cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

رازِ دِلبَند(شیرین نورنژاد)

❁﷽❁ 🌱 شیرین نورنژاد

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
14 205
المشتركون
-2024 ساعات
-1367 أيام
-82530 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

sticker.webp0.12 KB
Repost from N/a
#پارت‌یک -پیاده شو منتظر چی هستی؟؟ دخترک به سختی پلکاشو از هم فاصله داد و گیج اطرافشو نگاه کرد صدرا نفسشو محکم بیرون داد و با تمسخر گفت : چرا ماتت برده عین کسخلا؟؟ نکنه تا حالا ویلا و دریا ندیدی؟ البته که ندیده بود دخترک از روستا بیرون نرفته بود تا یک هفته پیش! لبای خشک شده اش رو به هم کشید و آروم گفت : نه... نمیدونم... یادم نمیاد شنیدن این جمله خیال صدرا رو راحت کرد؛ دارو جواب داده بود! دست مریزاد گفت به سامانِ عوضی! کارش حرف نداشت سمت دخترک خیز برداشت و انگشت اشاره‌اش رو جلوی صورتش تکون داد -ببین دخترجون! الان دیگه وقت پشیمونی نیست. اون موقع که واسه اون دلارا نقشه میکشیدی و قرارداد امضا کردی یادت نبود روزش که برسه ممکنه خا..یه کنی؟؟ دختر بیچاره کم مونده بود به گریه بیفته هیچی یادش نبود.... مطلقا هیچی! صدرا نوک انگشتش رو زیر لب برجسته‌ و خوش فرمش کشید و نزدیک گوشش پچ زد : پیاده شو سدنا. بریم داخل روشنت میکنم! پس اسمش سدنا بود! انگار برای اولین بار این اسم رو شنیده صدرا پیاده شد و فرصت داد تا دخترک به خودش بیاد نباید زیاده روی میکرد! ماشین رو دور زد و در سمت سدنا رو باز کرد با لحن خشک و دستوری گفت : نمیخوای پیاده شی؟ نامحسوس باید مراقبش می‌بود هنوز دقیق نمی‌دونست عوارض دارو میتونه چیا باشه سامان هشدار ضعف عضله و بی حس شدن دست و پا هم داده بود! آرنج سدنا رو محکم گرفت و از ماشین بیرون کشید سدنا مچ دستش رو چنگ زد و پلک به هم فشرد -خوبی سدنا؟؟ این اداها چیه از خودت در میاری؟ سدنا میخواست جیغ بکشه از اون همه گیجی و بی خبری و ضعف حالا سرگیجه هم بهش اضافه شده بود و اجازه نمی‌داد حتی فکر کنه با اون صدای ظریف و مخملی آروم زمزمه کرد : سرم... یهو گیج رفت. پاهام داره میلرزه صدرا توی یه حرکت انگشتای دستشو روی گلوی سدنا چنگ زد و از لای دندوناش غرید: باز کن گوشاتو زنیکه هرجایی! بذار کنار این تنگ بازیاتو قراره یک ماه باهم اینجا زندگی کنیم و بعد هرکی پولشو بگیره و بره دنبال زندگیش بعد از این یک ماه نمیخوام ریخت نحستو ببینم. پس واسه من ادا نیا که بی فایده اس فهمیدی؟ سدنا سعی کرد محکم بایسته و پرسید : یک ماه واسه چی باید اینجا زندگی کنیم؟ صدرا چمدونا رو از صندوق عقب ماشین آخرین مدلش برداشت و گفت : گرفتی ما رو؟ از تهران تا اینجا تصادفم نکردیم که بگم سرت به جایی خورده چرا هذیون میگی؟ بیا داخل تا گرما زده نشدی وقت مریض داری نداریم! گفت و بی توجه به دخترک مات و حیران وسط حیاط، وارد ویلا شد نزدیک ورودی چمدونا رو رها کرد و با عجله پشت پنجره رفت تا سدنا رو زیر نظر بگیره عین یه مجسمه همونجا خشکش زده بود کلافه پنجره رو باز کرد و بلند گفت : نمیخوای بیای داخل؟ دخترک تکونی خورد و با قدم های ناموزون وارد ساختمان شد صدرا جلو رفت و قبل از اینکه حرفی بزنه، سدنا گفت : من حالم خوب نیست... هیچی یادم نمیاد. نمیدونم خودم کی‌ام... تو کی هستی... اینجا کجاست و چرا اینجاییم صدرا نیشخندی زد. دختره‌ی احمق! جلوتر رفت و سینه‌ی گرد دخترک رو بین انگشتاش گرفت و فشار داد لب به لاله‌ی گوش سدنا چسبوند و محکم لب زد : تو یه جن.ده ای که با یه سایت پو.رن قرار داد بستی تا دو ماه دیگه سی تا فیلم تمیز از سی تا سکس با پوزیشنای مختلف تحویلشون بدی واسه این کار نفری یک میلیون دلار گرفتیم ترسیدی؟ پا پس کشیدی؟ به تخ*مم! من واسه اون پول کلی برنامه دارم الان اگرم نخوای مجبورت میکنم... میبدمت به تخت و عین سی تا فیلم رو جوری میکنمت که بعدش شیش ماه بری استراحت فهمیدی؟؟ سدنا گیج تر از قبل، با زبونی بند اومده مات نگاهش کرد -من... اشتباه شده... صدرا با لذت زبون روی گوش نرم و سفید سدنا کشید که دخترک بین دستاش لرزید شک نداشت دخترک خیس شده! زیادی بی تجربه بود! دکمه‌های لباس سدنا رو یکی یکی باز کرد و ادامه داد : دوربینا روشنن... اولیش رو همینجا، همین الان میگیریم بخوای جفتک بندازی و خودتو بزنی به گیجی بد جور میگامت سدنا خیره شد به حرکت دست مرد غریبه روی تنش مردک لباسا رو در آورد و حالا فقط لباس زیر تنش بود دست گرمش که روی قزن سوتین نشست، سدنا تنش رو عقب کشید و ترسیده لب زد : نکن... صدرا اما دیگه نتونست تحمل کنه باسن سدنا رو محکم بین انگشتاش فشار داد و تن لرزون و سردش رو به سینه اش چسبوند چونه‌ی سدنا رو گرفت و تو فاصله میلی متری از صورت ترسیده و چشمای گرد شده اش غرید : سدنا بهت گفتم جفتک ننداز! من دوست پسرت نیستم که نازتو بکشم و التماست کنم واسه لخت شدن! من صدرام! بلایی سرت میارم که دیگه نتونی تو آینه خودتو نگاه کنی https://t.me/+CYCM1VJOlrxiZTM0 https://t.me/+CYCM1VJOlrxiZTM0 https://t.me/+CYCM1VJOlrxiZTM0 چشمای زمردیش هرکسی رو جادو میکرد؛ واسه همین طرد شده بود اما توی دام صدرا میفته و میشه "موش آزمایشگاهیش"....
إظهار الكل...
