cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

پسری‌که‌دزدکی‌به‌اتاقم‌میامد💕

إظهار المزيد
لم يتم تحديد البلدلم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
499
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

#پسری_که_دزدکی_به_اتاقم_میامد #پارت۲۷ طبق معمول ساعت 6صبح بیدار شدم و قبل از اینکه ساعت زنگ بخورد آلارمش را روی سکوت گذاشتم ، سعی کردم بدون بیدار کردن لیام ، از او فاصله بگیرم،سرم روی سینه ی اش،و پایم بین پاهایش بود که آنجا هم طبق معمول میتوانستم 'اش را که احتمالا این اتفاقی'شکوه صبحگاهی است که برای همه ی پسر ها رخ میدهد حس کنم دستش را روی زانویم گذاشت و پایم را بالا تر کشید و آنرا بیشتر به آنجا فشار داد و دست دیگرش را محکم دور کمرم پیچید همچنانکه سعی میکردم حرکت کنم آغوشش را تنگ تر کرد و زیر لب چیز هایی راجع به اینکه دیگر دلش نمیخواهد به دانشگاه برود گفت با دستم آرام به شکمش ضربه زدم و زمزمه کردم "ساعت شیشه" وقتی که چشمانش را باز نکرد دوباره با دستم به شکمش کوبیدم ناله ای کرد و محکمتر مرا گرفت و بالا کشید بطوری که من کاملا رویش قرار گرفتم ،میتوانستم آلت شق شده اش را که به بین پاهایم فشار میاوردحس کنم از این حس نفسم بند آمد ،این عجیب بود اما راستش حس خوبی به من میداد چه مرگم شده؟! محض رضای خدا این لیام بود سعی کردم با وول خوردن خودم را آزاد کنم ولی این فقط باعث شد آن قسمت های بدنمان (قسمتای خصوصی بدنشون)بیشتر به هم مالیده شوند که من ترجیح میدهم که بیشتر از این به آن فکر نکنم که این لمس یک آدم هرزه و بهترین دوست برادرم است بدنم مور مور شد و نتوانستم جلوی ناله ای که بی اراده از بین لب هایم بیرون آمد بگیرم اوه خدای من! این واقعا حس خوبی داشت با پچ پچ فریاد زدم "لیام" او با ترس چشمانش را باز کرد و به من نگاه کرد شوکه شده بود ، حالت صورتش بسرعت جایش را با پوزخند تجاری اش عوض کرد که آنرا هم من دلم میخواست با تو دهنی از روی صورتش پاک کنم اغواگرانه گفت "به به...صبح بخیر فرشته،این اولین باره؟" ابرویش را بالا داد وبا سرگرمی لبخند زد
إظهار الكل...
#پسری_که_دزدکی_به_اتاقم_میامد #پارت۲۶ گلویم را صاف کردم چون هنوز هم به من خیره شده بود و حالت غیر معمول و مرموزی را روی صورتش داشت "خیلی خب...،آره... باشه،فقط من یه سر میرم خونه و تا نیم ساعت دیگه برمیگردم" ایستاد تا برود ،دنبالش رفتم و در را پشت سرش قفل کردم کمی گیج بودم ،چرا امشب همه چیز بینمان اینقدر پر تنش و عجیب بود شاید فقط به این خاطر که امروز صبح خیلی از دستش عصبانی شده بودم و این همه چیز را کمی غیر طبیعی کرده است لباسم را عوض کردم و بسرعت رکابی و شلوارکم را پوشیدم،دندان هایم را مسواک زدم و موهایم را شانه کردم و بعد روی تختم خزیدم احساس میکردم تختم سرد و همچنین بزرگ است درست مثل حسی که هر شب داشتم بعد از تقریبا 20دقیقه یا بیشتر صدای باز شدن پنجره و بعد دوباره بسته شدنش را شنیدم ،لباس ها روی زمین افتادند و تخت از پشت سرم فرو رفت و بعد زمزمه کرد "هی خوابیدی؟" پچ پچ وار جوابش را دادم "نه هنوز " سرم را بلند کردم تا بتواند یکی از دستهایش را زیر گردنم بگزارد ،سینه اش را به پشتم چسباند و دست دیگرش را دورم پیچید و یک پایش را روی پایم انداخت همانطور که در جایم وول خوردم تا به او نزدیکتر شوم صدای آه لیام را شنیدم ،من عاشق این بودم که با لیام بخوابم تختم بدون لیام حس خوبی نداشت پرسیدم "موضوع چیه؟" دستانش دورم محکمتر شد صورتم را به بازویش چسباندم بوی عطر فوق العاده اش شبیه هیچ چیزی در دنیا نبود ”هیچی فرشته،فقط خستم همین" پشت سرم زمزمه کرد و لبش را به موهایم فشرد ”باشه،شب بخیر لیام" زیر لب زمزمه کردم و بازویش را بوسیدم ”شب بخیر فرشته" جواب داد و پشت سرم را بوسید
إظهار الكل...
