cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

دنیای دختران

رمان ... متن وکلیپ عاشقانه... آهنگ... رمان تاپایان به صورت رایگان درهمین کانال قرار میگیرد... @elina1256a

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
261
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
-57 أيام
-1230 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

خودت رو دوست داشته باش... عشق من نسبت به خودم من را از قربانی بودن به برنده بودن تبدیل می کند! عشق من نسبت به خودم تجربیات شگفت انگیزی را جذب می کند! افرادی که نسبت به خودشان احساس خوبی دارند، به طور طبیعی جذاب هستند...! #لوئیزهی ♡
إظهار الكل...
ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ : ﻏﺮﻭﺭ ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺗﻨﺪﺭﺳﺘﯽ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ، ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺖ ﺍﺳﺖ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﻏﻢ ﻭ ﺩﺭﺩ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﻧﺮﻡ ﺍﺳﺖ، ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ، ﻟﺰﻭﻣﺄ ﺩﻭﺳﺖ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ . ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺍﺧﻼﻗﺶ ﺗﻨﺪ ﺍﺳﺖ، ﺟﻨﺴﺶ ﺳﺨﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮﯾﻦ ﺷﺎﻧﺲ ﺗﻮﺳﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ : ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﻌﺮّﻑ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﻔﺮﺕ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺷﻠﻮﻏﯽ، ﺗﻨﻬﺎﺗﺮﯾﻦ ﻫﺴﺘﯽ ♡
إظهار الكل...
و تو چه میدانی آنچه در انتظار توست حکمت است یا قسمت.... اگه زمین خوردی، نـاامید نشو! چه بسا حکمتے در کار بوده....
إظهار الكل...
.ً بگو: «اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم  كرده ‏اید! از رحمت خداوند نومید نشوید كه خدا  همه گناهان را مى ‏آمرزد،  سوره زمر آیه ۵۳. ای #خـــــدا گاهی وقتا  اون قدر بد میشم که  حتی از خجالت نمیتونم سرمو بلند کنمـ با خودم می گم به حساب من بنده ات اگه بود روسیاه ترین آدم رو زمینت من بودم ... بعدش دست نوازشـــت میاد رو زخمام که میگی ... درسته خودت به خودت بدی کردی  اما من هنوزم همون #خـــــدای مهربونت هستم تا همیشـه #خـــــــدای مهـــربــونت هستم...
إظهار الكل...
🌸ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﻓﻀﺎﻳﻰ ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺧﺸﻢ ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺮﺱ 🌸ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﻭﻗﺘﻰ ﻭﺍﺭﺩﺵ ﻣﻴﺸﻰ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﻰ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺒﻴﻨﻰ 🌸ﻳﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﺘﺮﺍﮊﺵ ﺑﺎﻻ ﻧﻴﺴﺖ ﻭﺳﻌﺖ ﻗﻠﺐ ﺁﺩﻣﺎﺵ ﺯﻳﺎﺩﻩ 🌸ﻫﻤﭽﻴﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﺁﺭﺯﻭ میکنیم 🌸روز تون پر از دلخوشی
إظهار الكل...
" خرداد " همین نزدیکی هاست شاید در باغچه ی کوچک گوشه ی حیاط مان یا شاید روی گل های پیراهنت یا اینکه شاید پشت در خانه مان دستش را گذاشته باشد روی زنگ ... #حمیدرضا_عبداللهی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌♡
إظهار الكل...
-وقتی وارد راه کثیف روبه روت شدی بهت گفتم میری اما یه روز به یه دست انداز می رسی که جلوبندیو کامل پایین و دوباره می سازتت. خندیدی و گفتی من و دست انداز؟! زد روی شانه ی چاووش! -اونروز همینطوری زدم روی شونه ت و گفتم نه من جایی میرم نه تو جایی، این خط و این هم نشون روش که تو به این روز دچار می شی و حرفم یه اولتیماتوم بیش نیست. چاووش آه کشید و شانه اش را آهسته بالا برد. -من همیشه مرد کار بودم. نخواستم خواهرم زجر بکشه. خود تو هم حاجی خوب میدونی که هرچی خرج از قاچاق مشروبات الکلی به دست می اوردم رو خرج فقیر فقرا و این محله کردم. حتی یه قرونشم توی خونه م نبردم، اونقدر بابام گذاشته که به صد پشت بعد منم برسه و آینده شونم تضمین کنه. منتهی من خوشیم با این کار بود. عاقلیم رو تو این کار میدیدم. انگار