cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

رازِ دِلبَند(شیرین نورنژاد)

❁﷽❁ 🌱 شیرین نورنژاد

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
14 957
المشتركون
-4724 ساعات
+2857 أيام
+92230 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

sticker.webp0.00 KB
Photo unavailable
-یه بازی میکنیم دخترسک*سیم! من میشم گرگ وتو یه آهو. چشای گردشدمومیخ چشای سیاهش کردم وباتعجب گفتم:  -چرا؟ -سوال نداریم، توفرارمیکنی وتاجایی که میتونی سعی کن نگیرمت. اب دهنموقورت دادم : -میفهمم چی میگیا اما متوجه نمیشم ! -اگه تا یه دقیقه دیگه به جای فرار هنوز زیرم باشی  وزر بزنی تضمین نمیکنم سالم از این خونه بیرون بری ومطمعن باش جوری به دندون میکشمت که تاعمر داری فراموش نکنی آهو کوچولو! پس تانشُمردم دست به کارشو. یه کوچولو فاصله گرفت میتونستم حرص وخواستن روتوچشاش به وضوح ببینم، دلهره ووحشت وجودمو پرکرده بود محکم کف دستامو تخت سینش کوبیدم وخودمواز زیرش بیرون اوردم. https://t.me/+PQLj4LRyN140YTE0 https://t.me/+PQLj4LRyN140YTE0 یه رمان پیداکردم براتون عاشقش میشین یه لوسیفرداره نگم براتون سردسته  همه مشتیاااا😍😎 باهرپارتش نفس توسینتون حبس میشه! پیشنهادمیکنم ازدستش ندین داستانی جدیدو سراسر هیجان باچاشنی طنز وعاشقانه ای ناب🥺😌
إظهار الكل...
من بروک پترسون ام یک وکیل جوان که با استخدام ویپراها برای وکالت خانواده آنها، آینده درخشانی بدست اورد. شغلی که چهار سال املاک آیدن وایپرا در اروپا بصورت رایگان بگذراند زندگی که همه برای دست اوردن همچنین شغلی اون هم با خاندان ویپرا بزرگ و قدرتمند حاضرن باهم دوئل هم بکنن چه برسه به من که از شانس خوبم هنوز مهره مدرک وکلاتم خشک نشده تونستم همچنین شغلی رو بدست بیارم. ولی با ملاقات با یک مرد آن هم در شب که برای خودم بخاطر همچنین موفقیتی جشن گرفته بودم، دیدم. ملاقاتی که باعث شد چنان زلزله چند ریشه‌ای به زندگیم بزند که اصلا نفهمیدم چه شد که من را به…. https://t.me/+AXxA34rQXh1kZTdk https://instagram.com/novel_berke https://t.me/+AXxA34rQXh1kZTdk https://t.me/+AXxA34rQXh1kZTdk https://instagram.com/novel_berke https://t.me/+AXxA34rQXh1kZTdk بقیه‌اش رو خودت بگیری دیگه اینجا نمیشه گفت 🥺🙈🔞 اگه میخوای ادامه داستانم رو بخونی بپر بیا اینجا👆
إظهار الكل...
رمان همسر رد شده شاهزاده اژدها

#خلاصه من مرد مناسبی را برای شب جشنم ملاقات می‌کنم. سپس روز بعد دوباره او را در جت شخصی‌اش ملاقات می‌کنم. وای! مردی که من با او دیشب خوابیدم، رئیس جدید من، آیدن ویپرا است. پارت گذاری:نامشخص