#پسری_که_دزدکی_به_اتاقم_میامد #پارت۲۵ با لبخند پرسید "خب بخشیده شدم؟" این لیام را دوست داشتم او همان لیامی است که حواسش به من بود ، وقت هایی که با هم تنها میشدیم رفتارش با من عوض میشد . او با نگاه معصومانه و صورت دوست داشتنی اش به من نگاه کرد نمیتوانستم به او نه بگویم و حس میکردم که نفرتم از او در حال فرو ریختن است خندیدم و چشمانم را چرخاندم "حالا هر چی ،میرم تا قبل شام تکالیفمو انجام بدم" دستم را از دستش بیرون کشیدم و بسرعت براه افتادم وقتی نزدیک او بودم احساساتم عجیب و غریب شده بود هنوز هم میتوانستم سوزش جریان الکتریسیته را روی دستم همانجا که او لمس کرده بود حس کنم ! هنوز هم میتوانستم بوی نفس شیرینش را که روی صورتم دمیده بود حس کنم ! هیچ نظری نداشتم که آن فضای عجیب و همینطور گیج کننده در آشپزخانه چه بود سرم را تکان دادم و مشغول نوشتن تکالیف دیفرانسیلم شدم دست کم شروع کردم ! بعد از اینکه در سکوت شاممان را خوردیم تکالیفم را تمام کردم و تازه ساعت30:8بود' را پس لیام تصمیم گرفت تا،فیلم 'مقصد نهایی بگزارد ،و ما نشستیمو فیلم را دیدیم اما بدلایلی که نمیتوانستم بفهمم چرا احساس ناخوشایندی داشتم من طبق معمول کنارش نشسته بودم ولی احساس عجیبی داشتم ،دزدکی نگاه اجمالی به او انداختم ، کنارم نشسته بود و فیلم تماشا میکرد یک پایش را بالای پای دیگرش گذاشته بود و دستش را با بیغیدی پشت صندلی من قرار داده بود تا زمانی که فیلم تمام شود هیچکدام از ما از جایمان تکان نخوردیم بسختی جلوی خمیازه کشیدنم را گرفتم "فکر کنم دیگه باید برم بخوابم لیام ،یه مقدار خستم" از جایم بلند شدم و شبیه یک گربه به بدنم کش و قوس دادم وقتی دوباره به او نگاه کردم متوجه شدم که مشتاقانه مشغول نگاه کردن به من است
إظهار الكل...
#پسری_که_دزدکی_به_اتاقم_میامد #پارت۲۴ "محض رضای خدا لیام ،چشمای من این بالاست" خندید "وای ،تو امروز واقعا اعصابت از دست من خورده هان؟" دستم انداخت و پوزخند زد "آره نمیتونم اتفاقی که امروز صبح افتادو باور کنم من از با عجله حاضر شدن متنفرم و تمام روز حس میکردم عین یه نکبت بنظر میرسم " با ترشرویی فریاد زدم "منکه فکر میکنم تمام روز سکسی بنظر میرسیدی" شانه بالا انداخت "اووف میتونی اصلا باهام حرف نزنی ،من حال و حوصله ندارم" غذا را درون فر گذاشتم و مشغول خرد کردن سالاد شدم " "باشه ،حالا هر چی او دوباره شانه بالا انداخت ،آمد و کنارم ایستاد و کمکم کرد تا مواد اولیه سالاد را خرد کنم آنقدر نزدیکم ایستاده بود که میتوانستم گرمای بدنش که به بدنم ساطع میشد حس کنم بطرز عجیبی آرامش بخش بود " برم تکالیفمو انجام بدم ،تا نیم ساعت دیگه لازانیا آمادس،گمونم برای شام اینجا میمونی این یک سوال نبود میدانستم که او اینجا میماند مطمئن نیستم که آیا جیک از او خواسته بود که وقتی خودش خانه نیست اینجا با من بماند ولی بهر حال لیام همیشه اینکار را میکرد " نظر به اینکه خیلی مودبانه ازم دعوت کردی پس حتما" پوزخند زد "من ازت دعوت نکردم " با دهن کجی غریدم و براه افتادم،او دستم را گرفت و جلوتر آمد ،خیلی به من نزدیک بود جوری که سینه ام به سینه اش برخورد میکرد و حس کردم که نفسش را روی صورتم بیرون داد و آرام گفت "فرشته بابت امروز صبح معذرت میخوام ،واقعا معذرت میخوام ،لطفا لجبازی با منو تمومش کن ،این برخورد اصلا مناسب تو نیست " نفس عمیقی کشیدم و با آه بیرون دادم "باشه،آره منم متاسفم گمونم مثل یه هرجایی باهات رفتار کردم " سعی کردم نگاهم را از چشمان زیبای آبی آسمانی اش که این حس را به من میدادند که انگار درونم را میبینند بگیرم
إظهار الكل...