که یه درجه بالاتر از بقیه قرار می گرفتم. یه کمال گرایی احمقانه بود انگار... نفسش را فووت کرد. سیگاری از جیبش بیرون کشید و با آتش پیرمرد، روشنش کرد. -من نخواستم کارم بشه گریبانگیر زندگیم اما... پیرمرد میان حرفش پرید: -فعلا که شده! حالا باید انتخاب کنی... چاووش دستی به پیشانی اش کشید. -کارم همه ی سرگرمیه منه! پوکی عمیق از سیگار کام گرفت. -و مانلی همه ی دنیام! پیرمرد لبخند زد. انگار زمان آن رسیده بود که چاووش را نصیحت کند. اما به روش خودش! مثل همیشه! -اگر به حرف من پیرمرد گوش بدی که میگم دختره رو بگیر که پول و کار همیشه هست. منو ببین، یه روز گلپری رو سپردم به خاک و بعد از اون از این خاک و آتش جدا نشدم چون حس می کنم ازش دورم. اگه می شد همینجا می خوابیدم تا گل پری رو همیشه کنار خودم حس کنم. ولی... ولی اگر همون زمان که گلپری گفت یا من یا کار غیرقانونیت، کارمو انتخاب می کردم الان وسط تخت و تاج تو و پدرت نفس می کشیدم. اما ارزش داشت؟ نه! چون قلب و تن گلپری رو لمس کردن یه چیز دیگه بود برای من! فشاری به بازوی چاووش آورد و لب زد: -تا دیر نشده برو دست دختره رو بگیر و ببر خونه ت! نزار دیر شه. کار هست، یکی دو تا هم نه، بیشتر از اینا هست. مخصوصا برای تویی که قرار نیست از صفر شروع کنی! عقل و قلب چاووش با هم آشتی کردند. -یعنی میگی انتخاب قلبم درست تره!؟ پیرمرد سر تکان داد و چند ضربه به شانه ی چاووش زد: -دقیقا همینو می خوام بگم. چاووش لبخندی به پهنای صورت زد. -دمت گرم پیرمرد. پیرمرد خندید و پرسید: -حالا بگو ببینم قضیه ش چطور شروع شد که به اینجا رسید. چاووش مختصر و مفید همه چیز را گفت و در انتها سیگارش را به آتش سپرد. -و تهش من به اینجا کشیده شدم. پیرمرد متفکر پرسید: -خب الان فرهود می فهمه که مانلی دختر داییشه!؟ چاووش سر تکان داد: -آره! فری می گفت وقتی فهمیده خیلی تو خودش رفته و حتی خواسته ببینتش. که مانلی رد کرده و گفته فعلا آمادگیشو نداره. پیرمرد آهی کشید: -سرنوشتی که بخواد سیاهت کنه رو نمی تونی قانع کنی. خیلی بی رحم کنارت میزنه. چاووش به تایید سر تکان داد و لب زد: -تا برم و بیام، همینجا میمونی؟! پیرمرد خندید. -جای دیگه ای دارم مگه!؟ و اینطور به چاووش اطمینان داد جایی نمی رود. چاووش بلند شد. در کسری از ثانیه سوار ماشینش شد. آهنگ مورد علاقه اش را پلی کرد. نفهمید کی و چطور خود را به خانه ای که جنوبی ترین قسمت شهر بود، رسید. سر کوچه ایستاد. خیره به دری که پشت آن دختری از جنس عشق زندگی می کرد، با خود گفت: -به دستت میارم. از ماشین پیاده شد. دسته گلی که از گلفروشی بین راهی خریده بود را توی دست گرفت. به سمت خانه رفت و با نگاه کردن به ساعت روی دستش، لبخندی زد. ساعت دقیقا روی 22:22شب بود. عجب ستی! در را به صدا در آورد، چون زنگشان خراب بود. کمی طول کشید تا صدای مانلی را شنید: -کیه؟! حالا که صدایش را می شنید، بیشتر دلتنگی اش را حس می کرد. هیچ نگفت تا در باز شود. مانلی با قیافه ای کنجکاو اما ناراحت در را باز کرد. مات شد... صورت چاووش با ته ریش جذاب و لبخند جذاب تر، قلبش را به تپش انداخت. -چاووش؟ در را کامل باز کرد و خود پشت آن ایستاد. -تو اینجا چیکار می کنی؟ چاووش پلک زد. بلد نبود اما باید یاد می گرفت آخر دیگر... دسته گل را به سمت مانلی گرفت: -اینا برای توئه! مانلی با طمئنینه گل ها را از دستش گرفت و پرسشگر نگاهش کرد: -چه خبره چاووش! چاووش لبخندی زد و با یک حرکت وارد خانه شد. نفس های در سینه حبس شده ی مانلی را با چسباندش به در و سینه به سینه شدنش با او، حبس تر کرد. -میخوام زنم شی! همین فردا... مانلی با قلبی که دیگر در دهانش بود، آهسته لب زد:
إظهار الكل...
👍 2
🌸🍃و صبح آغازشکفتن است 🍃🌸شکفتنی درسایه پروردگار 🌸🍃صبحتون سرشاراز الطاف الهی 🍃🌸و برکات خداوندی 🌸🍃سلام صبح زیبـاتـون بخیر ♡
إظهار الكل...
🌸 شنبه تون زیبـا 🌸امیدوارم 🌾برکتِ فراوان در زندگیتون 🌸شادمانیِ بسیار بر دلهـاتون 🌾و لبخندهای ماندگار بر لبهاتون 🌸میهمان و ماندگار باشد 🌸 صبحتون بخیر و شادی
إظهار الكل...
به کام تو گردد سپهر بلند دلت شاد باد و تنت بی‌گزند همه‌ساله بخت تو پیروز باد شبان سیه بر تو نوروز باد #فردوسی صبح بهاری تون به طراوت عطر شکوفه ها لبتون پر خنده قلب تون از مهر آکنده🌹🍃 ♡
إظهار الكل...