صفحات میانی
نه اول و نه آخرم، من صفحات میانیام. ادمین: @Mahnaaza
إظهار المزيد282
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
-330 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
ظرفها تمام شده. انقدر زیاد بود که توی آبچکان و روی پارچهای خشک کن پر از ظرف شده و قابلمه ها که جانشدند را روی زمین تکیه دادم به کابینت. حالا میتوانم کرم بمالم روی دستهایم که خشک و حساس شدهاند و کرم را میخورند و هیچی به هیچی.
بیشتر از پول ویزیت دکتر پوست، پول پماد و کرم دادهام و درست نشده. مقاومت بیهودهایست. این هفته که دیگر تق و لق است همه جا میماند برای هفتهی بعد. چقدر کار دارم هفته بعد. آزمایش خون هم هست. هنوز اول این هفته هستیم و چالههای هفتهی بعد را کندهام.
همه خوابشان برده. صدای تلویزیون را بستهام ولی گل که میزنند، تصویر تلویزیون توی بوفه شلوغ میشود. میفهمم چیزی شده. گل اول را اسپانیا زد و حالا انگلیس گل مساوی را زده. معلوم نیست در خانهی ما برای کی دارد فوتبال پخش میشود. گاهی همین طور میشود، چیزی را فقط روشن نگه میداریم که فقط باشد.
هی خمیازه میکشم. اسپانیا گل دوم را هم زد. غروب لباس تیرهها را که شسته بودم جمع کردم از رخت آویز و انداختم روی تخت و لباسهای روشن را که شسته بودم، جایشان پهن کردم. حالا باید لباسها را تا کنم. آنهایی که میخواهیم ببریم را هم جدا کنم و بچینم توی چمدان.
ولی حوصله ندارم. دلم میخواهد بهاران بخوانم. قبل از خواب یک داستان که میخوانم فکر میکنم روزم مفیدتر جمع شد. خواندن داستان را ترجیح میدم به تا کردن لباسها که صبح هم میشود جمعشان کرد ولی داستان را نمیتوان منتظر گذاشت. دریافت هر زمان منحصر به حال همان لحظه است و نباید از دستش داد.
اسپانیا فینال را برد.
(نوشته شده در فاصله گل اول اسپانیا تا پایان بازی)
#روزنوشت
#مهناز_احمدی
@middlepages
❤ 19👍 4
Repost from خودکارِ بیکِ من
01:36
Video unavailableShow in Telegram
برای مهناز، که یادم آورد گریه در من دنبال بهانه است🌱
#دیدن
@khodkare_bice_man
5.17 MB
❤ 12
نوحهی لیلا بگفتا از جهانبخش کردیزاده معروف به «بخشو» بوشهری، که در سال ۵۶ و سن چهل و یک سالگی از دنیا رفت.
اما صدای رساش به عنوان بخشی از صداهای ماندگار ایران مانده است. انقلاب را ندید و جنگ را ندید.
بعدها در آزاد سازی خرمشهر حسین فخری نوحهی «ممد نبودی ببینی»، که شعرش را جواد عزیزی سروده بود، با ملودی لیلا بگفتای بخشو اجرا کرد که ضبط نشد و بعد از او کویتی پور این نوحه را در سالگرد محمد جهانآرا، اجرا کرد که ثبت و ضبط شد.
نوحهها و تعزیهها شاید جمعیترین فعالیتهای هنری در زمانهای بود که هیچ چیز دیگری نمیتوانست بخش زیادی از مردم را دورش جمع کرد.
@middlepages
بخشو.mp34.79 MB
❤ 14👌 1
یک چیزهایی در آدم ته نشین شده و به گمانم هیچ وقت هم کامل پاک نشود. اینکه چند روز مانده به عاشورا را شده یک تکه از لباسم مشکی باشد برای دل خودم و پر علمی را که دیدم پر بزنم تا بچگی. تا شهر کوچکمان تا تکیهی حسنآباد، تا آن حیاط بزرگ که شاید خیلی هم بزرگ نبود، ولی برای من که بچه بودم خیلی بزرگ بود.
قابلمهی یخ را میگذاشتند وسط صحن تکیه و توی آن را پر از یخ میکردند. و لیوانهای استیل که با زنجیر به پایهای بسته بودند بغل دستش بود. حتی آب یخ تکیه حسنآباد هم یک مزهی دیگر داشت.
