cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

❤️‍🔥 عشًِِـُِِ✿َُِِِِِِّ͜͡❥ِِّـٍِِق مُِـٖٖـۘۘـُِنِّـُّ℘ـʘ‌وّتَـٖٖـۘۘـوّ ❤️‍🔥

#سرنوشت #ممنوعه #عشق #غم_فراق #جانا #زخم_پنهان #همخونه_اخموی_من https://t.me/+_kwsM8YO-ihmMWNk

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
189
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
-57 أيام
-1530 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

حرفهای آموزنده منوتو https://t.me/+cZ6LteGRDEJjZDVk
إظهار الكل...
❤️‍🔥حرفهای آموزنده منوتو❤️‍🔥

حرفهای آموزنده منوتو

https://t.me/+cZ6LteGRDEJjZDVk

دوستان امتحان م شروع شده وقت نمیکنم زیاد بیام تلگرام انشالله بعداز امتحانم براتو بیشتر رمان میزارم ❤️❤️ فقط لطفا لف ندین
إظهار الكل...
Repost from N/a
کانال های رمان من https://t.me/Manoto_Life333
إظهار الكل...
❤️‍🔥کانال رمان های من❤️‍🔥

کانال های رمان من

خلاصه: دختری بی‌پناه که وقتی توی بیمارستان به هوش میاد خودش رو دو ماهه حامله می‌بینه اما کسی دنبالش نیومده، نه خانواده‌ای! نه همسری! با فهمیدن حاملگیش به شوک می‌ره، چون حافظه‌اش رو بعد از تصادف از دست داده. و کنیز عمارت پاشایی میشه! پارت گذاری روزانه و منظم ♥️🔥 رمان👇👇👇 مــ🌙ــاه و مــ🍷ـی https://t.me/+ibTLeKn-A-kzY2E0 https://t.me/+ibTLeKn-A-kzY2E0 https://t.me/+ibTLeKn-A-kzY2E0
إظهار الكل...
❤️‍🔥مــ🌙ــاه و مــ🍷ـی منی❤️‍🔥

