86
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
🖤🥀🖤🥀🖤
🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤
🖤🥀
🖤
#پارت_دو
#قلب_زخمی
_ به نظر من که اینجا جای تو نیست
صورتشو سمتم برگردوند . لبخند زد . متقابلا لبخند زدم و
_سلام
+سلام
_ چقدر چشمات خوش رنگن .
هه چشاش؟ آخه منو چه به اینکارها منی که دخترا برای داشتنم بال بال میزدن حالا مخ یه دختر معمولی رو بزنم .
سرشو از خجالت پایین انداخت.
+مرسی
_اسمت چیه؟
+دریا
_چند سالته؟
+25
انگار خوشش هم میومد مخشو بزنم . خب این کارو راحت تر میکرد .
دستمو سمتش دراز کردم .
_ منم مسیحم ۳۲ سالمه.از آشنایی باهات خوشبختم.
دروغ گفتم کام لا هم بدبختم .
با تردید دستش رو آورد جلو چند ثانیه دستمو لمس کرد .
+ همچنین .
_ خب نگفتی اینجا چه میکنی ؟
+ یکی از دوستام یه کاری داشت ازم خواست باهاش بیام که تنها نباشه .
آهانی زیر لب گفتم با کلمه میبینمت ازش فاصله گرفتم و به آرشی نزدیک شدم که تو چشماش ترس و استرس موج میزد .
*چیشد؟
_هیچی دیگه قرار شد فردا بریم خاستگاری
* مسیح الان وقت مسخره بازی نیست میگم چی شد؟
_چی میخواستی بشه . یکم باهاش حرف زدم.
صدامو بالا تر بردم.
_ آرش باورت میشه من رفتم مخ یه دختر رو بزنم و با زور ازش اسم و سنشو پرسیدم.
* خیلی خب آروم باش .
_ فقط دعا کن بتونم یه آتویی چیزی ازش گیر بیارم وگرنه خودمو خودتو امیدو دریا رو باهم میکشم .
* به من چه ؟ دریا کیه ؟
همونطور که داشتم به سمت ازش دور میشدم داد زدم
_همون قربانی .
داشتم میرفتم به اتاقک ته باغ که دریا رو دیدم که داشت میرفت دستشویی . انگار حالشخوب نبود . دنبالش رفتم و پشت درخت منتظرش وایسادم . خودمم فازمو نمیفهمیدم خب که چی. یهو صدای جیغش اومد . الان فهمیدم چرا اینجام . سمت در دویدم و در و باز کردم که...
#DARYA
رفتم به سمت دستشویی . به صورتم آب پاشیدم و به آینه نگاه کردم . نه نه این من نبودم . من جام اینجا نیست درست همونطوری که مسیح گفت . اصلا چرا اسمش یادم هست منکه خوب قصدش رو میدونم چرا اجازه دادم حای اسممو بدونه یا به خودش اجازه بده از رنگ چشام تعریف کنه .
همینطور که تو افکارم غرق بودم صدای در منو به خودم آورد . سرمو برگردوندم یه پسری با هول وارد شد و یه راست رفت سر یکی از دستشویی ها و بالا آورد . حالم داشتم به هم میخورد. معلوم بود خیلی خورده بود . سرمو پایین انداختم . داشتم میرفتم بیرون که صدام کرد .
_ آهای خشگل خانم
اهمیتی بهش ندادم و دستمو به دستگیره در رسوندم و خواستم پایین بکشم که اون یکی دستمو گرفت و کشید . جیغی کشیدم و پرت شدم رو زمین . دردی تو سرم پیچید و بعدشم تاریکی...
🖤
🖤🥀
🖤🥀🖤
🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀🖤
بهمراه شاداب وارد مزون لباس خاکبرسری ها شدیم #خواهرشوهری که دست منو قبل از شب ازدواجم با دامون اورده بود تا برام لباس زیر بخره ..
دستمو کشید و به سمت لباس ها تور و باز برد
_ ببین اینا همه قشنگن ولی دامون میدونی که اخلاق #خاص خودشو داره پس باید همرو پرو کنی تا ببینم باب سلیقه داداشم هست یانه !
نفسم حبس شد میدونستم هرچی هست زیر سر دامون #مارمولکه با مِن مِن گفتم :
چه نیازی به پرو هست یکی دو تیکه میخریم و میریم
ابرویی بالا انداخت و گفت : نه نمیشه سفارش داداشمه بدو برو اینو بپوش
و یک لباس #خوابقرمز به دستم داد نگاه کردن بهش هم منو میترسوند چه برسه که بخام اینو جلوی دامون بپوشم
سعی کردم امتناع کنم اما شاداب مرغش یک پا داشت و من رو توی اتاقک پرو فرستاد
با #خجالت اون یک تیکه پارچه رو پوشیدم اما اخه این چی بود هیچ جامو نپوشونده بود
در اتاق زده شد بدون فکر بازش کردم و شروع به حرف زدن کردم :
اخه شاداب این خیلی ..