_با لباس مدرسه اومدی سرویس بدی؟ از روی تخت بلند شد و مقنعه اش رو در اورد. _نکنه واسه شما سن قانونی مهمه؟ شهاب پیرهنش رو در آورد و روی زمین انداخت. _چیزی که واسه من مهمه کار بلد بودنه! بلدی؟ از بالا به پایین بهش نگاه می کرد، توی لباس فرم مدرسه زیادی مسخره به نظر می رسید! _تحریکم نمیکنی. از روی تخت بلند شد و جلو رفت. _هر آدم معمولی ای با لباس فرم مدرسه تحریک و ارضا نمیشه! مگه زود انزالی داری؟ اون شهاب آریا بود! مردی که به دخترا پول می داد تا دهنشون رو ببندن و جز برای ساک زدن بازش نکنن! صداشون به گوشش نرسه جز برای آه و ناله کردن... و حالا این دختر بچه ی سرکش زیادی گستاخی می کرد. _مریم قوانین منو بهت نگفته؟ شونه اش رو بالا انداخت و آدامس توی دهنش رو باد کرد، قدم برداشت و به سمت آینه رفت. _گفته! ولی اهمیتی نمیدم. اگه میخوای با من سکس داشته باشی باید با قوانین من پیش بری. دستای ظریفش روی دکمه های مانتوی گشادش نشست و شروع به باز کردنشون کرد. _این مسائل خط قرمز منه! و تو داری از خط قرمز من رد میشی. مانتو رو روی زمین انداخت و به سمتش چرخید، تمام بالا تنه‌اش توی توری مشکی رنگی که پوشیده بود، به چشم میخورد. به سمتش رفت و دستشو روی سینه ی لخت شهاب کشید. _من فقط میدونم به مریم گفتی که امشب یه تجربه ی متفاوت میخوای! _و تو تفسیرت از تفاوت نقضِ قوانینه منه؟ دست شهاب رو گرفت و اونو جلوی آینه برد، دستشو توی شلوارش فرو برد و زمزمه کرد. _میخوام جلوی آینه ارضا بشیم... عصبی به باسنش چنگی زد و غرید _برای من پوزیشن تعیین نکن! دخترک کمر شلوارش رو گرفت و یه ضرب پایین کشید، کمرش رو به تن شهاب تکیه داد و پای راستش رو بالا آورد و روی دراور گذاشت... حالا شهاب به خوبی میتونست همه‌جاش رو از توی آینه ببینه... _از همه ی قوانینت فقط با یکیش موافقم شهاب آریا! نفس هاش نامنظم شده بود، از توی آینه به هم خیره شده بودن و بین پای مرد برجسته شده بود... زمزمه کرد. _کدوم قانون بچه جون؟ دست شهاب رو برداشت و بین پاش گذاشت. _از کاندوم استفاده میکنیم! شهاب انگشتاش رو روی تن دختر ماهرانه تکون داد و ستاره آه بلندی کشید. _چند سالته بچه؟ دستش رو عقب برد و موهاش رو به بازی گرفت. _بیست سالمه! تا حالا جلوی آینه سکس نکرده بود؛ باورش نمیشد یه دختر بیست ساله مردی که چهل سالشه رو اینطوری تحریک کرده! لاله ی گوشش رو به زبون گرفت. _چرا یه دختر تو این سن باید تن فروشی کنه؟ باسنش رو به شهاب چسبوند و نفس نفس زدنای مرد تحریکش میکرد! _برو کاندومت رو بیار شهاب آریا! شهاب زیپ کمربندش رو باز کرد وشلوار رو پایین کشید... خودش رو از پشت به دختر چسبوند و سینه اش رو توی دستش گرفت. _یه سوال ازت پرسیدم! ستاره خم شد و شهاب موهاش رو چنگ زد؛ زمزمه کرد. _برای در آوردن خرج عمل مامانم! این بار سینه اش رو محکم تر فشرد و با خود فکر کرد بهتره این دختر فاحشه ی مخصوصش باشه! کسی که فقط مال خودش باشه! _میدونی چیه بچه جون؟ فکر میکنم این بار بدون کاندوم و پوشش بخوام یه واژ..ن رو حس کنم! و خودش رو با فشار ... https://t.me/+hoLMZb2HtxdmNDZk https://t.me/+hoLMZb2HtxdmNDZk https://t.me/+hoLMZb2HtxdmNDZk https://t.me/+hoLMZb2HtxdmNDZk https://t.me/+hoLMZb2HtxdmNDZk https://t.me/+hoLMZb2HtxdmNDZk https://t.me/+hoLMZb2HtxdmNDZk شهاب آریا... استاد ریاضی چهل ساله ای که هر شب ترتیب یه فاحشه جدید رو روی تختش میده... اون برای سکس کردن با هر دختر یه قانون خاص داره... و امشب ستاره‌ی بیست ساله به عنوان بهترین فاحشه ی اون مکان روی تختش میره... ستاره ای که تشنه ی درس خوندنه و پشت کنکوری مونده، با پول اون شب تو یه آموزشگاه شرکت میکنه که... استاد ریاضیش شهاب آریاست!