موش ازمایشگاهی 🧬🧪 lab mice

⛓ یه رمان متفاوت از چیزایی که تا الان خوندین 👈🏻ترکیب احساسات، شهوت و هوش سیاه!🚫 💯تمام بنرا واقعی و متن رمانن 💯 رمان رو دنبال کنید و همراه سدنا و سرنوشت عجیبش باشید ❤️‍🔥🌷 ❗️این رمان مخصوص افراد بزرگسال و بالغه 🔞❗️ Lab mice 🧬 یعنی موش آزمایشگاهی

Repost from N/a
#گم_شده_ام_در_تو کلاهت و بنداز بالا..!زنت با پسرعموش ریخته رو‌ هم ،هر بار که میری مسابقات یا اردو ، از خونت یه مرد غریبه میزنه بیرون ..! عکسش و دیدم فهمیدم پسر پرویز ، نامزد سابقش..! ای دل غافل ..آخه کی دیده عشق اول از یادم آدم بره ..! دندان روی هم می ساید و دستش مشت شده ! بعد مسابقات به محض رسیدن رفته بود خانه اما پریزاد نبود ..! هر چه زنگ زده گوشی در دسترس نبود ،نمی توانست بماند ،آمده بود دیدن مادرش.. و از آخر هم شهلا عکسای زنش و پسر عمویش را نشانش داده و آه و ناله کرده بود ،نفرین کرده بود ..و او بیشتر شکسته بود.. به او‌هشدار داده بود ! گفته بود دور بر پسر عمویش نباشد هیچ وقت حتی به فکرشم نرسد که روزی نامزد او بوده ! همان آبرو ریزی چند ماه پیشش بس است ..! اما گویا آن دختر حرف آدم حالی اش نشده ..یا در مرد بودن او شک داشته..! قسم خورد جوری او را به سزای اعمالش برساند که دیگر جرات نکند چشم در نگاه مردی جز او بی اندازد ! بس است هر بار آبرو ریزی ،داغ همه چیز را به دلش می نشاند ..! دم در خانه ی پرویز حتی زحمت نداده بود از ماشین پیاده شود فقط زنگ زده بود که منتظر است همین بعد دو ماه دوری از همسرش..! همان که پریزاد در ماشین نشسته پایش را روی گاز فشرده.. -چه خبره این همه.. اجازه تمام شدن حرفش را نمیده ..اول پشت دستی در دهانش میکوبد و بعد موهایش را چنگ میزند و سرش را به داشبورد میکوبد .. صدای شهلا در سرش زنگ میخورد. _کی تو این همه بی غیرت شدی چقدر نرمین خاطر ت و میخواست هنوزم به پات نشسته اون وقت تو این هرزه رو ول نمی کنی.. ول میکرد اما اول او را تا جهنم میبرد بعد لاشه اش را در خانه ی پدرش پرت میکرد این لکه ی ننگ را پاک میکرد.. ****** روایتی از عشقی پنهانی، دورویی و فریب،طمع و انتقام ، عشق و نفرت،معصوم و گناهکار .. روایتی از حسرت و حسادت از عشقی کهنه ، که آینده و زندگی چند نفر را با هم ویران میکند! غیرت ، خیانت ..جدایی و مرگ .. https://t.me/+dKEX-y9BvcszZmQ0
إظهار الكل...
🍁🦋گم _شده ام _در _تو🦋🍁

@gom_shode گم شده ام در تو🍁 به قلم :اسکندری نویسنده ی رمان‌های : #چیدا #بوسه ای بر چشمانت

Repost from N/a
00:06
Video unavailable
کیوان رادمهر! معروف‌ترین دندانپزشک ایرانی که آلمان می‌تونه به خودش ببینه... یه نخبه‌ی خشن و هات🔥 مردی که در قلبش رو به روی تمام زن‌های دور و برش بسته و...دخترا جون میدن برای یه نگاه نفس‌برش... امااااا از قضا این آقا دکتر خشن ما فقط برای یک نفر نرم می‌شه اونم یه دختر ریزه‌میزه‌ با چشم‌های کهرباییه که هر روز اونو به بهونه‌ی معاینه می‌کشونه مطبش و روی یونیت دندانپزشکی ...🫣 تا اینکه یه روز صدای نازدار پرنا باعث میشه که آقای دکترمون عنان از کف بده و...🙊🔥 https://t.me/+PGgvBOnDxyE1YzA0 https://t.me/+PGgvBOnDxyE1YzA0 #قلم_قوی (فقط کافیه چند پارت اول رو بخونید!) توصیه‌ی ویژه♨️ ✅ پارتگذاری منظم و روزانه🌹
إظهار الكل...
