cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

دل کُــشـــــ❥•• | شادی موسوی

﷽ 🌾کانال شادی موسوی🌾 رویای قاصدک (در دست چاپ) ویکار(در دست چاپ) غبار الماس(در دست چاپ) ♡دلکش(آنلاین) پارتگذاری روزانه غیر از روزهای تعطیل کانال دیگر نویسنده: @shadinovels اینستاگرام نویسنده: http://instagram.com/shadimusavi94

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
28 528
المشتركون
-3924 ساعات
-2417 أيام
-1 33230 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

♡میــانبــر پــارت های دل‌کشــ♡ https://t.me/c/1587048654/7560 💞اطلاعیه vip دل‌کش💞 رمان در vip به اتمام رسیده (کل رمان۷۹۸ پارت) 🌸مبلغ خرید عضویت ۴۰هزار تومان است 💳5859831179623334 شادی موسوی( تجارت) 📸شات رو به این آیدی ارسال کنید @pearl2ad
إظهار الكل...
sticker.webp0.07 KB
Repost from N/a
-حتما باید بدم بخوری تا بفهمی پروتز نیستن؟! زبانم را گاز گرفتم اما حرفی که نباید را زده بودم. با خنده ی عریضی دستش که روی کمرم بود را پایین تر برد، درست روی باسنم گذاشت و گفت : - هوم، بدم نمیاد! آخه کی فکرش رو می کنه اون خانم آرمان ساده که نگاه هیچ کس جلبش نمی شه تو محل کار زیر اون مانتوی اداری گشاد همچین چیزایی رو قایم کرده! حرصی پایش را لگد کردم و گفتم : - البته کی فکرش رو می کرد اون امیر فروزنده ای که تو محیط کار نمی شه از کنارش رد شد از بس که جدی و خشکه الان وسط عروسی داداشش داره انقدر هیز بازی درمیاره برای خواهر زن برادرش! ابروهایش در هم شد و پایش را عقب کشید. - حالا کی تست کنیم؟! چرخی زدم و مجددا به سینه اش چسبیدم. - چی رو؟! دستش روی کمرم لرزید و باز پایین تر رفت‌. - اینکه پروتز شده ان یا نه؟! کلافه به ساقدوش های دیگر که هرکدام جفت جفت دور عروس و داماد مشغول تانگو رقصیدن بودن نگاه کردم و گفتم : - بین این همه ساقدوش چرا من باید با تو برقصم ، چرا تو باید برادرشوهر خواهرم از آب دربیای؟! ابرو بالا انداخت. - کار خدا بوده که چشمم به جلال و جبروتت بی افته! انقدر گدا نباش خدا داده لذت ببری منم یه وسيله ام ازم استفاده کن! خندیدم، دست خودم نبود . زیادی پررو ک بی پروا بود. مردی که در آغوشش تانگو می رقصیدم رئیس اخمو و بداخلاق سرکارم بود که بارها و بارها نیش کلامش را دیده بودم و حال با نگاهی فریبنده و پر شیطنت مدام به خط سینه ام زل می زد! به محض تمام شدن آهنگ از او فاصله گرفتم و برای رهایی از آن همه حس ایجاد شده بر اثر نوازش های کمرم به سرویس بهداشتی پناه بردم. در را خواستم ببندم که دستی مانعم شد و امیر فروزنده جلوی نگاه متحیر من داخل آمد و در را پشت سرش قفل کرد. - چی کار داری می کنی؟! مریضی؟! جلو آمد. - آره مریضم. یه مرض بد دارم، وقتی یه چیزی رو بخوام باید مال من بشه و من الان تورو خواستم، خودت گفتی میدی بخورم. زودباش الان وقتشه! عقب رفتم. - برو بیرون امیر، این کارا چیه! جلوتر آمد. دوطرف کمرم را گرفت و مرا روی سکوی بلند آنجا نشاند. وسط پاهایم قرار گرفت و در چشم هایم خیره شد. - می دونم که خیلی وقته تو کف منی، چرا حالا که اومدم پیشت داری ناز می کنی؟! پاهایم را کمی بستم. قلبم به تالاپ و تلوپ افتاده بود. - من؟! خندید. - بله تو، تویی که نمی دونی تمام اتاق های شرکت دوربین و شنود دارن و من تمام پوزیشن هایی که برای احمدی تعریف می کردی و می گفتی دوست داری باهام تجربه کنی رو شنیدم. منتهی چون فکر نمی کردم چنین لعبتی باشی سمتت نیومدم ک همیشه جوری باهات رفتار کردم که نزدیکم نشی! با یاد حرف هایی که در محیط کار با خنده و