cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

"بے نام و نشان"

ܝܝ݅ܝߺܦ߳ߊ‌‌ࡅ࡙ߺܦ߳.ߊ‌‌ بی نام و نشان(آنلاین) زندگی نامریی(آنلاین) پارت گذاری شنبه تا پنج شنبه به جز ایام تعطیل https://instagram.com/shaghayegh.writer

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
1 347
المشتركون
-324 ساعات
-77 أيام
-5830 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

درود دوستان سه پارت جدید تقدیمتون ❤️
إظهار الكل...
😱 3 2👀 1
#part388 محیا سری تکون داد و در رو بست و فرصت اینکه پارسا بدونه اسمش چی هست رو ازش گرفت. عجیب دخترک چشمش رو گرفته بود و این از پارسای زخم خورده ای که قول داده بود دیگه هیچ دختری رو وارد زندگیش نکنه واقعا بعید بود! با آسانسور بالا رفت و جلوی در خونه ای که برادرش زندگی می کرد ایستاد. ضربان قلبش توی دهنش می زد و حالت تهوع و اسید معده داشت از پا در می آوردش. دست لرزونش روی زنگ نشست و منتظر موند تا در رو براش باز کنند. زن میان سالی در رو به روش باز کرد و با لبخند روی لبش گفت: _سلام بفرمایید آب دهنش رو به سختی قورت داد و با همون دلهره و ترس سلام کرد +من....من اومدم البرز و ببینم ابروهای لیلا از تعجب بالا پرید. تا به حال این دختر رو ندیده بود _شما؟ چه قدر حرف زدن توی این لحظه دشوار و طاقت فرسا بود +من....من قطره اشکی از چشمش پایین چکید و سرعت کلماتش در یک لحظه به بالاترین حد رسید +من محیام، خواهر البرز.... 🔸🔸🔸 نیم ساعتی بود که روی یکی از مبل ها توی خودش فرو رفته و منتظر اومدن البرز بود. لیلا با احترام و محبت به داخل دعوتش کرده و ازش خواسته بود که منتظر بمونه _یه چیزی بخور عزیزم سر بالا آورد و نگاه خجالت زدش رو به زن مهربون روبروش داد +ممنون لیلا خانم فنجون چایش رو برداشت و گلویی تر کرد _چه چشمای زیبا و خاصی داری بیشتر خجالت کشید و لبخند خجولی هم زد +ممنونم این دختر خیلی حس بهتری بهش می داد تا پگاه! به نظرش دخترک خیلی مهربون و با محبت بود. البته پگاه هم برادرش رو دوست داشت اما مشکل اینجا بود که گاهی حس می کردی که البرز رو برای رفع مشکلاتش می خواد _ممکنه البرز واکنش خوبی نشون نده اما پسر مهربونیه....اگه می خوای که دلشو به دست بیاری باید کمی صبور باشی +من....من خیلی دوسش دارم با اینکه هیچ وقت کنارم نبوده اما واقعا برام عزیزه و حاضرم برای اینکه منو قبول کنه هر تلاشی که نیازه بکنم
إظهار الكل...
