cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

|‌‌ مسعود (اف‌تی‌اچ) |

این‌جا، یک دفترچه یادداشت است. لینک ناشناس: https://t.me/BiChatBot?start=sc-839996-3CDx61B شناس: @masoud_fth

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
604
المشتركون
+124 ساعات
+37 أيام
-130 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

مهم‌ترین دغدغه شخصی این‌روزهایتان چیست؟ ناشناس
إظهار الكل...
برنامه ناشناس

بزرگترین ، قدیمی‌ترین و مطمئن‌ترین بات پیام ناشناس 📢 کانال رسمی و پشتیبانی 👨‍💻 @ChatgramSupport

۹ ساله بودم. دقیق و با جزئیات یادم هست. مشکلی پیش آمده بود. باید پول بیمارستان و دکتر جور می‌کردیم. پدر از‌ مادر کمک خواست. مادر همه طلاهایش را ریخت داخل یک پلاستیک مشکی و آورد گذاشت روی عسلی مبل. من روی مبل دونفره کنار بابا نشسته بودم و مادر روی زمین مقابل عسلی. بابا همیشه معتقد بود هرمشکلی هم باشد نباید حرف طلاهای زن را وسط کشید. طلا اصلا سرمایه نبود در نظرش. اما اکنون با حالتی ناخوش‌آیند و صورتی گرفته و خودخوری منحصربه‌فردش که منِ ده ساله هم‌ می‌فهمیدمش نشسته بود و به کیسه مشکی که آخرین امیدش برای انجام عمل تومور یکی از عزیزانش بود می‌نگریست. بابا کیسه را سر و ته کرد. طلاها پخش شد روی عسلی. چندتا النگو افتاد روی زمین که جهیدم و برداشتم و گذاشتم‌ سر جایش. بابا خیره به طلاها بود. با دست‌ش چند تکه را جابه‌جا کرد و یک جفت گوش‌واره طرح خوشه‌انگور را گذاشت گوشه عسلی. گفت:« این یک جفت گوش‌واره را نگه‌دار. دلم نمی‌آید همه را بفروشم. انشاءالله بقیه را هم به زودی می‌خریم.». قریب به ۱۵ سال از آن شب می‌گذرد و آن یک‌ جفت گوش‌واره خوشه‌انگوری هنوز توی صندوق‌چه مادرم محفوظ است. پاکب‌‌باز به کسی می‌گویند که همه آنچه که دارد را باخته باشد. همه را فدا کرده باشد. از درشت تا ریز. از بزرگ تا کوچک. هیچ برای خود نگذاشته باشد. برای فردا. برای روز مبادا. هیچ. هیچِ هیچ. دوست، آشنا، خویش، برادر، فرزند؛ همه را فدا کرده بود. هیچ نداشت در سپاه. فریاد «حل من‌ ناصر ینصرنی؟» جوابی نداشت. فقط یک‌ نفر مانده بود که خب آیا یک...نفر... حساب می‌شد؟ کودک شش ماهه‌ای که حتی توان سخن‌ گفتن نداشت. همه گفتند که هیچ نمانده. او گفت چرا، مانده. کودک شش ماهه هم یک نفر است. اندازه جوان ۱۷ ساله می‌تواند پیام داشته باشد. بلکه بیش‌تر. حسین پسر علی، علی پسر حسین را در دست گرفت، بالا برد و کمی بعد خون فواره شد و گلو دوپاره. علی پسر حسین هم دیگر‌ نبود. حالا شد هیچِ هیچِ هیچ. هرآنچه داشت و نداشت را بخشید. فدا کرد. قربانی کرد. شد پاک‌باز. از سرِ شب دارم به این فکر می‌کنم که چند پاک‌باز در عمرم دیده‌ام و می‌شناسم؟ جلدجلد داستان و ناداستان خوانده‌ام؛ تا به حال چند پاک‌باز بین‌ کاراکترهای کتاب‌ها وجود داشته؟ مغزم یاری نمی‌کند. هیچ. هیچِ هیچ. حتی پدرم هم گوش‌واره خوشه‌انگوری را نگه داشت. دلش نیامد بفروشد. پاک‌ نباخت. شب از نیمه گذشته و من در این سوال مستغرق که این حسین کیست به‌راستی؟ کربلا کجاست؟ کوفیان چه مردمانی بودند که برای متنبه شدن‌شان باید فردی پاک می‌باخت. طفل شش ماهه‌اش را هم می‌باخت. برادر تنومند و برادرزاده شیرین‌سخن و جگر‌گوشه دم بخت بس نبود؟ اصحاب و یاران و دوستان و آشنایان بس نبود؟ حتما باید شش ماهه‌ای که چند روز بود آب نخورده بود را هم می‌باخت؟ این حسین کیست به‌راستی؟!