شوخی به رها می گفتم لبم را گاز گرفتم و ضربان قلبم هزار برابر شد. دستش بالا آمد. وسط سینه ام خطی فرضی کشید و گفت : - یکی از پوزیشن ها توی دسشویی شرکت بود، حالا می خوام تو دسشویی تالار انجامش بدم! زیپ لباسم را که در دست گرفت نالیدم. - نکن، اونا فقط شوخی بود! دستش روی رون پایم سر خورد و از چاک لباسم کمی بالاتر رفت : - مور مور شدن الانت، تپش قلب بالات، نگاه پر حرارت، ایناهم همه شوخیه؟! قبل از اینکه چیزی بگم در یک حرکت پایین آوردم، از پشت به بدنم چسبید و وادارم کرد در آینه نگاهش کنم. صورتش درست نزدیک گردنم بود و حالم را خراب کرده بود! نزدیک به گوشم با لحنی بسیار ارام...فریبنده و وسوسه انگیز زمزمه کرد : اینجا هیچ کس صدامونو نمی شنوه. آماده ی یه سکس پرخاطره با رئیس شرکتت هستی خانم آرمان؟! لب هایش که روی پوست گردنم نشست آهی زیرلب از دهانم خارج شد . سرم را چرخاند و مشغول بوسیدن لبم شد... اینکه همراهی اش می کردم دست خودم نبود، ماه ها بود که خواب سکس با او را می دیدم و حالا در دسشویی تالاری که عروسی خواهرم بود توسط او به بازی گرفته شده بودم . خیسی لباس زیرم چیزی نبود که بتوانم کنترل کنم ! https://t.me/+G9qSXIc9_WowODc0 https://t.me/+G9qSXIc9_WowODc0 https://t.me/+G9qSXIc9_WowODc0 https://t.me/+G9qSXIc9_WowODc0 https://t.me/+G9qSXIc9_WowODc0
إظهار الكل...
Repost from N/a
#پارت_510 - با طرفدارت خوابیدی؟ اونم یه دختر ۱۸ ساله؟ نگاه بی تفاوتی به چهره برزخی آرش ، مدیر برنامه هایش می اندازد و حین تن زدن پیراهن مردانه اش خونسرد جواب میدهد - به زور نکردمش... - تو فرداشب پرواز داری مهراب ، میدونی اگه  خبرش تو رسانه بپیچه چه بلایی سرت میاد؟ آرش گفت و دخترکِ مچاله شده گوشه ی تخت که تمام مدت صدایشان را از سالن می‌شنید لرز کرد مهراب از ایران میرفت؟ - کی میخواد خبر سکس منو پخش کنه؟ این دختر به اندازه کافی شیرفهم شده با کی طرفه پناه هق زد و بیشتر درخود مچاله شد تمام تنش درد میکرد و کبود بود همان لحظه در اتاق با ضرب باز شد - هی دختر ظهر شد پاشو باروبندیلتو جمع کن گوشه پتو را کشید - بی سروصدا لباساتو تن میزنی از آسانسور پشتی میری بیرون شماره حسابتم بنویس بگم پول دیشبتو بریزن برات پناه گریان سر بلند کرد - میخوای از ایران بری؟ پس من چی؟ مهراب تک خندی زد - تو چی؟ تو چیکاره ای این وسط؟ - م...من فکر کردم بعد از دیشب دیگه.. دیگه مهراب قهقهه زد - فکر کردی چون یه شب زیرم بودی دیگه زنم شدی کوچولو؟ پناه ناباور اشک ریخت - من .. من گفتم دوستت دارم سر پایین انداخت و خجالت زده نالید - من بار اولم بود مهراب مانتو و شلوار دخترک که پایین تخت افتاده بود را برداشت و به طرفش انداخت - قصه هات تکراریه دختر جون ... جمع کن زودتر وسایلتو راننده تا پایین شهر میرسونتت * * * * * پنج سال از آن روزی که آن دختر را رها کرده میگذشت و او حالا حتی قیافه آن دخترک را به یاد نداشت... بوسه مرطوبی به قفسه سینه برهنه زنی که زیر تنش جولان میداد میزند و نگاهی به بلیط های روی پاتختی می اندازد فردا بعد از چهارسال مهراب هامون به ایران برمی گشت... اما به همراه زنی که قرار بود در کنسرتش در حضور مردم از او خواستگاری کند... خبر نداشت ... نمی دانست میان جمعیت کنسرت فردا شبش یک دخترک پنج ساله وجود دارد.. دختر بچه ای که او پدرش بود ... https://t.me/+qn6vfdR1twZhZWQ0 https://t.me/+qn6vfdR1twZhZWQ0 https://t.me/+qn6vfdR1twZhZWQ0 https://t.me/+qn6vfdR1twZhZWQ0 https://t.me/+qn6vfdR1twZhZWQ0 https://t.me/+qn6vfdR1twZhZWQ0
إظهار الكل...