با دیدن #دامون که با لبخند ی شیطون جلوم ایستاده بود حرف توی دهنم موند
_ نزاشتی روز #حموم بیام ببینمت منم اینجا اومدم ببینمت
https://t.me/joinchat/BtNZLuYP5IQ5YWNk
وارد اتاقک شد من که تازه به خودم اومده بودم سعی کردم با دستام قسمت های #ممنوعه بدنم رو بپوشونم
_ اقا اینجا چیکار میکنید تروخدا برید بیرون زشته طره ای موهامو بین دستاش گرفت و گفت : خانواده ما رسم دارن قبل از ازدواج #داماد هم عروسو ببینه اما بنظرم نتونم تا فرداشب صبر کنم
و سرشو توی گودی گردنم فرو کرد
😍🙈🙈😍
https://t.me/joinchat/BtNZLuYP5IQ5YWNk
کهربا*شکوفه گیلاس
♥️• [بِ نامِ جانانَم] •♥ 🌒مهتاب شب های تاریک من🎆 :تموم شده 💞عاشقی ممنوع🔻: فایل شده ☄هلیوس🌞 : فایل شده 🍋کهربا🍒 : انلاین 🤍|اَندازهِ تَمومِ دَردام دُوصِت دارَم|💜
- گواهی بکارت چیه دیگه؟ گواهی بکارت برابره با گواهی کولورکتال که سلامت راست روده و مقعد پسر رو تایید میکنه! حالا فکر کن اگه از پسرت این گواهی رو بخوان چه حالی میشی؟
مادر سیاوش با چشم گرد نگاهش میکنه:
- حرف دهنتو بفهم! داری به شعورمون توهین میکنی!
سیاوش خونسرد لبخند میزنه و آروم و با تحکم میگه:
- پس وقتی از دختر مردم گواهی سلامت میخوای به شعورش توهین نمیشه؟
- اون دختره!
- چه ربطی داره؟ بعدشم شماها همتون میدونید که من و سوگند یک سال تمام همخونه بودیم!
ترسیده از حرفی که ممکنه بزنه، با التماس لب میزنم:
- سیاوش تمومش کن!
اما اون بی توجه و به رنگ پریدهی من و دهن بازموندهی مادرش تیر خلاص رو میزنه:
- یک سال همخونه بودیم و من نه راهبم نه یوسف پیامبر! بیخودی گواهی چیزی که خیلی وقت پیش ازش گرفتم رو نخواید!
https://t.me/joinchat/UoIoTIGR1QY0OGJk
إظهار الكل...
با شورت و سوتین تو اتاق داشتم برای خودم قر میدادم و خوشحال بودم که بعد ۳سال این شوهر غیابی رو میخام ببینم که در باز شد و یه پسر ناشناس وارد شد ...
خواستم جیغ بکشم که به دیوار کوبیدم و جلوی دهنمو گرفت و گفت
_تو کی هستی دیگه تو اتاق من چیکار داری
با اخم نگاهش کردم سروع کردم به حرف زدن که چیزی از حرف ها نفهمید ... کلافه گازی از دستش که روی دهنم بود گرفتم که دادی زد و دستشو کشید عقب
_چته وحشی
_وحسی تویی یا من ... اینجا اتاق منه نه تو ...
با اخمای در هم نگاهش کردم که لب زد
_تا قبل رفتنم اینجا اتاق من بود ...تو کی هستی
_عروس خانواده م تو کی هستی
با ابرو های بالا رفته نگاهم کرد و چشمک شیطونی زد
_شوهرت
سرش رو خم کرد و لب هام رو بوسید ...بدون توجه به تقلاهام دستش به سمت ....
https://t.me/joinchat/amw_MWQ4JhZmNjZk
آموزش شب زفاف از پارت 1تا پارت 20💦🙈
با شورت و سوتین تو اتاق داشتم برای خودم قر میدادم و خوشحال بودم که بعد ۳سال این شوهر غیابی رو میخام ببینم که در باز شد و یه پسر ناشناس وارد شد ...
خواستم جیغ بکشم که به دیوار کوبیدم و جلوی دهنمو گرفت و گفت
_تو کی هستی دیگه تو اتاق من چیکار داری
با اخم نگاهش کردم سروع کردم به حرف زدن که چیزی از حرف ها نفهمید ... کلافه گازی از دستش که روی دهنم بود گرفتم که دادی زد و دستشو کشید عقب
_چته وحشی
_وحسی تویی یا من ... اینجا اتاق منه نه تو ...