18👍 4👀 1
#part387 ماشینش رو گوشه ای پارک کرد و پیاده شد. به آدرس نگاهی انداخت و اسم ساختمون رو خوند. درست اومده بود! اضطراب مثل پیچک توی کل وجودش پیچیده شد و خیلی اراده ای برای غلبه نداشت دستش روی زنگ نشست که همزمان در باز شد و پسری هیکلی و کمی قد بلند از ساختمون بیرون زد. اونقدر عجله داشت که تنه ی محکمی زد و باعث ‌‌شد دخترک به دیوار برخورد کنه. +چیکار می کنی آقا؟ دستمو شکوندی بازوی دردناکش رو گرفت و نگاه پر از خشمش رو که پشت عینکش پنهان بود به پسر دوخت _ببخشید خانم....عجله داشتم شما رو ندیدم محیا عینکش رو بالا زد که چشمای قشنگ و خوشرنگش که از نظر همه برجسته ترین عضو صورتش بود نمایان شد. پسرک چند لحظه ای محو اون نگاه و چشمای جذاب شد اما خیلی سریع به خودش اومد. محیا بازم بهش اخم کرد و سوالی که توی ذهنش اومده بود رو پرسید +باشه اشکال نداره....شما البرز و می شناسید؟ اخمای پسر هم توی هم رفت. خوشش نیومد از اینکه این دختر پی برادرش اومده بود و اصلا هم دلیلی برای این افکارش نداشت!! _می شناسم....چه طور؟ +هیچی فقط می خواستم مطمئن شم درست اومدم....خیلی تهران و بلد نیستم دری که همچنان باز بود رو هل داد و داخل رفت _با البرز چی کار داری؟ محیا به سمتش برگشت و با چشمای ریز شده گفت: +باید به شما توضیح بدم؟ از هول شدن پسر، لبخند کمرنگی به لبش اومد. سال ها خارج از ایران زندگی کرده بود اما به خاطر عقاید و تربیت ایرانی که داشت خیلی هم طرز تفکر متفاوتی با اینجا نداشت! _ببخشید....روزتون خوش چند قدم که دور شد محیا با کنجکاوی پرسید +یه لحظه پسرک ایستاد و منتظر بهش چشم دوخت +اسمتون چیه؟ _واسه چی؟ +راستش ممکنه از این به بعد رفت و آمدم به این ساختمون زیاد باشه و خب گفتم شاید اگه یکی و بشناسم که بتونه توی مواقع ضروری بهم کمک کنه خوب باشه.... می دونی توی شرایطی هستم که همه چی قراره خیلی سخت بگذره خیلی متوجه حرفاش نمی شد. مخصوصا اینکه لهجه داشت. از اون لبخندای کمیابش به دخترک زد و گفت: _پارسا هستم....واحد 5 زندگی می کنم
إظهار الكل...
👍 14 4
#part386 پشیمونی منصور دیگه براش سودی نداشت. سال های زیادی رو از دست داده بودند. سال هایی که می تونست با پسرش خوشبخت زندگی کنه اما نتونست +با کورش آشتی کن این حرفش منصور رو شوکه کرد و طولی نکشید که خشم تمام وجودش رو گرفت _امکان نداره رامش هم عصبی شد و صداش رو بالا برد +تو هم تقصیر کار بودی...چرا نمی خوای متوجه شی؟ _اون که تقصیر کار بوده منم، اما اون نامرد عوضی....اون کثافت دست گذاشت رو تو....با من مشکل داشت ولی چرا باید همچین نامردی می کرد؟ هیچی نمی تونه گناهش بشوره....هیچی اشک به چشمای رامش اومد. یاد گذشته همیشه حالشو بد می کرد منصور اشکاش رو با آرامش پاک کرد و چشماش رو بوسید _ببخشید +حق با توعه....کاری که کورش با من کرد هیچ وقت قابل بخشش نيست اما من می خوام پیش پسرم باشم و می دونم که کورش می تونه یه کارایی کنه که البرز کوتاه بیاد....ریما گفت که البرز گفته رابطش با پدرش خوبه مخصوصا قبل از پیدا شدن ما خیلی همه چیز بینشون عالی بوده برای رامش هر کاری می کرد. اونقدر عاشقش بود که حاضر می شد حتی کارهای سخت تر از اینو هم انجام بده. _باشه عزیزم....باهاش حرف می زنم....سخته اما برای تو هر کاری می کنم لبخند دیگه ای بهش زد و چشم بست. خسته بود و امروز بعد از یک ماه می تونست راحت تر بخوابه چون پسرش برگشته بود و دل نگرانی هاش کمی کمتر شده بود +شب بخیر منصور شب بخیر گفت و از کنارش بلند شد تا به بالکن بره و سیگاری بکشه. به نظرش این روزها زندگیشون زیادی پیچیده شده بود و اینکه اصلا مشخص نبود در آینده دقيقا قراره چه اتفاقی بیفته باعث می شد حسابی بی قرار و کلافه باشه رو به آسمون زمزمه کرد: _می خوام رامش یه کمم شده دوستم داشته باشه و بتونه از این به بعد خوشحال زندگی کنه....کمکم کن لطفا....کمک کن بتونم جبران کنم!