#پسری_که_دزدکی_به_اتاقم_میامد #پارت۲۳ "امیدوارم شما پسرا دختر منو اذیت نکرده باشین" این را با حالتی معمولی گفت ولی میتوانستم از لحن صدایش متوجه خشم درون آن شوم لیام همیشه از من مراقبت میکرد ، وقتی هفت ساله بودم یکبار یک پسر مرا به داخل چاله آب هل داد، لیام مستقیما به خانه ی آن پسر رفت و به صورتش مشت زد "به هیچ وجه مــرد ،ما فقط داشتیم صحبت میکردیم ،همین" پسر دروغ گفت و دستش را بابی تقصیری بالا گرفت همانطور که لیام مرا بسمت در هدایت میکرد گفت "خوبه،پس بیا بریم فرشته باید برسونمت خونه" به محض اینکه بیرون رفتیم چرخید و به من نگاه کرد "خوبی؟" با نگرانی نگاهم کرد حالم خوب بود ؟ ،بمحض اینکه صدایش را شنیدم قلبم ایستادو سعی میکرد از قفسه ی سینه ام بیرون بزند سری تکان دادم ،با قدردانی لبخند زدم و پچ پچ کنان گفتم " "مرسی قبل از اینکه بسمت در راننده برود در را برایم باز کرد و منتظر شد تا سوار شوم یکمرتبه چیزی را بغلم انداخت به آن نگاه کردم و دیدم یک بسته از شکلات مورد علاقه ام است دست خودم نبود ولی لبخند زدم "ممنون لیام" او همیشه برایم کار های دوست داشتنی انجام میداد مثلا برایم آبنبات میخرید مایه ی شرمندگی است که او چنین هرزه ی ناِکسی بود ،در غیر این صورت احتمالا پسر خوبی میشد وقتی به خانه رسیدیم یکراست رفتم و مشغول درست کردن لازانیا برای شام شدم لیام مدام پشت سرم دور و اطراف آشپزخانه میپلکید و باعث میشد احساس مورد تجاوز قرار گرفتن کنم چون او به بدنم خیره شده بود با عصبانیت فریاد زدم تا توجهش را به صورتم جلب کنم
إظهار الكل...
#پسری_که_دزدکی_به_اتاقم_میامد #پارت۲۲ روی دستش زدم تا دستش را از روی صورتم بردارد با عصبانیت به او نگاه کردم "اینکارت خیلی شرم آور بود" "مشکل چیه؟بیشتر دخترا دوست دارن که اینکارو براشون بکنم" او شانه بالا انداخت و به سمت باجه ی مجلات رفت پایم را به زمین کوبیدم ،سپس سرخ شدم چون پا به زمین کوبیدن کاری بچگانه بود خداراشکر لیام به این سمت نگاه نمیکرد در غیر این صورت تا آخر عمر این موضوع را به رخم میکشید او یک مجله ی ورزشی و یک بسته شکلات برداشت و بسمت پیشخوان رفت تا پولش را پرداخت کند باخیال راحت مشغول تماشای جلد مجلات نوجوانان بودم تا وقتی که دو پسر کنارم آمدند یکی از آنها اغواگرانه گفت "به به،سلام" سیخ ایستادم ،سرم را بنشانه ی سلام تکان دادم و مجله را سرجایش گذاشتم و براه افتادم تا لیام را پیدا کنم یکی دیگر از پسر ها دستم را گرفت و پرسید "هی کجا میری ؟" قلبم فرو ریخت و دیوانه وار به دوروورم نگاه کردم "دنبال دوست پسرم می گردم" دروغ گفتم و سعی کردم صدایم بی لرزش باشد یکی از پسرها با تمسخر گفت "دوست پسر؟منکه دوست پسری ندیدم" "نظرت چیه بریم یجای دیگه و همدیگه رو بهتر بشناسیم" پسری که دستم را گرفته بود این پیشنهاد را داد و اندکی مرا به خود نزدیک تر کرد احساس حالت تهوع میکردم اوه خدا! لیام لطفا کمکم کن میدانستم که رقت انگیز به نظر میرسم ولی من از روبرو شدن با دیگران و از اینکه دیگران مرا لمس کنند متنفر بودم مخصوصا کسانی که آنها را نمیشناختم "هی فرشته" لیام دستش را روی شانه ام گذاشت و به آن دو پسر که با دیدن لیام فورا دستم را رها کردند و یک قدم عقب رفتند خیره شد بیشتر به لیام نزدیک شدم و خودم را محکم به پهلویش فشار دادم که راستش گمانم به او آسیب رساندم
إظهار الكل...
