cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

ᵃᵐᵇⁱᵛᵃˡᵉⁿᶜᵉ|آمبی‌والانس

آمبی والانس به قلم نازیلا.ع ❌️مطالعه ی رمان "آمبی والانس" از هر جایی جز این کانال حرام و فاقد رضایت نویسنده هست.❌️ رمان های نویسنده: https://t.me/addlist/ePObCqkYkKZjMTI0

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
10 124
المشتركون
-1124 ساعات
-1187 أيام
-57730 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

#خیانت خواهر دو قلو به خواهر خودش چشم دیدن خوشبختی خواهر دوقلوم‌ رو نداشتم یه روز وقتی خونه نبود رفتم پیش شوهرش ..منو‌خواهرم با هم مو نمیزدیم تنها تفاوتمون‌ خال روی دست چپ من بود‌ با کرم پودر محوش کردم و رفتم خونه ی خواهرم‌ میدونستم خونه نیست و شوهرش هم مرخصی گرفته تا استراحت کنه وقتی کلید انداختم درو باز کردم شوهر خواهرم که داشت فیلم‌ میدید گفت:خوش اومدی خانمم ...رفتم جلو و...‌ ⬅️ادامه ی داستان https://t.me/+3bibTyWdS1szNTVk
إظهار الكل...
#خیانت خواهر دو قلو به خواهر خودش چشم دیدن خوشبختی خواهر دوقلوم‌ رو نداشتم یه روز وقتی خونه نبود رفتم پیش شوهرش ..منو‌خواهرم با هم مو نمیزدیم تنها تفاوتمون‌ خال روی دست چپ من بود‌ با کرم پودر محوش کردم و رفتم خونه ی خواهرم‌ میدونستم خونه نیست و شوهرش هم مرخصی گرفته تا استراحت کنه وقتی کلید انداختم درو باز کردم شوهر خواهرم که داشت فیلم‌ میدید گفت:خوش اومدی خانمم ...رفتم جلو و...‌ ⬅️ادامه ی داستان https://t.me/+3bibTyWdS1szNTVk
إظهار الكل...
#خیانت خواهر دو قلو به خواهر خودش چشم دیدن خوشبختی خواهر دوقلوم‌ رو نداشتم یه روز وقتی خونه نبود رفتم پیش شوهرش ..منو‌خواهرم با هم مو نمیزدیم تنها تفاوتمون‌ خال روی دست چپ من بود‌ با کرم پودر محوش کردم و رفتم خونه ی خواهرم‌ میدونستم خونه نیست و شوهرش هم مرخصی گرفته تا استراحت کنه وقتی کلید انداختم درو باز کردم شوهر خواهرم که داشت فیلم‌ میدید گفت:خوش اومدی خانمم ...رفتم جلو و...‌ ⬅️ادامه ی داستان https://t.me/+3bibTyWdS1szNTVk
إظهار الكل...
#خیانت خواهر دو قلو به خواهر خودش چشم دیدن خوشبختی خواهر دوقلوم‌ رو نداشتم یه روز وقتی خونه نبود رفتم پیش شوهرش ..منو‌خواهرم با هم مو نمیزدیم تنها تفاوتمون‌ خال روی دست چپ من بود‌ با کرم پودر محوش کردم و رفتم خونه ی خواهرم‌ میدونستم خونه نیست و شوهرش هم مرخصی گرفته تا استراحت کنه وقتی کلید انداختم درو باز کردم شوهر خواهرم که داشت فیلم‌ میدید گفت:خوش اومدی خانمم ...رفتم جلو و...‌ ⬅️ادامه ی داستان https://t.me/+3bibTyWdS1szNTVk
إظهار الكل...
#خیانت خواهر دو قلو به خواهر خودش چشم دیدن خوشبختی خواهر دوقلوم‌ رو نداشتم یه روز وقتی خونه نبود رفتم پیش شوهرش ..منو‌خواهرم با هم مو نمیزدیم تنها تفاوتمون‌ خال روی دست چپ من بود‌ با کرم پودر محوش کردم و رفتم خونه ی خواهرم‌ میدونستم خونه نیست و شوهرش هم مرخصی گرفته تا استراحت کنه وقتی کلید انداختم درو باز کردم شوهر خواهرم که داشت فیلم‌ میدید گفت:خوش اومدی خانمم ...رفتم جلو و...‌ ⬅️ادامه ی داستان https://t.me/+3bibTyWdS1szNTVk
إظهار الكل...