با اخمای در هم نگاهش کردم که لب زد
_تا قبل رفتنم اینجا اتاق من بود ...تو کی هستی
_عروس خانواده م تو کی هستی
با ابرو های بالا رفته نگاهم کرد و چشمک شیطونی زد
_شوهرت
سرش رو خم کرد و لب هام رو بوسید ...بدون توجه به تقلاهام دستش به سمت ....
https://t.me/joinchat/amw_MWQ4JhZmNjZk
آموزش شب زفاف از پارت 1تا پارت 20💦🙈
#هرزه_کوچک ❌❌🔞🔞
#پارت_یک
_لخت شو دخترم نازتو تو به اقا نشون بده
از خجالت گپاش گل انداخت و با گیجی گفت:
_چی؟
_میگم شورتتو وشلوارتو در بیار اقا نازتو ببینه
آقا میگه هیچ دختری نتونسته منو تحریک کنه من گفتم تو میتونی
بکش پایین ببینه چقدر کلوچه ای و سفیده
با استرس گفت:_ولی مامان...
_هیس بیا اینجا ببینم مگه نمیگم لخت شو
الان پسر حاجی فک میکنه از این دختر بی دست و پاهایی
مامانش همین طور که غر میزد شلوار و #شورت دختررو کشید پایین دختره هینی کشید و خواست دستشو بزاره رو نازش که مامانش مانع شد و گفت :
_ببین پسر حاجی
همون چیزی که گفتم #تپلی و #سفید
با دیدن نازش چشمام برق زد و گفتم:
_بخوابونش رو تخت بگو پاهاشو باز کنه ببینم آکبنده
دختره خواست فرار کنه که مامانش دستشو گرفت و ....
❌❌❌🔞🔞🔞
https://t.me/joinchat/amw_MWQ4JhZmNjZk
#_پارت_واقعی💔
https://t.me/joinchat/GPi4q7YMebBhM2Q0
نگاهی به اطراف کردم
اینجا جای من نبود و این لباس مناسب من نیست
اتاق که با #_قتلگاه برای من فرقی نداشت
ولی من مجبور بودم
مجبور به #_تندادن به این اتفاق
به پولش نیاز داشتم
برای آزادی آرسام هر کاری انجام میدادم
در باز شد و زنی که چند ساعت پیش منو به اینجا آورده بود وارد شد
_لباساتودرار
مشغول باز کردن دکمه لباسم شدم که نزدیکم شد و روبهروم قرار گرفته
دستشو زیر جونم گذاشت و سرمو بلند کرد
_خیلی خوبی ….تن سفید ، چشمای آبی ، لبای گرد و خوش فرم ولی……..دختر نیستی!
چشمام گرد شد از حرفش اون که نمیدونست
_ولی به هر حال اون شیخ عرب حاظره صد ها دلار فقط برای به شب بهت بده
از حرفش اشکی از گوشه چشمم چکید
اگر بابا کمک میکرد لازم به این کار نبود
_من میرم تو هم سریع آماده شو
به میز اشاره کرد و گفت
_یکمآرایشکنمثلجنزدههاشدی،یکمبخند
بخندم ؟!
من فقط الان به یه شونه برای گریه کردن احتیاج دارم نه خنده
از اتاق خارج شد که دست از باز کردن دکمه هام برداشتم
آینور دختر تو اینجا چیکار میکنی
میدونی اگر آرسام بفهمه؟
نه اون نباید بفهمه
بلند شدم و کیفمو برداشت
پولی باید از یه راه دیگه جور میکردم
#_دستمورویدستگیرهگذاشتمکههمراهمانازپشتبازشدوچهرهیخشمگین…………
دختره برای نجات جون عشقش مجبور به تن فروشی میشه ولی وقتی که💔🥺
https://t.me/joinchat/ypiEATLj7hRmNDNk
نگاهی بهم انداخت و گفت:
- #رئیـسباندی ک گرفتینش! فهمیده بود که دارم یه کارایی میکنم، البته همه فهمیده بودن!
خواست گم و گورم کنه چون میدونست، میتونستم خیلی کارایی که نمیتونست رو انجام بدم!
حقیقتا میدونست که اگه من بیشتر از اون پیش برم، میشد #یِهمُهــرِهســوختهِبیمَصــــرَف!
ادمهای بیمصرف هم که میدونی جاشون کجاست؟
دستم رو روی صورتم کشیدم و فقط نگاهش کردم که لب زد:
- خب، منتظرم من رو ببری #بازداشتـگاه!
حکمِ خودمم میدونم، لازم نیس چیزی بگی
خواست بلند بشه که گفتم:
- نچ، کار دارم باهات هنوز!...🔞
https://t.me/joinchat/ypiEATLj7hRmNDNk
https://t.me/joinchat/ypiEATLj7hRmNDNk
. . . . . . . . . . . . . . . .
⫸این رمان جزو رمان هاییه که قبل مرگت باید بخونی!💀
لینک تا امشب فقط رایگانه دیگه درخواست نکنید.🚫
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.