ملت عاشقان
هر سیه چشمی چو آهو کی کند ما را شکار چشمِ لیلیدیدهی ما را غرور دیگرست #صائب_تبریزی
إظهار المزيدلم يتم تحديد البلدلم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
846
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
-67 أيام
-3730 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
سرسبز دل از شاخه بریدم ، تو چه کردی ؟
افتادم و بر خاک رسیدم ، تو چه کردی ؟
من شور و شر موج و تو سرسختی ِ ساحل
روزی که به سوی تو دویدم ، تو چه کردی ؟
هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی
من قاصد ِ خود بودم و دیدم تو چه کردی
مغرور ، ولی دست به دامان ِ رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم ، تو چه کردی ؟
«تنهایی و رسوایی » ، « بی مهری و آزار »
ای عشق ، ببین من چه کشیدم تو چه کردی !
#فاضل_نظری
@limitlessfamily
❤ 2👍 1🔥 1🥰 1
ماه صد روز دوام میکند
مادر بزرگام هفتادو سه سال داشت از وقت چشم هایم را باز کرده بودم و خودم را میشناختم او همواره در حیاط مینشست زمستانها در آفتاب و تابستانها در سایه درختان؛ نگاههایاش همیشه به سمتی آسمان بود و با دیدن هواپیمایی عینک هایاش را به چشم های کمبیناش میکرد و من را صدا میزد: محسن، محسن بیا ببین این هواپیما از کدام سمت میآید و من با لبخند جهت پرواز هواپیما را برایاش میگفتم و چشماناش نم میزد! من با کنجکاوی میپرسیدم که منتظر کی است ولی او فقط با صدای بغض کرده آه میکشید و بس.
مادرام می گفت: که مادراش پنجاهو یک سال است منتظر مسافری است.
تا اینکه او یک روز صبح وقت بلند شد موهایاش را شانه زد و باز گذاشت برعکس هر بار دیگر لباس رنگه پوشید و از صبح چیزی نخورد و رفت به باغچه و به جای همیشهگی اش تکیه داد چیزی از ساعت نُه گذشته بود که مادربزرگام با رد شدن هواپیمایی بلند شد این بار بی عینک سمت آسمان دید و لبخند زد بیقرار بود و تند نفس میکشید؛ بعد از آن لحظه جایاش را تغیر داد و روبهروی دروازه کوچه نشست و مدام چشماش به سمت در بود تا اینکه عصر همان روز بیقراری های مادربزرگ بیشتر شد مثل دیوانه به هر سمت میرفت و دستاش را روی قلباش می گرفت تا اینکه لحظه چشماش به در ماند و مرد در مقابل در آفتابی شد؛ لبهای مادربزرگام لرزید و اشک هایاش لغزید مرد فرتوت نزدیک مادربزرگ شد و اشک هایاش را پاک کرد مادربزرگ زمین نشست و مرد به کنارش و شروع کرد به بافتن موهای سفید مادربزرگام و بعد مرد از جیباش گل درآورد و گذاشت به موهای او؛ شام شد و آن ها با هم صحبت نکردن فقط به هم میدیدن و هیچ چیز نمیگفتن؛ برگ های زرد درختان همچنان رقص کنان به زمین میاُفتاد؛ شب شد آنها کنار هم تکیه دادنند و به ستاره ها میدیدن و هیچ چیزی نمیگفتن.
مادر زیر لب زمزمه میکرد وقت مادر بزرگ بیست سال داشت عاشق آن مرد شد چون مذاهب شان فرق داشت مادرش را به زور در عقد پدرش درآوردن آن مرد مسافر شد و رفت و بعد دو سال مادربزرگ و پدربزرگام از هم جدا شدن و دقیقا مادربزرگ از بیست دو سالگی که منتظر این مرد است.ساعت بعد مادربزرگ و آن مرد یکدیگر را در آغوش گرفتن و زیر آسمان پر از ستاره خوابیدن.صبح وقت که بلند شدیم آنها در آغوش هم بودن نگاه هایشان به هم مانده بود و لب هایشان پر از خنده؛ آنها همین طور جان داده بودنند؛ آن روز ما جنازه دو دلداده را از دروازه حویلی خارج کردیم؛ آن روز فهمیدم که چرا مادر بزرگام من را محسن صدا میزد و هنگام که جنازه ها را به دوش میکشیدم زیر لب میگفتم بسوزد مذهب که دو دلداده را جدا میکند و عمر خوشی ها و با هم بودن شان را یک شب پائیزیی میکند.
نویسنده: خدیجه مزمل
تاریخ: ۳۵ سنبله
در نبودنات ماه در تاریخ ۳۱ تمام نمیشود بلکه هر ماه ۱۰۰ روز دوام میکند!
👍 7
دلتتگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
استاد عشق حضرت مولانا کبیر
دراه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم
یک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
باچشم بپوش ازمن و ازمن خویش را برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد !چه جایی نگرانی ست
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
فاضل نظری
دراه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم
یک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
باچشم بپوش ازمن و ازمن خویش را برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد !چه جایی نگرانی ست
من ساخته از خاک کو برم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
فاضل نظری
گر نداری دانشِ ترکیبِ رنگ،
بین گلها زشت یا زیبا مکن
خوب بودن شرط انسان بودن است،
عیب را در این و آن پیدا مکن
- حضرت زیبا سخن، مولانای کبیر!
Repost from کتابخانه کیهان
بیگانه ماندی و نشدی آشنا تو هم
بیچاره من! اگر نشناسی مرا تو هم
دیدی بهای عشق به جز خون دل نبود!؟
آخر شدی شهید در این کربلا تو هم
آیینهای مکدّرم از دست روزگار
آهی بکش به یاد من ای بی وفا تو هم
چندی است از تو غافلم ای زندگی ببخش
چنگی نمی زنی به دل این روزها تو هم
ای زخم کهنهای که دهان باز کردهای
چون دیگران بخند به غم های ما تو هم
تاوان عشق را دل ما هر چه بود داد
چشم انتظار باش در این ماجرا تو هم
#فاضل_نظری
@kayhanlibrary999
ساز منم، راز منم، قافیه پرداز منم
پشت هم انداز منم،عارف طنّاز منم
گشنه منم، تشنه منم، زخمی هر دشنه منم
بر لجن آغشته منم، سوی تو برگشته منم
هوش منم، گوش منم، عاقل مدهوش منم
یاد فراموش منم، آتش خاموش منم
گریه ی یعقوب منم، طاقت ایوب منم
ساقی مشروب منم، پیش تو مغلوب منم.
استاد عشق حضرت مولانا
و آنگاه که تو سرشار از عشق به من خندیدی؛
انجیر شگوفه کرد و نی گل داد!
همین قدر دور و همین قدر محال!
خدیجه مزمل
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.