إظهار الكل...
👍 13 3
سلام بعد از کلی وقت🚶🏻‍♀️ چهار پارت تقدیمتون ❤️
إظهار الكل...
14👀 3
#part383 نگاه با محبتی به هر دو انداخت. به نظرش هنوزم می تونستند زوج بی نظیری بشند هر چند که از اول هم می دونست راه درازی دارند _این دختر توی این مدت یه روزم نشده که نیاد اینجا و از حالت با خبر نشه +که چی؟ الان اینجام صحیح و سالم پس دیگه نیاز نیست این همه به خودش زحمت بده لیلا اخم وحشتناکی کرد و براش خط و نشون کشید _می زنمت بچه جون....ناراحتیت و سر این دختر خالی نکن....مردی برو یقه همونایی و بچسب که به این حال انداختنت هیچ وقت لیلا اینجوری باهاش حرف نزده بود. درک نمی کرد که چی شده؟ که آدما باهاش چیکار کردن؟ +لیلا خیلی دوست دارم اما به هیچ وجه نمی تونی اینجوری باهام حرف بزنی....بابای این خانم گه زده تو روح و روان من....رفته نقطه ضعف منو پیدا کرده به بدترین شکل بهم ضربه زده که هم منو بشکنه هم دخترشو از این رابطه بکشه بیرون....نمی تونی رفتار منو قضاوت کنی....همین الانشم بهترین رفتارو باهاش کردم وگرنه می تونستم خیلی بدتر کنم گندم تمام مدت سرش پایین بود. بهش حق می داد. پدرش خودشم گول زده بود _لیلا جون حق با البرزه....به هر حال اگه قرار بود البرز با مادرش روبرو شه باید آروم آروم این اتفاق می افتاد اما بابام جوری اونا رو روبرو کرده که خیلی چیزا رو خراب کرد و رابطه ی ما هم یکی از اوناست بلند شد و کیفش رو روی دوش انداخت _می دونم دلت نمی خواد دیگه ارتباطی داشته باشیم اما بازم اگه جایی کاری داشتی می تونی زنگ بزنی....لیلا جون خدافظ از خونه بیرون زد. سوار ماشینش شد و به سمت خونه ی خاله ی تازه پیدا شدش روند. جایی که مادرش تموم این مدت مدام رفت و آمد داشت. بعد از فاجعه اون شب مادرش و رهام هم خونه رو ترک کرده و حالا سه تایی با هم زندگی می کردند هر چند که مادرش بیشتر پیش خواهری که سال ها پیش گمش کرده بود، می موند. رامشی که هيچ حال خوبی نداشت و هر روز چشم انتظار خبری از پسرش بود.
إظهار الكل...