إظهار الكل...
فریاد کشید ای قوم من موج خروشانم من زنده‌ترین خونم از مرگ نترسانم از حادثه لبریزم می‌افتم و می‌خیز گر دین شما این است من کافر دورانم...
إظهار الكل...
mojtaba.heydarpour-ft-hamid.paydar-din.in.nist(128).mp317.01 MB
Photo unavailableShow in Telegram
عاجزانه از شما درخواست می‌کنم که اپیزود‌های «شهادت»، «حسین وارث آدم» و «پس از شهادت» دکتر علی شریعتی رو‌گوش بدید. هیئت‌ها در مورد زخم‌های روی بدن امام حسین برای شما می‌گن و امثال شریعتی در مورد زخم‌های جامعه و اندیشه‌ها و وجدان‌ها.
إظهار الكل...
شهادت آمیزه‌ایست از یک عشق گدازان و یک حکمت پیچیده. آمیزه‌ای از احساس پاک و منطق عمیق. •علی شریعتی
إظهار الكل...
احساس قاتل مذهبه. پوچ و پوک کننده باور و ایمان. در برخورد با واقعه کربلا و شخصیت و سرگذشت امام حسین فکر می‌کنم که باید احساس رو کنار‌ گذاشت. برای عمیق‌تر شدن باید سوار بر منطق شد. برای من مدام سوال می‌شه که کدام تصمیم امام حسین ممکنه تصمیم احساسی باشه؟ هیچ موردی پیدا نمی‌کنم. از طرح اجازه بازگشت به مدینه تا بالا گرفتن کودک ۶ ماهه در دست؛ این‌ تصمیم‌ها هرکدام فرسنگ‌ها با یکدیگر اختلاف دارند امام هیچ‌کدام در مکان و زمان خود خارج از منطق نیستند.
إظهار الكل...
در این یک ماه اخیر مطالعه‌ام انقدر کم شده که با تخفیف به نیم ساعت در روز می‌رسد. دوستانم‌ می‌گویند کم‌حوصله شدم. هم‌کارم امروز‌ گفت اخیرا زیاد عصبانی می‌شوم و صدایم بای‌دیفالت بلند شده. حدود یک‌ ماه است که فرصت نشده بنشینیم و با‌ محیا غزلی بخوانیم. از آشپزی هم که فاصله گرفته‌ام. مادرم می‌گوید: «این‌جا همان‌جایی‌ست که «...لتسکنوا الیها» معنا می‌یابد». بی‌راه نمی‌گوید اما شرم اجازه نمی‌دهد تاییدش کنم.
إظهار الكل...
از بین نامه‌های مردم کوفه این یکی مچاله‌ام‌ می‌کند: «به حسین بن علی از شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، یزید بن حارث و عروه بن قیس. درود بر تو و ما با تو خدا را سپاس می‌گوییم. اما بعد؛ باغ‌ها سرسبز گشته و میوه‌ها رسیده. پس هرگاه که اراده کردی بیا که سربازان آماده برای یاری تو در انتظار نشسته‌اند. والسلام.»
إظهار الكل...
کاش این روزهای خسته‌کننده، تکراری و پرحاشیه بگذرند. کاش این سرزمین در روزگاری نزدیک رویِش و طراوت را به خود ببیند. کاش روزی برسد که این مردم راضی باشند و پرامید. کاش صبحی باشد بعد از این شب‌های طولانی.
إظهار الكل...
سر چشمه شاید گرفتن به بیل چو پر شد نشاید گذشتن به پیل •سعدی
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.