادین» (نظام نقش های اجتماعی و جنسی مجاز در جامعه) این‌پا و آن‌پا می‌کند، و نه می‌خواهد و نه می‌تواند جایگاهی معین در آن به عهده بگیرد. در حقیقت او عمده‌ی وقت خود را به گریز از هر آن جایگاه اجتماعی و جنسی می‌گذراند که جامعه به او پیشنهاد می‌کند، از عاشق سلحشور تا منتقم مطیع یا شاه آینده. هملت به سیالیت شبح پدرش و پرچانگی همه‌ی دلقک‌های شکسپیر، هر کس را که بخواهد درست او را بشناسد گیج می‌کند و فریب می‌دهد، نقاب‌هایش را عوض می‌کند و از دالی به دال دیگر می‌لغزد تا از حریم خصوصی درونی‌اش در برابر قدرت و دانش دربار محافظت کند. این هستی درونی، همان گونه که خود با لحنی سرد به گرترود اظهار می‌کند، از نشان دار شدن توسط هر دالی می‌گریزد: این نه تنها ردای سیاه من است، مادر عزیز، و نه آن جامه‌ی مرسوم سوگواری و نه آن ناله‌های میان‌تهی شیون ساختگی، نه جوی های زاینده اشک در چشم‌ها و نیز نه حالت افسرده‌ی چهره و یا هیچ از آن‌چه شکل یا شیوه یا ظاهر اندوه دارد که می‌تواند مرا به درستی تصویر کند؛ این همه به راستی نمود است، زیرا کارهایی که مرد می‌تواند به خود ببندد تنها پیرایه و نمای ظاهر درد است، و حال آنکه آن‌چه در من است به نمایش در نمی‌آید. ویلیام شکسپیر _تری ایگلتون فارسیِ محسن ملکی و مهدی امیرخانلو
إظهار الكل...
زیاد کتاب نخونید. آخر عاقبت نداره
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
«همیشه، همینقدر دور.» Lynne, Point Lobos, Ca. 1956 BY Wynn Bullock
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.