🔴 قصاب و زن جوان اخر شب بود و داشتم راهی خونه میشدم که خانومی وارد مغازه شدو دو دل بود برای حرفی که میخواست بگه  اخر سر با صدای لرزونی گفت :حاجی بچه هام گشنه ان یه کیلو گوشت بهم بده به ازای پولش هرکاری که دوست داری باهام بکن. نگاهی به چهره خانوم انداختم زیبا و دلفریب بود معامله خوبی بود یه کیلو گوشت در ازای یه شب کامیابی همه حس های مردانه ام بیدار شده بود گوشی برداشتم با خانومم تماس گرفتم..و 👈ادامه ی داستان و ماجرا https://t.me/+3bibTyWdS1szNTVk
إظهار الكل...
sticker.webp0.19 KB
Repost from N/a
-دختر خوبی باش بشین کنار هومن و بله بگو باشه دخترم؟ ۹ سالم بود و با ترس عروسکم رو به خودم فشردم و به هومن پسر دایی ۲۱ سالم که با اخم روی صندلی نشسته بود نگاه کردم و همون موقع آقا جون عروسکمو ازم گرفت که بغض کرده گفتم: -نه خنسی و بده آقا جون چیکارش داری؟ صدای پوزخند هومن بلند شد و آقا جون تا خواست حرفی بزنه هومن پسر گفت: -آقا جون اذیتش نکن بده بهش آقاجون لبخندی زد و من بدو روی صندلی کنار هومن نشستم و آروم پچ زدم: -هومن...؟ -هوم؟ - اینا دارن چیکار میکنن؟! چرا باید پیش هم بشینیم؟ ما که همش باهم دعوا میکنیم نگاهش رو بهم داد و با دستش لپمو‌ کشید جوری که آی بلندی گفتم و محکم زدم رو دستش که خندید و مثل خودم پچ‌زد: -کارای آقا جون میخواد خیالش راحت بشه -از چی؟ -از تو بچه... نگران نکن بمیر تو بی صاحب بمونی خونه خرابت کنن بقیه خاندان هیچی از حرفاش نمی‌فهمیدم خب بچه بودم... شونه ای انداختم بالا: -الان من بله بگم تو صاحبم میشی با بدجنسی تمام ابرو انداخت بالا: - آره با این حرف سریع از پیشش بلند شدم و بدو سمت آقا جون که با روحانی حرف میزد و در جدل بود دویدم و تند تند گفتم: - آقا جون آقا جون من نمی‌خوام صاحبم هومن بشه نمی‌خوام اون اذیتم می‌کنه آقا جون سمتم چرخید و چشم غره ای به هومن که در حال خنده بود رفت و صدای روحانی بلند شد: - حاجی خیلی بچست کاش میزاشتی حداقل سیزدهش پر بشه خب آقا جونم دستی رو سرم کشید: -حاجی قربون چشات قرار نیست بینشون اتفاقی بیفته دوتاشون نوه هامن این دختر بچه، بچه ی پسر خدا بیامرزم من میترسم بمیرم بی صاحب بمونه بین عموهاش اذیتش کنن سر مال دیگه نشناسنش حاجی نگاهی به هومن کرد و آقاجون ادامه داد -تو همه ی اونا هومن نوه ی ارشدم مثل خودم مرده مردونگی بلده رومو زمین ننداخت قبول کرد حواسش به این دختر باشه اصلا نیست داره فردا می‌ره خارج ولی من خیالم راحت میمونه پس فردا مردم زمین گیر شدم هومن هست میاد این دخترو جمع می‌کنه حاجی بهم خیره شد: -صیغه میکنمشون تا بیست سالگی دختر خوبه؟ آقا جونم سری به تایید تکون داد و روبه هومن بلند گفت: - پسرم بیا و‌ هومن اومد و همه چیز جوری پیش رفت که من سر در نمی‌آوردم و هومن گفت قبلتم و منم همینو تکرار کردم و آقاجون با پایان این اتفاق نفس عمیقی کشید و روبه هومن کرد: -اموالم نصفش مال تو شد اما جون تو جون این دختر، من اگه روزی نبودم و این دختر از آب و کل بیرون نیومده بود تو واسش باید مردونگی کنی هومن سری به تایید تکون داد و روی پاهاش نشست و گردنبندی دور گردنشو باز کرد و دور گردنم بست و روبهم گفت: -بچه شاید به روزی ببینمت که خیلی بزرگ شده باشی این گردن‌بند برای این که بشناسمت و این شروع سرنوشت من بود... https://t.me/+JKpXhSYevHs1NmU0 https://t.me/+JKpXhSYevHs1NmU0 هشت سال بعد صدای قرآن تو خونه پیچیده بود و من تونسته بودم سوم آقا جون خودم و برسونم! و پچ‌پچای زن‌عمو هام به گوشم می‌رسید: - برای ارثیه اومده بوی پول به بینیش خورده که بعد هشت سال اومده گذاشت بمیره بعد بیاد اهمیتی نمی‌دادم که یکی از عموم هام بلند گفت:- عمو جون کی برمیگردی خارج؟ نیشخندی زدم و بلند گفتم که همه بشنوم: -برگردم؟ نصف اموال آقا جون به نام من خورده وقتش من مدیریت کنم این اموالو کجا برم؟ اومدم که بمونم عمو سکوت شد که ادامه دادم: -خسته ی راهم میرم استراحت کنم با پایان حرفم از پله ها بالا رفتم که صدای غمگین دخترونه ای به گوشم رسید: -بودنت هنوز مثل بارونه تازه و خنک و ناز و آرومه... از این جا به بعد کی میدونه که چی سرنوشتمونه کنجکاو سمت صدا رفتم و به بالکن رسیدم که دختر جوانی با چشمای سبز درحالی که اشک می‌ریخت داشت این آهنگ و میخوند که با دیدنم ساکت شد و متعجب شد: -مراسم، مراسم پایین آقا! کاری دارید؟ تا خواستم بگم تو کی هستی نگاهم به گردنبند دور گردنش افتاد و متعجب از این همه تغییر و خانم شدن لب زدم: - بچه؟! هومنم... چقدر بزرگ شدی خانوم شدی ولی، ولی هنوز بیست سالت نشده مگه نه! https://t.me/+JKpXhSYevHs1NmU0 https://t.me/+JKpXhSYevHs1NmU0 https://t.me/+JKpXhSYevHs1NmU0
إظهار الكل...
👍 1
Repost from N/a
#پارت_۱ #پارت_واقعی انگشتر خانم بزرگ نیست .... برید اون دختره بی همه چیزِ دزد رو بیارین ! پشت تنه تنومند درخت توت انتهای باغ مخفی شده ام . . صدای پای نگهبان ها می آید پیدا میکردند مرا .... باز هم مرا پیش آن زن میبردند و او در مقابل همگان ، مرا میزد .... تهدیدم میکرد که یزدان می آید . که می آید و مرا از موهای کوتاهم آویزان میکند . × پیدات کردم موش کوچولو سر بالا می اورم چشم های مملو از اشکم را به نگهبانِ بد قیافه عمارت می اندازم _ ل...لطفا من...منو نبر میخندد صدایش را بلند میکند طوری که به گوش دیگران هم برسد × پیداش کردم دزد عمارتو ! دست زیر بازویم می اندازد و با لحن ترسناکی زمزمه میکند × میدونی یزدان خان نمیگذره از این کارِت ، نه ؟ هق میزنم از ناچاری به دست هایش چنگ میزنم _ م..من ندزدیدم .... توروخدا نَبَر منو مرا میکشاند به مقابل درِ بزرگ عمارت که میرسیم ، مرا روی زمین پرت میکند کبری خانم میخندد و با تمسخر میگوید × نندازش این دردونه رو ...... میدونی که یزدان خان چه حساسه .... نباید روی تنش ، خط بیوفته ! کنایه میزد یزدانِ گرشاسب عاشق خط انداختن روی تنِ من بود . با بهانه و بی بهانه ، آن تیزیِ چاقوی کوچک و جیبی اش را نشانم میداد . خانم بزرگ به ایوان می آید عصایِ خاصش را به زمین میکوبد و میگوید × بی چشم و رو ......... جای خواب بهت دادیم ..... سیرِت کردیم ..... چشمت رو نگرفت ؟! باز اومدی دزدی ؟ _ د..دزدی نکردم خانوم بزرگ .... به خدا ... من دست نزدم . به عباس آقا ، سر نگهبانِ عمارت اشاره میزند و بلند میگوید × بندازش انباری پشتِ عمارت ..... تا شب که یزدانم بیاد ، کسی اجازه ورود به اتاقش رو نداره https://t.me/+ikJ8XuLtH2gzYzIx https://t.me/+ikJ8XuLtH2gzYzIx https://t.me/+ikJ8XuLtH2gzYzIx https://t.me/+ikJ8XuLtH2gzYzIx https://t.me/+ikJ8XuLtH2gzYzIx نمیدانم چه قدر طول میکشد یا اینکه اکنون روز است یا شب ... پلک هایم روی هم افتاده اند . اما من خوب میشناسم صدای قدم هایش را . او خاص ، راه میرود قدم هایش از فرسنگ ها دور تر ، یزدان خان بودنش را به عالم و آدم میفهماند پلک میگشایم تار میبینم مشکی پوشیده ..... به مانندِ همیشه . اهل عمارت میگفتند او عزادار برادرش است ... میگفتند سال ها از قتلِ برادرش میگذرد ، او اما سیاه از تن در نیاورده . ابروهای مشکی اش را در هم میکشد و بالاخره ، لب باز میکند + باز چیکار کردی نبات ؟ هق میزنم _ ی...یزدان خان ! م..من ندزدیدم . پورخند میزند میدانم باورش نمیشود + به نظرت شبیه کسی ام که اومده بپرسه دزدیدی یا نه ؟! فریاد میزند + دلت تنگ شده نه ؟! جایِ کمربند قبلی دیگه روی تن و بدنت نیست لعنتی ؟؟؟ هق میزنم _ ن..نکردم م...من + لعنت بهت نبات ...... لعنت بهت که یک روز ، آرامش توی زندگیم نمیذاری ! من آن موقع ، نفهمیدم منظورش از این حرف چیست ... من که نمیدانستم سال ها پیش خود را از روی بام انداخته ام و حافظه ام را از دست دادم من که نمیدانستم ، من ... نبات میرسلیمی ، همسر این مرد زخم خورده ام من فکر میکردم خدمتکارِ حقیرِ این عمارت و این مَردَم .. زنجیر که روی استخوان پایم فرود می آید ، نفس در گلویم میمیرد او میزند از حال میروم فریاد میزنم بی صدا جان میدهم و در ثانیه هایی که بی شک اگر ادامه پیدا میکرد ، روح از تنم میگریخت ، صدای ماه خاتون می آید × نزن مادر ..... نزن دردت به سرم ..... پیدا شد ..... انگشتر خانم بزرگ پیدا شد https://t.me/+ikJ8XuLtH2gzYzIx https://t.me/+ikJ8XuLtH2gzYzIx https://t.me/+ikJ8XuLtH2gzYzIx https://t.me/+ikJ8XuLtH2gzYzIx https://t.me/+ikJ8XuLtH2gzYzIx زنش رو میزنه اونقدر که از حال میره دختره وقتی به هوش میاد تازه حافظه اش رو بدست میاره و .....🥺🥺🥺🥺🥺
إظهار الكل...
Repost from N/a
من افرام... دختری یتیم که بعد از مرگ خواهرم برای مراقبت از خواهرزاده ام مجبور شدم با شوهر خواهرم زندگی کنم. بعد از گذشت چند ماه از فوت خواهرم مردی به اسم نیهاد سر و کله اش پیدا می شه که ادعا می کنه خواهرزاده ی شش ماهه من دختر اونه... https://t.me/+k2uTmpoShVRiNWVk https://t.me/+k2uTmpoShVRiNWVk #عیار_سنج فایل نهایی #سبب از یگانه غین ● اگر مایل به خرید هستین مبلغ 60 تومن رو به شماره حساب زیر واریز کنین ❤️ 5041721202287380 سارا احمدی | رسالت ارسال شات واریزی به: @advip_gheyn @advip_gheyn
إظهار الكل...
رمان سبب به قلم غین.pdf8.06 KB
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.