🔞شهوت صورتی 🔞
دختر ریزه و میزه و #کیوتی که خودش از #گرایشش خبر نداره استخدام یه شرکت میشه که به خاطر #پول مجبور میشه #لیتل مامی و ددی بشه و هرشب......🤤🧸🍼 رمان دارای محدودیت سنی و صحنه های باز است 🔞
إظهار المزيد15 313المشتركون
+20824 hour
-2067 يوم
-20230 يوم
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
- یه عکس از ک..یرت برام بفرست عمو، میخوام لای ممه هام عکسشو تتو کنم برات!
یه عکس هم در حالی که انگشت فا.کم رو وسطش گذاشته بودم از سینه های درشتم گرفتم و براش فرستادم.
- درست اینجا عمو جونممممم.
یه تک زنگ هم زدم تا زودتر پیامم رو ببینه.
با نیش باز منتظر جوابش بودم که گوشیم زنگ خورد.
صدای اسپیکر رو بالا بردم تا فکر کنه وسط شلوغی هستم.
- جونم عمویی؟ عکسو گرفتی برا...
حرفم تموم نشده بود که عصبی غرید:
- کدوم گوری هستی توله سگ؟ جلو کدوم بی شرفی لخت شدی سینه هاتو انداختی بیرون؟!
لبم رو با عشوه به دندونم کشیدم طوری که انگار جلو رومه و منو میبینه.
- عه داد نزن عمو، صدات میپیچه آبروم میره.
فریاد زد:
- گوه نخورا محیا، بگو کدوم خراب شده ای بیام دنبالت.
اخمی کردم.
- من اومدم تتو بزنم، بهتره زودتر عکس عمو کوچولو رو برام بفرستی وگرنه میگم عکس ک..یر عمو جانی رو برام تتو کنه...
با خباثت برای بازی باهاش ادامه دادم:
- اصلا میگم ک..یر خودشو بذار لاش ، طبیعی ترم در میاد.
می دونستم که از حرص و عصبانیت سرخ شد.
- گور خودتو با دستای خودت کندی محیا، مگه دستم بهت نرسه!
شه.وانی خندیدم.
- کار دارم... فعلا با بای عمو جون..
گوشی قطع کردم و خوش حال از این که حرصش رو در آوردم به سمت حموم رفتم.
زیر دوش مشغول رقص و آواز بودم که یهو در حموم باز شر و دیدمش.
ترسیده لب زدم:
- س... سلام عمو.
قدمی به جلو اومد.
- خب موش کوچولو چی می گفتی پشت تلفن؟ که میخوای ک..یر یکی دیگه رو بذاری لاش؟ من خورد نمی کنم اون ک..یر رو؟
جلو اومد و چنگی به سینه ام زد.
- از پستون آویزونت کنم تخم سگ؟ اگه از دوربین چک نکرده بودم که الان زنده ت نمیذاشتم ..
از فریادش اشکم دراومد.
- می... می خواستم حرص تو دربیاره... چرا رفتی خواستگاری اون ایکبیری؟ پس من چی هان؟ فقط یه سوراخم برای ارضای زیر شکمت؟
خیره به چشم هام لب زد:
- پس تو چی؟
یهو به سمتم حمله کرد، گلوم رو گرفت به دیوار چسبوندم و کمر شلوار ش رو باز کرد.
- وقتی شکمت بالا بیاد تکلیفت مشخص میشه انگار.
با یه حرکت خودش رو واردم کرد و...
https://t.me/+5hrtwRjNIMA0MmNk
https://t.me/+5hrtwRjNIMA0MmNk
محیا دختری که از دوست پدرش خوشش میاد و سعی میکنه بهش نزدیک بشه، غافل از اینکه اون یه مرد عادی نیست و تمایلات جنسی خاص خودش رو داره🔞
❤ 2
91640
-داداش بیدارین؟
پلکهای متورمم را باز و بسته کردم. تمام شب، بدون اینکه لباس عروسم را عوض کرده باشم در کنج اتاق نشسته بودم.
هومن نگاه تندی به سمتم انداخت و سیگارش را در جاسیگاری خاموش کرد.
-چی میخوای کله سحری پشت در اتاق من بچه؟
-مامان میگه بیا کاچی ببر برای عروست... ام چیزه... آب هم گرمه. اگه میخواین...