Repost from N/a
- هر شب کارم شده شق کردن! از کمردرد مردم گیلا... لطفا درست لباس بپوش! چشم‌های درشت‌ترش گرد شد و متعجب نگاهی به خودش کرد‌. - مگه چطوری لباس می‌پوشم؟ اصلان کلافه به تاپ و دامن نیم‌وجبی‌ش نگاه انداخت، دار و ندارش را به نمایش گذاشته بود. دست لای موهای خوش فرمش می‌برد. - بهتره بگی چطوری نمی‌پوشم! گیلا چشم غره‌ می‌رود و دستش را روی هوا تکان می‌داد. - برو برای خواهرت ادا اطوار بیا اصلان، خیلی لباسام از خواهرت بهتره! نگا چی پوشیده توروخدا!! به جایی که ترلان نشسته بود، اشاره کرد و پوزخند زد. اصلان نفسش را محکم از قفسه‌ی سینه بیرون می‌فرستد. - ترلان خواهرمه گیلا‌... خودت داری میگی خواهر! گیلا گیج نگاهش می‌کند و چانه بالا می‌دهد‌: - چه فرقی داره اصلان؟ خب منم خواهرت اصلا! اصلان مچ دستش را می‌گیرد و دنبال خود می‌کشد، داخل اتاق هولش می‌دهد و می‌غرد: - حالیت نیس چی دارم می‌گم گیلا؟ می‌گم شق کردم، شق درد دارم از شب تا صبح... برو گمشو یه چی درست و حسابی بپوش گیلا! گیلا از گوشه‌ی چشم نگاهش می‌کند و لب ورمی‌چیند. عصبانیت اصلان را درک نمی‌کرد. دست به سینه می‌زند و می‌پرسد: - اصلان من نمی‌فهمم تو چه مرگته! واسه چی شق می‌کنی؟ من که لخت نیستم! اصلان تیز نگاهش می‌کند و دستی به صورتش می‌کشد. از هفت مرحله پرت بود! - برو لباستو عوض کن تا بهت بگم. من همینجا پشت در منتظرت می‌مونم! سر تکان می‌دهد و در را می‌بندد‌. تاپش را از تن در می‌آورد و با نیم تنه‌ی برهنه، بدون حتی سوتین دور خودش می‌چرخد تا لباس دیگری پیدا کند. وسط گشتنش ناگهان چیزی به ذهنش می‌رسد. خشک شده چند لحظه عمیق به حرف اصلان فکر میکند. - من شق میکنم! بی حواس سمت در میچرخد و یک ضرب در را باز میکند‌ رو به اصلان که منتظر پشت در ایستاده تا گیلا لباسش را تعویض کند جیغ میکشد: - اصلااااان؟ تو چرا باید برا من شق کنی؟ اصلا شوکه سمتش میچرخد و با دیدن سینه های گرد و برهنه‌اش، وا رفته مینالد: - این چه ریختیه خدا لعنتت کنه؟ https://t.me/+sKZIv5xJ4rpkNjJk https://t.me/+sKZIv5xJ4rpkNjJk https://t.me/+sKZIv5xJ4rpkNjJk https://t.me/+sKZIv5xJ4rpkNjJk https://t.me/+sKZIv5xJ4rpkNjJk https://t.me/+sKZIv5xJ4rpkNjJk https://t.me/+sKZIv5xJ4rpkNjJk
إظهار الكل...
