cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

﮼اُتاق‌تاریك

هزارها بار می‌بوسمت، و باز هزار بار دیگر🤍🕊️ ┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄ 𝗦𝘁𝗮𝗿𝘁:𝟣𝟦𝟢𝟤.𝟥.𝟣 𝘁𝗼 𝘁𝗵𝗲 𝗽𝗲𝗻:𝗳𝗮𝘁𝗶 𝗽𝗿𝗼𝘁𝗲𝗰𝘁𝗶𝘃𝗲⇣ @Novel_Dark

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
1 079
المشتركون
-424 ساعات
+607 أيام
+15230 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

Repost from N/a
بیبی چک رو توی دستم میگیرم و پر استرس بهش خیره میشم تا ببینم جواب چیه...😢💔 - پرستش کجاییییی عزیزم؟ با باز شدن در سرویس بهداشتی شک زده بیبی چک رو پشتم مخفی کردم که مهبد با تعجب گفت: - اون چی بود؟ - چیزی نبود برگه بود... همینکه خواستم از زیر دستش فرار کنم مچه دستم رو گرفت که بیبی چک از دستم افتاد... خم شد و بیبی چک رو برداشت که هول زده گفتم: - بخدا من نمیدونستم مهبد من.... - باید سقطش کنی! https://t.me/+4mSKcL-4WC41NTRk https://t.me/+4mSKcL-4WC41NTRk #رمانی_مهیج_و_هیجان_انگیز🔥
إظهار الكل...
خوش‌اومدین🥹🍓 . . ریپلای‌پارت‌اول | 𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏 کلبه‌ی‌وسط‌جنگل | 𝐂𝐡𝐚𝐧𝐞𝐥 𝐍𝐚𝐬𝐡𝐞𝐧𝐚𝐬 اون‌جا بیشتر با هم در ارتباطیم، خوش‌حال می‌شم به جمع دوستانه‌امون اضافه بشین🤍✨
إظهار الكل...
شاید طولانی نشده اما خیلی دوست‌ش دارم. امیدوارم شما هم خوشتون بیاد. 🩷 +20 ری‌اکت بشه پارت بعدی و می‌خونید 🧚🏼‍♀ ناشناس↓ http://t.me/HidenChat_Bot?start=1077879335 جواباتون↓ https://t.me/+egxezw-o5DFmOWNk نظراتون و هم ببینیم؟🌚
إظهار الكل...
Hidden Chat