سرخ شدم از خجالت و نگاه هومن آنقدر سنگین شد که آبم کرد.
-گمشو برو نسیم تا نیمدم فکتو به هم بدوزم.
-به من چه خب. مامان اینجوری میگه.
تازه گفت بعد حمام دیگه نخوابی بری جگرکی...
نگاهش مثل شمشیر در بدنم فرو میرفت. پلکهایم را محکم به هم فشار دادم که گفت:
-به ننه بگو عروس بیوهی پسرش نه کاچی میخواد نه جگر... همهی اینا رو یه دور از سر گذرونده.
-خاک به سرم... چی میگی داداش؟
-همینا که شنفتی..
صدای پای نسیم آمد و بعد او بود که بیرحمانه به من تاخت:
- شنیدی زن داداش؟ ننهم کله سحری پاشده کاچی پخته برات...
یخ کردم از لحن سرد و خشمگینش، آب شدم از خجالت حرفهای بی پردهاش و او بیرحمانه عربده زد:
-بیا برو سر میز دیگه. برو دست ننمو ببوس که اینجوری هواتو داره. اینقدر که یادش رفته یک سال و نیم پیش برای تو، تو حجلهی داداشم کاچی پخت و آورد.
شانههایم جمع شد و سرم به سینهام چسبید. حتی جان نداشتم بگویم "تو رو به هر کی میپرستی بس کن"
-سرت چرا پایینه؟ تو که خوب شد برات! چی بهتر از این؟ موندگار شدی تو خاندان شاهین. به جهنم که پسر بزرگه رفته زیر خاک... به سال نکشیده شدی زن کوچیکه.
بغضم قطره اشکی شد و از گوشهی چشمم فرو ریخت. با صدایی که از ته حلقم به زور بالا میآمد، گفتم:
-مجبور... شدم...
-تفنگ گذاشتن رو سرت؟ دارت میخوان بزنن؟ چه دردی داشتی که مثل بختک افتادی رو زندگی من؟ لامصب من نامزد داشتم...!!! مگه با خود لعنتیت نرفتیم براش گل انتخاب کردیم.
شانههایم از گریه لرزید. چرا فکر میکرد من از این وضعیت راضیام؟
چرا فکر میکرد من خوشحالم؟
درست شبی که هاتف تصادف کرد پدرم کارگرش را هل داد و کارگر بیچاره همان لحظه مرد.
روزگار من و خانوادهام سیاه شده بود. آنقدری که وکیل پیر پدرم در چشمانم زل زد و بیشرمانه پیشنهاد داد زنش شوم!
هق زدم و گفتم:
-به خاک هاتف...من نمیخواستم... حاج بابات وقتی فهمید اون وکیل شغال بابام خواستگارمه و مامانم از ناچاری راضی شده خودش پا پیش گذاشت. بخاطر... اهورا که نره زیر دست... ناپدری...
-تو هم گفتی کی بهتر و خرتر از هومن! هرچی باشه تر و تازهتر از اون پیر شغاله که یه پاش لب گوره اما کش تنبونش شل!
لب گزیدم و او در نگاهم زهرش را ریخت:
-شاید اسم گندتو آورده باشی وسط شناسنامهام، شاید خودت اومده باشی تو این اتاق و به چشم حاجی و مادرم زن من شده باشی اما تا آخر عمرم، تا وقتی که زنده ام و نفس میکشم تو جز ننهی برادرزادهام هیچی نیست.
خم شد و من ترسیدم از نگاه به خون نشستهاش. چه برسرش آمده بود؟ مگر همیشه حامی نبود؟ مگر پشت و پناه نبود در این یک سال برای من و یتیم برادرش؟
-بهت دل نمیدم زن داداش. لمست نمیکنم... تا اخر عمرت بمون پیش حاجی و زنش، بچتو بزرگ کن. اما رو من حساب نکن... من میرم پیش زنی که عاشقشم... شاید بتونم گندی که به زندگیم زدی درستش کنم...
شاید بتونم به خودم برش گردونم... و دعا کن که برگرده... که هنوز تو دلش جا داشته باشم...و گرنه روزگارتو میکنم روزگار سگ...
رفت و ندید من چطور تکه پاره شدم در آن اتاق زیر بار زخم حرفهایش...