16👍 5👀 1
#part385 لبخند بانمکی زد و سرش پر از افکار صورتی شد _یعنی می شه؟ +آره عزیزم می شه....تو باید واسطه آشتی داداشت و مامانت باشی سری تکون داد و از همین الان مشغول کشیدن نقشه شد. برای روزی که بالاخره برادرش به آغوش بگیردش و اونو به عنوان خواهرش قبول کنه لحظه شماری می کرد. رامش با محبت و تشکر به گندم نگاه کرد. توی این مدت خیلی حواسش بود و دعا کرد که دوباره پسرش و گندم به هم برگردند. 🔸🔸🔸 برس رو توی موهاش می کشید و نگاهش یک لحظه هم از تصویر خودش توی آینه کنده نمی شد. عمیق توی فکر بود. فکر آینده ای که نمی دونست پسرش توش جایی داشت یا نه! منصور که وارد اتاق شد حتی کوچک ترین توجهی بهش نکرد. البته که این مرد به بی توجهی هاش عادت کرده بود _سلام آروم سر تکون داد و به فکر کردنش ادامه داد. منصور بهش نزدیک شد و پشت سرش ایستاد. دست روی شونه های برهنه اش گذاشت و بوسه ای روی موهاش زد _خوبی؟ آروم سر تکون داد که‌ منصور دستش رو گرفت و مجبورش کرد بلند بشه. به سمت تخت هدایتش کرد و ازش خواست که دراز بکشه. لحاف رو تا شونه هاش کشید و بوسه ای هم به پیشونیش زد. _فکر کردن و تموم کن....همه چی درست می شه....بهت قول می دم +قراره محیا بره با البرز حرف بزنه....از نظر گندم اون بهتر می تونه ارتباط بگیره لبخندی به رامش زد و دوباره بوسیدش. می دونست که هیچ وقت بوسه هاش، از حرفای عاشقانش و هر ابراز احساسات دیگش هیچ حسی رو توی زن مقابلش ایجاد نمی کنه اما هیچ وقت نتونست از دوست داشتنش دست بکشه _خوبه....محیا دختریه که دل سنگم به رحم میاره....شیرینی‌ و مهربونیش قطعا قلب البرز و تحت تاثیر می ذاره رامش هم لبخندی زد و دست منصور رو گرفت که متعجب شد +مرسی _چرا؟ +اینکه سعی داری جبران‌ کنی برام ارزشمنده قلبش از خوشحالی چند لحظه جیغ کشید! _من اشتباه کردم رامش....یه گناهکارم....نباید به خاطر حرص و نفرتم از کورش تو رو از البرز جدا می کردم....وقتی عاشقت بودم باید پسرت و هم می پذیرفتم....باید می شدیم يه خانواده خوشبخت اما من نخواستم
إظهار الكل...
24👍 5👀 5
#part382 گندم هم عصبی شد. مشتی به سینش کوبید و با صدای بالا رفته گفت : -باهام درست حرف بزن....چون بابام یه کاری کرده دلیل نمی شه اینقدر کوچیکم کنی....گفتی بهم علاقه داری....فکر می کردم وقتی به یکی علاقه مند بشی حاضر نمی شی این شکلی بذاریش کنار اما تو از همون شب من و مث یه تیکه اشغال دور انداختی....دوست داشتم که اومدم....خواستم کنارت باشم بدون هیچ اسم و صنمی....فقط به عنوان یه دوست اما تو.... آره من اشتباه کردم اصلا اومدم....باشه بابای من یه عوضیه منم دختر اون عوضی که دیگه قرار نیست همو ببینیم البرز رو کنار زد و از اتاق بیرون رفت که لیلا با سینی چای و شیرینی جلوش ظاهر شد. با دیدن صورت گریونش نگران گفت: _خدا مرگم بده....این پسره ی دراز چی کار کرده باهات؟ دختر قشنگم چرا چشمات اشکیه؟ _چیزی نیست لیلا جون....ببخشيد مزاحم شدم دیگه دارم می رم لیلا سریع سینی رو به آشپزخونه برد و برگشت _با این حالت امکان نداره بذارم جایی بری....بیا بشین عزیزم....بیا به اجبار لیلا روی یکی از مبل ها نشست. لیلا به سمت اتاق البرز رفت و دو سه دقیقه ای مشغول صحبت باهاش شد اما از اونجایی که همچنان حرف، حرف خودش بود مجبور شد از آخرین سلاحش استفاده کنه کتک! گوشش رو پیچوند که صدای دادش به هوا رفت +ليلا....آخ....گوشمو ول کن _بچه شدی؟ آره؟دل دختر به این خوبی شکستن داره؟ پاشو....پاشو تا نزدم سیاه و کبودت نکردم بیشتر گوشش رو کشید که فریاد دردناکش یه لبخند ریز روی لب گندم آورد! +باشه....باشه گوشمو ول کن لیلا....کندیش به خدا _هیچ وقت دست روت بلند نکردم فکر کردی بلد نبودم....ناز شستم و دیدی؟ پاشو تا بدتر نکردم ناچار بلند شد که لیلا گوشش رو رها کرد. دست روی گوش بینواش گذاشت و ماساژش داد. واقعا درد گرفته بود! پشت سر لیلا از اتاق بیرون رفت. همچنان دستش روی گوشش بود _بشین اینجا چشم زیر لبی گفت و روبروی گندم نشست. لبخند محو دخترک اخماش رو توی هم برد!