5.05 KB
Repost from N/a
-می برمت حموم دردت ساکت میشه. سرم را به سختی بالا آورد و با درد پرسیدم: -چی؟ -نترس و خودتو بسپار بهم. -نه! اما فرصت نداد،دست چپش را زیرِ پای راستم که عضله اش گرفته بود انداخت و با دست راست کمرم را گرفت و با یک "یاعلی"  مرا از زمین بلند کرد. بلافاصله جیغ کشیدم و  از درد به خودم پیچیدم: -وای وای،داری چی کار می کنی؟ طبق غریزه،دستانم را دور گردنش قفل کرده بودم اما دردم بیشتر شده بود. یک گام به سمتِ سرویس که انتهای سالن تی آر ایکس بود برداشت و آرام گفت: -عضله ات گرفته؛می دونم باید چی کار کنم. -بذارم زمین،الان هامون می... -خفه شو و بذار به کارم برسم. بغض کردم: -اگه یه خبرنگار بیرون باشه چی؟نمیگن ستاره محبوبشون زنِ یکی دیگه رو بغل... داد می زند: -خبرنگارا غلط می کنن! چرا نمی فهمید؟ او ستاره ملی بود...زیر دوربین بود و ما الان هیچ ربطی به یکدیگر نداشتیم! زمانی نامزدم بود نه الان! درِ بازِ حمام را با پایش به عقب فرستاد و منی که از درد به خس خس افتاده بودم را آرام روی چهارپایه کوتاهِ سبزِ پلاستیکی نشاند. از شدت درد برای لحظه ای نفسم رفت و وقتی سرم را خواستم به ضرب به دیوار بکوبم،به جایِ سردی و زمختی دیوار،سرم به دستانش که به عنوان محافظ پشت سرم قرار داده بود کوبیده شد: -به خودت آسیب نزن! قلبِ خودم تیر کشید از دردی که به دستانش هدیه دادم و چشمانم را خیس کرد. همین باعث شد وحشیانه داد بزنم: -برو،توروخدا برو. بودنتو نمی خوام. برو و بذار به دردم برسم. و اویی که هیچکس حق فریاد زدن بر سرش را نداشت،فقط خیره نگاهم کرد و گفت: -تو بلای جونی دختر،تو منو بیچاره کردی که دهنم جلوت هیچ رقمه باز نمیشه! ناگهانی از جا بلند شد و پشتِ سرم ایستاد و بعد...موهایِ خیس از عرقم را گرفت. تکانی خوردم و با گیجی گفتم: -چی کار می کنی؟ با کلافگی گفت: -اتم هوا می کنم،چه غلطی دارم می کنم به نظرت؟ و  سرش را کج کرد و به نرمی پرسید: -اینطوری ببندم؟دوتا گره خوبه؟ چرا باید دوباره دلم ضعف برود. فین کشیدم: -آره. نمی دیدمش اما از حرکاتش متوجه کلافگی اش بودم. دو گره بسیار شل زد و به آرامی گفت: -شله،ولی بالا بستم تا نچسبه به گردنت و اذیتت نکنه‌. بیشتر از این بلد نیستم. رهایم کرد و مقابلم نشست: -حاضری؟ فقط سر تکان دادم اما وقتی او عضله پایم را بالا گرفت درب حمام باز شد و هامون با بهت به ما نگاه کرد: -اینجا چه خبره؟زن من با تو تو حموم چه غلطی می کنه؟ https://t.me/+iyw8L0ip0wIwM2Jk https://t.me/+iyw8L0ip0wIwM2Jk رسوایی!!! رسوایی بزرگ بینِ ستاره ملی که محبوب همه دختراست و دختر ورزشکاری که زمانی عشق سابق این مرد بوده و حالا.... از اون عاشقانه های شیرین و خاص که کل کل های زیادی هم دارن😂😭❤️
إظهار الكل...