إظهار الكل...
دست که بند چانه‌ام می‌کند و صورتم را بالا می‌کشد ، تکان سختی میخورم.. _ _ نگام کن لحنش سرد و آمرانه است..لب‌هایم را روی هم می‌کشم و مردمک های فراریم تا روی صورتش بالا می رود..چهره‌اش هم دست کمی از صدایش ندارد..همان قدر خشک..همانقدر بدون انعطاف.. می بینم که نگاهش روی لب‌هایم جا خوش کرده.. سیبک گلویم محکم بالا و پایین می‌شود..با فشار انگشت اشاره صورتم را بالا تر می کشد و شستش به آرامی روی لب هایم می لغزد..قلبم محکم می‌کوبد و وحشت میان خونم غوغا می کند..دست از نوازش بر می دارد و  انگشتش را از میان لب‌هایم داخل می‌فرستد.. ترس میان چشمانم لانه می کند.. پلکم تیک وار می پرد.. دندان‌هایم را روی هم می‌فشارم و باز دستور میدهد : _ _باز کن این را در حالی گفته که با انگشتش فشار ملایمی به دندان هایم آورده است.. می‌لرزم به وضوح می‌لرزم..دهانم  را آرام  و با مکث باز می‌کنم ..شستش روی زبانم می‌لغزد..گوشه ی پلک هایم از شوری انگشتش چین می افتد و سینه ام از بی نفسی می‌سوزد.. لبخند نیم بندی روی لب هایش نشسته است و با حالتی خاص به لب هایم خیره شده..انگشتش را آرام روی زبانم حرکت می دهد و قلبم انگار می‌سوزد..  با درد پلک می بندم..هجوم بغض به گلویم نفس کشیدن را برایم سخت تر هم کرده..مگر کسی از تحقیر شدنش هم لذت می برد؟انگشتش را آرام و با حوصله روی زبانم عقب جلو می‌کند و صدای پر تفریحش را می‌شنوم.. _ _ اگه اون پایین چراغ قرمز روشنه..چطوره با این بالا جورشو بکشی؟ https://t.me/+SFJm9hsKc-1lZWE0 https://t.me/+SFJm9hsKc-1lZWE0 چشمانم به ضرب باز می‌شوند و گیج و منگ نگاهش می‌کنم..خون در عروقم به جوش و خروش افتاده و تمامش به صورتم هجوم می آورد.. با لذت وافری خیره‌ام شده.. انگار که از زجر کشیدنم کیف می‌کند..رعشه ی هیستریکی به جانم افتاده است .. از پایین خیره اش می مانم..با نگاهی دلواپس و وحشت زده..عضلات صورتم می‌لرزند..پلک هایم از هجوم اشک می‌سوزند و چشم می بندم..صدایِ آرامش باز سوهان روحم می‌شود: _ _ نظرت چیه خرگوش کوچولو؟ دو انگشت دیگرش را هم داخل دهانم می‌کند که بی اختیار عوق می زنم و او کوتاه می خندد..بی قرار پارچه ی شلوارش را چنگ میزنم و قطره اشک سمجی روی گونه‌ام می‌غلتد..اصواتی نامفهوم از حلقومم شنیده می‌شود و هرچه التماس است میان چشمانم می‌ریزم..نگاهش چند ثانیه بین اجزای صورتم می‌چرخد.. با آرامش روی لب‌هایش را زبان می‌کشد..مردمک‌های شیشه‌ایم روی سیاه چاله‌هایش دودو می‌زنند و حالا در چشمانش جز تحقیر و تمسخر چیز های دیگری هم می‌بینم..کینه..خشم..نفرت و شاید..کمی هم غــــم... لبخند کجی می‌زند و مغروارانه نگاهم می کند.. _ _ داری با چشمات التماسم می‌کنی! زبانم را میان دو انگشتش می‌فشارد که اخم هایم از سر درد در هم میشوند.. _ _ التماس به چشمات میاد لب ها و چانه ام از سر بغض می لرزند و او نجوا می کند: _ _ اینطوری قشنگ ترن! https://t.me/+SFJm9hsKc-1lZWE0 https://t.me/+SFJm9hsKc-1lZWE0 https://t.me/+SFJm9hsKc-1lZWE0
إظهار الكل...
بهـــــارِ شبانگـــــــ🌙ــــاه

