cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

ɴᴏᴠᴇʟ._.ᴀʟɪʏᴀsɪɴɪ

بهش پناه دادم، غافل از اینکه بدونم؛ چه کسی هست!🫶🏻🖤 𝐀𝐝𝗺𝐢𝐧:𝐛𝗺 👩🏻 𝐒𝐭𝐚𝐫𝐭:1400.6.27 ✍️🏻 𝐀𝐥𝐢𝐲𝐚𝐬𝐢𝐧𝐢 🫶🏻🤍 https://t.me/harfmanbot?start=5655936325 ناشناسمون☝🏻😍

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
190
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
-530 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

𝘗𝘌𝘙𝘝𝘈𝘡 🫶🏻🖤 #part_26 _ایلایدا با ترس و استرس وارد خونه ایی شدم که نزدیک سه ماهه پامو نزاشتم توش،همونطور بود و تغییری نکرده،مسعوده نبود همیشه این موقعه میره برا نظافت خونه ها و تا ساعت ده ده و نیم طول میکشه اومدنش . خیالم بابت مسعوده راحت بود ولی از مسعود نه! بدون معطلی رفتم اتاقم و فرشو کنار زدم کاشی که کنده بودمو برداشتم،با دیدن وسایلم نفس راحتی کشیدم خوبه هنوز از اینجا با خبر نشده وگرنه میبردشون . دوربین،مدارکم،چند تا عکس و یادگاری از مامان بابا و مقدار پولی که داشتمو برداشتم گذاشتم تو کیفم و کاشی و فرشو درست کردم بلند شدم از اتاق رفتم بیرون؛ صدای علی تو گوشم پیچید:ایلایدا میشنوی صدامو؟خوبی؟! خواستم حرفی بزنم که با بلند کردن سرم و دیدن شخص روبه‌روم وحشت زده شدم! غیر ممکنه!! امکانش نیست نه اصلاا محاله!! با خنده ی زشتش گفت:چطوری جوجه آفتاب از کدوم ور دراومده جوجه کوچولو قلبم از ترس داشت میومد تو دهنم،قدم قدم برمیداشتم سمت عقب تا اینکه خوردم به دیوار؛دو تا کف دستمُ گذاشتم رو دیوار پشتم،لبام از ترس خشک شده بودن! صدای فریاد علی تو گوشم میپیچید:ایلایدا اون عوضی کیه پیشته؟جوابمو بده کجایی چکار میکنی بیا بیرون! +چی شد زبونتو موش خورده؟!جواب عشقتو بده نگران میشه دلم براش میسوزه به زور چند کلمه به زبونم اوردم:ت .. تو ای .. اینجا چکار میکنی!چ .. چطو .. چطوری فهمیدی اینجام! خندید و قدم برداشت سمتم:د نه دیگه؛هنوز نشناختی منو جوجه رسید بهم و دستشو نزدیکم اورد موهامو پیچوند دور انگشتش گفت:مگه نمیدونی هر جا بری پیدات میکنم؟ رومو برگردوندم ازش:بهم دست نزن عوضی دستشو دور شکمم پیچوند و کشیدم سمتش،اونقدر در برابرش کوچیک بودم که تو یه حرکت منو بغلش انداخت و راه افتاد سمت پله ایی که تو حیاط خلوت پشتی؛میزدم رو کمرش و داد میزدم:ولم کن بیشعور .. علی علی تروخدا کمک کن علی +عوضی حرو*مزاده دستو میشکونم .. بدویید برید نباید گمش کنیم جوری داد زد که حس کردم پرده ی گوشم پاره شد:امیر زود همین الان .. دو نفرتون باهام بیائید در پشتی +بهش بگو الکی دست و پا نزنه نمیتونه پیدامون کنه با گریه ی زیاد و فریاد میگفتم:ولم کن تروخدا ولم کن مسعود جون مادرت ولم کن بزار برم تروخدا ترو خاک آقا جونم بزار برم صدای خنده اش پیچید کنار گوشم:اینقدر سلیطه نبودی تو!تهران بهت ساخته جرعت حرف زدن پیدا کردیا منو سوار ماشین کرد که اون ورش یه گنده بک بود خودشم نشست کنارم وسط دو تا غول بودم!! +حرکت کن +چشم آقا صدای شلیک از بیرون ماشین میومد،برگشتم و میزدم رو شیشه ی پشت و از علی و امیر که داشتن میدوییدن سمتمون خواهش میکردم منو ول نکن .. +اینقدر وول نخور جوجه برگشتم سمتش و میزدم به سر و کولش با گریه داد میزدم:زهرمار و جوجه بی همه چیز بیش*رف نمیخوامت چرا نمیفهمی ولم کن تروخدا ولم کن من نمیخوامت بزار برم چرا ول کن نیستی چی میخوایی ازم!!! +باید بخوای!