مـیـرا 🦋

الهی به باورِ تو 🤍 آمینِ رویاهایِ تو؛منم 🌱🦋

sticker.webp0.00 KB
#پارت1 پارت واقعی ( با #پارت1 سرچ بزنید) می‌بافتند. می‌دوختند. سانت می‌گرفتند. قیچی می‌زدند. یکی این طرفش را وصله می‌زد و دیگری آن طرف را می‌شکافت. نهایتا جامه‌ی بد قواره‌ای که می‌خواستند تن زندگی من کنند را خودشان هم نمی‌پسندیدند. بنابراین جرش می‌دادند و از نو شروع می‌کردند. این وسط، من نشسته بودم و فقط تماشا می‌کردم. - حاج آقا هر کاری می‌کنی، فقط دختره بور و بلوند باشه. می‌دونی که یوسف، بور دوست داره. به سادگی مادرم پوزخند می‌زنم. همین هفته‌ی پیش، حقوقی که زورکی از حاجی گرفتم را به حساب شمیم ریختم تا برود زیر دستگاه سولاریوم جزغاله شود. عشقم به رنگ شکلات شده. پدرم که بالاخره توانسته بعد از یک سال دعوا و کتک‌کاری؛ شاخ مرا بشکند، گفت: - همین که گفتم. خودم می‌گردم یه دختر بور و بلوند که باب دل آقا باشه پیدا می‌کنم. https://t.me/+XYudT-m_kbI0NDJk به کل اعضای خانواده می‌خواست هشدار دهد. - جیک کسی در نمی‌آد. عذاب وجدان و این حرف‌ها نداشته باشید. شما دست به دست هم می‌دید، عروس‌و روی چشماتون می‌گذارید. دورش همیشه باید پر باشه. از جلوی چشماتون دورش نمی‌کنید. دست خودم نیست که بالاخره نطقم باز می‌شود. - با دختر خودت کسی این کارو می‌کرد... حتی اجازه نمی‌دهد جمله‌ام را تمام کنم. - خیلی نگران دختر مردمی؟ حاضر بود هر دختری را برای من بگیرد اما شمیم نه. - یوسف، تو تنها پسر منی. می‌خوای بگیریش؟ به چشم‌هایش که زیر سایه‌ی ابروان بلندش گم شده، خیره شدم. - اول عروس به من می‌دی. عروسی که به سال نکشیده برای من نوه بیاره. یه دختر شیر پاک خورده. تف کسی نباشه. استفراغ کسی نباشه. یه خانم باشه به تمام معنا. نه یکی که دستمالی خاص و عام بوده. یکی که با افتخار دستش‌و بگیرم، جلوی فک و فامیل نشونش بدم. نمی‌فهمیدم چه می‌خواهد بگوید. بهت زده فقط نگاهش می‌کردم. - برات خونه می‌خرم. عروسی می‌گیرم. خرج دختره می‌کنم. دهن خودش و خانواده‌ش رو گل می‌گیریم. بعد تو بدون اینکه کسی بدونه، یه آپارتمان نقلی دور از زندگی خودت برای اون زنیکه کرایه می‌کنی. با تأکید، انگشت اشاره‌اش را جلوی صورت من گرفت. - صیغه می‌کنی. فقط صیغه. می‌شه معشوقه‌ت. زنت نمی‌شه. منم پشتتم که مادر بچه‌هات هیچ‌وقت نفهمه. بی‌اهمیت به منی که خشکم زده بود، گفت: - این تنها راهشه. می‌خوای؟ بسم الله. https://t.me/+XYudT-m_kbI0NDJk https://t.me/+XYudT-m_kbI0NDJk خلاصه: یوسف را می‌برند خواستگاری لیلی معصوم و همگی وانمود می‌کنند عاشق عروس شده‌اند ولی ماه پشت ابر نمی‌ماند و لیلی می‌فهمد. درست روزی‌که یوسف عاشق لیلی شده، مچ شمیم را با برادرش 😱 ❌رو به اتمام❌
إظهار الكل...
