سنجاقک های بی بال°
هُنَر ،تعریف ندارد؛ او خود تعریف کننده است... نقاش و داستان نویس هستم به خونه کوچیکم خوش اومدی . https://telegram.me/BChatcBot?start=sc-yTcxa0dp6L "پیام ناشناس "
إظهار المزيد546
المشتركون
-124 ساعات
-37 أيام
-1030 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
از خاطرات یک نقاش ناشناختهیکی از مشخصه های مغز او، مدام فکر کردن و حرف زدن با خود بود. در همه حال درونش پر بود از هیاهو. از زمانی که پلک هایش باز میشد تا زمانی که شب به خواب میرفت، در سرش جمعیتی در حال گفت و گو بودند . گاهی این صدا ها بر علیه او بلوا میکردن و گاهی انگشت اهانت را طرف دیگران میگرفتن و تنها شاهدی که رنگ به رخ نداشت شخص خودش بود . از درونش صداهایی شنیده میشد که تنها خودش قادر به شنیدنش بود . زمانی هایی که از بلوک های خیابان رد میشد، زمان هایی که مسواک میزد، لیوان را جلوی شیر آب میگرفت و حتی زمان های که زیر دوش حمام می ایستاد و به جسد متلاشی شده قطره های آب که خودکشی کرده بودند، مینگریست؛ در تمام ثانیه های زندگی اش صدا های درونش از وراجی کردند خسته نمیشدند جز اینکه خود او را خسته کنند. بعدازظهر ۱۴ تیر ماه ۱۴۰۳ زمانی که داشت به آناتومی استخوانی پسر بچه ۱۲ ساله ای نگاه میکرد که روبه روی اش توی واگن مترو، دست فرشی میکرد؛ دچار فروپاشی احساسی شد زیرا در آن لحظه در گونه های استخوانی و رنگ پریده پسرک ردی عمیقی از رنج را دید . از همان چرک های سیاه بند کفش هایش تا موهای ژولیده ی چربش، گرد و غبار رنجی بس هم اندازه وزن خودش در او دیده میشد طوری که گمان میرفت روی شانه هایش وزنه هایی آویخته شده ای از جنس درد و نا امیدی سنگینی میکند . در آن لحظه فاطمه به معنای رنج فکر کرد . تمام سال ها از رنج هایش حرف میزد ولی هیچگاه برای خودش تعریفی از آن نداشت نه از آن تعریف هایی که در ویکی پدیا نوشته شده باشد یا در لغت نامه دهخدا آن را چیده باشند . او در جستجوی معنایی بود که خودش آن را تعریف کرده باشد و اولین کلمات فقط زیر زبان خودش تست شده باشند و نه دیگران . بار دیگر به آن پسر رنگ و رو رفته نگاه کرد در چشم هایش دقیق شد، روحش بیتابی میکرد. آن پسرک حامل رنجی به نام از دست دادن بود . بله از دست دادن . پسرک لنگ لنگان با همان وزنه های نامرئی درد از قطار پیاده شد به دنبالش فاطمه نگاهش را به اطراف چرخاند در همان صندلی خودش فرو رفت و از اینکه شاهد این همه برده های رنج کشیده در واگن قطار بود احساس شرمندگی کرد . در هر طرف که زندگی در جریان بود رد پای رنج دیده میشد و در آن لحظه که درست همه داشتند زندگی میکردند او چشم هایش را بست و رنج را معنی کرد. رنج تعریفی ندارد او خود تعریف کننده همه چیز است . گاهی میپنداریم معنی زندگی رنج است اما رنج چیزی است که معنای زندگی را برایمان تعریف میکند. رنج هستی بخش زندگی است و شبیه هیچ کدام از احساساتی که ما تجریه میکنیم نیست زیرا این خود رنج است که تک تک احساسات مارا غنی میکند .کسی که شکست میخورد حامل رنجی به نام ساختن است کسی که آرزو و هدفی داره حامل رنجی به نام نیاز است و کسی که عاشق میشود حامل رنجی به نام از خودگذشتگی ست . رنج تنها واقعیت جهان است و خدا همان واقعیتی است که همه بدنبالش هستیم.
