﮼ شـایـلیــــن 🔞﮼
تنِ داغشو تو بغلت بگیری و با تمام وجود لب و گردنشو ببوسی و لیس بزنی 🔥💦 رمان مافیایی بزرگسال شایلین 🔞 پارت گذاری هر روز هفته جز پنجشنبه و جمعه ♥️
إظهار المزيد4 537
المشتركون
-10924 ساعات
-1747 أيام
-36530 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
آموزش کامل و کد های مخفی و کارت ها ی همستر 😍👇
https://t.me/Hamster_kombat_bot/start?startapp=kentId764788197
لینک کانال آموزش 👇
@hamsterkombabott
54890
#Part707
- دوشیزه مکرمه ، خانوم شایلین فتوحی ! برای باز سوم عرض میکنم آیا به بنده وکالت میدهید شمارا به عقد دائم ارسلان شایگان نوهی بزرگِ خاندانِ شایگان در بیاورم ؟ آیا بنده وکیلم ؟!
نگاهِ پر استرسمو از آینه گرفتم و نگاهی به شایان و ارمغان کردم و بعد به شاهین !
لبخندی زد و با آرامش چشماشو بازو بسته کرد … دلم بهش گرم بود و با آرامشی که داد بیشتر هم شد !
لبخند دندون نمایی زدم و گفتم
- با اجازه داداشم بله !
و صدایِ دست بقیه و سوت و کِل کشیدنِ خاتون و گلاره بود که بلند شد !
ارسلانم با خوشحالی که تو صدا و چهرش بود بله رو داد و اونجا بود که برای ابدیَت اسمش واردِ شناسنامم شد !
آرش خیلی سریع موزیک گذاشت و با دلقک بازیای شاهین و آرمان ریختن وسط !
کسی نبود جز خودمون !
عکاس دونه دونه ازمون عکس گرفت !
اول با خاتون و اردلان خان ! بعد با شاهین و پروانه ! بعد با پریا و آرمان و در آخر گلاره و آرش !
کلی عکسم باهمدیگه انداختیم و چندتاهم با ارمغان و شایان !
عکاس درحالیکه نگاهش به دوربین بود و عکسارو چک میکرد گفت
- حالا همگی دستِ جمعی وایستید عکسِ آخرو بندازم !
همه ایستادیم !
گلاره هی شیطنت میکرد و نمیزاشت عکسو بگیریم که آخر عکاس با صدای جیغ جیغوش تذکر داد و جدی جدی ایستادیم !
با رضایت از دوربین نگاهی بهمون کرد و گفت
- 1 - 2 - 3 …
و صدایِ چیلیکِ عکس گرفتن بود که بلند شد !
خوشحال بودم و از تهِ دل هممون میخندیدیم ! روزای خوب و بدمون اتفاقایی که باید میوفتاد و افتاد ، که اگه خوب بود خوشحالمون کرد و بد بود شد تجربه و پختگی … همه و همرو رد کردیم تا رسیدیم به این لحظه !
لحظهی پایان با طعمِ شیرینی …
❤ 51👍 6😢 1
70540
پارتایِ پایانی تقدیمِ نگاهتون …♥️
گوشهای از صحبتام باهاتون :
رمانِ شایلینم با تمامِ پستی بلندی ها کم و کاستیا تموم شد :)
چشمای تک تکتونو میبوسم که حمایتم کردید و رمانمو خوندید
یه جاهایی بدقولی کردم و پارتگذاری کمی نامنظم بود به بزرگیِ خودتون ببخشید ♥️
اولین قلمم بود و تمامِ توانمو به کار گرفتم تا بتونم رمانِ خوبیو بنویسم و بهتون تحویل بدم
دلم نمیخواست الکی کشش بدم پس مختصر و مفید برگهی آخرو بستم ♥️
و در آخر بگم کلی دوستون دارم و امیدوارم بتونم رمان سیاکارو با قدرتِ بیشتری ادامه بدم
پایان …
❤ 111🔥 20👍 6👏 2😢 2
71920
_ لطفا پاهاتون رو باز کنید خانم!