صدای امیرعباس سالن را برداشت. به من اشاره کرد، رو به حاجی گفت: - حاجی اگه بتونی این وزه رو برام گیر بندازی که بگیرمش هر کاری بخوای می‌کنم! شوکه شدم! نفسم رفت: هاااع! چرا جلوی چشم این زن و مرد انقدر بی‌خیال بود؟ گیرم عمه و شوهر عمه‌اش باشند! حاجی با خنده گفت: -  اگه بتونم روت حساب کنم باشه. حالا برو امیرعباس انگار که مطمئن بود با تایید حاجی من را دارد، داد زد - قول دادی‌! میگن مَرده و حرفش‌ها؟ برم؟ حاجی اخم کرد اما صدایش می‌خندید - برو بچه! برو یکم خجالت بکش؟ امیرعباس عقب رفت اما ذره‌ای شرم نکرد - رفتم رفتم. نگهش‌داریااا جایی نره تا خودم بیام دنبالش، شدِ جن و شدم بسم‌الله! قبل از رفتن از نگاه سبز و روشنش چشمکی تحویل گرفتم، لب زد "فدای فراری" سر به زیرم شدم با بسته شدن در صدای خنده‌ی حاج‌خانم هم بلند شد. دستم را گرفت - بیا بریم ناهار دخترم مثل لبو سرخ شده بودم: باید برم بامزه اخم کرد: امیر که گفت میاد دنبالت؟ جذابِ هفت رنگ همه را علیه من بسیج کرده، هیچکس هم حریف آن روی دیوانه‌اش نیست! عصبی گفتم: - بگه! ربطی بهش داره؟ اَه. با این شوخی‌هاش! سرشو با منظور تکون داد و خندید - اوممم...! اون "گیر بنداز" که به حاجی گفت شوخی نبودااا؟ با حاجی کنار بیاد یعنی براش مهمی، به رفتارش دقت کن شوخی و جدیشو بفهمی خب! بزرگش کردم چشمای منتظرش شوخی نکرد. بیا، تا بیاد دنبالت خیلی مونده واضح بود از الان من را عروسش می‌دید و همسرِ چشم خوشگلِ خبیث! از هیجان زیاد به سمت در دویدم - عجله دارم. خداحافظ با اولین تاکسی خودم را به خانه‌ی تنهایی‌هایم رساندم. کلید را از کیف بیرون کشیدم که موتوری با سرعت رد شد و کیف را قاپید دور زد، دقیقا روبرویم با فاصله متوقف شد. صورتش را پوشانده بود و سرتاپای خودش و موتورش سیاه بود. آماده بودم تا اگر جلو آمد دفاع کنم. موتور را روی جک گذاشت، کیف را در هوا چرخاند - نمی‌خوایش؟ بیا بگیرش دیگه خوشگلم؟ قلبم تند می‌زد ولی عکس‌العملی نشان ندادم. داد زد: نیااا... خودم میااام! بلدم بگیرمت با شتاب به سمتم دوید! فرار نکردم، با تمام قدرت پا بالا کشیدم و چرخیدم تا ضربه‌م به دیوار بچسباندش، یا ناکار می‌شد یا استخوان دنده‌اش می‌شکست به همان سرعتی که جلو آمد عقب پرید و فرار کرد! کلاه از سرش برداشت، در حالی که به نگاه شوکه‌ام می‌خندید گفت: - می‌دونستم یه چیزی درباره‌ی تو هست که نمی‌دونم! می‌فهمیدم خیلی جسوری! پس بلدی بزنی مزاحم‌هارو ناقص کنی که با اون چشم‌های پدر درآرت هنوز سینگلی؟ امیرعباس بود! دهانم باز ماند. با خنده‌ای شرور گفت: - انقدر می‌خوری چاق نمی‌شی یه دلیلی باید داشته باشه ورزشکارِ من! خشمگین نگاهش کردم. چرا تشخیص ندادم اوست؟ با لذت گفت: - خوشت اومد فراری؟ تا تو باشی عمه‌ی منو نپیچونی در بری. دیشب نگفتم یا بله میدی یا از فردا هر جا بری منو می‌بینی؟ طعنه زدم تا بسوزد، بخاطر ظاهر خاصش خیلی دردسر داشت: - خوشگل زیاد می‌بینم! به همه بله بدم؟ صورتش کبود شد. کفرش در آمد. روز اولی هم که دیدمش خوشگله صدایش زدم! با چنان سرعتی جلو آمد که نتوانستم حتی نفس بکشم، فرار و دفاع که هیچ! دستش دور کمرم پیچید و صورتم به سینه‌اش چسبید. به در چسبیدیم، کلید را توی قفل می‌چرخاند و می‌غرید - نههه! خودم ازت بله می‌گیرم و عروس عمه‌ام میشی، حالا ببین در باز شد و از فشارش در آغوش هم کف حیاط پرت شدیم! "یا قمربنی‌هاشم! این مرتیکه کیه دختر؟!" با سنگینی امیرعباس که روی تنم بود بالای سرم را نگاه کردم. خدایااا...! مادر گلاره بود. چرا فراموش کردم امروز می‌رسند و تا چند وقتی مهمانم هستند؟ از دیدن صورت امیرعباس حرف در دهانش ماند - خدا مرگم بده! واقعا پسره؟!؟! چرا انقدر خوشگله؟🤣🤣 https://t.me/+N8_Opn6tHcc4Y2Nk https://t.me/+N8_Opn6tHcc4Y2Nk https://t.me/+N8_Opn6tHcc4Y2Nk https://t.me/+N8_Opn6tHcc4Y2Nk #پارت_رمانه😁😍👆 اولین باری که امیرعباس رو دیدم پارتی شبانه بود. همه بهش می‌گفتن خوشگله! دختری نبود که نخوادش و اون با زبونش نسوزوندش، برخلاف بقیه دست از سر من برنداشت! چپ و راست دیدمش! حتی به زور منو کشوند خونه‌اش و گفت می‌خوادم! روزی که به التماس افتادم تا مامان گلاره به کسی نگه امیر افتاده روی من، نمی‌دونستم مامانش نسبت دوری با حاجی داره و امیر فرستادتش بیاد خونم و... فاتحههه!!😂😂 https://t.me/+N8_Opn6tHcc4Y2Nk خوشگله داستانی داره واسه دختری که مجبوره زنش بشه و عروس عمه‌اش! #یه_دختر_فراری_و_یه_پسر_پیچ😍😍 https://t.me/+N8_Opn6tHcc4Y2Nk - زنم شو! اگه نه به همه میگم وسط کوچه افتادم روت مجبور بشی زنم بشی!😂😂 میگم رفتی در آغوش اسلام اونم به قصد اغفال کردنش!🤣🤣
إظهار الكل...