از خاطرات یک نقاش ناشناختهیکی از مشخصه های مغز او، مدام فکر کردن و حرف زدن با خود بود. در همه حال درونش پر بود از هیاهو. از زمانی که پلک هایش باز میشد تا زمانی که شب به خواب میرفت، در سرش جمعیتی در حال گفت و گو بودند . گاهی این صدا ها بر علیه او بلوا میکردن و گاهی انگشت اهانت را طرف دیگران میگرفتن و تنها شاهدی که رنگ به رخ نداشت شخص خودش بود . از درونش صداهایی شنیده میشد که تنها خودش قادر به شنیدنش بود . زمانی که از بلوک های خیابان رد میشد، زمان هایی که مسواک میزد، لیوان را جلوی شیر آب میگرفت و حتی زمان های که زیر دوش حمام می ایستاد و به جسد متلاشی شده قطره های آب که خودکشی کرده بودند، مینگریست. در تمام ثانیه های زندگی اش صدا های درونش از وراجی کردند خسته نمیشدند جز اینکه خود او را خسته کنند. بعدازظهر ۱۴ تیر ماه ۱۴۰۳ زمانی که داشت به آناتومی استخوانی پسر بچه ای ۱۲ ساله نگاه میکرد که روبه روی اش توی واگن مترو ایستاده بود ؛دچار فروپاشی احساسی شد زیرا در آن لحظه در گونه های استخوانی و رنگ پریده پسرک ردی عمیقی از رنج را دید . از همان چرک های سیاه بند کفش هایش تا موهای ژولیده ی چربش، گرد و غبار رنجی بس هم اندازه وزن خودش در او دیده میشد طوری که گمان میرفت روی شانه هایش وزنه هایی آویخته شده ای از جنس درد و نا امیدی سنگینی میکند . در آن لحظه فاطمه به معنای رنج فکر کرد . تمام سال ها از رنج هایش حرف میزد ولی هیچگاه برای خودش تعریفی از آن نداشت نه از تعریف هایی که در ویکی پدیا نوشته شده باشد یا در لغت نامه دهخدا آن را چیده باشند . او در جستجوی معنایی بود که خودش آن را تعریف کرده باشد و اولین کلمات فقط زیر زبان خودش تست شده باشند و نه دیگران . بار دیگر به آن پسر رنگ و رو رفته نگاه کرد در چشم هایش دقیق شد، روحش بیتابی میکرد. آن پسرک حامل رنجی به نام از دست دادن بود . بله از دست دادن . پسرک لنگ لنگان با همان وزنه های نامرئی درد از قطار پیاده شد به دنبالش فاطمه نگاهش را به اطراف چرخاند در همان صندلی خودش فرو رفت و از اینکه شاهد این همه برده های رنج کشیده در واگن قطار بود احساس شرمندگی کرد . در هر طرف که زندگی در جریان بود رد پای رنج دیده میشد و در آن لحظه که درست همه داشتند زندگی میکردن او چشم هایش را بست و رنج را معنی کرد رنج تعریفی ندارد او خود تعریف کننده همه چیز است . گاهی میپنداریم معنی زندگی رنج است اما رنج چیزی است که معنای زندگی را برایمان تعریف میکند رنج هستی بخش زندگی است و شبیه هیچ کدام از احساساتی که ما تجریه میکنیم نیست زیرا این خود رنج است که تک تک احساسات مارا غنی میکند .کسی که شکست میخورد حامل رنجی به نام ساختن است کسی که آرزو و هدفی داره حامل رنجی به نام نیاز است و کسی که عاشق میشود حامل رنجی به نام از خودگذشتگی ست رنج تنها واقعیت جهان است و خدا همان واقعیتی است که همه بدنبالش هستیم.
یه استاد داشتیم همیشه میگفت: اگر فکر میکنی حرفی رو «باید» بزنی و دیگه هیچ زمانی فرصت گفتنش نیست، درنگ نکن! ولی اگر فکر میکنی هنوز میتونی برای گفتن اون حرف صبر کنی، حتی چند لحظه، اون موقع درنگ کن. یکی از نشانههای رشد و بلوغ آدمیزاد، تشخیص درستترین رفتار در همین دو راهیه، تأمل یا اقدام.
Wind [Naruto Full Ending] - Akeboshi MP3 download_14.MP32.75 MB
گاهی منطق چنان قوی میشه که دست میزاره رو دهن احساسات تا اونو خفه کنه.
شاید از امروز به بعد خاطراتمو در قالب پیامی از یک نقاش ناشناخته، بنویسم و اینجا بزارم ✨
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.