cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

جادوی چشمان تو

💗﷽💗 *رمان آنلاین * ارتباط باادمین @atin_at امیدوارم که خوشتون بیاد از رمان من و دنبال کنید و به دوستاتون معرفی کنید. https://t.me/+IGNffgSB8pA1NTI0 ربات ناشناسم🥰منتظرنقدونظراتتون هستم 😍 @Jadoyecheshmanash_bot

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
199
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

سلام همراهان رمان جادوی چشمان تو ،ببخشید ک بی خبر رفتم و نشد ادامه پارتا رو بذارم این رمان ادامه داره و من میذارمش داخل کانال ولی صد درصد بعد دی شروع میکنم به نوشتن و پر از پارت سوپرایزی فقط یکمی صبر کنید این ماه دی تموم شده چون الان بیشتر امتحاناهم داره شروع میشه سخته فقط خواستم به کسانی که منتظر پارت هستن بگم ممنون از اینکه لفت ندادید و منتظر بودید انشالا بعد امتحانا بعد دی ماه شروع میکنم به پارت پارت هیجانی گذاشتن ❤️💋💋💋
إظهار الكل...
پارتای هیجانی کم کم داره نزدیک میشه ❌ . . . این عکسا ؟ نمی‌فهمم اصلا چی هستن ؟ کدوم لعنتی میخواد زندگیمو بهم بریزه ؟ صدرا ؟ ولی اون که همچین آدمی ... توی فکر خودمم محکم لیوانی رو روی سرامیکا میکوبه و هزار تیکه میشه ترسیده بهش نگاه میکنم با چشمای به خون نشسته فریاد میزنه: _میفهمی چه غلطی کردی ؟ لعنتی جواب من و بده چرا خفه خون گرفتی ؟! بهت میگم این عکسا چیه ؟ به معنای واقعی لال شدم و نمیتونم حرفی بزنم فقط تند تند اشک از چشمام پایین میاد که بیشتر عصبی میشه و محکم چونمو میگیره حس میکنم میخواد خوردش کنه از درد لب میگزم با عصبانیت شدید میگه : _تو با این بیشرف عوضی از کی ریختی روی هم ؟ ها ؟ با ناباوری به عکسا اشاره میکنه : _باورم نمیشه پس کو اون همه عشقی که بهم داشتی ؟ گولم زدی ؟ لعنت بهت واقعا گولم زدی؟ می‌خوام حرف بزنم بغض شدیدم نمی‌ذاره : _ن... محکم تکونم میده : _ دهنت و باز نمیکنی ؟ چرا لال شدی ؟ به تته پته افتادی ها؟ گریت برای چیه ؟ داد می‌کشه و من ترسیده توی خودم جمع میشم با بغضی که توی گلوشه بهم می‌توپه: _بغض نکن لعنتی جواب من و بده بگو... بگو چه خاکی توی سرم بریزم! بغضم می شکنه ،بلند بلند میزنم زیر گریه و سر به نشونه این که اشتباه می‌کنه تکون میدم نمی‌فهمه من ترسیدم با عصبانیت بلند میشه و همینطور که به سمت در می‌ره میگه : _ اون بی ناموسو پیدا می کنم و خشتکش و روی سرش می کشم .... دهنتونو سرویس میکنم فقط ببین نزدیک در انگشت به تهدید بالا میاره : _نگارفقط ببین ! فقط اول حساب اونو میذارم کف دستش اونوقت نوبت تو می رسه بیچارت میکنم . تا بلند میشم دنبالش برم و دهن صاب مردمو باز کنم در محکم توی صورتم کوبیده شده و اون رفته ...
إظهار الكل...