چادر کوتاه مشکیام را میپوشیدم. کلافه از شلوغی زنانه که همه پشت به پشت و زانو به زانو نشسته بودند فرار میکردم به حیاط. همراه پسرها و دخترهای هم سن خودم که حالا معلوم نیست کجای این دنیا باشند. حیاط عالم دیگری داشت و علمِ نمیدانم چند تیغهای که بزرگترین علم شهر بود و روز عاشورا راه میانداختندش و کیف میکردیم که علم تکیه ماست.
از خیابان تهران که به میدان طالقانی میرسیدیم علمها به هم سلام میدادند. مردم گریه میکردند. شربت زعفران خنک و شیر داغ بود که پخش میشد. زنی را هر سال میدیدیم که گوشهی میدان پسر معلول ذهنیاش را روی ویلچر میآورد. هر سال پسر بزرگتر میشد و مادر شکستهتر، ولی ویلچیر همان بود.
علمها که به هم سلام میدادند، پسر گریه میکرد و مردم دست میکشیدند روی سرش.
انگار آن مادر و پسر بخشی از مراسم بودند، بخشی از شهر، بخشی از میدان طالقانی که فقط سالی یک بار ترکیبشان را با هم میدیدم.
دیدن مسالهی مهمی است. دیدن است که تصویر را میسازد و آدم را وصل میکند به بقیهی تصویرهایی که بعدها حتی میتواند ببینید.
اولین بار که «یک حبه قند» را دیدم و به صحنهی تمیز کردن سفره رسید. مادر تنها نشسته بود و بشقابها را روی هم میگذاشت. از صبح که برادرش مرده بود گریه نکرده بود. هدایت هاشمیِ مشهدی که نقش یکی از دامادها را داشت و اتفاقا رندترینشان هم بود، شروع کرد به خواندن نوحهی حسین فخری بوشهری. اشک من مازندرانی و مادر توی فیلم با هم ریخت و بعد کل آن خانه در یزد گریه کردند.
چند روز پیش آزاده نوحهی فخری را برایم فرستاد. دوباره تصویرها پشت هم ردیف شدند و امسال با دیدن نوحهی بخشو در مستندی از ناصر تقوایی، تصویری به تصویرهای دیگرم اضافه شد. آنجایی که از زبان لیلا مادر علی اصغر میگوید« شبها نخفتم تا سحر، پای گهواره، تا تو را کردم، هیجده ساله»
و چقدر آدم یادم میآید مادر سیاوش، مادر حنانه، مادر مهسا، مادر ابوالفضل، مادر کیان حتی که هجده سالگی پسرش را هم ندید.
نوحهها، شروهها، نجماها و نجواها از زبان مادران، پدران، خواهران، برادران و کودکان همه بر دردی از دردهای خود ما ناظرند. گریهها برای خود ماست که شاید در سال این چند روز را میتوانیم راحتتر گریه کنیم. بهانه کنیم عاشورا را و مصیبتهای خودمان را اشک شویم. شاید برای همین است که کربلا مانده است. توی دل خیلیها ته نشین شده. اصلا دنبال فرصتی میکردند تا در جمع یا تنهایی برای خودشان یک حسین فخری یا بخشو ذخیره کنند و دلشان را سبک کنند. این نوحههای قدیمی آدم را میبرد به روزگاری که دلش میخواد همهی باقی زندگی اش را بدهد تا فقط یک بار دیگر برگردد و همه چیز همان طور باشد که بود، با آدمهای که بودند.
#روزنوشت
#مهناز_احمدی
@middlepagea
💔 13👍 5❤ 2
از خَمِ ابرویِ توام، هیچ گشایشی نشد
وَه که در این خیالِ کَج، عمرِ عزیز شد تلف
_حافظ
@middlepages
❤ 15🔥 2
آخر هفتهها که از تهران و قم و اراک میآیند، اینجا آب کم میآید. تمام روز آب قطع بود الا یکی دو ساعت دیروز بعداز ظهر، که به قاعدهی نصف قطر انگشت کوچکم آب میآمد از شیرها و هر چه دستمان رسید آب پر کردیم و گذاشتیم که کم نیاوریم.
نصفه شب آب وصل شد. چهار صبح اول مادر و بعد من دوش گرفتیم. لباسشویی را روشن کردیم.
دور سرم حوله پیچیدم و رفتم توی حیاط که طلوع خورشید را دیده باشم.
پشهها کف پایم را چنان خوردند که دیدم نمیشود نشست.