به پارچهی سفیدی که بین من و آقای دکتر بود نگاه کردم با خجالت پاهام رو کمی باز کردم. پایین تنهام برهنه بود و حتی شورت هم پام نبود و بخاطر شلوغی مطب مجبور شدم پیش یک دکتر مرد بیام واسه معاینه.
فرید دستم رو فشرد و گفت:
_ خوبی عزیزم؟ آقای دکتر معاینه چقد طول میکشه؟
گرمای انگشت آقای دکتر رو لبه های واژنم حس کردم و لب گزیدم. فرید فکر میکرد دکتره داره معاینهام میکنه اما...
با فرو رفتن انگشتش داخلم جیغ آرومی زدم. فرید نگران بهم نگاه کرد و گفت:
_ خانومم خوبی؟
_ خوبم... خوبم عزیزم...
اما همون لحظه چیز لزج و داغی روی چوچولم نشست که بنظر میرسید زبون باشه.... با قدرت شروع کرد مکیدن چوچولم که صدای آه و ناله ام بلند شد.
_ آقای دکتر تموم نشد؟ زنم درد داره...
دکتر_ صبر کنید جناب خانومتون مشکل عفونت دارن باید دقیق معاینه کنم.
این رو گفت و بعد مک محکمی به چوچولم زد که دست فرید رو فشردم. باورم نمیشد توی مطب در حالی که شوهرم پیشمه، آقای دکتر داره واسم لیس میزنه.
لحظهای زبونش از رو چوچولم برداشته شد و فکر کردم تموم شده که ناگهان آلتش رو حس کردم که به لبه های چوچولم میماله تا خواستم حرفی بزنم فرو برد داخلم و....
https://t.me/+qo32X2HpEbFjZGRk
https://t.me/+qo32X2HpEbFjZGRk
👍 1❤ 1
36400
_ لطفا پاهاتون رو باز کنید خانم!
به پارچهی سفیدی که بین من و آقای دکتر بود نگاه کردم با خجالت پاهام رو کمی باز کردم. پایین تنهام برهنه بود و حتی شورت هم پام نبود و بخاطر شلوغی مطب مجبور شدم پیش یک دکتر مرد بیام واسه معاینه.
فرید دستم رو فشرد و گفت:
_ خوبی عزیزم؟ آقای دکتر معاینه چقد طول میکشه؟
گرمای انگشت آقای دکتر رو لبه های واژنم حس کردم و لب گزیدم. فرید فکر میکرد دکتره داره معاینهام میکنه اما...
با فرو رفتن انگشتش داخلم جیغ آرومی زدم. فرید نگران بهم نگاه کرد و گفت:
_ خانومم خوبی؟
_ خوبم... خوبم عزیزم...
اما همون لحظه چیز لزج و داغی روی چوچولم نشست که بنظر میرسید زبون باشه.... با قدرت شروع کرد مکیدن چوچولم که صدای آه و ناله ام بلند شد.
_ آقای دکتر تموم نشد؟ زنم درد داره...
دکتر_ صبر کنید جناب خانومتون مشکل عفونت دارن باید دقیق معاینه کنم.
این رو گفت و بعد مک محکمی به چوچولم زد که دست فرید رو فشردم. باورم نمیشد توی مطب در حالی که شوهرم پیشمه، آقای دکتر داره واسم لیس میزنه.
لحظهای زبونش از رو چوچولم برداشته شد و فکر کردم تموم شده که ناگهان آلتش رو حس کردم که به لبه های چوچولم میماله تا خواستم حرفی بزنم فرو برد داخلم و....
https://t.me/+qo32X2HpEbFjZGRk
https://t.me/+qo32X2HpEbFjZGRk
58510
_ لطفا پاهاتون رو باز کنید خانم!
به پارچهی سفیدی که بین من و آقای دکتر بود نگاه کردم با خجالت پاهام رو کمی باز کردم. پایین تنهام برهنه بود و حتی شورت هم پام نبود و بخاطر شلوغی مطب مجبور شدم پیش یک دکتر مرد بیام واسه معاینه.