#پسری_که_دزدکی_به_اتاقم_میامد #پارت۲۱ بعد از مدرسه بسمت محوطه ی پارکینگ رفتم جایی که لیام با پوزخند به ماشینش تکیه داده و منتظر من بود "سلام خشگله" با حالت لاس زننده ای به من چشمک زد و در را برایم باز کرد "سلام لیام" قبل از اینکه با لاس زنی ابلهانه اش بیشتر ناراحتم کند سوار ماشین شدم ،اگر جیک اینجا بود حتما به او پس گردنی میزد بعد از من سوار شد "فقط فرشته ،من باید جلوی یه فروشگاه نگه دارم" ماشین را روشن کرد و از پارکینگ خارج شد زیر لب زمزمه کردم "عالیه" تصمیم گرفتم او را نادیده بگیرم و از پنجره بیرون را تماشا کنم هنوز هم بخاطر'ده دقیقه بیشتر'امروز صبحش دلخور بودم چند دقیقه بعد او در محوطه ی پارکینگ فروشگاه پارک کرد "بیا بریم فرشته" پیاده شد من همانجا دست به سینه نشستم ،و از بیرون رفتن امتناع کردم ماشین را دور زد و در طرف مرا باز کرد "بیا دیگه فرشته" تکرار کرد و دستش را جلو آورد "لازم نیست دونفره اینکارو بکنیم تو برو من اینجا منتظرت میمونم" بداخل ماشین آمد ، به آسانی مرا بلند کرد و با خنده مرا روی شانه اش گذاشت با لگد در ماشین را بست و بسمت فروشگاه حرکت کرد " "منو بزار پایین عوضی جیغ کشیدم و به پشتش مشت زدم لیام به تلاش ناچیزم برای پایین آمدن خندید و براهش ادامه داد ،وقتی بالاخره به فروشگاه رسیدیم مرا روی زمین گذاشت خجالت زده اطرافم را بررسی کردم تا ببینم کسی مارا دیده یا نه ولی کسی حواسش نبود او دستش را بالا آورد و موهای مهار نشدنی ام را پشت گوشم گذاشت ،انگشتانش روی گونه ام کمی مکث کردند
إظهار الكل...
#پسری_که_دزدکی_به_اتاقم_میامد #پارت۲۰ "عالیه،حالا برو پی کارت ، مطمئنم میتونی اس تی دیتو(STDبیماری آمیزشی )بیشتر همه جا پخش کنی" با دستم اشاره کردم که بزند به چاک او خندید و در حالی که می ایستاد گونه ام را بوسید "میخوای بازم وانمود کنی فرشته،هر دومون میدونیم که دلت میخواد امشب با من بخوابی" موزیانه چشمک زد میدانستم منظورش چیست و دعا میکردم کسی معنی حرفش را نفهمیده باشد "البته که میخوام لیام،آخه من خیلی کشته مردتم" در حالی که آه میکشیدم ، به او چشم غره رفتم و جایی از گونه ام را که او بوسیده بود با دستم پاک کردم "منم دوستت دارم" همانطور که بسمت دختری که امروز صبح با او لاس میزد رفت به من پوزخند زد دستش را روی شانه ی او گذاشت و لب های هرزه ی کثیفش را بسمت لب های او برد اخم کردم و زمانی که وسط غذا خوری مشغول عشقبازی کردن با او شد بسمت دوستانم نگاه کردم کیت ، سارا و نیمی از دختران حاضر در غذا خوری با حالتی شهوانی به او خیره شده بودند "خدای من !اون یه آدم خل وضع و غیر قابل تحمله،چرا برادرم نمیتونه یه دوست بهتر واسه خودش انتخاب کنه کسی که گستاخ و خودشیفته و عوضی نباشه" غر غر کردم "دست از ناله کردن بردار!لیام جیمز فقط دستاشو رو شونت گذاشت و گونتو بوسید من همه چیمو میدادم که اون لب های شیرین و نازشو روی لبای من بزاره " سارا جوری با حالتی احساسی اینرا گفت که باعث خنده ام شد "حالا هر چی،یالا بیایین بریم کلاس بعدیمون نزدیکه شروع شه" همانطور که سینی هایمان را برمیداشتیم براه افتادیم
إظهار الكل...
