cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

fatemeh_ghamgin (تاوان به حکم دل)

به دنیای قصه‌های من خوش‌اومدین🌼. مانلی: در حال بازنویسی تاوان به حکم دل: آنلاین پارت‌گذاری: شش/هشت پارت در هفته

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
17 802
المشتركون
+23124 ساعات
-2247 أيام
-3 34030 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

پارت_یک🥰
إظهار الكل...
👍 3🔥 1
تقدیم نگاه پرمهرتون😍 عزیزای دل شاید تا الان متوجه حذف یه سری بخش‌ها و تغییراتی که اعمال شده شده باشین؛ ممنون میشم اگر بخش‌هایی براتون گنگه، برگردین و از اول پارت‌های آپلود شده رو مطالعه کنین. بنا به دلایلی چیزهایی تو قصه عوض شد که امیدوارم به دلتون بشینه☺️
إظهار الكل...
🥰 6🤩 3👍 1
#۴۰ -اگه نسبت خونی منظورته- هیچی؛ ولی مثل پسرمه. دایه‌اشم یه جورایی.. یعنی از وقتی زبون باز کرد، خودم تر و خشک ش کردم تا به الان که مرد این خونه شده. بیشتر از این فعلا صلاح نیست که صحبتی با این دختر داشته باشه. باید به کار مشغولش کنه. باید عادتش بده به روزمرگی‌های این خونه. یعنی درواقع؛ این خواست و دستور آران بوده. -اگه صبحونه‌اتو خوردی، بیا کمک من دختر جان. نازگل، کاملا متوجه شد که نباید بیشتر از این سوالی کنه. هیچ‌موقع فکر نمیکرد مثل رمان‌هایی که در روزهای محصلی و دور از چشم کیومرث، از همکلاسی‌هاش قرض میگرفت و میخوند، یه ازدواج عجیب با قانون‌های عجیب‌تر تو سرنوشتش رقم بخوره. اما با خودش و دنیای درونش که تعارفی نداره؛ دل کوچکش در کمال خوش بینی، هیچ گونه دلتنگی ای برای اون زندگی تاریک و پر از رنج، احساس نمیکنه.. خیلی وقته که نازگل، در ملعبه ای از دنیای سرگردان اطرافش؛ تنها خودش رو داره و خودش. همین که از هراس و اجبارهای یکی درمیون گذشته رها شده، راضیه. از بانو اجازه می‌گیره و برای هواخوری، به باغ بزرگ و مشجر عمارت پا میذاره. صحنه های پر دار و درخت پیش رو، درست همون شبه تصاویری هست که روزی روزگاری در رویاهای کودکانه ش دلش بازی کردن و رها چرخیدن در اون جا رو میخواست. البته نه به این عظمت و شکوه مقابل- هیچ موقع دختر متوقعی نبوده.. تنها چند وجب کوچک برای کودکی کردن هم واسش کافی بود.. اما ای داد... ای داد از خاک کردن رویاهای کودکانه، در تاریک ترین نقطه ی خاطرات! غرق در خیالات دخترونه- که تنها مامن امنش به حساب میاد، روی تاب سفید وسط باغ می‌شینه. تابی که متعلق به آرزوی این خونه بوده.. بی خبر از همه جا، خودش رو آروم آروم تکون میده- همچون گهواره ی مادر... چقدر دلش گرما و امنیت آغوش مامان زهراش رو میخواد! #تاوان_به_حکم_دل #فاطمه_غمگین
إظهار الكل...
👍 27🤔 4😭 2🔥 1👏 1
#۳۹ تو آشپزخونه روبه‌روی بانو نشسته: -موهای قشنگی داری دختر جان! متعجب سرش رو میاره بالا و برای تشکر؛ لبخند محجوبی روی لب هاش شکل میگیره. -ممنونم خانم. -بانو " صدام کن. -ولی، آخه من... -ولی و اما و آخه نداره که..‌. من اینجوری راحت‌ترم! دخترک با اینکه درست و حسابی توجیه نشده اما 'چشمی' رو لب میزنه. -باید به هر موقعیتی که اینجا واست پیش میاد، کم کم عادت کنی.. یعنی واسه خودت اینجوری بهتره! بی مقدمه این حرف ها رو زد بانو- اما عجیب که دست گذاشت رو موضوعی که سرشار از ابهام هست برای این دختر تازه وارد. -ببخشید. ولی چرا؟ واقعا چرا همه چیز اینجا یه جور عجیب و غریبیه!؟ بانو اجازه توجیهش رو نداره؛ فقط میتونه با شرایط پیش رو کمی وفقش بده! -ببین. از من نخواه چیزی رو واست توضیح بدم... یعنی اصلاً، من کاره ای نیستم؛ فقط اینو از من داشته باش که به خودت سخت نگیری تا بتونی راحت‌تر روزات رو بگذرونی. نازگل، توجیه که نشد هیچ- همچنان سوال های زیادی در ذهنش نقش بست. -می‌تونم بپرسم شما چه نسبتی با آقای نیکفر دارین؟ بانو از جاش بلند میشه و همونطور که سمت کابینت ها میره، جواب میده: #تاوان_به_حکم_دل #فاطمه_غمگین
إظهار الكل...
