cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

آوای‌فریـ🥀ـاد

نویسنده: سنیا

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
13 119
المشتركون
-4924 ساعات
-2977 أيام
+16230 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

Repost from N/a
عکاسی که کـ*ص تپل کارآموزشو جر میده و عکس میگیره که..🔞💦📸 #part3 _آههه اووف کارآموز ح.شری من داری روی کـ*ـیرم حال میکنی آهههه اومم تندتررر آههه با لذت و شهو.ت روی کـ*ـیر صاحب شرکت عکاسی کـ*ـص تپلمو محکمتر کوبیدم که تند تند شروع کرد عکس گرفتن از کـ*ـصم و پستون های تپل و گردم که روشون آثار آب کـ*ـیرش مشخص بود.. _آهههه اوومم چه ج*نده کـ*ـص تنگی هستی آههه وقتی آبم امد کـ*ـصتو باز کن میخوام وقتی آبم داره از توی کـ*ـصت میریزه عکس بگیرم اووف آههه.. کـ*ـصمو از هم باز کردم که تلم.به ی محکمی توی کـ*ـصم زد و آب داغش توی کـ*ـصم پاچید و همزمان صدای چلیک دوربین... https://t.me/+tCDhmUsVSJthZWM0 شورتم‌خیس‌شد..🙊🔞💦💦
إظهار الكل...
Repost from N/a
تو معشوق من نیستی تو امتداد منی در تنی دیگر :) #روزبه_بمانی🦢🍃
إظهار الكل...
#part1 _اوفففف پسر نگاه کن چ ک.ونی میده لعنتی عقب جلوشو یکی کردن..!! https://t.me/+LWl7dycaii9jODI0 متعجب دست رو دهنم گذاشتم دوست حسین چ حرف بدی زد حسین انگار حالش یه جوری شده بود نفس تندی کشید _کارشون اینه مادر ج. نده ها اوف لعنتی یارو دورش پر ک .ص بعد دور ما پر پشمه ریدم ب این شانس مات زل زدم بهشون حرفای زشتی میزدن دست دوست حسین رو رون پاش نشست و گفت _میگم ما که #ک_.ص دورمون نیست... بیا از هم استفاده کنیم و چشمکی حواله حسین کرد حسین مثل من متعجب شکه به دوستش زل زد و با عجز گفت _چی میگی کو.نی نبودیم ک میخوای کو.نیم کنی مرتیکه دوستش از ری اکشن حسین منصرف نشد بلکه بیشتر مشتاق شد بجاش دستش رو خشتک حسین نشست و از روی شلوار حسین دستشو بالا و پایین می‌کرد _بیخیال بابا ش.ق درد گرفتم بیا فقط بمالیم لعنتی انگاری حسین با دیدن اون فیلم مثبت 18 حسابی داغ کرده بود که بی طاقت ناله ای کرد _لعنت بهت در بیار لنتی هردو چیزای از شلوارشو درآوردن شبیه #مار ولی #گوشتی مال همو می‌مالیدن دوست حسین سرشو خم کرد و زبونی به مار حسین زد که صدای آه بلند حسین فضار و پر کرد کارشون باعث تعجبم شده بود قدمی ب عقب برداشتم ک در صدای بدی داد با دیدن نگاه دوست حسین عرق سردی رو کمرم نشست https://t.me/+LWl7dycaii9jODI0 https://t.me/+LWl7dycaii9jODI0 https://t.me/+LWl7dycaii9jODI0 _حسین فکر کنم دیگه نیازی ب مالیدن نداریم ی ک ص جیگر کوچولو گوش وایساده بود
إظهار الكل...
{هرزه ی پاک}

رمان هات 🔥شهوت انتقام هرزه ی پاک 🔥

#Part_1 _اوممم تا حالا دوتا ددی منو جر نداده بودن اوممم اوووف ک.صم میخاااارهههه شیخ داشت از جلو جرم میداد و بابایی از پشت ک.صمو میمالید و صدای شلپ شلوپ میکرد از شدت شهوت پاهام میلرزید و باورم نمیشد دارم زیر بابایی و شیخ ک.ص و ک.ونم‌ پاره میشه _اههههه رفیق دخترتو گاییدم چه ک.ص آبدار و تنگی داره بابایی با لذت رفیقشو پشتم فرستاد و منو روی خودش نشوند و سیلی به سینه های درشتم کوبید _من میخوام دخترمو از ک.ص بکنم تو از ک.ون بگادش تا به خودم بیام هردو همزمان از عقب و جلو واردم کردن از شدت درد و لذت جیغ کشیدم به معناب واقعی جر خوردم که بابایی سینه هامو تو مشتش چلوند و آه بلندی کشید _تا مامانش نیومده باید دوتا ددی هاش آبشو بیارن نه رفیق؟ شیخ لبمو تو دهنش کشید و تلمبه هاشون همزمان شد و ناله بلندی کردم... دوتا ددی داشتن هم خیلی خوب بود. -وااای من تشنمههه لطفا بهم آب بدید بابایی جونمم شیخ پوزخندی زد و خودشو ازم بیرون کشید و زبونمو بیرون اوردم که خودشو به زبونم کوبید چشمامو با لذت بستم لبمو گاز گرفتم که صدای در اومد و با وحشت به مامانم که لخت شد و جلو اومد... https://t.me/+xKl8139U-tllOGY0 https://t.me/+xKl8139U-tllOGY0 https://t.me/+xKl8139U-tllOGY0 https://t.me/+xKl8139U-tllOGY0 https://t.me/+xKl8139U-tllOGY0 سکس گروپ بین دختر و دوتا ددی که مامان دختره هم بهشون میپونده🙈🔞💦
إظهار الكل...
𝙎𝙚𝙭 𝙝𝙤𝙪𝙨𝙚🔞