إظهار الكل...
16👍 4👀 3
#part384 وقتی رسید ماشین رو گوشه ای پارک کرد و پیاده شد. زنگ رو فشرد که محیا در رو باز کرد. پا به داخل ساختمون گذاشت و دخترک رو مثل هر وقت دیگه که به اینجا می اومد با چشم های پر امید دید +سلام خوشگله _سلام گندم جون....خوش اومدی کنار رفت که گندم وارد خونه شد و با دیدن مادرش و خالش با لبخند به سمت شون رفت. رامش که برق نگاه و لبخند گندم رو دید سریع از جا بلند شد. خبر خوبی داشت نه؟ _چیزی شده؟ گونه ی رامش رو بوسید و مجبورش کرد بشینه. خودش هم کنارش جا گرفت +یه خبر خوب دارم هر سه با بی قراری منتظر حرف بعدیش شدند +البرز برگشته خونه رامش احساس کرد قلبش چند لحظه ای ایستاد. چنگی به مبل زد و بدنش شروع به لرزش کرد که این لرزش به خاطر گریه بود. ریما خواهرش رو بغل کرد و با آرامش زیر گوشش گفت : _قرارمون این نبود....می خوای دوباره بستری شی؟ نه درست و حسابی غذا می خوری نه از خونه می ری بیرون....البرز به یه مادر ضعیف نیاز نداره....باید انرژیت و جمع کنی تا بتونی دلشو به دست بیاری....مگه نگفتی می خوای پیشت زندگی کنه؟ اینجوری نمی شه عزیز من محیا با اون چشمای اشکیش کنار گندم نشست که بغلش کرد و نرم گونش رو بوسید +من مطمئنم که البرز تو رو به عنوان خواهرش قبول می کنه....دختر مهربونی مثل تو می تونه تو دل هر کسی جا باز کنه....حوصله کن قول می دم تمام تلاشمون و کنیم که داداشت همه چی و ببخشه نمی تونست خیلی امیدوار باشه. وقتی خودشو جای البرز می ذاشت چیزی برای بخشش پیدا نمی کرد. +خاله به نظرم شاید محیا بتونه قدمای اول و برداره....من البرز و می شناسم.... بیشتر از همه تو این دنیا می تونه یه برادر مهربون و عاشق باشه....بايد راه نفوذ به قلبش و پیدا کنی....ممکنه بارها دلت بشکنه اما نباید کم بیاری با فکری مشغول پرسید _باید چی کار کنم؟ حاضرم هر کاری لازم باشه انجام بدم +می ری در خونه....مجبورش می کنی که باهات حرف بزنه....اولش قطعا مقاومت می کنه اما در نهایت نمی تونه در برابر دختر شیرینی مثل تو مقاومت کنه
إظهار الكل...
14👍 5👀 1
درود سه پارت جدید تقدیمتون ❤️
إظهار الكل...
3👀 1
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.