👍 23🤩 4🔥 1💯 1
پارت‌های جدید❤️
إظهار الكل...
👏 1
پسره برای اینکه سینه زنش سبک شه شیرشو جای بچه میخوره😳 _مامان برکه گریه میکنه سینه هاش پر شیر شده بچه ضعیفه نمیتونه میک بزنه. مادر شوهر بدجنس برکه قری به گردن میده و میگه _همینه دختر از یالغوز آباد رفتی بی اذن ما گرفتی چیزی که پس انداختم شد این، حداقل اگه پسر میزایید دلم نمیسوخت انقدر که ناز و ادا میاد! آریا عصبی از اتاق بیرون زد و در رو کوبید. به صدای غر غر های مادرش بی توجهی کرد. زنش همچنان گریه میکرد. عصبی غرید _خب بدوش! _نم... نمیتونم درد داره!! صدای گریه نوزاد و برکه همزمان روی اعصابش بود پوف کلافه ای کشید و گفت _پیراهنتو بده بالا خودم میک بزنم سینه هات سبک شه! با دیدن چشمای وق زده برکه خم شد و خودش پیراهنشو بالا داد. برکه نالید _آریا؟ داری چیکار میکنی؟ جوابی نداد و دهنش رو روی سینه ی زنش  گذاشت.😱 با اولین میک قلب برکه از خجالت و هیجان فرو ریخت. اریا با دست روی کاناپه خواباندش و خودش هم کنارش دراز کشید و به کارش ادامه داد. با صدای مادرش هردو از جا پریدند. زن داد زد _آریا مامان داری چه غلطی میکنی؟ دور دهان شیری اش را پاک کرد و کلافه موهایش را عقب زد. _مامان میشه تو دخالت نکنی؟ https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 بیاید ببینید بقیه داستان با این شوهر پررو چی میشه🤣 ❌اثری جدید از نویسنده ی رمان دختر کوچه درختی شیدا شیفته
إظهار الكل...
attach 📎

Repost from N/a
پسره برای اینکه سینه زنش سبک شه شیرشو جای بچه میخوره😳 _مامان برکه گریه میکنه سینه هاش پر شیر شده بچه ضعیفه نمیتونه میک بزنه. مادر شوهر بدجنس برکه قری به گردن میده و میگه _همینه دختر از یالغوز آباد رفتی بی اذن ما گرفتی چیزی که پس انداختم شد این، حداقل اگه پسر میزایید دلم نمیسوخت انقدر که ناز و ادا میاد! آریا عصبی از اتاق بیرون زد و در رو کوبید. به صدای غر غر های مادرش بی توجهی کرد. زنش همچنان گریه میکرد. عصبی غرید _خب بدوش! _نم... نمیتونم درد داره!! صدای گریه نوزاد و برکه همزمان روی اعصابش بود پوف کلافه ای کشید و گفت _پیراهنتو بده بالا خودم میک بزنم سینه هات سبک شه! با دیدن چشمای وق زده برکه خم شد و خودش پیراهنشو بالا داد. برکه نالید _آریا؟ داری چیکار میکنی؟ جوابی نداد و دهنش رو روی سینه ی زنش  گذاشت.😱 با اولین میک قلب برکه از خجالت و هیجان فرو ریخت. اریا با دست روی کاناپه خواباندش و خودش هم کنارش دراز کشید و به کارش ادامه داد. با صدای مادرش هردو از جا پریدند. زن داد زد _آریا مامان داری چه غلطی میکنی؟ دور دهان شیری اش را پاک کرد و کلافه موهایش را عقب زد. _مامان میشه تو دخالت نکنی؟ https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 https://t.me/+8Bqp9T-iIBY1Mzg0 بیاید ببینید بقیه داستان با این شوهر پررو چی میشه🤣 ❌اثری جدید از نویسنده ی رمان دختر کوچه درختی شیدا شیفته
إظهار الكل...