اهورای مست خواب را در آغوش کشیدم و بعد با بیپناهی در حالی که اشک گلوله گلوله از چشمم سقوط میکرد خانه را ترک کردم... به مقصدی که نمیدانستم کجاست....
https://t.me/+Lz3S45lp2tcwOWZk
https://t.me/+Lz3S45lp2tcwOWZk
https://t.me/+Lz3S45lp2tcwOWZk
https://t.me/+Lz3S45lp2tcwOWZk
https://t.me/+Lz3S45lp2tcwOWZk
3 65940
رمان سکسیِ الههی شهوت🔞
سینه هاش به نظر خیلی سنگین میومدن با دستم کمی فشارشون دادم که از نوکش شیر سرازیر شد و آخش هوا رفت.
- چند وقته زایمان کردی؟
- دو ماهه خانم.
- خوبه... نترس قرار نیست سینه درد بگیری شیر سینه هات تخلیه میشه.
به سمت ک.صش رفتم، خیسِ آب بود. طبیعی بود چون خیلی وقته سکس نداشته. رز دستمال مرطوبی رو بهم داد تا پاکش کنم.
- خانم ها این که خیس باشید اصلا بد نیست اما دلم میخواد در طول آموزشات خودداری رو هم یاد بگیرید.
تقریبا همشون تحریک شده بودن. بعضی ها با خجالت و شرم، بعضی ها هم با تحقیر نگاه میکردن.
- خب همونطور که میبینید واژنش رنگ خوبی داره، اما به دلیل زایمانی که داشته به شدت قیافه بدی گرفته که خب قابل تغییره!
کمی با چ.وچ.ولش بازی کردم تا دوباره خیس بشه و بعد انگشتمو وارد سوراخش کردم ولی به شدت گشاد بود طوری که در لحظه ی اول چهار انگشتم کاملا وارد میشد.
_سوراخ واژنش هم بدجور گشاد شده باید تنگ بشه!
دخترا داشتن با دقت یاداشت میکردن.
خیسی واژنشو کمی به سمت پایین سوق دادم و انگشتمو دورانی روی سوراخ پشتش کشیدم که دوباره تقلاهاش شروع شد.
- تورو خدا خانم التماس میکنم نه... باهام این کارو نکنید... آبروم رفت!
دست دیگهمو رو چ.وچ.ولش گذاشتم و محکم فشار دادم که ساکت شد.
انگشتمو با فشار وارد سوراخ باسنش کردم. اونقدر تنگ بود که سریعا جیغ زن دراومد.
کمی ک.صش رو مالش دادم تا دردش رو فراموش کنه و بعد شروع کردم به حرکت دادن انگشتم.
معلوم بود که تا حالا از این سوراخ به کسی نداده!
- دقت کنید که وظیفه شما آماده نگه داشتن تمام نقاط بدنتونه!
من شما رو با تک تک نقاط لذت بدنتون آشنا میکنم و شما به هیچ وجه نباید از این لذت غافل بشید!
زن داشت به ارگاسم میرسید که دست از کار کشیدم...
https://t.me/+EQ4A_Qe4qcljM2Rh
https://t.me/+EQ4A_Qe4qcljM2Rh
https://t.me/+EQ4A_Qe4qcljM2Rh
https://t.me/+EQ4A_Qe4qcljM2Rh
مادام زنی که با ورود به دنیای سیاست مسئولیتی رو به عهده میگیره
مسئولیت آموزش لذت جنسی به زن های شیخ های عرب اما...
ارحام مردی دو رگه ایرانی عرب که بدجوری دنبال پیدا کردن سرنخ و زمین زدن کله گنده های عربه اتفاقی با مادام، زنی که به عنوان الههی شهوت ازش یاد میکنن، آشنا میشه...