باید منو بخوایی _نمیخوامت کثافت نمیخوامت پوزخند زد گفت:حتماً اون بچه لوس رو میخوایی انگشت اشارمو گرفتم سمتش و با عصبانیت داد زدم:راجبش درست حرف بزن .. به گرد پای علی نمیرسی که بخوام با تو مقایسش کنم لاشی با سیلی که به صورتم زد خفه خون گرفتم و موهام ریختن رو صورتم! * _علی با بردن ایلایدا قلبمم همراش بردن! ای خدای من الان باید چکار کنم کجا بردنش!! گوشیو نگاه کردم قطع شده بود،دوباره بهش زنگ زدم که خاموش میزد بدبخت شدی علی بیچاره شدی! با بدو رفتم سمت ماشین سوار شدم و به بقیه گفتم برن دنبالشون . گاز دادم و تا جایی که میتونستم پامو محکم رو پدال فشار میدادم و دنبال ماشینش میرفتم؛ رها گفت:چی شده علی یواش قلبم اومد تو دهنم امیر یکیتون بگه چی شده ایلایدا کجاست په کجا داریم میریم +فکر کنم مسعود دزدیش،سوار ماشین کردش و رفتن الانم داریم میریم دنبالشون جیغ زد:چی!!یعنی چی زدم رو فرمون فریاد زدم:یعنی همین که بدبخت شدیم رها باشه همینو بدون فقط رها جیغ و داد میکرد و گریه میکرد:یعنی چی شماها اونجا چکار میکردید په همش تقصیره توعه علی تو گذاشتی بیاد نباید میوردیش نباااید!!! رها با گریه داد و بیداد میکرد و منم فقط حرص میخورم نگران بودم میترسیدم! میترسیدم بلایی سرش بیاره ..! اگه دستم بهت نرسه حرومز*اده اگه دستم بهت نرسه چنان تیکه پارت میکنم ... #🫶🏻🖤
إظهار الكل...
23
بچه ها اومدم بهتون یچی بگمم🥲 میدونید که فصل امتحاناته و الان همه درگیر امتحانن منم همینطور اومدم بگم که چند وقتی پارت نزارم چون درگیره درسامم و همونطور که میدونید نهایی ان میخوام کلاً تا یه وقتی گوشی بزارم کنار به درسام برسم هر وقت تونستم میام مینویسم و میزارم براتون حتماااا امشب هم سعی میکنم یه پارت بزارم بعد برم هر وقت تونستم میام دوباره براتون پارت میزارم امیدوارم درک کنید🫶🏻🩷 موفق باشید قشنگا👀🤍
إظهار الكل...
15
سلااام احوال شما؟😃
إظهار الكل...
5
𝘗𝘌𝘙𝘝𝘈𝘡 🫶🏻🖤 #part_25 _ایلایدا سوار ماشین شدیم،قراره بریم دنبال بچه ها علی گفت با یدونه ماشین بریم کافیه و قراره امیر و رها با ما تو یه ماشین باشن . علی سوار شد و ماشینو روشن کرد،وقتی بیدار شدم علی بیدار بود بازم نخوابیده بود،وقتی فهمیدم خیلی عصبی شدم دو روزه نخوابیده اصلاً به خودش توجه نمیکنه! تا رسیدن به خونه امیر حرفی نزد و همش انگشت اشاره اش بین دوندوناش بود و رانندگی میکرد؛دلم خون بود به خاطرش ولی کاریش نمیشه کرد! پیاده شدم تا امیر بیاد جلو،سلام کردیم رها خیلی سرد بود فقط یه سلام خشک و خالی کرد سوار شد . امیر اروم بهم گفت:ناراحته بهش حق بده سرمو با ناراحتی انداختم پائین و سوار شدم،منو که دید روشو کرد اون سمت و به بیرون زل زد . چیزی نگفتم پسرا هم سوار شدن و راه افتادیم؛فاصله ی تهران تا دِه فقط دو ساعت بود فکر کنم،الان که ساعت پنجه تا برسیم هفت مسعوده اون موقعه سرکاره و میتونم راحت برم .. تو ماشین فقط علی و امیر بودن صحبت میکردن اونم علی که بی حوصله جواب میداد،جو خیلی سنگینی بینمون بود و این خیلی ناراحتم میکرد! _علی چی میشد یهویی ایلایدا بهم بگه علی برگردیم پشیمون شدم! کاش تا قبل اینکه از تهران بزنیم بیرون منصرف بشه!