جادوی چشمان تو #پارت_دویست_و_بیست_و_یک هانی . . . خندم می گیره که ابرویی بالا میندازه : _ نخند باید من و ببری بیرون کافه ای ...جایی وگرنه نمیبخشمت و شیرمو حلالت نمیکنم منم مثل خودش ابرویی بالا میندازم : _ هووم عجب پرویی هستی ها ... حیف که داریم فامیل می شیم ...مجبورم قبول کنم . با رضایت کامل لبخندی میزنه و می ره روی مبل کنار بابا ساکت و صامت می شینه بابای حسام رو می‌کنه سمت بابا و ادامه مراسم و شروع می‌کنه : _ خوب اگر موفق باشید فردا بچه ها بیوفته دنبال کارا و بعدم عقد ...جشن و اینام که خانوما بیشتر برنامه می ریزن . سپیده جون لبخندی میزنه و به مامان میگه : _ آره دیگه این کارا مختص خانوماس خودمون حلش می کنیم فقط ... به بابا نگاه می‌کنه : _ با اجازه شما فردا صبح نگار جان آماده باشه تا با حسام برن دنبال کارای آزمایشگاه و محضر ... بابا سری تکون میده : _ صاحب اختیارید هرچی تصمیم بگیرید منم موافقم . بالاخره صحبتای خواستگاری راجب سکه و عقد و غیره تموم شد . پیامی روی گوشیم میاد بازش می کنم : _ کاش محرمم می‌شدی می شد امشب پرو بازی کنم یا تورو با خودم ببرم یا وایسم ... نامردا کسی حرف دلمو نخوند. سرمو بالا میارم باهاش چشم تو چشم می شم که لبخندی میزنه و به گوشی اشاره می‌کنه تا جوابشو بدم . تند تند تایپ میکنم : _ یک وقتی زیادیتون نشه ها اقای مهندس؟ سرش توی گوشی می‌ره و مشغول خوندن میشه متوجه حرف بابا نمیشه که پدرش آروم روی پاش می زنه : _ حسام جان غرق شدی بابا ! مشکلی پیش اومده ؟ با شوک سری بالا میاره : _معذرت می‌خوام متوجه نشدم نیما پاروی پا میذاره و تیکه میندازه : _ آقای داماد توی هپروت رفته .
إظهار الكل...
sticker.webp0.47 KB
جادوی چشمان تو #پارت_دویست_و_بیست هانی . . . بابای حسام با خنده می ره کنارش و محکم می زنه پَسِ کَلش و میگه : _ پسر تو دیگه چه جونوری هستی میگن حلال زاده به داییش می‌ره تو که دایی هم نداری ... سعید دست روی گردنش می‌ذاره و ماساژش میده : _ آی عمو جان چرا میزنی ؟ بده خندوندمتون؟ برمیگرده سمت بابای من و ادای گریه رو در میاره : _شما بگید من بد کاری کردم ؟ یعنی حقم پس گردنیه؟ بابا خندون میگه : _خداحفظت کنه پسرم انشالا خواستگاری و عروسی خودت عمری باشه بتونیم برات جبران کنیم . نیما با چشمای گرد سری از تاسف تکون میده و میگه : _ بابا جان مگه چیکار کرده ؟ به جز اینکه با مسخره بازی کلی پول مفت به جیبش زد . سعید میزنه روی پاهاش و با غرغر میگه : _ هی تف به این زندگی انقدر زحمت کشیدم بازم قضاوت ... قضاوت از قدیم گفتن در دروازه رو میشه بست ها ولی در دهن این مردمو نمیشه هی . با آه غلیظی که می کشه حسام نزدیکش میشه و دستی روی شونش می‌ذاره و بدون هیچ حرفی با سر به سمت من اشاره می‌کنه میفهمم منظورشو ازش میخواد پولارو بهم برگردونه سعید اصلا به روی خودش نمیاره و جدی تر از اون بهش میگه : _ داداش گردن درد شدید داری ؟ چرا به اون طرف هی گردن میچرخونی ؟ شاید گردن درد داری ؟ بلند میشه : _ میخوای برات ماساژ بدم اره داداشم ؟ صدای خنده همه بلند میشه حسام پوفی می‌کشه : _ من که هیچ مشکلی ندارم ولی یهویی دیدی تو مشکل گردن گرفتی و چند مدتی نتونستی گردنتو تکون بدی ... اداشو در میاره : _ چطوره داداش ؟ دست به کار شم ؟ لبخندی میزنم و توی دلم قربون صدقه تیپ و قیافش میشم . سعید بلند میشه و بوسه ای روی شونه حسام می کاره : _ نه قربونت بشم از تو زیاد به ما رسیده ...چشم چشم هرچی شما بگی زیر لب همینطور که نزدیکم میشه زمزمه می‌کنه : _ شوخیم سرش نمیشه بی جنبه.... سریع به سمتم میاد و دست توی جیبش می‌کنه و پولارو با تعظیم به سمتم می گیره : _ بفرما ... بعد زیر لب بهم میگه : _ کوفتت بشه ...
إظهار الكل...
اینم پارت طولانی امشب امیدوارم خوشتون بیاد
إظهار الكل...
