گـیــــــوا
حس خوب یعنی تو هوای سرد بیرونم با خوردن لب همدیگه داغ شیم... رمان اروتیک گیوا🔥 به قلم: راحله dm
إظهار المزيد36 745
المشتركون
+24624 ساعات
+5087 أيام
+2 36830 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
_ روی کاپوت ماشین جا برای سکـس نیست!
به صورت اخمالوش که داشت غر می زد خیره شدم.
_ خوشت نمیاد؟ معشوقهت روی عشقت میخواد بهت بهشت رو تقدیم کنه؟
زیر کت چرمش رو پایین کشید.
_ آبت داره میریزه روی کاپوت ...بکش بالا شورتتو ...
دست روی بهشت خیسم گذاشتم.
_ تشنهست؛ تو رو میخواد ...
https://t.me/+xhGYjkAhvVdiYTVk
94910
📌 می دونستید رمان #گیوا تو چنل 🔡🔡🔠 به اتمام رسیده🥳
📌825 پارت کامل و بدون سانسور
📌 تو چنل اصلی حداقل یکسال دیگه رمان تموم میشه
جهت عضویت در vip و خواندن کاملِ رمان، مبلغ 55.000 تومان به شماره کارت زیر واریز کرد
6104337952081634
بانک ملت( بنام داخم)
و فیش واریزی را برای ادمین ارسال کرده تا لینک و دریافت کنید.
@somi_rr
توجه: به زودی عضویت vip بسته میشه
👍 1
1 00510
اعتراف میکنم غذای گربمو ریختم اونجام حسابی لیس زد خیلی حال داد زبون داغش.. مشاهده اعتراف 🖤🔞
61100
00:02
Video unavailable
💦قصر سکس🙊
دختر فلفل فروشی که دزدکی میره توی قصر ولی همون شب با فرمانده جنگ چنان تاخت و تازی روی تخت میرن که...
https://t.me/+WCq6-gyKkqE5ZjQ0
#دارایصحنههایمناسببزرگسال 💦
1 00820
_ روی کاپوت ماشین جا برای سکـس نیست!
به صورت اخمالوش که داشت غر می زد خیره شدم.
_ خوشت نمیاد؟ معشوقهت روی عشقت میخواد بهت بهشت رو تقدیم کنه؟
زیر کت چرمش رو پایین کشید.
_ آبت داره میریزه روی کاپوت ...بکش بالا شورتتو ...
دست روی بهشت خیسم گذاشتم.
_ تشنهست؛ تو رو میخواد ...
https://t.me/+xhGYjkAhvVdiYTVk
1 10400
_ بهت گفته بودم حق نداری توی ماشین من ار*ضا بشی؟
خودم رو آروم بهش مالیدم و کنار گوشش پچ زدم:
_ آخ ...آخه همش دستت میره روی لای پام آبم سرازیر میشه
اسپنک محکمی به باس*نم کوبید و غر زد:
_ هورنی کوچولو؛ فقط زیر من اینجوری آه و ناله میکنی یا بقیه راننده های رالی رو هم با بدنت ساپورت میکنی؟
https://t.me/+xhGYjkAhvVdiYTVk
83000
00:02
Video unavailable
💦قصر سکس🙊
دختر فلفل فروشی که دزدکی میره توی قصر ولی همون شب با فرمانده جنگ چنان تاخت و تازی روی تخت میرن که...
https://t.me/+WCq6-gyKkqE5ZjQ0
#دارایصحنههایمناسببزرگسال 💦
1 31120
📌 می دونستید رمان #گیوا تو چنل 🔡🔡🔠 به اتمام رسیده🥳
📌825 پارت کامل و بدون سانسور
📌 تو چنل اصلی حداقل یکسال دیگه رمان تموم میشه
جهت عضویت در vip و خواندن کاملِ رمان، مبلغ 55.000 تومان به شماره کارت زیر واریز کرد
6104337952081634
بانک ملت( بنام داخم)
و فیش واریزی را برای ادمین ارسال کرده تا لینک و دریافت کنید.
@somi_rr
توجه: به زودی عضویت vip بسته میشه
2 32100
-چرا بهش گفتی من دوست دخترتم؟ میدونی چه گندی زدی؟ اصلا میدونی اون کی بود؟
خونسرد نگاهم کرد و گفت : میدونم!
-نه نمیدونی.... معلومه که نمیدونی... اون... اون امیرحسینه... شوهر سابقم... پدرِ بچهای که همه فکر میکنن مُرده! اگه بفهمه من اینجا بودم.... وای خدا... منو میکشه... رستا رو ازم میگیره مطمئنم....
کیفمو از روی مبل اتاقِ کارش چنگ زدم و قبل از این که از کنارش رد بشم بازومو گرفت
-وایسا شادی! دلیلی نداره بترسی... من سر حرفم هستم... منو قبول کن و توی افتتاحیه به عنوان پارتنرم باهام بیا.