🤍به نام او من نه عاشق بودم نه دلداده ی گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید...✨ بهارِ شبانگاه❤️‍🩹 ارتباط با ادمین @Fbz1400

پارت .
إظهار الكل...
Repost from N/a
به اتاقی نگاه می کنم که هیچ گاه درون آن تخت دو نفره نبود وحالا بود! _باشه بیا بیا و واردِ زندگی من شو بیا و جزو من شو! بیا وشرعاً ام همسر نوید شو بیا و… شکه وبی رمق با قلبی که له له می زند برای‌بوسیدنت می ایستم به تماشای حریص‌بودنت‌در بیان‌احساساتت وتو با تلفیق هزاران احساس می گویی: _ولی خودت بمون وبسوز اما به پای من وخانوادم نه به پای من ومشکلاتم نه به پایِ عشقی که دارم بسوز فقط به پایِ نویدی که خواستنت داشتنت داره آتیشش می زنه! به روی خودم نیاوردم که قلبم چقدر دارد تند می زند ونگاهم به چشمانت تغییر مقصد می دهند: _تو داری به من پیشنهادای شرم آور می‌دی‌‌؟نمی دونی اینجور موقع ها بهتره حرفای قشنگ تری بزنی؟ بازویم را کشید با ملایمت داخل اتاق هلم داد وگفت _حرفای قشنگ رو اینجا نشونت میدم!https://t.me/+HRhhKr4ZAJllMTg0
إظهار الكل...
Repost from N/a
به اتاقی نگاه می کنم که هیچ گاه درون آن تخت دو نفره نبود وحالا بود! _باشه بیا بیا و واردِ زندگی من شو بیا و جزو من شو! بیا وشرعاً ام همسر نوید شو بیا و… شکه وبی رمق با قلبی که له له می زند برای‌بوسیدنت می ایستم به تماشای حریص‌بودنت‌در بیان‌احساساتت وتو با تلفیق هزاران احساس می گویی: _ولی خودت بمون وبسوز اما به پای من وخانوادم نه به پای من ومشکلاتم نه به پایِ عشقی که دارم بسوز فقط به پایِ نویدی که خواستنت داشتنت داره آتیشش می زنه! به روی خودم نیاوردم که قلبم چقدر دارد تند می زند ونگاهم به چشمانت تغییر مقصد می دهند: _تو داری به من پیشنهادای شرم آور می‌دی‌‌؟نمی دونی اینجور موقع ها بهتره حرفای قشنگ تری بزنی؟ بازویم را کشید با ملایمت داخل اتاق هلم داد وگفت _حرفای قشنگ رو اینجا نشونت میدم!https://t.me/+HRhhKr4ZAJllMTg0
إظهار الكل...