- اگه مامانم پیش یکی غیر از بابام بخوابه به این کارش چی میگن سیاوش؟ سیاوش با چشمانی گرد شده و پر از وحشت نگاهم کرد و گفت: چی داری میگی هستی!؟ این سؤاله یا واقعاً دیدی؟ با بغض گفتم: مامانی سه ساله با بابام قهره ولی دیشب دیدم تو خونمون یواشکی کنار دسشویی تو بغل یه مرد دیگه بود. داشتن همدیگه رو بوس می کردن! نفهمیدن من تو اتاق قایم شدم و دیدمشون! کار بدی کرده مامانم!؟ - یا خدا ای وای، هستی جز من به کی گفتی؟ به خواهرت ستاره هم گفتی؟ - نه ترسیدم بگم، فقط اومدم به تو بگم. سیاوش خوب اگه مامانم دلش بوس می خواد منم بابام خیلی قشنگ بلده بوسش کنه. همیشه منو ستاره رو بغل می کنه کلی بوس می کنه. مامانی خودش نمی ذاره بابام بهش دست بزنه و بوسش کنه! اشک مثل باران از چشمان سیاوش، پسر خاله فروغم، می بارید و من دلیلش را نمی دانستم. با هق هق گفت: بسه هستی، تو هنوز بچه ای این چیزا رو نمی فهمی! آخه من چی بگم بهت قربونت برم؟ بی آن که از عمق فاجعه با خبر باشم دوباره گفتم: راستی مامانم یکم تپل شده بعد اون آقاهه می خندید به مامانم می گفت این شکم بالا اومدت کار دستی منه! یعنی چی؟ مگه کار دستی همونا نیست که ما می بریم مدرسه؟ یعنی تو شکم مامانم مقوا گذاشتن که تپل شده؟! وحشت و اشک در چشمانش با هم مثل سیل از گونه هایش می چکید. با صدای خفه ای گفت: مقوا؟ ای داد بیداد، چه غلطی کرده مامانت هستی!؟ از یکی غیر از بابات حامله شده؟ جای مغزت چی گذاشتی بچه؟ آخه نخودی تو شکم مامانت یه بچس! بچه، می فهمی؟! با خوشحالی گفتم: بچه؟ وای اگه بابام بفهمه خیلی خوشحال میشه که قراره یه آبجی یا داداش دیگه گیرم بیاد! بی توجه به داد و بیداد سیاوش برای سکوت کردنم به طرف خانه دویدم و با جیغ و خوشحالی بابا را صدا زدم. از اتاقش بیرون آمد و گفت: چیه هستی؟ چرا جیغ می زنی جوجه ی بابا!؟ به مامان که جلوی در آشپزخانه ایستاده بود و با ترس نگاهم می کرد اشاره کردم و گفتم: بابا نگاه کن شکم مامانی تپل شده نی نی داخلشه، می دونستی؟! از صدای داد سیاوش که پشت سرم آمده بود ساکت شدم: - خفه شو هستی، ببند دهنتو نخودمغز! با دستای خودت زندگیتونو نابود کردی! نابود کردم؟ چرا؟ چشمم به طرف پدرم برگشت. با چشمانی به خون نشسته به طرف مادرم حمله ور شد و او را گرفت و سرش را به دیوار آشپزخانه کوبید و با داد گفت: به من خیانت می کنی حروم زاده؟ به من؟ کی اون شکم واموندتو بالا آورده زنیکه؟ کی؟ بگو تا نکشتمت! می خواست مادرم را بکشد؟ پس اسم کارش خیانت بود! سیاوش دستم را گرفت و روبرویم ایستاد و با تشر گفت: اون مرتیکه ای که مامانتو بوسید رو میشناسی!؟ سرم را به عنوان بله تکان دادم. با ناباوری گفت: کی بود؟! چشم همه به طرفم برگشت. به چشمان وحشت زده سیاوش خیره شدم و با بغض گفتم: بابای تو بود… https://t.me/+ZSDR_7FZzCZlZmNk https://t.me/+ZSDR_7FZzCZlZmNk https://t.me/+ZSDR_7FZzCZlZmNk دکتر فراز سبحانی سه ساله که زنش ازش جدا می خوابه و حالا با یه شکم بالا اومده که نتیجه ی خیانتشه رسوا میشهاونم با کی؟ با شوهر فروغ… فراز توی گذشته اش عاشق فروغ بوده حالا زنش واسه انتقامِ اون عشق قدیمی میره با شوهر فروغ می خوابه… 🤫سرچ کن پارت ۴۴ خودت خیانتشو ببین🔞♨️ https://t.me/+ZSDR_7FZzCZlZmNk
إظهار الكل...
🔥دیوانِ عشق_زهرا ظفرآبادی✨

﷽ ✨پارت گذاری روزانه و منظم و قطعاً بیشتر از یک پارت✨ خالق آثار زیبای دیوان عشق ماهِ هور رهایی آرام دلم افسونگر عشق تصادفی غریبه ی آشنا

اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.