جادوی چشمان تو #پارت_دویست_و_نوزده هانی . . . جوونا می ریزن وسط و مشغول رقص میشن البته به جز حسام که سنگین و رنگین یک گوشه نشسته و با لبخندی به بقیه نگاه می‌کنه بالاخره سنگینی نگاهمو حس می‌کنه و چشمک ریزی بهم میزنه وقتی می بینم کسی حواسش به ماها نیست یواشکی لبامو غنچه میکنم و بوسه ای براش می‌فرستم که دست روی قلبش می‌ذاره از حرکتش لبخندی روی لبم میاد با اومدن سعید و نیما کنار حسام حیرت زده بهشون نگاه میکنم سعی میکنن به زور حسام و بلند کنند آخرم موفق میشن و می برنش وسط و بعد دخترا به سمت منم میان ، دستم ومیگیرن و می برن وسط کنار حسام. خیلی خجالت میکشم آخه همه نگاها به سمت ما چرخیده درمونده به بابا نگاه میکنم و با چشمام ازش اجازه می گیرم که با مهربونی و لبخند سری به نشونه مثبت تکون میده سحر با گفتن سعید آهنگ و عوض کن من و به حسام بیشتر نزدیک می‌کنه و به روایتی هلم میده وحشی حیف که فندوقمو حامله است و گرنه براش داشتم . آهنگ شروع میشه و نازی مشغول به فیلم برداری میشه با عشوه ذاتی که توی وجود هر دختری هست شروع میکنم به رقصیدن : _ابرو کمون ابرو کمون آره شدی آروم جون _بلا ازت دورشه چشم حسودات کور شه عزیــــزم قسمت بعد آهنگ که می رسه دخترا شروع میکنن به سوت و جیغ کشیدن : _ابرو کمون ابرو کمون تورو می‌خوام از دل و جون _حتی خود رنگین کمون حسودی می‌کنه به تو فراوون حسام همینطور که مردونه مشغول رقصه دستمالی از توی جیبش در میاره و با خجالت عرق روی پیشونیش و خشک میکنه و بعد دوباره دست توی جیبش می‌کنه و یک دسته صد هزاری رو بالای سرم پرت می‌کنه که جیغ و سوت همه در میاد این وسط از خنده می ترکم ..‌. سعید مثل بچه ها می پره پولارو از روی زمین جمع می‌کنه و تند تند توی جیبش می‌ذاره از خنده اون وسط روده بر میشم نه تنها من بلکه بقیه هم از خنده اشک از چشماشون پایین میاد . وای خدا این پسر دیگه کیه ! از بس که فیلمه دیگه نمیتونم برقصم پس صحنه رو ترک می کنم و روی مبل دونفره ای می شینم و با آهنگ بعدی سعید نشسته همینطور که پولارو جمع می‌کنه بندی برای حسام می رقصه و دیگه واقعنی می‌ترکم از خنده _جونی جونوم بیا دردت به جونوم ... اشک از چشمامون میاد که بالاخره آقا ول کُنِ مسخره بازی میشه، وقتی که کامل پولارو جمع میکنه طوری جدی و بدون توجه به ما که از خنده هلاک شدیم ،بلند میشه و دستاشو بالا میاره و میگه : _ خداروشکر کاسبی امشبمم کردم مونده بودم جواب زن و بچمو چی بدم ...خدایاشکرت
إظهار الكل...
جادوی چشمان تو #پارت_دویست_و_هجده هانی . . . وای بلندی میگم که سحر با کنجکاوی ازم می پرسه: _ چته ؟ چرا وای وای می‌کنی ؟ _وای سحر! عصبی میگه : _ مرگ وای خوب چه مرگته ! _ بنظرت قیافم ضایه بود ؟ نگاه آخر نیما به تخت و ندیدی ؟ حتما همه مثل نیما با خودشون فکر کردن اینا از خدا خواسته رفتن توی اتاق و بیرون بیا هم نیستن ؟ آره ؟ دو دستی روی صورتم و میپوشونم و ادای گریه در میارم : _ وای خدا خجالت می کشم بیام بیرون . دستمو می گیره و پایین میاره به چشمام خیره میشه : _ خوب آخه کودن کی میدونست شما با هم دوستید که این فانتزیای عجیب غریب توی ذهنش بیاد ؟ ها ؟ نمیدونمی میگم که با حرفش خیالم راحت میشه : _نترس من شوخی کردم هیچکس شکی نکرد از بس که تو ضایه هستی به جاش آقاتون خوبه بعدشم وقتی شما رفتید توی اتاق همه گرم حرف زدن بودن فقط من و نازی می دونستیم توی اتاق چخبره . نیشش شل میشه و بعد میگه : _ دِ یالا بریم الانه که صدای همه دریاد . باهم از اتاق بیرون میریم که کلی چشم به سمتمون بر میگرده مادر حسام سریع بلند میشه و به نزدیکی من میاد شونه هامو می گیره و آروم میگه : _ دختر تو که مارو از نگرانی کشتی . با این حرفش خدا نکنه ای میگم که دست روی صورتم می کشه : _ جوابت چیه دخترم ؟ حاضری عضوی از خانواده ما ، دخترگل ما بشی ؟ خجالت زده مکثی میکنم که سحر کنارم نیشگون آرومی ازم می گیره به خودم میام و آروم میگم : _بله... جوابم مثبته. با گفتن بله من شروع می‌کنه به کل کشیدن که همه متوجه جوابم میشن . سعید سریع بلند میشه همینطور که مشغول بشکن میشه میخونه : _ به به شاه پسر داریم دوماد قند و عسل داریم عروس نقل تر داریم دوماد شعر و غزل داریم عروس . روی لبای همه امشب لبخنده و همه مشغول شادی هستن که مامان با چشمای تَرِش بلند میشه و نزدیکم میشه و بغلم می‌کنه آروم دم گوشم زمزمه می‌کنه : _از خدا میخواستم این روز و با چشمم ببینم روزی که تو خوشحالی و بعد بمیرم نمیدونستم این اتفاق انقدر زود افتاد و همه چی به سرعت خوبه خوب شد خداروشکر عزیزدل مامان ...دختر قشنگم خداروشکر . از بغلش بیرونم میاره و دستی زیر چشمای ترم می کشه با بغضی خفه کننده که همراه با لبخندی دارم میگم : _ الهی دورت بگردم بابت همه چی ازت ممنونم... اگه تو نبودی من... من همون موقع تصادفم دق میکردم من باید خداروشکر کنم از خدا که تورو به من داده . لبخندی میزنه و بوسه ای روی سرم میکاره که با صدای آهنگ به سمت بقیه بر میگردیم .
إظهار الكل...
جادوی چشمان تو #پارت_دویست_و_هفده هانی . . . . با زدن چشمکی ریز از کنارم رد میشه و من می مونم و بوی عطری که ازش باقی موند . هووف خدایا.... میرم جلوی آیینه و با دیدن رژ پخش شده کنار لبم لبخندی از ته دل روی لبام میاد خدایا شکرت بالاخره داریم به هم می رسیم . با تقه ای که به در میخوره ، ترسیده دست روی لبام می کشم ،در باز میشه و سحر با اون شکمی که فندوق توشه میاد داخل و در اتاقمو میبنده برمی‌گردم که با لبخند خبیثی روی لبش نزدیکم میشه و دست گوشه لبم می‌کشه ... دستاشو چفت هم میکنه: _ هووم به به سوالی بهش خیره میشم که انگشت اشارشو آروم میزنه به پیشونیم و با لحنی که ازش شیطنت می‌باره میگه : _یک جوری رفتار نکن که انگار منُ در حال ماچ و بوسه گرفتی ها!! چشمام گرد میشه ولی سریع به خودم میام برو بابایی تحویلش میدم و دوباره به سمت کنسولم می چرخم و خودمو مرتب می‌کنم از دیدنش پشت سرم خندم می گیره آخه مثل خنگا فقط به من خیره شده بر میگردم سمتش و محکم بوسه ای روی لپش می کارم : _ جون اینجوری نگام نکنا... که با این قیافه هَپَلیت می‌خورمت. نامردی نمیکنه و با چشم گرد شده محکم می کوبه توی کمرم و صدای آخمُ درمیاد : _ آخ وحشی چته!!! مگه چی گفتم اینجوری کردی. تا میخواد جوابمو بده که در بی هوا باز میشه و نیما با اخمی که روی پیشونیشه وارد میشه و رو به هردومون می توپه : _چخبرتونه ؟ صدای هرهرو کرکرتون تا بیرون میاد چرا نمیاین از اتاق بیرون ؟ رو می‌کنه سمت سحر : _ سحر خانوم قرار بود بیای اینو از اتاق بیاری بیرون خودتم موندگار شدی ؟ وقتی میبینه حرفی نمیزنیم پوفی از روی کلافگی می‌کشه و زیر لب با صدای آرومی که بشنوم میگه : _ زود باش بیابیرون که همه منتظر جوابتن ،نگران شدن از اتاق نیومدی . بعد با نگاهی تو خالی به تخت که کمی از روی تختی جمع شده بود از اتاق بیرون می‌ره .
إظهار الكل...
00:17
Video unavailable
حاضری با دوستت که تازه گواهینامه گرفته بری دور دور ؟ شده بری تمرین رانندگی و یک صحنه ای ببینی و اصلا از ذهنت پاک نشه 🤣 #دیوانگی_با_رفیقاهم_عالمی_دارد❤️😍😂
إظهار الكل...
2.01 MB
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.