An ordinary mind
از چیزهای که میخوانم، میبینم، گوش میدهم و زندگی میکنم، مینویسم. مطالب رو صرفاً از کانال فوروارد کنید لطفاً. https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1047558-JPfZfA5 پیام به من
إظهار المزيد656
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
بزرگترین خطرِ مستی در این نیست که حقیقت را برملا میسازد بلکه بهعکس، در این است که از عمق وجود فرد چیزهایی را بیرون میکشد که ارتباطی با وضع و تمایلِ آنیِ او ندارد و مربوط به زندگی گذشته و زندگی فراموششدهٔ اوست. در لوح وجود ما هیچچیز برای همیشه شسته و پاک نمیشود: ماجرای زندگی ما همیشه، کموبیش خوانا در آن حک شده است و مستی، بیتوجه به اینکه زندگی ممکن است چه چیزهایی به این گذشتهٔ درگذشته افزوده باشد، آن را با صدای بلند اعلام میدارد.
وجدان زنو - ایتالو اسوِوو
مرتضی کلانتریان
ص۲۵۸
چرخید و به نوهاش نگاه کرد که خواب بود. یکهو به این فکر افتاد که شاید آنقدر زنده نماند که بزرگیِ آکاش را ببیند. شاید میانسالی و پیری نوهاش را نمیدید. از این واقعیتِ سادهٔ زندگی غصهاش گرفت. مجسم کرد این پسر را، سالها بعد از این، که همین اتاق، اتاقش میشد و درِ همین اتاق را به روی خودش میبست، همانجور که روما و رومی بسته بودند. با این حال میدانست که خودش هم با آمدن به آمریکا به پدر و مادرش پشت کرده بود؛ به اسمِ پیگیریِ اهدافِ عالی در زندگی و موفقیت–که حالا دیگر هیچکدام اهمیت نداشتند– تنهاشان گذاشته بود.
خاکِ غریب - جومپا لاهیری
امیرمهدی حقیقت
وقتی که جوان بود، گمان میکرد که عشق به معنی درک کردن طرف مقابل است، اما سنش که بالا رفت، میدانست که هیچ انسانی تا به حال، انسان دیگری را درک نکرده است.
جانِ کلام - گراهام گرین
پرتو اشراق
زندگی، بر خلاف بیماریهای دیگر، همیشه مرگبار است.
وجدان زنو - ایتالو اِسوِوو
مرتضی کلانتریان
حالت ازدواج با حالت نامزدی هیچ ارتباطی ندارد. همه چیز بهمراتب سادهتر میشود. وقتی که انسان ازدواج کرد دیگر مجبور نیست مرتب کلمات عاشقانه تحویل دهد.
وجدان زنو - ایتالو اسوِوو
مرتضی کلانتریان
ص۱۷۵
در دوران نامزدی، ابداً مناسب نبود که نسبت به همسر آینده، در پیش چشم پدر و مادرش، کممحلی شود. به همین جهت، در ابراز عشق افراط میکردم و آگوستا هنوز هم از حرفهایی که به او در سر میز شام میزدم سرشار است و آنها را به یاد میآورد. ولی من ابداً چیزی به خاطر نمیآورم: امکان دارد که بین دو فاصلهٔ چنگال حرفهای جالبی از دهانم، در صورت پر نبودن، در آمده باشد. آگوستا بعضی اوقات، قسمتی از گفتههای مرا تکرار میکند و من از شنیدن آنها غرق در حیرت میشوم.
پدرزنم، علیرغم همهٔ ظرافت و ذکاوت عملیاش، در این خصوص دچار توهم شد و سرش کلاه رفت. تا وقتی زنده بود، هر وقت که میخواست نمونهٔ یک عشق بزرگ و کامل را ارائه دهد، عشق مرا نسبت به دخترش شاهد و مثال میآورد. تبسم پدرانهای بر لبانش نقش میبست، ولی این مسئله باز هم احساس تحقیرش را نسبت به من افزونتر میکرد: زیرا به عقیدهٔ او، یک مرد واقعی آن کسی نبود که سرنوشتش را در کف یک زن بگذارد و بقیهٔ زنها را از خاطر ببرد.
وجدان زنو - ایتالو اسوِوو
مرتضی کلانتریان
ص۱۷۳
کشتن، حتی اگر با خدعه و تزویر همراه باشد، بهمراتب بیشتر با مردانگی سروکار دارد تا از اعتماد دوستی سوءاستفاده کردن و رازِ دلِ دوست را پیش این و آن افشا کردن.
وجدان زنو - ایتالو اسوِوو
مرتضی کلانتریان
ص۱۷۲
– کسی چه میداند، شاید او را دوست داشته باشم؟
این شک هرگز از گریبانم دست نکشید، و امروز ناگزیر از پذیرفتن این حقیقت هستم که فقط عشقی که همراه با چنین شکی باشد یک عشق واقعی است.
وجدان زنو - ایتالو اسوِوو
مرتضی کلانتریان
ص۱۶۱
بالأخره یکشنبه شد. با اینکه خودم خیلی کم کار میکنم، ولی با نوعی احساسات مذهبیوار استراحتِ این روز را محترم میشمارم؛ یکشنبه حیات را به دورههای کوتاهِ هفت روزه تقسیم میکند و از این راه آن را قابلتحملتر میسازد.
وجدان زنو - ایتالو اسوِوو
مرتضی کلانتریان
ص۱۲۳
حقیقت داشت که دلم میخواست پایم با پای آدلین تماس پیدا کند. حتی یک بار تصور کرده بودم که در این کار موفق شدهام؛ لطف قضیه در این بود که او هم مقاومتی نمیکرد. بعد پی بردم که پایم به پایهٔ میز برخورد کرده بود که از چوب بود و، پر واضح بود، نمیتوانست عکسالعملی نشان دهد.
وجدان زنو - ایتالو اسوِوو
مرتضی کلانتریان
ص۱۱۹