فرید دستم رو فشرد و گفت:
_ خوبی عزیزم؟ آقای دکتر معاینه چقد طول میکشه؟
گرمای انگشت آقای دکتر رو لبه های واژنم حس کردم و لب گزیدم. فرید فکر میکرد دکتره داره معاینهام میکنه اما...
با فرو رفتن انگشتش داخلم جیغ آرومی زدم. فرید نگران بهم نگاه کرد و گفت:
_ خانومم خوبی؟
_ خوبم... خوبم عزیزم...
اما همون لحظه چیز لزج و داغی روی چوچولم نشست که بنظر میرسید زبون باشه.... با قدرت شروع کرد مکیدن چوچولم که صدای آه و ناله ام بلند شد.
_ آقای دکتر تموم نشد؟ زنم درد داره...
دکتر_ صبر کنید جناب خانومتون مشکل عفونت دارن باید دقیق معاینه کنم.
این رو گفت و بعد مک محکمی به چوچولم زد که دست فرید رو فشردم. باورم نمیشد توی مطب در حالی که شوهرم پیشمه، آقای دکتر داره واسم لیس میزنه.
لحظهای زبونش از رو چوچولم برداشته شد و فکر کردم تموم شده که ناگهان آلتش رو حس کردم که به لبه های چوچولم میماله تا خواستم حرفی بزنم فرو برد داخلم و....
https://t.me/+qo32X2HpEbFjZGRk
https://t.me/+qo32X2HpEbFjZGRk
👍 2
57010
#قسمت1
#عشقبازیبادکتر
_میخوای این باسن خوشگلتو بکنم؟
مظلوم گفت:درد داره؟
دستی به باسنش کشیدم و چندتا سیلی بهش زدم که لرزید باسن این دختر کوچولو بدجور تو دل برو بود
_داگی شو
داگی شد و کون خوشگلشو داد و شورتشو کنار زدم و اول براش سوراخشو لیس زدم بعد انگشتمو توش کردم
که نالید: اییی دکتر
_جووونم مریض کوچولوم؟
داد زد:کیرتو میخوااام لطفا
خندیدم و زیپ شلوارمو باز کردم و کیر سیخ شدمو بیرون اوردم خواستم بکنم توش که یهودر باز شد و منیشیم....👇❌🔞
https://t.me/+qo32X2HpEbFjZGRk
https://t.me/+qo32X2HpEbFjZGRk
👍 1
71300
#Part705
ارسلان پشتِ میز نشست و همونطور که خیاری داخل دهنش میزاشت گفت
- زنمه ! بتوچه ؟!
گلاره چشم ریز کرد و اداشو درآورد !
با خنده بچه هارو روی صندلی مخصوصشون نشوندم و خودمم پشت میز نشستم !
یه قاشق خودم میخوردم و یه قاشق به ارمغان و شایان میدادم !
با دستِ گرمی که بی هوا روی پام نشست ترسیده هینی کشیدم که شاهین نگران گفت
- چیشدی ؟
گلاره لیوانشو پایین آورد و گفت
- چیزیش نشد ! ارسلان کرم میریزه به بچه !
با خجالت چشم غره ای رفتم که ارسلان رو به آرش گفت
- داداش شرمنده ها ! ولی اگه یه وقت چیزی دیدم و گفتم نگی چرا !
آرش با تاسف خندید و گفت
- تا آتیش نسوزونه آروم نمیشینه !
گلاره با همون شیطنت شونهای بالا انداخت !
شامو زدیم و با جمع کردنشون گلاره داخل ماشین ظرفشویی چید و پروانه هم جمع کردن آشپزخونه رو به عهده گرفت !
از اون جاییکه هنوز لباسمو جمع نکرده بودم بچه هارو پیش ارسلان گذاشتم تا به جمع کردنِ لباسا برسم !
موهامو بالا سرم گوجهای بستم و دست به کار شدم !