برگشتم سر جایم دراز کشیدم. آب که نباشد زندگی هم نیست. نمیدانم چند سال بعد که جمعیت بیشتر و بیشتر میشود، هنوز این روستا که کهریزش آب کمی دارد میتواند سر پا بماند یا نه.
دیروز عصر رفته بودیم هِماوا. هماوا یک چشمه است که ذوق آدمهای این روستاست. برای من که روستای پدریام آب و چشمهی فراوان و رودخانهی همیشه خروشان دارد، هماوا چندان لطفی ندارد. ولی بچهها حسابی از دیدنش ذوق کردند. از دیدن آبی که از دل کوه بیرون زده بود و تمام ساعتی که من و مادر زیر درختهای بادام، نشسته بودیم و حرف میزدیم، آنها توی آن آب کم شلپ شلوپ کردند.
به خانه که برگشتیم آب دوباره قطع بود. فکر کردیم کاش مانده بودیم همان هماوا و ظرفها را هم همان جا شسته بودیم.
دو سال پیش با زهرا و بچهها رفته بودیم انزلی. خود انزلی هم نه. طالبآباد و تُربِگُده که نرسیده به انزلی بود. فردای روزی که رسیدیم آب قطع شد و ما هم که خبر نداشتیم تا شب، آب منبع را هم تمام کردیم.
از نبود آب، آب کولر گازی را جمع میکردیم و شروع کردیم به مدیریت آب. حالا که آب نبود، صبح که بیدار میشدیم آب مانده در کتری را خالی نمیکردیم که دوباره با آب تازه پر کنیم.
دو روز بی آب و با آب معدنی سر کردیم. زهرا پرس و جو که کرد گفتند منبع طالب آباد را دارند عوض میکنند بعد از قرنها و احتمالا تا آخر هفته وضع همین باشد. همان یک هفتهای که ما بعد از کلی برنامه ریزی تصمیم گرفته بودیم برویم انزلی و یک هفته بمانیم. از چاه همسایه شلنگ کشیدیم تا منبع و پرش کردیم برای حمام و شستشو و آبِ خوردنمان همان باکسهای آب معدنی شد که زنگ میزدیم از سوپری طالبآباد با موتور برایمان میآوردند.
به زهرا گفتم آن طرف خیابان دریا را میشود دید. و ما این طرف مانده بودیم آب زیر کولر را جمع میکردیم تو قوطیهای خالی آب معدنی و میدادیم بچه ها بریزند توی منبع که کمتر زنگ خانهی همسایه را زده باشیم برای شلنگ و چاه این حرفها.
واقعا رفته بودیم لب دریا و دریا خشک شده بود.
#سفرنوشت
#مهناز_احمدی
@middlepages
❤ 16
Photo unavailableShow in Telegram
ساختن یک مرد متاهل تنوع طلب در چند خط
@middlepages
😁 13❤ 2💔 1
Photo unavailableShow in Telegram
خانه منزلی ثابت یا شهری تنها روی یک نقشه نبود. هرجا که آدمهای دوستدار تو آنجا بودند، هرجا که با هم بودید، خانه هم آنجا بود. نه یک مکان، بلکه یک آن، و بعد آنی دیگر، همچون آجرهایی که روی هم ساخته میشوند تا سرپناه محکمی خلق کنند که بتوانی برای همهی عمرت، هرکجا که میروی، با خودت ببری.
خانه همان آدمهاست. یک مکان نیست. اگر پس از آنکه آدمها رفتهاند به آنجا بروید، همهی آنچه میتوانید ببینید خلأ است، آنچه دیگر آنجا نیست.
همهچیز درباری خانه | مایکل آلنفاکس
@middlepages
❤ 11🔥 3👌 2
Photo unavailableShow in Telegram
خانه منزلی ثابت یا شهری تنها روی یک نقشه نبود. هرجا که آدمهای دوستدار تو آنجا بودند، هرجا که با هم بودید، خانه هم آنجا بود. نه یک مکان، بلکه یک آن، و بعد آنی دیگر، همچون آجرهایی که روی هم ساخته میشوند تا سرپناه محکمی خلق کنند که بتوانی برای همهی عمرت، هرکجا که میروی، با خودت ببری.
خانه همان آدمهاست. یک مکان نیست. اگر پس از آنکه آدمها رفتهاند به آنجا بروید، همهی آنچه میتوانید ببینید خلأ است، آنچه دیگر آنجا نیست.
همهچیز درباری خانه | مایکل آلنفاکس
@middlepages
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.