رمان به شدت اروتیک و سکسی مناسب بزرگسالان‼️❌🔞🔞
الههی شَهـوَتـــ
من الههی شهوتم! میتونم کاری کنم وسط ناله هات التماسم کنی که ارضات کنم🔞 رمان به شدت اروتیک و صحنه دار مناسب بزرگسالان🔞❌
1 01620
سک.س خانم وکیل هو.رنی با موکلش🤤
دهمین اسپ.نک رو هم به کو.نم میزنه
با دست و پای بسته فقط می تونم
#ناله کنم اما اون بدون توجه
چنگی به موهام می زنه و سرمو به طرف ک.یر کلفتش می بره
زبونم رو در میارم تا #لیسی بهش بزنم
_نوچ ...دختر بدی مثل تو لیاقت ک.یر منو نداره
_ارسان بزار فقط یه #لیس بزنم فقط یه لیس
بلند میخنده
_نگاش کن خانم وکیلو واسه ک.یر داره به من التماس می کنه
ک.یر میخوای خیلی خب منم بهت میدمش
با دیدن دی.لدو بزرگ سیاه رنگ نفسم قطع میشه
تو یه لحظه کل دی.لدو رو می کنه تو حلقم
اوق می زنم
اما اون بی توجه چند بار پشت سر هم کل دیل.دو رو تو حلقم می کنه
دیل.دو رو میکشه بیرون
دیل.دویی که از آب دهن من خیس خیس شده
یه دستش رو فرستاد زیر #کو.نمو سریع
و سریع شرتمو در آورد
دیل.دو رو لای پام میماله
وحشت زده جیغی می کشم
_چی کار می کنی قرار ما فقط ساک بود نه سکس
نیشخندی به صورتم می زنه
و یه دفعه کل دیل.دو رو داخلم فرو می کنه
_تو اگه میترسیدی
نود برام نمیفرستادی و التماس نمی کردی تا ک.یرمو لیس بزنی
الانم شل کن تا #خونت🩸 کل تختو به گوه نکشیده
ارغوان یه دختر از خانواده ی مذهبیه که با قبول شدن وکالت دانشگاه تهران از شهرستان میاد تهران و اونجا پوشش رو به کل تغییر میده و تو مهمونیا شرکت می کنه
و برای دوست پسرش عکسای نودش رو میفرسته و کارایی که تو خانواده اش براش قفل بودن رو انجام میده
ارسان پسریه که همسایه ی ارغوان میشه تا بتونه راحتتر زیر نظرش بگیردش و برای انتقام از پدر و مادر ارغوان به ارغوان تجاوز می کنه و بکارتش رو میگیره با عکساش تو مهمونی و نودای که دست دوست پسرش داشت تهدیدش می کنه و اونو به خونه ش میبرع و هر روز شکنجش می کنه و بهش تجاوز می کنه...
https://t.me/+BTZwnfppTT0wYjg0
https://t.me/+BTZwnfppTT0wYjg0
https://t.me/+BTZwnfppTT0wYjg0
https://t.me/+BTZwnfppTT0wYjg0
متجاوز💦 هات
حتی اسپنک زدناتم ارضام می کنه💦🩸 رمان متجاوز هات🍓 ژانر:عاشقانه،آروتیک
❤ 2
3 20040
#هــلـو_آبــدار 🔥🔥
#پارت1 🍑💦
-پرهای #بهشتتو وا کن میخوام #کلفتمو داخلت جا کنم
خیس عرق از درد نالیدم:
-ایییی کیارش نکن خیلی #کلفتی..
اسپنک محکمی به #باس.نم زد و بی مقدمه #مردونگیش و تو #تپلم کرد.
-خفه شو #جن*ده، تو صبح تا شب باید زیر کلفت من جر بخوری..🔥💦
تند تند تو #بهشتم #تلمـ*به میزد، انقدر شدتش زیاد بود که سینه های بزرگم بالا پایین میشد و کیارش پشت سر هم بهشون سیلی میزد.
-زیر کی داری #جن*ده میشی هان؟ کی داره سوراخ گشادتو #میگاد ؟الان دوتایی عقب جلوتو یکی میکنیم..
با صدای باز شدن در سر بلند کردمو با چشمای درشت شده سهیلی رو دیدم که #مردونگیش رو تو دستش گرفته بود در حالی که مارو دید میزد #جق میزد..❌💦❌💦
-بیا دوتایی جنده اش کنیم سهیل، تو تپلشو بگا من سوراخ تنگ پشتشو..