من جون خودت و بودنِ دخترتو تضمین میکنم. نمیذارم امیرحسین نزدیکت بشه
-تو اصلا نمیفهمی من چی میگم... کافیه امیر من و تو رو باهم ببینه... اون موقع مطمئن میشه وقتی زنش بودم بهش خیانت کردم
دستشو روی بازوم آروم بالا و پایین کرد و گفت : خب بفهمه! مگه به همین جرم مجازاتت نکرد؟
مگه نگفتی یه جوری زد، که همه خیال کردن خودت و بچه باهم مُردین!
هنوز نگرانشی؟
فرار کردی و رفتی؟ خیال میکنی تا کِی میشه فرار کرد؟ پیش من، جات امنه
با تلخندی گفتم : من حتی پیش خونوادم جام امن نبود! من خیانت نمیکنم
دستش هنوز بند بازوم بود تا دوباره نقش زمین نشم
قدمی جلو اومد
با دلهره، یه قدم عقب رفتم
گردن کج کرد و پرسید: هنوز متعهدی به شریک من؟یا نکنه طلاق نگرفتین؟ هوم؟
صدام به زور از گلوم در اومد: نه...
-پس اسمشو خیانت نذار. به من بگو شهراد؛ نگو دکتر!
قبل از این که جوابی بهش بدم دستش دور کمرم حلقه شد و از ترس و شوک به خودم لرزیدم
-امیرحسین لیاقت نداشت.... به تو خیانت کرد...
تویی که حتی با این رنگ پریده و صورت لاغر، انقد قشنگی که آدم نفسش بند میاد...
به من اعتماد کن....
انتقام تهمتی که بهت زدن رو بگیر.
اون موقع هیچکس ازت حمایت نکرد، بذار من بشم حامیت....
اسمت که بیاد کنار اسم شهراد سرلک کسی جرات نمیکنه بهت چپ نگاه کنه...
بدون این که پلک بزنم نگاهش میکردم که جلو تر اومد و نفسشو روی صورتم حس کردم
دستی که روی بازوم بود بالا اومد و روی گونهام نشست
-حق تو و دخترت این نیست که توی یه اتاق جنوب شهر زندگی کنین...
هرکی ندونه، من خوب میدونم که نورچشمیِ دوتا خونواده بودی دخترحاجی!
نباید الان از صبح تا شب به عنوان یه کارگر خدماتی کار کنی و تهش هیچی به هیچی!
نمیذارم شادی
فرصت فکر کردن بهم نداد، فرصت جواب دادن رو هم!
فاصله رو به صفر رسوند و لب گذاشت روی پیشونی سردم
هر دو دستش کمرم رو محکم گرفت و حسی به من القا کرد که تا حالا تجربه نکرده بودم...
حمایت...پناه...محبت!
قطره های اشک روی صورتم راه افتادن که بلاخره ازم جدا شد
نوک انگشتشو روی رد اشکام کشید و لب زد : یکسال پیش که دیدمت.... فرق داشت با الان.
زنِ رفیقم بودی با یه شکم گرد و قلمبه.... اون موقع فقط یه "خوش به حال امیر چه خانم خوبی داره " بودی؛
الان دیگه فرق داره... نخواه که ولت کنم... شادی!
هق هقم بلند شد که سرمو به سینهاش چسبوند و دستش نوازشوار روی کمرم بالا پایین شد
بریده گفتم: من... میترسم... امیر اگه بفهمه....
-ششش... من نمیذارم! به خودت بیا دختر. بشو همون دخترِ قوی و محکم... قبل از نامردیِ امیرحسین.
انتقام بگیر از تک تک آدمایی که از پشت بهت خنجر زدن و تو رو از زندگیِ خودت بیرون کردن
لبشو اینبار روی شال به هم ریختهام گذاشت و زمزمه کرد : من کمکت میکنم... تو فقط با من باش
درست همون لحظه در باز شد و صدای امیر به گوشم رسید : شهراد؟ نمیای پایین؟باید کار اوستا رو تایید کنی
شهراد دستمو گرفت و خیره به چشمام گفت: با من میای عزیزم؟
مُرد اون شادیِ ضعیف و آروم
قسم خوردم تلافی کنم... همه باید تاوان میدادن...
حق با شهراد بود... شادی رو، غرور و شخصیتش و ابروش رو، زیر پا له کرده بودن...
نمیشد من تنهایی تاوان بدم!
لبخندی بهش زدم و گفتم : میام
سر چرخوندم سمت امیر که ابروهاش به هم نزدیک و دستاش مشت شده بود
هم قدم با شهراد جلو رفتم و همین که کنار امیر رسیدیم،
انگشتشو روی سینهی پهن امیر زد و محکم گفت : نبینم دم پَر ناموسِ من پیدات بشه یا بخوای قلدری کنی امیرحسین!
شادی از حالا، تا همیشه کنار منه...
https://t.me/+rm_U4b0AZyU0YTg8
https://t.me/+rm_U4b0AZyU0YTg8
https://t.me/+rm_U4b0AZyU0YTg8
https://t.me/+rm_U4b0AZyU0YTg8
#پارت_واقعی_رمان🔥
2 35040