بندازمت رو تخت خیمه بزنم روت، بیوفتم به جون لباتو کبودشون کنم🫦💦 این رمان مناسب همه سنین نیست🔞 برای رزرو تبلیغات: @Darya_ej

#پارت۱🔞🔥 انگشتم رو روی شیار .ص‌ خیس #خاله‌ناتنیم کشیدم که آهی کشید و ملافه رو توی مشتش فشار داد، روی تخت چرخوندمش و اسپنک محکی روی با.سن سفیدش کوبیدم، جیغی کشید و نالید: - دردم میاد غیاث، آروم... روی تنش خوابیدم و نفس داغمو کنار گوشش پخش کردم - گفته بودم که وقتی عصبیم ح.شریم نکن #خاله‌کوچولو تازه اولشه، هنوز کاری نکردم که دردت بیاد... دست انداختم زیر کمرش و با.سنشو بالا کشیدم، سوراخ #کو.ن‌ شو با آب لزج و داغ بهشتش خیس کردم، بریده بریده نالید: - میخوای چیکار کنی غیا... قبل از اینکه حرفش تموم بشه، دستمو گذاشتم روی دهنش و تموم حجم #مردونگیم رو یجا وارد سوراخ تنگ ک.ون‌ش کردم، صدای جیغش توی دستم خفه شد، محکم خودمو بهش کوبیدم که جیغ دیگه‌ای کشید، - هیییییس، آروم باش توله، نمیخوای که کل در و همسایه ها رو بفهمونی غیاث داره خاله‌کوچیکشو میگ.اد....❌🍓 اشکاش روی دستم چکید، دستمو از روی دهنش برداشتم و کنار گوشش پچ زدم: - شل کن یاس! خودشو بیشتر منقبض کرد و هق زد: - غیاث دارم میمیرم، درش بیار، درش بیار، دارم جر میخورم، - اگه درش بیارم که بدتر #جر میخوری کوچولو... - اییییی غیاث تکون نخور، همینجور بذار بمونه، ایییییی میسوزهههههه توی گلو خندیدم - من که از خدامه همیشه همینجور توت بمونه، اینقدر بمونه تا جا باز کنه، اما... دستمو به #چو.چو.ل‌ش رسوندم و مشغول مالیدنش شدم - الان تو هم لذت میبری... حرکات دستمو تندتر کردم که صدای آه و ناله‌اش بالا رفت و خودش شروع کرد به جلو عقب کردن باسنش، گازی از گردنش گرفتم و نوک سینشو نشگونی گرفتم - توله ح.شری ببین چجوری خودش سواری میکنه....😈🤤 https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk ک*ص تنگ #خاله‌ناتنیش رو خشن جر میده💦💦💦💦🔞🔞🔞🔞🍑🔥
إظهار الكل...
"هَم‌خـ💦ـوٰابـــِ رُسـوٰایـ🔞ـی"

با زبون داغ و نرمش اینقدر برات بلیسه، که آبت بپاچه تو دهنش...👅💦 #رمان‌بزرگسالان🤫🔞 این رمان یکبار به خاطر ص.حنه‌های باز فیل.تر شد...⛔️❌️