#پسری_که_دزدکی_به_اتاقم_میامد #پارت۱۹ طبق معمول صدای پچ پچ و در گوشی حرف زدن و خنده های دختر ها را میشنیدم وقتی دختر ها شروع به مرتب کردن موها و تثبیت آرایششان کردند فهمیدم که برادرم و دوستانش به غذاخوری آمده اند همانطور که کیت و سارا طبق معمول با لذت به آنها خیره شدند آه کشیدم سارا با خنده گفت "اوه آره ...تیکه جذاب شماره ی 1 اومد" با آرنج به پهلوی کیت کوبید همانطور که دستی از پشتم جلو آمد و یک مشت از سیب زمینی سرخ کرده ام قاپید چشمانم را چرخاندم "سلام فرشته" لیام کنار گردنم نفسش را بیرون داد وقتی خواست بیشتر بردارد روی دستش کوبیدم "محض رضای خدا لیام کون گشادتو جمع کنو برو برای خودت غذا بخر " با دلخوری او را سرزنش کردم خندید "اوه من میشناسمت تو میخوای غذاتو باهام شریک بشی" با کفلش مرا به نیمکت کناری هل داد تا کنارم بنشیند با آهی پرسیدم "چی میخوای لیام؟" بشقابم را از جلویش برداشتم دستش را دور شانه ام انداخت و با گستاخی گفت "من فقط میخواستم دخترمو(دوست دختر)ببینم علاوه بر این ،میدونستم دلتنگم شدی تو تمام صبح منو ندیدی" همه ی دوستانم آه کشیدند و با اشتیاق به او خیره شدند "دست هرزتو از رو من بردار لیام،محض رضای خدا من نمیخوام هیچی بدونم" غرولندی کردم و دستش را از روی شانه ام برداشتم دوباره نخودی خندید "از دوست دخترم خوشت نمیاد؟فرشته،من فقط میخواستم بهت اطلاع بدم که امروز من تنهایی میبرمت خونه برادرت قرار داره پس...." او حرفش را ادامه نداد و به من پوزخند زد 'عالیه ،اصلا فوق العادس،اون منو میبره خونه،محشره'هر وقت او تنهایی مرا به خانه میبرد در این مسیر طولانی تا خانه تاحد امکان عصبانی ام میکرد و جانم را به لبم میرساند بعد اصرار داشت تا در خانه ام منتظر بماند تا زمانی که برادرم به خانه برگردد و این بدان معنی بود که باید برای او هم غذا درست میکردم لعنتی! او خیلی آزار دهنده بود
إظهار الكل...
بازومو محکم چنگ زد و به سمت خودش کشوندکه با این حرکتش #بدنامون به هم چسبید. سرشو روم خم کرد و در حالی که نفسای #داغش پوست گردنمو می سوزند کنار گوشم با خشم غرید _بهت گفتم یا نگفتم از اون شهریار #لاشی فاصله بگیر نیاز؟! گفتم یا نگفتم لعنتیییییی صدای موزیک به حدی بلند بود و همه ی #رقصنده ها تو حال خودشون بودن که اگه همین الان دستان خشمگین ترتیبمو میداد کسی متوجه نمیشد. تا خواستم بگم که تقصیر من نبوده، #لباشو رو گردنم گذاشت و با لحن #خشنی که فقط خودم معنیشو میدونستم، _هیشششش نیاز کوچولوی من... تو حرف حساب سرت نمیشه جوجو!... باید به روش خودم بفهمونمت که دیگه از اون دیوث نزدیک بمونی بعد این حرفش منو رو دستاش بلند کرد و بی توجه به تقلا هام و التماسام منو به سمت اتاقی ته سالن عمارت برد و رو تخت پرتم کرد و بعد پرت کردن لباساش به گوشه ای بهم #حمله ور شد...🔞❌ https://t.me/+onUYy4W_s4oyNGQ0 https://t.me/+onUYy4W_s4oyNGQ0 💥🔞❌
إظهار الكل...
بی‌نیاز☕را بنوش(مهساافراز)

🚫این اثر چاپی است و هرگونه کپی از آن پیگرد قانونی دارد🚫

اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.