کانال هیدن چت: ✅ @HidenChat ادمین هیدن چت: ❇️ @HidenChat_Admin

#پـارت۱۵۷🔖 -رادوین‌تقوی- اشک‌هاش پشت سر هم روی گونه‌اش سر می‌خوردن، جوری که انگار داشتن مسابقه می‌دادن. با هر بار نفس کشیدن دلم تیر می‌کشید و منشأ این درد و می‌دونستم. لعنت به امروزِ نحس شده! صدایِ نفس‌هاش و به سختی می‌شنیدم. چونه‌اش و نرم فشردم و با سری گر گرفته پچ زدم: - درست نفس بکش ته‌تقاری، نفسِ داداشت با نفست می‌ره. اشک‌هاش با شدت بیشتری باریدن و حالم و دگرگون کرد. چه غلطی کرده بودم؟ اون‌که جونش و برای تک‌تک ماها می‌داد و چه راحت از پدرِ بی‌رحمش گفتم. به خودم که اومدم، لیوان آب توی دستم بود و می‌خواستم الین ذره‌ای لب‌هاش و باز کنه. سری که به چپ و راست تکون داد، بی‌تعادل لیوان و آب و تو مشتم فشردم و غریدم: - رهاش کن الین… صدات و رها کن. عصبی پلک بستم و لب باز کردم: جیغ بزن، داد بزن، بلند گریه کن. ولی این‌جوری داغونم نکن لعنتی. الیـن… بی‌هوا جفت دست‌هاش و دور گردنم پیچید و هق زد. پلک بستم و نفسم و رها کردم. لیوان توی دستم و کنار گذاشتم و جفت دستام و دور تنش پیچوندم. هق‌هق‌هاش دلم و آب می‌کرد. دست روی موهاش کشیدم و بوسه‌ای روی شونه‌اش نشوندم. - داداش؟ - جانم؟ - به‌خاطر… همین از پیشمون رفتی؟ گونه‌های خیسش و پاک کردم و عمیق پیشونی‌ش و بوسیدم: - مجبور بودم ته‌تقاری. نمی‌تونستم پیشِ شما کارام و پیش ببرم. دستاش محکم دور شونه‌هام گره زد و سرش و روی شونه‌ام قرار داد: - چرا بابا… باید… با عمو همچین‌کاری بکنه. نفس عمیقی کشیدم و "نمی‌دونم"ای زمزمه کردم. - ته‌تقاری؟ - من… مـنم کمکت می‌کنم. اخم میون ابروهام نشست و عقب کشیدم. این‌دفعه خودش دست زیر چشم‌هاش کشید و لب زد: - هر کاری از دستم بر بیاد… اجازه ندادم حرفش و کامل کنه. چون دلیلی نمی‌بینم توی این راه بهم کمک کنه که پدرش و بندازم زندان. جفت دست‌هام صورتش و قاب گرفت: - مبادا… بهش فکر کنی الین! - دیگه نمی‌خوام پیششون زندگی کنم. مات به چشم‌هاش که رگه‌های قرمز توش هویدا بود. لب گزید و با بغض گفت: - حداقل برای یه‌مدتی نمی‌خوام ببینمش. - مامان؟ سر به زیر انداخت و سرش و به چپ و راست تکون داد. - هیچ‌کس. - الیـن! پلک روی هم فشرد و ملتمس لب باز کرد: - لطفاً رادوین! بخدا برمی‌گردم. کلافه نفس عمیق و کشداری کشیدم. آرنجام روی زانوهام قرار گرفتن و دستی به صورتم کشیدم. - کجا می‌خوای بری؟ - برای چی می‌خوای؟ سر به سمت‌ش چرخوندم و پشت گردنم و فشردم: - نباید بدونم کجا می‌خوای بری؟ ابرو بالا انداخت و ابروهام باز بهم نزدیک شدن. - از کجا مطمئن باشم سر خود باز کاری برای خودت انجام ندی؟ با لب‌هایی بهم فشرده خودش و بهم نزدیک کرد و لب زد: - قول می‌دم! بی‌حرف پلک بستم که لباش روی شقیقه‌ام نشستن: - هیچ‌وقت پشتت و خالی نمی‌کنم رادوین. بابا هم جواب کاراش و پس می‌ده. - کاش این‌طوری شرمنده‌ام نکنی. سرم و تو آغوش کشید و پچ زد: - در واقع اونی که باید شرمنده باشه منم! وجود الین وصف نشدنی بود… تموم وجودم بود. الین همون شانس بعد از، از دست دادنِ خانواده‌ام بود! کاش هیچ‌وقت از دست‌ش ندم، کاش هیچ‌وقت فاصله‌ای ایجاد نشه.
إظهار الكل...
❤‍🔥 15
هستین پارت بزارم؟🤭
إظهار الكل...
❤‍🔥 11
ری‌اکت بزنین دیگه…
إظهار الكل...
Repost from N/a
Photo unavailable
مهراد مردی که تا سی سالگی فقط به دنبال یه چیز بود، انتقام خواهرش و باقی دخترا براش فقط یه سرگرمی و تفریح بوده🔥 https://t.me/+5dGm-P3fvm1lYzc0 من مهرادم، کسی که همیشه پسر بد خانواده بود و هیچوقت راه راست و انتخاب نمیکرد ولی وقتی صمیمی ترین رفیقم بدترین بلارو سر خواهرم آورد همه چیز من عوض شد! حالا من با عشق رفیقم بهش بدترین ضربه رو میزنم طوری ازش استفاده میکنم که تا ابد این درد و یادشون بمونه!!! ولی بی خبر از اینکه اون دختر قراره قلب من و...❤️‍🔥 https://t.me/+5dGm-P3fvm1lYzc0 https://t.me/+5dGm-P3fvm1lYzc0 صب بپاک
إظهار الكل...
3 ری‌اکت دیگه… 🌝✨
إظهار الكل...
Repost from N/a
- زن من غلط میکنه تو محل کارش تاب بالا نافی میپوشه!🚷❌ ديوونه وار به سمتم هجوم اورد و گلومو با دستش گرفت خفه غرید: - تو میخوای منو دیونه کنی؟ اون حرومزاده گوه میخوره تورو نگاه میکنی! - تو که برات مهمه من چی میپوشم یا نمیپوشم، به این فکر کردی خودت چرا به زندگیت به زنت اهمیت نمیدی؟! - آخه زنم برای من زنانگی نداره! بلده برای مردای هیز دلبری.... - بی غیرت، من زنانگی ندارم منی که دو ماهه بچتو تو شکمم حمل میکنم؟! https://t.me/+-qwUOaL2HaA2NTJk https://t.me/+-qwUOaL2HaA2NTJk #اخطار_ورود_افراد_18_سال❌
إظهار الكل...
Repost from N/a
نفس گرمش که خورد به گردنم قلم توی دستم لرزید!... دست روی دستم گذاشت و دقیقا زیر گوشم لب زد - میخوام نقاشی یاد بگیرم! چقد زمان میبره؟ آب دهنم رو قورت دادم و سعی کردم صدام نلرزه - ب..بستگی داره! نوک دماغش رو چسبوند به لاله‌ی گوشم - به چی مثلا؟!... من پشتکارِ خوبی دارم! کلا صبرم زیاده... اوووم میدونی که خودت! داشت با کلمات بازی می‌کرد!... سعی کردم کنترلم رو حفظ کنم... اما اون لعنتی لبهاش رو از لاله‌ی گوشم تا گردنم کشید و.... https://t.me/+-qwUOaL2HaA2NTJk https://t.me/+-qwUOaL2HaA2NTJk آقای نخبه با خانومِ نقاش تو مهمونی دستگیر🫣و مجبور به ازدواج میشن🫢 دارای صحنه‌های عاشقانه و اروتیک 🤤🥰🔞
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.