attach 📎

Repost from N/a
روز دهمی بود که تو مسجد می‌خوابیدم! جایی برای رفتن نداشتم و اگه حاجی بیرونم می‌کرد باید کارتون خواب می‌شد. گوشه ی محراب نشستم و تو خودم جمع شدم و صدای گریم تو کل مسجدی که کسی تپش نبود پیچید و نالیدم: -خدایا خیلی از دست ناراحتم، بچمو ازم گرفتی منو آواره ی کوچه خیابونا کردی چیکار کردم مگه؟ خدایا خستم... دوست دارم باهات قهرم کنم اصلا دوست دارم دیگه صدات نکنم هق هقم شکست و سرمو روی پاهام گذاشتم و یاد بچه ی مرده ای افتادم که از رحمم بیرون کشیدن... نوزادی که به خاطر کتکای شوهرم زنده نموند شوهری که به خاطر زنده نموندن بچش منو نازا دونست و بیرونم کرد و اگه حاجی نبود الان کارتون خواب بودم.‌.. جوری گریه می‌کردم که دلم به حال خودم می‌سوخت و به یک باره صدای مردونه ای تو مسجد پیچید: - همشیره؟! ترسیده سر بالا گرفتم و با دیدن حاج‌اقا آروم شدم اما مرد چهار شونه ی کنارش که با ترحم نگاهم می‌کرد باعث شد سریع دستی زیر چشمام بکشم: - حاجی؟! ببخشید من... وسط حرفم پرید: - بیا دخترم بیا باهات حرف دارم بیا دل‌آرا اگه زندگیت و زیر و رو کرد حتما حکمتی داشته بلند شدم از جام که مرد کنارش اشاره ای کرد: - ایشون آقا امینه خیر محله آشنای بنده و بنده ی خوب خدا نیم نگاهی به مرد کنار انداختم و سر تکون دادم که ادامه داد: -همیشه ایشون به بقیه کمک کرده اما من احساس میکنم این‌بار کمک می‌خواد توام کمک می‌خوای برای همین امید وارم بتونید بهم کمک کنید با تعجب به مردی که تیپ و ظاهرش نشون از وضعیت مالی خوبش می‌داد گفتم: -من من کمک کنم؟ مرد دستی تو موهاش کشید و حاجی ادامه داد: - ایشون خانومشون سر زا فوت شده الان یه بچه ی شیر خوار داره منم بهشون گفتم شما هم موقع زایمان بچتون فوت شده و شیر دارید! شوهرتونم طلاقتون داده پس ایشون دایه می‌خواد برای بچش... سر انداختم پایین: - من من زیاد شیر ندارم شیر نداشتم چون چیز زیادی نمی‌خوردم موقع بارداری و اینبار خود مرد صداش درومد: - من یکیو می‌خوام از بچم کلا مراقبت کنه کسیو ندارم بچمو بهش بسپرم حاجی گفتن شما مورد اطمینانی فقط چند سالتونه سنتون کم میزنه نگاه آبی رنگمو به چشمای مشکیش دادم که آب دهنشو قورت داد و سریع نگاه گرفت اما من جواب دادم: -نوزده سالمه آقا من سنم کم بود شوهرم دادن سری به تایید تکون داد که حاجی ادامه داد: -خب اگه هر دو راضی باشید یه صیغه محرمیت بینتون بخونم بالاخره تو‌یه خونه قرار برید هر دو هم مجرد شدید دستام مشت شد و سر پایین انداختم که حاجی سریع ادامه داد: -البته که حق نزدیکی رو میدم به خودت دخترم بغض کردم و سرمو بیشتر انداختم پایین که مردی که اسمش امین بود گفت: - حاجی شاید خب راضی نباشند یعنی... یکم خب فکر کنن حتی اگه قبولم نکنن من حاضرم هزینه هاشون رو به عهده بگیرم نگاهم و بالا آوردم و حاجی سری به چپ و راست تکون داد: - آخه تا کی تو مسجد می‌خوای بمونی دخترم؟ می‌زارم به عهده ی خودت تصمیم بگیری اما این به صلاح دوتاتون کمک می‌کنید بهم شما دوتاتون آدمای خوبی هستید مناسب همید و حالا امین به من نگاه می‌کرد انگار که ازم خوشش اومده بود و جوابش مثبت بود و حالا منتظر من بود. منی که از مرد جماعت فراری بودم و دو دلیم رو که دید گفت: -من به خدا فقط برای بچم اومدم اینجا نیت من چیز دیگه ای نیست با این حال براتون مهریه تعیین میکنم تمام حق زحماتتون به عنوان دایه پسرمم میدم اگه قبول کنید با گوشه چادرم بازی کردم باشه ی خیلی آرومی گفتم چون چاره ای نداشتم این تنها راه من بود و حاجی با خوشحالی گفت: - عاقبت به خیر بشید هر دوتاتون امین جان شما فردا بیا برای صیغه هر چند که تاکید میکنم حق نزدیکی با خانمت!! https://t.me/+SR9ahiiL41lkNGE0 در حالی که شیرمو می‌خورد تند تند سرش رو بوسه زدم و زمزمه کردم: - قربونت برم من مامان فدات بشم من خدا دو ماهی می‌شد که تو خونه ی امین زندگی می‌کردم زندگی که هیچ وقت فکرشم نمی‌تونستم کنم! پسر کوچولوش و مثل بچه‌ی خودم دوست داشتم... تو فکر بودم که در خونه باز شد و امین وارد شد دستش پر میوه بود و روی میز گذاشت و با دیدن من لبخندی زد: -به چطوری دردونه؟ لبخندی زدم و سینمو از دهن پسرش با خجالت بیرون کشیدم و خودمو پوشوندم که با شوخی لب زد: -چرا غذا بچمو حروم می‌کنی حالا؟ -سلام زود اومدید -کارام زود تموم شد گفتم بیام پیش زن و بچم از لفظ زن و بچه خیلی‌ خوشم می‌اومد، هر چند من براش هنوز زنانگی نکرده بودم و سکوتمو که دید ادامه داد: -میگم که حالا کی قرار اجازه نزدیکی یعنی خب آخه.. دستی پشت سرش کشید: - می‌دونی داره برام سخت میشه، هی میام تورو میبینم با این همه خوشگلی باز حرفشو خورد و می‌دونستم مرد برای سخت پس سر پایین انداختم زمزمه کردم: - اجازه میدم https://t.me/+SR9ahiiL41lkNGE0 https://t.me/+SR9ahiiL41lkNGE0 https://t.me/+SR9ahiiL41lkNGE0
إظهار الكل...
Repost from N/a
شب حجله شوهرم بود با هووم و‌من اسپند روی آتیش بودم . امشب مرد من بیوه برادرشو به اذن خانوم تاج می برد حجله که رسم به جا بیاره و‌ستون خونه برادر مرده اش بشه. - چته غمبرک زدی آدم رغبت نمی کنه نگات کنه؟ خانم تاج سیاه تنش رو درآورده بود بعد یکسال. رو برمی گردونم . - حلال خداست ، تو حروم می دونی ضعیفه؟ حلال خدا به من می رسید حلال می شد ولی وای به وقتی که حاجی دست از پا خطا می کرد خشتکش را همین زن سرش می کشید. - پاشم بشکن و بالا بندازم شوهرم دوماد شده؟ - غربتی بازی در نیار عروس تو دخترزایی ،هووت پسرزا ! مهبد به من گفته بود موی گندیده دخترمان را با صد پسر عوض نمی کند ولی امشب هووی من را به طمع پسردار شدن می برد حجله. - پسر من پشت می خواد میراث خور می خواد. به دلم برات شده ماه نشده دومنش سبز میشه پسرمو صاحب اولاد پسر می کنه. نیشخند می زنم . - تو هم نشین تنگ در، برو جلو چشم نباش ... وایساده بودم جلوی در حجله می خواستم با چشم خودم ببینم که هووی من را می برد حجله. آن مرد نامرد که عشقش من بودم. صدای هلهله آمد ، قلبم دردش آمد ، دست توی دست آن زن آمد از جلوی من رد شد، خانوم تاج کل می کشد و من اشکم می چکد، نگاه مرد نامرد من، برمی گردد به من. به من قول داده بود زیر بار این رسم و رسوم نمی رود و حالا عروس می برد به حجله. با چشم اشکی دست می برم جلوی دهنم و منم کل می کشم، نگاهش غمگین است بی معرفت من، گل پرپر می کنم روی سرش. نگاه کل فامیل به من است ، سیاه تن کردم سیاه مردی که دوستش داشتم و حالا بعید بدانم. - توکا! می خواهد من را متوقف کند بازویم را بگیرد پس می کشم. - مبارکت باشه عزیزم ، چه بهت میاد کت و شلوار دومادی . نقل می پاشم سر خودش ، کت و شلوار فیت تنش بود ، نگاه زنی که آوار شده سر زندگیم هم به من است. - براش پسر بیار ، پشت بیار وارث بیار ، من که نتونستم‌... - توکا جان ... با پشت دست اشک هایم را پاک می کنم. - جان ننداز پشت اسم من تازه عروست ناراحت می شه پسر حاجی ! پشت می کنم ، چمدانم را بسته بودم، فقط می خواستم ببینم که چطور می تواند از روی دلم رد شود که دیدم، دیگر دیدنی اینجا ندارم. از لای جمعیت رد می شوم، من باید می رفتم عمارت سپه سالار ها دیگر خانه من نبود . - مامانی کجا میریم؟ دست دخترکم را سفت می چسبم. - می ریم یه جایی که دست کسی بهمون نرسه عزیزم. - بابا با زن عمو علوسی کرده ؟ بینی بالا می کشم . - تندتر راه بیا قشنگ مامان. - سلدمه مامانی. - دورت بگردم من ، می برمت یه جا که سردت نشه .. https://t.me/+iaSf1x-1fBZmMTFk https://t.me/+iaSf1x-1fBZmMTFk یکسال بعد - توکا! می خواهم لای در را ببندم کفشش را میگذارد لای در‌. - شهرو الک کردم پی ات ، نبند درو لامصب بذار یه دل سیر ببینمت. من حتی توی چشمش هم نگاه می کنم. - پسردار شدی؟ خبرش را داشتم صاحب یک پسر شده بود بعد یکسال تازه فیلش یاد هندوستان کرده بود من را می خواست. - پسر میخوام چیکار ؟ - برو رد کارت ، من غیابی طلاق گرفتم. - فکر کردی تخممه؟ من ا‌ومدم ببرمت ! ببرد ؟ با پای خودم نرفته بودم که او برم گرداند به ان خانه. - نعش من نمی بری تو خونه ای که اون زنه هست . https://t.me/+iaSf1x-1fBZmMTFk https://t.me/+iaSf1x-1fBZmMTFhttps://t.me/+iaSf1x-1fBZmMTFk https://t.me/+iaSf1x-1fBZmMTFk
إظهار الكل...
Repost from N/a
#پارت۶۳ کیان پدر شده بود؟ ساحل وقتی ترکش کرد حامله بود؟ آن دختر کوچک ، فرزند خودش بود؟ با چشمان شکه شده اش سرش را تکان داد. باور کردنی نبود! چه بلایی سرش آمده بود؟ مثل برق گرفته ها از جا پرید ، ساحلو هل داد عقب و صدایش را روی سرش گذاشت: -خدایا این چی دارهه میگه؟؟؟ خدایا این چی میگه؟؟ داره منو مسخره میکنه نه؟ داره سر به سرم میزاره؟ وگرنه چجوریی جرعت کرده بچه منووو!! بچه خوده منِ بی شرفو ازم بگیره و قایمش کنه؟؟ تهدیدوار انگشت اشارشو تکان داد: -آخ سااحل گور خودتو با دست خودت کندی. بدبختت میکنم! امروز آخرین بار بود دیدیش. تموم شدد!!! دیگه رنگشم نمیبینی! نزدیک ساحل ایستاد و تو صورتش فریاد زد: https://t.me/+naDntTpCfUhjZGU0 -جرعت داری از امروز ازم دورش کنننن. ببین چجوری بدبختت میکنم !!دختره کثافت. حالم ازت بهم میخورههه. نفرت دارم ازت! چندشم میشه ازت چجورییی‌ انقدر کثیفی؟؟ چجوری انقدر لاشخورییی؟؟؟ https://t.me/+naDntTpCfUhjZGU0 ساحل یک‌آن به خودش اومد و وحشت‌زده خندید: -نه نه تو اینکارو نمیکنی. کیان پوزخند چندشی زد: -وانیارو ازت میگیرم‌ساحل! فقط یک چیز میتونه باعث شه اینکارو نکنم اونم اینکع بشی خدمتکار شخصی هووت! کثافتای عسلو تمیز میکنی ، منم بچمونو ازت نمیگیرم! https://t.me/+naDntTpCfUhjZGU0 https://t.me/+naDntTpCfUhjZGU0 https://t.me/+naDntTpCfUhjZGU0 ساحل وقتی متوجه خیانت شوهرش میشه، با شکم حامله فرار میکنه. اما حالا کیان پسر غیرتی و سکسیمون زن و بچشو پیدا کرده💔 شرطشم ‌برای اینکه بچشونو از ساحل نگیره اینکه بشه خدمتکار زن دومش😭💔 https://t.me/+naDntTpCfUhjZGU0 https://t.me/+naDntTpCfUhjZGU0 https://t.me/+naDntTpCfUhjZGU0
إظهار الكل...

اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.