ولی ایلایدایی که تو این مدت شناختم عمراً منصرف بشه اگه بگه بریم یعنی تا تهش باید بریم و پشیمون شدنی تو کارش نیست!! از تو آینه نگاهی به عقب کردم،هر کدومشون یه طرف بود و عین بچه ها از هم رو گرفته بودن . الان جا اینکه کنار هم باشن اینطور برا هم قیافه گرفتن! با دستم زدم رو پای امیر،برگشت سوالی نگاهم کرد که به عقب اشاره کردم؛برگشت و به عقب نگاهی کرد:این چه حالیه درست کردین واسه خودتون خدایی!بگید بخندید یکم عین بچه کوچیکا قیافه گرفتین برا هم از تو آینه واکنششون رو میدیدم،رها پوزخند زد و طعنه زد:به کسی که باعث این حالمون شده بپرس عزیزدلم ایلایدا رها رو با غم نگاه کرد و دهنشو باز کرد چیزی بگه که منصرف شد و روشو برگردوند سمت پنجره و صورتشو با کف دستش پاک کرد . حالم گرفته تر شد با گریش! +رها عزیزم بسه دیگه،ببین دیگه فایده ایی نداره داریم از شهر میزنیم بیرون یه ساعت دیگه میرسیم نظرت چیه راه بیایی با این قضیه! آهی آروم کشیدم و زیر لب گفتم:کاش هیچوقت از شهر نمیزدیم بیرون ... ×الانم میتونه بگه پشیمونم و برگردیم ولی نمیگه چون میخواد خودشو بندازه تو دردسر؛چند وقته قیافه ی نحس اون زنیکه رو ندیده میخواد بره ببینتش میخواد بره تا اون بیشعور بی همه چیز گیرش بندازه .. نمیفهمه این چیزا رو که و بازم سکوت و اشک های بی صداش؛کاش میشد بیام پیشت و بغلت میکردم سرتو میزاشتم رو سینم موهاتو نوازش میکردم میگفتم:دردت به قلبم چرا گریه میکنی نمیخوام اشکاتو ببینم بوسش میکردم و میخوابوندمش رو سینم:)! برای اینکه بغضمو بتونم قورت بدم سرفه ایی کردم و آب دهنمو به زور قورت دادم گفتم:بچه ها بس کنید بیخیال دیگه،همینطور که داریم میریم هم برمیگردیم هیچ اتفاقی نمیوفته دو تا ماشین پر آدم پشت سرمونن اتفاقی بیوفته اونا هستن نگران نباشید دیگه +بچه های امیر حسین؟ سرمو تکون دادم:اره تا وقتی برگردیم اونا مواظبمونن +کار خوبی کردی **** ساعت هفت و ربع رسیدیم،با کمک ادرسای ایلایدا و رها ایستادم دمِ در خونشون؛یه کوچه ی تنگ که کلی بچه داشت بازی میکرد و با دیدن ماشینم داشتن اشاره میکردن و با تعجب نگاه میکردن . قبل از پیاده شدنمون برگشتم عقب و گفتم:خوب گوش کنید .. گوشیاتون روشن باشه ایلایدا همینجا قبل اینکه بری داخل به گوشیت زنگ میزنم تو هم جواب میدی میری داخل هر اتفاقی افتاد قطع نمیکنی،چیزی شد خودمونو زود میرسونیم برگشتم سمت رها و گفتم:تو بشین تو ماشین نمیخواییم نگران تو هم باشیم یکی از آدما میمونه پیشت من و امیر دمِ در خونه وایمیسیم باشه ایی گفتن،شماره ایلایدا رو گرفتم جواب داد و گوشیش رو تو دستش نگه داشت سه تامون پیاده شدیم ماشینو قفل کردم رو رها و به بچه ها اشاره کردم که مراقب باشن ... #🫶🏻🖤
إظهار الكل...
26
پارت؟!🩶😶‍🌫️
إظهار الكل...