توی اتاق بیمار منو روی تخت خوابونده بود و با تمام توانش داخلم تلمبه میزد
سهیل جلو اومد و با خنده گفت:
-داگیش کن پسر، دوست دارم اول حسابی #سالارمو لیس بزنه
کیارش دست به دور کمر باریکم انداخت و تو یه حرکت داگیم کرد:
-تا #تخمـ*اشو لیس میزنیا میخوام قشنگ برق بیفته بدو بیبی
اینو گفت و اینبار #مردونگیش رو روی سوراخ #باس.نم گذاشت که تا خواستم خودم رو جلو بکشم محکم دستشو بند کمرم کرد و ثابت نگهم داشت
-پشتم نکن کیارش دردم میگیرهه نمیـ..
حرفم تموم نشده بود که سهیل #مردونگشی تو دهنم فرو کرد و همزمان کیارش سر #کلفتشو به زور داخلم جا داد..
از درد به گریه افتاده بودم که کیارش فشارش رو بیشتر کرد ضربه ارومی به باس.نم کوبید.
-چقدر #تنگی دختر، فااک...!🔥🔥🔥
https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk
https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk
#فول_سکسی⚠️
پارت اول رمانه نبود لفت بده❌💯💯
هـلـــو آبـدار ⛓🔥
مخصوص بزرگسال🔞💦
29910
#پارت۱🔞🔥
انگشتم رو روی شیار #ک.ص خیسش کشیدم که آهی کشید و ملافه رو توی مشتش فشار داد،
روی تخت چرخوندمش و اسپنک محکی روی با.سن سفیدش کوبیدم، جیغی کشید و نالید:
- دردم میاد غیاث، آروم...
روی تنش خوابیدم و نفس داغمو کنار گوشش پخش کردم
- گفته بودم که وقتی عصبیم ح.شریم نکن #خالهکوچولو تازه اولشه، هنوز کاری نکردم که دردت بیاد...
دست انداختم زیر کمرش و با.سنشو بالا کشیدم،
سوراخ #کو.ن شو با آب لزج و داغ بهشتش خیس کردم،
بریده بریده نالید:
- میخوای چیکار کنی غیا...
قبل از اینکه حرفش تموم بشه، دستمو گذاشتم روی دهنش و تموم حجم #مردونگیم رو یجا وارد سوراخ تنگ ک.ونش کردم،
صدای جیغش توی دستم خفه شد، محکم خودمو بهش کوبیدم که جیغ دیگهای کشید،
- هیییییس، آروم باش توله، نمیخوای که کل در و همسایه ها رو بفهمونی غیاث داره خالهکوچیکشو میگ.اد....❌🍓
اشکاش روی دستم چکید،
دستمو از روی دهنش برداشتم و کنار گوشش پچ زدم:
- شل کن یاس!
خودشو بیشتر منقبض کرد و هق زد:
- غیاث دارم میمیرم، درش بیار، درش بیار، دارم جر میخورم،
- اگه درش بیارم که بدتر #جر میخوری کوچولو...
- اییییی غیاث تکون نخور، همینجور بذار بمونه، ایییییی میسوزهههههه
توی گلو خندیدم
- من که از خدامه همیشه همینجور توت بمونه، اینقدر بمونه تا جا باز کنه، اما...
دستمو به #چو.چو.لش رسوندم و مشغول مالیدنش شدم
- الان تو هم لذت میبری...
حرکات دستمو تندتر کردم که صدای آه و نالهاش بالا رفت و خودش شروع کرد به جلو عقب کردن باسنش،
گازی از گردنش گرفتم و نوک سینشو نشگونی گرفتم
- توله ح.شری ببین چجوری خودش سواری میکنه....😈🤤
https://t.me/+TvcJYnmH23NiNDhk
https://t.me/+TvcJYnmH23NiNDhk
https://t.me/+TvcJYnmH23NiNDhk
ک*ص تنگ #خالهناتنیش رو خشن جر میده💦💦💦💦🔞🔞🔞🔞🍑🔥
44300
#پارت_۴۵
#سسکیهاتبکنبکن
وارد #حجله شدم
درو دیوار و تخت خواب رو با گل و ربان تزیین کرده بودن
سیوان پشت سرم وارد شد و از پشت بهم چسبید بند لباس عروسمو پایین کشید و #سینه هامو چلوند و با #شهوت کنار گوشم گفت:
_اوووف دلبر #سسکی من دارم برای #جر دادنت له له میزنم
امشب جوری #میکنمت که هیچ وقت شب #زفافتو یادت نره
قلبم شروع کرد به تند تند تپیدن میدونستم بیماری #جنسی داره
کم کم لباس عروسمو بالا زد و دستشو از #لای #شرتم برد داخل و شروع کرد به مالیدن #بهشتم
بدنم شل شده بود که خانم بزرگ اومد تو اتاق و سسوان بی توجه بهش سرشو برد بین پامو #بهشتمو #لیس زد
خانم بزرگ #سرفه ای کرد وگفت:
_لباس عروستو در بیار
فقط لباس #زیرت بزار باشه
بعد ریز خندید و ادامه داد:
_پسرم خودش اونارو #پاره میکنه
از خجالت سرخ شدم که گفت:
_پسرم یادت نره پارچرو #خونی کنی
طوری #مردونگیتو نشون بده که آوازت تو کل روستا بپیچه
بگم خدمتکارا کمکش کنن لباسشو در بیاره؟!