#رمان_آیین_دلبر مــ🌙ــاه و مــ🍷ـی #آشپزی @MrQueen29

00:16
Video unavailable
🫦💋 اومدم یڪے از بهترین گپاے تلگرام رو بهت معرفے ڪنم! ڪہ شاخ شونہ گپاے تلگرامو شڪستہ 🎯 با اومدنت بہ #ابر #گپ #پارتے خوشحالمون ڪن🗽 Link Gp🥑 :https://t.me/+zW2pdsQZI1M0N2E0 هرکس‌ی فعال باشه ادمین میشه خودم ادمین ش میکنم فرقی نداره چه پسر با باشه چه دختر ادمین میشه ❤️❤️❤️
إظهار الكل...
IMG_6849.MP42.85 MB
00:16
Video unavailable
🫦💋 اومدم یڪے از بهترین گپاے تلگرام رو بهت معرفے ڪنم! ڪہ شاخ شونہ گپاے تلگرامو شڪستہ 🎯 با اومدنت بہ #ابر #گپ #پارتے خوشحالمون ڪن🗽 Link Gp🥑 :https://t.me/+zW2pdsQZI1M0N2E0
إظهار الكل...
IMG_6849.MP42.85 MB
💕🔥🩸💕🔥🩸💕🔥🩸 من گرمای دستانت را دوست دارم🥹 💙🔥⭐️💙🔥⭐️💙🔥⭐️ لینک گروه اصلی👇👇👇 https://t.me/joinchat/nRs9dYsMO-QwYmRk 🟢⬇️🟢⬇️🟢⬇️🟢⬇️🟢⬇️ https://t.me/joinchat/nRs9dYsMO-QwYmRk 👆👆👆👆 وارد گروه شوید و از بازی ها و چالش های متنوع لذت ببرید🟢🎧🟢🎧🟢🎧😍😊 خانواده 🔤🔤🔤
إظهار الكل...
تقديم تو بي احساس.mp37.81 MB
_ آقا دختره تازه از مدرسه اومد بیرون ... امر کنید تا کت بسته تحویلتون بدم! شایان دود سیگارش را بیرون داد _ بیارش انباری تماس را قطع کرد و تلفن را روی میز انداخت آرزو پر بغض لب زد _ میخوای با اون دختر چیکار کنی داداش؟ شایان نیشخند زد _ تخم و ترکه ی اون حروم زاده رو از روی زمین پاک میکنم _ میخوای تاوان بلایی که بابای بیشرفش سر من آورد رو از یه دختر هفده ساله بگیری داداش؟ اونی که حتی روحش خبر نداره باباش چه پست فطرتیه؟ شایان عصبی مشتش را روی میز کوبید _ تو دخالت نکن آرزو به طرف در رفت و آرزو سریع گفت _ تورو به جون پروا کاری به اون دختر بچه نداشته باش شایان! اون دختر همسن پرواته... اگه ندزدیده بودنش الآن هفده سالش بود شایان عصبی از جا بلند شد از شدت خشم نفس نفس میزد آرزو اسم پروا را آورده بود ... دختر عموی معصومش که از کودکی نشان کرده ی شایان بود ، همان که نفس برادرش به او وصل بود اما دزدیده بودنش! سالها بود که او را نداشت اما آرزو میدانست دل تنها برادرش هنوز به پای آن دخترک موطلایی مانده که تا به این سال هیچ دختری به چشمش نیامده بود از خانه بیرون زد آدم هایش همایون را چند روز پیش گرفته بودند ، با اینکه در حد مرگ بود اما هنوز راضی نشده بود! آن گرگ صفت را خودش آدم می‌کرد، جان دخترش را جلوی چشمانش میگرفت! به انباری که رسید بادیگارد هایش در را باز کردند _ کجاست دختره؟ _ داخله آقا... بچه ها خیلی کتکش زدن _ شما بیرون باشین هر سه مرد اطاعت کردند و شایان جلو رفت دخترک نحیف و بی‌جان را روی صندلی نشانده بودند و مانتوی فرم مدرسه اش خونی و کثیف بود چینی به پیشانی انداخت و جلوتر رفت مقنعه اش از سرش افتاده و موهای بلند و فرش دورش پخش شده بود بی اراده سر جا ایستاد ... آن موهای فر طلایی او را بیاد پروا می‌انداخت... اخمش پررنگ تر شد و جلوتر رفت اجازه نمیداد شباهت موهای دختر همایون با پروای معصومش دست و دلش را بلرزاند ناله های زیر لب دخترک را می‌شنید پوزخندی زد و همان موهایی که توجهش را جلب کرده بودند را میان دستش مشت کرد و کشید تن ظریف دخترک از صندلی کنده شد و ناله اش بلند شد _ چته کوچولو؟ هنوز هیچی نشده کم آوردی؟ الان که خیلی زوده براش غش و ضعف کردنت! موهایش را رها کرد و بازویش را گرفت تا بلندش کند دخترک نفس نفس میزد اما جواب داد _ دست کثیفتو به من نزن عوضی شایان با تک ابرویی بالا پریده به طرفش برگشت صورتش خیس عرق بود و آن موهای چسبیده به صورتش اجازه نمی نمی‌داد چهره اش را واضح ببیند _ پس موش کوچولوی همایون زبون دراز هم هست! اما عیب نداره ... کوتاه کردن زبون دخترای چموش خوراک منه! دخترک را از موهایش را گرفت بی توجه به جیغ فریادش روی تخت چوبی گوشه انباری پرتش کرد دست بند دکمه پیراهنش کرد که همان لحظه نگاهش به چشمان خیس و اشکی اویی که چیزی تا ضعف کردنش نمانده بود افتاد ... از آنچه می‌دید قلبش تپیدن را فراموش کرد و نگاه حیرانش جزء به جزء صورت دخترک را کاوید نه، امکان نداشت! آنچه میدید قطعا خواب بود امکان نداشت این دختر پروا باشد ، پروای او سالها پیش گم شده بود و این دختر هم، دخترِ همایون بود قطعا فقط شبیه به هم بودند ، خیلی شبیه! ذهنش میخواست حقیقت را انکار کند اما قلبش مطمئن بود که او پرواست و چیزی نمانده بود خودش را از قفسه سینه اش بیرون بی‌اندازد همان لحظه ضربه ای به در انباری خورد و عباد از آن سمت در گفت _ آقا بچه ها تحقیق کردن، این دختر ، دختر واقعی همایون نیست! همسایه ها گفتن گویا ده سالگیش همایون پیدا کرده بودتش! شایان سر جا خشک شده بود نفس نداشت... پروا هم ده ساله بود که ناپدید شده بود بی‌تعادل قدمی به سوی تخت برداشت موهایش... چشمهای عسلی پر اشکش.. صورتی که از شدت کتک هایی که از دست آدم های شایان خورده بود زخمی و کبود بود را از نظر گذراند و با زانویی سست شده جلوتر رفت در همان حال اما پلک های دخترک بی جان روی هم افتاد ..‌. آنقدر کتک خورده بود که رمقی برای سرپا ماندن نداشت و از شدت درد و ترس بی‌هوش شده بود ... https://t.me/+gK3PCS_xwU01YTdk https://t.me/+gK3PCS_xwU01YTdk https://t.me/+gK3PCS_xwU01YTdk https://t.me/+gK3PCS_xwU01YTdk
إظهار الكل...
❤️‍🔥رمان رمان رمان❤️‍🔥