👍 10
𝘗𝘌𝘙𝘝𝘈𝘡 🫶🏻🖤 #part_24 _علی حول و حوش چهار و ربع بد از ظهر میزمو جمع کردم رفتم بیرون به ایلایدا نگاه کردم که اونم داشت وسایلشو جمع میکرد. نگاهم کرد و لب خونی کرد:میام الان صندلی کشیدم و نشستم،به حرکاتش نگاه میکردم، دارم دختری که قلبمو روحمو تمومِ منو اسیر خودش کرده رو دو دستی میبرم تقدیم اون حرو*مزاده میکنم! دیشب رو تا صبح نخوابیدم و فقط فکر میکردم،به من،ایلایدا،اینکه بعد امروز چی میشه به همه چی که ختم میشه به ایلایدا فکر میکردم! هیچ جوره نمیتونم قانعش کنم که نره،رها بهم میگفت شاید بخواد بره دِه که بره سر قبره پدرش و داره این بهونه رو میاره . میخواد بره خب خودم نوکرش میشم ولی حداقل نره خونه همون مسعوده کیه،زن باباش،نره اونجا من میترسم اتفاقی براش بیوفته میترسم از دستش بدم! نگرانم چرا هیچکس درکم نمیکنه!نگرانشم نمیخوام بره دلم راضی به بردنش نیست ولی وقتی یاد اون نگاهاش خواهش کردناش میوفتم نمیتونم نه بیارم .. _علی با صدای ظریف و دلبرش به خودم اومدم،براش لبخند زدم و گفتم:جوندلم _تو فکری! بلند شدم و رفتم سمت در گفتم:نه هیچی نیست ..‌ بیا عزیزم بیا بریم اول اون رفت بیرون منم بعد اون،رفتیم پائین سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت خونه؛تو راه به پشتمون نگاه کردم،دوباره همون ماشینه ولی با افرادی جدید دنبالم بودن. نباید زیاد جلوه بدم و ایلایدا بفهمه بترسه؛دستشو گرفتم بوسیدم گفتم:خسته ایی؟! نگاهم کرد و با خنده ی زیباش جوامو داد:تو که پیشمی خستگی نمیشناسم دلم با حرفاش میره! +قربونت بشم،رسیدیم یه نیم ساعتی بخواب بعد خودم بیدارت میکنم که بریم؛باشه؟! _به یه شرط دستش که تو دستم بود ول کردم تا دنده عوض کنم:چه شرطی؟ _تو هم باید بخوابی با تموم خستگی و کوفتگیم خندیدم:شما جون بخوا چشم قشنگِ من اومد نزدیک خم شد کنار لبمو بوسید:خیلی دوست دارم بخدا نزدیکه که گریه کنم با کاراش و منصرفم کنه ببرمش! حس میکنم داره خداحافظی میکنه ازم،انگار میخواد بره دیگه برنگرده! نکن ایلایدا جون عزیزت نکن داری با کار و حرفات داغونم میکنی..! چیزی نگفتم تا اینکه رسیدیم،پیاده شدیم به دور و برم نگاه کردم ماشینه سمت راست خیابون پارک کرد ولی برا اینکه ضایعه بازی نشه زود رفتیم داخل . ایلایدا مستقیم رفت اتاقش منم رفتم اتاقم تا لباسامو عوض کنم،ساعت چهار و بیست دقیقه بود هنوز وقت داشتیم،بزار یکم ایلایدا بخوابه استراحت کنه میریم .. _علی بیا دیگه شلوارکمو پوشیدم با صدایی بالا گفتم:اومدم عزیزم رفتم اتاقش،لباس راحتی که پوشیده خیلی نازش کرده،دل ادمو میبرد با این لباسش! با لبخند گفت:بیا بخوابیم دراز کشید رو تخت منم رفتم کنارش خوابیدم،بغلش کردم موهاشو بو کردم بوسیدمش .. _علی +جانِ علی دستشو انداخت دور پهلوم سرشم رو سینم:علی خیلی دوست دارم تنهام نزاری یوقت نتونستم اشک تو چشمو نگه دارم و بی صدا اشکم ریخت افتاد رو تار های موهاش . دستمو بردم سمت موهاش:فداتشم من که همیشه پیشتم،مگه میشه آدم بدون قلب زندگی کرد؟نمیشه دیگه .. منم بدون تو نمیتونم نباشی زندگیم وایمیسته قربونت برم _نمیدونم؛میترسم تو هم مثل مامان بابا تنهام بزاری بری بوسیدمش:همیشه پیشتم همیشه هم عاشقت میمونم از رو رکابی سینمو بوسید گفت:خیلی خوش بویی میون دردم خندیدم:دیوونه ی این حرفاتم ایلایدا خندید و دیگه چیزی نگفت،اینقدر با موهاش بازی کردم تا اینکه خوابش برد . ولی من نخوابیدم،تموم مدت داشتم نگاهش میکردم و آروم اشک میریختم، اشک میریختم بدون اینکه بدونم قراره چی بشه ... #🫶🏻🖤
إظهار الكل...