سیوان انگشتشو از پشت #واردم کرد که از درد جیغی کشیدم و شروع کرد به #عقب #جلو کردن و گفت:
_همه بیرون خودم کمکش میکنم
اینو گفت و #زیپ #شلوارشو پایین کشید که #اندامش افتاد بیرون
تنم لرزید
چقدر #بزرگ و #کلفت بود
با این کارش از شرم سرمو پایین انداختم که بقیه #پشتشونو کردن و شروع کردن به خندیدن
سیوان فریاد زد چیه نکنه اول باید شمارو #بکنم بعد ادامه داد:
_کسی اینجا نمونه
همه برن خونه هاشون
تا سه روز نمیخوام کسی مزاحممون بشه
لبخند از روی لب همه محو شد و #ترس تو وجودم پیچید
خدمتکارا و خانم بزرگ در حالی که با دلسوزی و نگرانی بهم نگاه میکردن از اتاق خارج شدن
سیوان پرتم کرد رو تخت و در حالی که یکی یکی انگشتاشو وارد #تپلم میکرد #کلفتیشو یه #ضرب کرد تو #پشتم
https://t.me/+NJHJp4w1QSljYzY0
#رمانیکهتودوروز۷هزارمخاطبجمعکرده😳
#دامادبیملرجنسیشبعروسیهمروبیرونمیکنهوعروسوازپشتوجلوجرمیده🔞🔞
https://t.me/+NJHJp4w1QSljYzY0
_ #اوووف بسه پسر عمو آخ آه بسه!
_ناناز خانوم یکم طاقت بیار یکم دیگش مونده
اووف خیلی تنگی دختر تقصیر من چیه؟
_آخ دردم میاد سیوان الان خون میاد مامانم دوام میکنه
اگه میدونستم زن و شوهر بازی انقد درد داره باهات بازی نمیکردم
باشه خوشگلم عسلم تو فقط شل بگیریکم دیگش مونده
خواست بلند شه ولی با دیدن بین پاش...
❌❌❌🔞🔞
https://t.me/+NJHJp4w1QSljYzY0
35000
#پارت516
#شهوت_صـورتی
.............. فصل دوم ..............
######ملکا######
_دارن میز هارو میبرن یک کاری کن آقا پلیسه
تا فهمید گفتم آقا پلیسه سریع روی صورتم براق شد و گفت
_چرا گوش وایستادی؟
توی همون استرس و لحظه طاقت فرسا اومدم که جوابشو بدم که باز دهنمو با دستاش گرفت و گوشیش و در آورد و شروع کرد تند تند با یک دست تایپ کردن
فقط دوتا میز دیگه مونده بود که بردارن و به میز ما برسن خدایا به دادمون برس
با چشم های غرق در التماس نگاهش کردم
مثل اینکه سنگینی نگاهم و حس کرد و سرش رو بالا آورد
نگاهم کرد با مردمک چشمم به دستش اشاره کردم دستشو برداشت
سرشو به معنی بگو تکون داد
منم با ترس و وحشتی که وجودم و گرفته بود گفتم
_پاشو ی کاری کن لطفا دارن میرسن ب....
هنوز حرفم تموم نشده بود که اژیر آتش سوزی بلند شد
هرکس که توی اتاق بود با عجله دویید سمت در
❤ 16
4 18210