Repost from N/a
- یکی باشه ممه هاشو بزنه تو سوپ ٬ بگه بخور زودتر خوب شی چیه؟ اونم نداریم:( لیوان آب میوه رو می‌گیرم سمتش و با خجالت می‌گم: - بخور زودتر خوب شی بی ادب. دماغش رو بالا می‌کشه و می‌گه: - نمی‌شه ممه هاتو بزنی توش شیر انبه بخورم؟ در حالی که خنده‌ام گرفته لیوان رو می‌دم دستش و می‌گم: - نخیر من شیر ندارم. یه قلوپ از محتوای لیوان سر می‌کشه و می‌گه: - راست می‌گی، واسه شیر داشتنش اول باید بریزم توش. من با گیجی می‌گم: - چیو بریزی؟ یه قلوپ دیگه می‌خوره و ناله می‌کنه: - دختر خنگ کجاش جذابه خدا؟ این چیه؟ چرا زرده؟ مزه شاش گربه می‌ده. اخم میکنم می‌گم: - آبمیوه سیب موزه خجالت بکش. با پشمایِ ریخته به لیوان نگاه می‌کنه و می‌پرسه: - آب موزو و چطوری گرفتی؟ نیشمو شل می‌کنم می‌گم: - ساندیس خریدم ریختمش تو لیوان! یه نفس عمیق میکشه و یهو داد می‌زنه: - خدایا این کیه آفریدی؟  چرا با من اینطوری می‌کنه؟ ایهالناسسسسسسس من ممه می‌خوام! من سوپِ ممه می‌خوامممم... من مریض و ناتوااااانمممممممم باید یه چیزی بخورم جون بگیرم یا نه؟ دست می‌ذارم رو دهنش و می‌گم: - هیس ساکت شو، الان عزیز میاد بالا... دستم رو ورمی‌داره و می‌گه: - بذارررر بیاد یکم نصیحتت کنههه! من و تو مگه عقد نکردیمممم پس چرا نمی‌ذاری دست بزنم به ممه هات بگم بیب بیبببب؟ دیگه داره کفریم می‌کنه! می‌خوام داد بزنم، که نیشش رو شل می‌کنه می‌گه: - می‌تونی با ممه هات خفم کنی صدام دیگه در نمیاد، قول! https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0 اسم دوم این رمانو باید گذاشت در جستجوی ممه😂😂😂😂😂😂 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0 https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0 https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0 نه سحر است نه جادو، نه بنر فیک این رمان اومده تموم رمانای طنز تلگرامو دگرگون کنه😂  از پارت اولش می خندین تا فیها خالدوووونش
إظهار الكل...
1
Photo unavailable
فیلم بدون سانسور عاشقانه 🤫| @RomanticTonight
إظهار الكل...
من چون فیلم و سریال بازم دوستام هی میگن فیلم معرفی کن کلافم کردن. امروز این چنلو دیدم پرررام ریخت هرشبم لیست بهترین فیلمارو از هر موضوع رو میزاره ✨ همه فیلمایی که دوست دارمو گذاشته😐
إظهار الكل...