آخرین لباسِ شایانو داخل چمدونش گذاشتم که در باز شد !
ارسلان بود که وارد اتاق شد !
- تموم شد ؟!
هومی کشیدم و با بستنِ در چمدون گفتم
- تموم شد ! فقط لباسمو عوض کنم بعد بریم !
👍 36❤ 10
86940
#Part704
تا موقعی که شاهین بیاد کلی با شایان و ارمغان بازی کردیم !
تا موقعی که غذا آماده شه هم خودم دوش گرفتم و هم بچه هارو شستم !
با حوصله تن و بدنشونو خشک کردم و موهاشونو سشوار کشیدم !
لباس راحتیاشونو تنشون کردم و خودمم با پوشیدن شورتک لی و تاپ سفید رنگِ دکلته موهای خیسمو آزادانه گذاشتم تا خودشون خشک شه !
از اتاق بیرون اومدیم و در کمالِ ناباوری بازم ارسلان بود و آرش و گلاره !
شایان و ارمغان خوشحال از دیدنِ پدرشون به سمتش پرواز کردن !
با گلاره و آرش دست دادم و با بوسیدنِ صورتِ ارسلان کنارش نشستم و گفتم
- خسته نباشی ! خوش اومدید !
نوازش وار دستشو روی کمرم کشید و گفت
- سلامت باشی خانومم ! حموم بودی ؟!
سری تکون دادم و درحالیکه از خانومم گفتنش قند تو دلم آب میشد گفتم
- اوهوم ! بچههارو هم شستم
پروانه از اپن کَله کشید و گفت
- شایلین ؟ میای کمک شامو آماده کنیم ؟
باشهای گفتم و بلند شدم ! با خواستهی بچه ها قرار بود غذارو رو میزِ سالن بخوریم
میزو با کمک پروانه کامل چیدیم و تمامِ مدت نگاهایِ سنگینِ ارسلان بود که حتی یه لحظههم برداشته نمیشد !
درحالیکه بطری نوشابه رو روی میز میزاشتم موهامو عقب زدم و بلند گفتم
- غذا حاضره !
از جاشون بلند شدن و به سمتِ میز اومدن ! گلاره با خنده همونطور که صندلیو عقب میکشید گفت
- یکم آنتراکت بده به چشمات پسرعمو ! خوردی دخترِ مردمو خیر سرت داداشش اینجاست !
👍 35❤ 11
85450
#Part706
باشه ای گفت و روی تخت لش کرد و در ادامه گفت
- بیا اینجا یکم ! دلم میخوادت !
نگاهی بهش کردم و ای خداخواسته با خستگی روی بدنِ سفتش دراز کشیدم !
نفس عمیقی تو موهام کشید و با بوسیدنشون گفت
- خیلی خوشگلی !
ارسلان بود و تعریف و ابراز علاقه های یهوییش که قلب ادمو به تپش مینداخت !
مکث کوچیکی کرد و با پشت انگشتاش نوازش وار روی بازوم کشید و ادامه داد
- ولی دوست ندارم جز خودم کسی این قشنگیتو ببینه ! مخصوصا وقتی اینطوری لباس میپوشی !
لبمو زیر دندونم کشیدم و با نفس ارومی گفتم
- نمیدونستم شما اومدید !
و خب همینم بود !
حقیقتا تا حالا جلوی آرش اینطوری نگشته بودم و چون دیده بود زشت بود برگردم لباس عوضکنم !
فشار ریزی به باسنم اورد و گفت
- دوست ندارم این بدن سکسیتو جز خودم کس دیگهای ببینه ! آرش داداشمه و مورد اعتمادمه اما هرچی باشه مرده و پسر پیغمبر نیست !
دیگه جایی واسه بحث نبود و حق با ارسلان بود !
پس به گفتنِ باشه اکتفا کردم ! بوسه ای روی گردنم زد و گفت
- پاشو لباستم بپوش که زودتر برگردیم کلی کار داریم !
👍 44❤ 13
89970