❤️‍🔥فیلم و سریال ❤️‍🔥 #ایرانی #ترکی #خارجی #هندی #کارتون #رمان

https://t.me/+gK3PCS_xwU01YTdk

❤️‍🔥🔥🔥 🔥 🔥 #همخونه_اخموی_من #پارت_151 نفسام خش دار شده بود بهرحال منم مرد بودم و نیازایی داشتم و حالا پیش عزیزترینمم کسی که تشنه ی بوسیدن و یکی شدنم باهاش بودم اما.... تیز بلند شدم و پشت به دلوین ایستادم و دستام توی صورتم کشیدم نفس های عمیق و پشت سر هم کشیدم همین که بهتر شدم برگشتم و بدون معطلی و تعللی شلوارش رو اروم از پاش بیرون کشیدم و پتو رو تا کمرش کشیدم نگام رو به چهره اش دوختم توی خواب هم لبخند میزنه دستم رو جلو بردم و اروم موهاش رو پشت گوشش انداختم با یه فکری که توی سرم زد کنارش پشت بهش روی زمین نشستم و سرم رو تکیه دادم به تخت جوری که صورت هامون نزدیک هم شد و اون خواب و من بیدار بودم توی دوربین خیره به صورتش شدم ،به معصومیتش و لبخند روی لبای خوردنیش و لبخندی از ته قلبم زدم و بدون نگاه برداشتن ازش عکسی گرفتم یکم خیره ی عکس شدم و زوم شدم روی تصویرش و در اخر با یه حرکت بلند شدم و از اتاقش بیرون زدم. به محض وارد شدن به اتاقم به حموم پناه بردم نمیتونسم زیاد خوددار باشم باید بدستش بیارم باید مال خودم کنمش اون مال منه فقط و هیچ کس حق نداره ازم بگیرتش هیچکس.... دوش اب سرد باز کردم و واسه اروم شدن تن داغم زیر دوش اب سرد رفتم حتی با وجود سرمای اب اما باز تنم داغی رو حس میکرد. دوش کوتاهی گرفتم و بدون هیچ پوششی از حموم بیرون اومدم سمت کمد رفتم و شورت بیرون کشیدم و پوشیدم روبه روی اینه ایستادم و موهام خشک کردم و به سمت تخت رفتم و دراز کشیدم اونقدر خسته بودم که تا چشم بستم خوابم برد. •▪•▪•▪•▪•▪•▪•▪• با صدای گوشی از خواب بیدار شدم و نگاهی به ساعت انداختم ،شش و نیم بود و هنوز وقت داشتم واسه اماده شدن، بلند شدم وبه سمت سرویس رفتم و بعد ازکارای مربوطه به اتاق برگشتم کت و شلوار مشکی جذب مجلسی بیرون کشیدم پیرهن مشکی جذبم رو پوشیدم وپشت بندش شلوار و کت رو روی تخت گذاشتم و دو به روی اینه ایستادم ساعت مارک دارم دست کردم و دستبند ست اونم که سفارشی برند خودمون بود دست کردم موهام رو حالت دادم و دکمه ی اول پیرهنم رو باز کردم  و در اخر با ادکلن دوش گرفتم و کت به دست بیرون زدم به سمت اشپزخونه رفتم و قهوه ساز رو روشن کردم و برای دلوین و خودم میزصبحونه رو اماده کردم و چای هم اماده.نگاهم به ساعت افتاد و هفت و ربع نشون میداد جرعه ای از قهوه خوردم و روی میز گذاشتمش و به سمت اتاق دلوین حرکت کردم....... 🔥 🔥 ❤️‍🔥🔥🔥
إظهار الكل...
روزهای جمعه ها پارتی نداریم نیاین بگین
إظهار الكل...
👏 1
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.