sticker.webp0.17 KB
Repost from N/a
- هیچوقت از یه هرزه‌ی خیابونی طلب یه توله نکردم، یا سقطش می‌کنی یا زنه زنده اتیشت می‌زنم ضربه‌ی محکمی به تنم کوبید که آخ پردردم فضای شکنجه‌گاهم تو این قصر طلایی رو پر کرد. -توروخدا، این بچه‌ی خودته، آخ درد دارم ولم کن یه قطره عرق از فرق سرش جوشید و روی سینه‌م فرود اومد. - بچه‌ی من؟ امکان نداره... من اینقدر از خود بی خود نمیشم که یه هرزه رو حامله کنم! سعی داشت هم من‌و به کشتن بده، هم بچه‌ی نصفه نیمه‌ای که تازه از وجودش خبردار شده بودم. پر درد نالیدم و سعی کردم با آرنجم کنارش بزنم. - مست بودی... به‌خدا... آخ... به‌خدا مست بودی. همون شبی که... که اون آشغال، الکس... من‌و برای یه شبش انتخاب کرد. بعدش دیوونه شدی. یادآوری اون شب، برام دردناک بود. شبی که الکس از بین دخترهای اطراف همین مرد، من‌و پسندیده بود تا شبش‌و گرم کنم و آخ از اریک... -دروغ میگی... خودم اون بچه رو می‌کشم و بعدم تو رو آتیش میزنم اشک بهم امون نمیداد، این قاتل حتی به بچه‌ی خودش هم رحم نمی‌کرد. درد داشتم. اون بیرحم داشت خودش رو بهم میکوبید، و من نگران اون جنین بودم که جونم به جونش بسته بود اون همدم تنهاییم بود باید راضیش می‌کردم مغزم کار نمیکرد اما پر درد گفتم - بچه‌ای که باباش یه قاتل بی‌رحم باشه بهم وفا نمی‌کنه شک ندارم، خودم سقطش می‌کنم. لب گزید و با غرش ترسناکی گفت: - قراره ما فقط سکس بود نه اینکه یه توله تو شکمت رشد کنه تو از قصد اینکار رو کردی، خودت خواستی حامله بشی - باشه، باشه هر چی تو بگی الان میندازمش، توروخدا ولم کن خودم می‌کشمش بی توجه به زار زدنم غرید: -الان نه خوشگلم، الان نه... الان باید من‌و آروم کنی... من لعنتی رو... تا همین الان برای بار دوم بهت شلیک نکنم. مشتی به کتفش کوبیدم و بریده گفتم: -برات چ چیکار ... آخ کنم؟! اریک دردم میاد... د دکتر گفت... گفت ب بچه‌ی اول... اگه سقط شه دیگه نمیتونم مادر شم. -تو دنیای کثیف ما... نباید مادر باشی شیفته... نمی‌خوام که یکی از من کثافت تر به دنیا بیاری... الانم ساکت شو... انگار حاملگی تنگ‌ترت کرده. آخرین ضربه و وقتی روی تنم آوارشد با هق هق بلندی نالیدم: - دیگه نمیتونم. تحمل ندارم، ازت بچه نمیخوام، ولم کن عوضی، ولم کن. از رو تنم کنار رفت و خیس عرق نگاهم کرد، وحشت داشتم،تا مرگ فاصله ای نداشتم. تنم پر از درد بود، هم از زور کتک هم تجاوزی که منو تا مرگ برده بود. - لعنتی، لعنتی تو منو میکشی! بی اهمیت به من چرخید و بهم پشت کرد نمیدونم این قدرت رو از کجا آوردم اما با خشم ایستادم و شتاب زده آباژور کنار تخت رو برداشتم و تو سرش کوبیدم. با درد ناله کرد و به محض افتادن روی زمین پا به فرار گذاشتم. ممکن نبود بتونم از پیش چشم اون همه نگهبان و بادیگارد جون سالم به در ببرم. درد داشتم و دیدن اریک و خونی که از شکستگی سرش می‌رفت، عین خفه‌ای کشیدم. فقط یه راه داشتم، یه راه لعنتی تا از این جهنم فرار کنم و داغ خودم و این بچه رو روی دلش بذارم. پیچ و تاب خورد که کنارش خم شدم. تنم لخت بود و غرق خون و عرق... -ش شیفته... میدونی که... ت تنبیهت می‌کنم. دختر کوچولوی وحشی... بیچاره‌ت می‌کنم رو همین تخت. پوزخند زدم. حتی حالا هم که رمق نداشت و خونریزیش زیاد بود، داشت تهدیدم می‌کرد. -میرم اریک... از این خونه، از این شهر، از پیش تو... میرم و دیگه حتی اسمم هم به گوشت نمی‌رسه. صدای نعره‌ش رو شنیدم و لباس‌هام‌و پوشیدم. می‌رفتم برای همیشه... https://t.me/+RoKMtJFZcRk2OTBk https://t.me/+RoKMtJFZcRk2OTBk https://t.me/+RoKMtJFZcRk2OTBk https://t.me/+RoKMtJFZcRk2OTBk https://t.me/+RoKMtJFZcRk2OTBk https://t.me/+RoKMtJFZcRk2OTBk https://t.me/+RoKMtJFZcRk2OTBk از بزرگ‌ترین مافیای نیویورک فرار می‌کنه ولی درست وقتی داره تو فقر و تنهایی از درد زایمان فریاد میزنه، اریک پیداش می‌کنه و...
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.