24
لایکاشو ببرید بالا به احتمال خیلی زیاد امشب یه پارتم میزارم🫶🏻🩵
إظهار الكل...
سلام قشنگم بله چرا که نه بچه ها دوست داشتید حمایتش کنید🫶🏻🤍 منم تو چنلش هستم قلمش خوبه 🫧🩵
إظهار الكل...
👍 1
https://t.me/+OJwKh9dpvjYwNDZk چنلِ دوستمه حمایتش میکنید؟🥹✨ مطمئن باشید پشیمون نمیشید از خوندنش♥
إظهار الكل...
"حسِ‌ناب"

رمانِ‌حس‌ِ‌ناب:)🤍🫧 ناشناس: http://t.me/HidenChat_Bot?start=279823236 منو‌نزار‌تو‌امید‌برگشتنت....!

1
𝘗𝘌𝘙𝘝𝘈𝘡 🫶🏻🖤 #part_23 _ایلایدا دیشب اصلاً نتونستم بخوابم یه ساعت میخوابیدم بعدشو بیدار میمونم همش وول میخوردم! خیلی نگران علی بودم ولی اصلاً نرفتم بیرون اتاق چون نمیخواستم تنهاییشو خراب کنم؛درکش میکنم نیاز به تنهایی داره . هوا که روشن شد بلند شدم و به ساعت گوشیم نگاه کردم،هفت و پنج دقیقه ی صبح بود لباس خوابمو عوض کردم و رفتم سرویس بهداشتی دست صورتمو شستم رفتم اتاق علی رو آروم باز کردم . اتاق مرتب بود علیم نبود؛برگشتم عقب و رفتم پذیرایی که دیدم رو مبل دراز کشیده بود ساعدشم رو چشاش .. نشستم رو زمین و زل زدم بهش؛ ببخشید علی نمیخواستم اینقدر ناراحتت کنم،ولی باید برم .. باید برم و وسایلمو بیارم اما این وسط دلم میخواد اون لاشیو گیر بندازم ولی ترسم اجازه نمیده؛میترسم جامون عوض شه و اون گیرم بندازه..! خدایا تو این راه کمکم کن،نزار شرمنده ی علی و رها بشم و گیر بیوفتم،نمیخوام بزنم زیر قولم من به درک ولی اونا چه گناهی کردن که باید به خاطرم اذیت بشن! چرا علی،علی چه گناهی کرده که اینطوری باید بخاطره من ناراحت بشه؛عذاب وجدان داره خفم میکنه خدای من تو راهی نشونم بده ‌... دستشو از رو چشاش برداشت سرشو برگردوند سمتم،بیدار بود؟؟ چشاش سرخ بودن از بی‌ خوابی! وای یعنی کل شبو بیدار مونده؟؟ _علی نخوابیدی؟! +نه خیره شده بود بهم و چیزی نمیگفت؛نشست دستاشو بهم گره زد و بازم همونطور خیرم شده بود . دستامو گذاشتم رو دستاش:عزیزم خوبی؟! جواب نداد و جاش بلند شد گفت:بلند شو صبحونه بخوریم رفت سمت سرویس بهداشتی منم بلند شدم برم صبحونه اماده کنم،وارد آشپزخونه شدم که وسایلو بزارم ولی با دیدن میز صبحونه جا خوردم،علی آماده کرده بود؟! نشستم رو صندلی و سرمو با دستم گرفتم،داشتم دیوونه میشدم از عذاب وجدان،علی با اینکارایی که داره میکنه عذاب وجدانمو بیشتر میکنه!! اومد بالاسرم و سرمو بوسید نشست کنارم،نگاهش کردم کت و شلوارشو پوشیده حاضر شده بود . +خوب بخور گشنه نمونی،سرکار ضعف نکنی یوقت لبخند زورکی زدم و گفتم:مرسی چاییشو دادم و گفتم:علی +جانم عزیزم _خوبی؟!چرا نخوابیدی!بمون خونه بخواب بنظرم نیا شرکت امروز +نه عشقم خوبم،امروز باید کارارو ردیف کنیم زود برگردیم _برای چی؟! شکر ریخت تو چاییش و هم زد:ساعت پنج با امیر و رها میریم سمت دِه لقمه ی نون و پنیر پرید تو گلوم و به سرفه افتادم؛آب خورد گلومو صاف کردم گفتم:جدی میگی!! اما اون همچنان بدون هیچ واکنشی داشت صبحونشو میخورد:اره میریم،به کسی راجبش نگو... #🫶🏻🖤
إظهار الكل...
25👍 1
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.