سک.س خانم وکیل هو.رنی با موکلش🤤 دهمین #اسپ.نک رو هم به کو.ن.م میزنه با دست و پای بسته فقط می تونم #ناله کنم اما اون بدون توجه چنگی به موهام می زنه و سرمو به طرف ک.یر کلفتش می بره زبونم رو در میارم تا #لیسی بهش بزنم _نوچ ...دختر بدی مثل تو لیاقت ک.یر منو نداره _ارسان بزار فقط یه #لیس بزنم فقط یه لیس بلند میخنده _نگاش کن خانم وکیلو واسه ک.یر داره به من التماس می کنه ک.یر میخوای خیلی خب منم بهت میدمش با دیدن دی.لدو بزرگ سیاه رنگ نفسم قطع میشه تو یه لحظه کل دی.لدو رو می کنه تو حلقم اوق می زنم اما اون بی توجه چند بار پشت سر هم کل دیل.دو رو تو حلقم می کنه دیل.دو رو میکشه بیرون دیل.دویی که از آب دهن من خیس خیس شده یه دستش رو فرستاد زیر #کو.نمو سریع و سریع شرتمو در آورد دیل.دو رو لای پام میماله وحشت زده جیغی می کشم _چی کار می کنی قرار ما فقط س.اک بود نه سک.س نیشخندی به صورتم می زنه و یه دفعه کل دیل.دو رو داخلم فرو می کنه _تو اگه میترسیدی نود برام نمیفرستادی و التماس نمی کردی تا ک.یرمو لیس بزنی الانم شل کن تا #خونت🩸 کل تختو به گوه نکشیده ارغوان یه دختر از خانواده ی مذهبیه که با قبول شدن وکالت دانشگاه تهران از شهرستان میاد تهران و اونجا پوشش رو به کل تغییر میده و تو مهمونیا شرکت می کنه و برای دوست پسرش عکسای نودش رو میفرسته و کارایی که تو خانواده اش براش قفل بودن رو انجام میده ارسان پسریه که همسایه ی ارغوان میشه تا بتونه راحتتر زیر نظرش بگیردش و برای انتقام از پدر و مادر ارغوان به ارغوان تجاوز می کنه و بکارتش رو میگیره با عکساش تو مهمونی و نودای که دست دوست پسرش داشت تهدیدش می کنه و اونو به خونه ش میبرع و هر روز شکنجش می کنه و بهش تجاوز می کنه https://t.me/+XGBDTVO3dJ0yMjVk https://t.me/+XGBDTVO3dJ0yMjVk
إظهار الكل...
مُت ِجاوز💦 هات

حتی اسپنک زدناتم ارضام می کنه💦🩸 رمان متجاوز هات🍓 ژانر:عاشقانه،آروتیک

Repost from N/a
- چرا خون بکارت نداری؟ اشکام جاری شد و با خشم بلندم کرد. - چه غلطی کردی هرزه! قبل من با کس دیگه بودی؟ سر پایین انداختم. - بهم تجاوز کردن. پوزخند زد و با عصانیت به باسنم سیلی زد. - خیال می‌کنی باور میکنم؟ اما مشکلی نیست، از امشب میفهمی تقاص دروغ گفتن به من چیه کوچولو! داغی بدنش و حس کردم و...💦 https://t.me/+4wHkq8vbNR9lMGJk شب حجله شوهرش می‌فهمه دختر نیست😔💔🔞
إظهار الكل...
Repost from N/a
- چرا خون بکارت نداری؟ اشکام جاری شد و با خشم بلندم کرد. - چه غلطی کردی هرزه! قبل من با کس دیگه بودی؟ سر پایین انداختم. - بهم تجاوز کردن. پوزخند زد و با عصانیت به باسنم سیلی زد. - خیال می‌کنی باور میکنم؟ اما مشکلی نیست، از امشب میفهمی تقاص دروغ گفتن به من چیه کوچولو! داغی بدنش و حس کردم و...💦 https://t.me/+4wHkq8vbNR9lMGJk شب حجله شوهرش می‌فهمه دختر نیست😔💔🔞
إظهار الكل...
sticker.webp0.50 KB
Repost from N/a
_از صدای سکسای آقا میترسی خورشید که گوشات و گرفتی؟ خورشید به مرد آرام و بی خیال کنارش نگاه کرد، سر تکان داد، ترس داشت... صدای ضجه‌ی زنهایی که به تختش می برد... _الان تموم میشه... نترس... جلیل راست می گفت، صدا خوابید، طبق معمول حالا داد می زد که بروند زن بدبخت را بیرون بیاورند. _اون مریضه اقا جلیل؟ از زنا خوشش نمیاد مگه نه؟ جلیل لیوان شربتی را که برای عباس درست کرده بود را جلوی دختر گذاشت، دستور بود که او همیشه شربت را ببرد. " جلیل! بیا اینو ببر... لعنت بهش..." _بیا خورشید، دختره اومد بیرون ببر برای عباس ، فقط تو خلقشو خوب می کنی. عباس حق داشت با دیدن دخترک ملوس و مهربان عمارت آرام شود، چه کسی فکر می کرد که دختربچه‌ای آواره یک روز بتواند بشود ارامش عباس؟ _دلم به آقا میسوزه... از این بیسکوییتام ببرم؟ دوست داره، خودم پختم. سعی کرد سر دخترک گرم بشود که تن کبود زن امشبی را نبیند، عباس مریض بود! _چندتا براش بذار...یکم ببین باهات حرف میزنه؟ وگرنه کل بچه ها فردا دم تیرشن. هیچ چیز خطرناکتر از عباس ارضا نشده نبود، این را همه می دانستند. _کاش می شد براش کاری کرد... سینی کوچک را برداشت، دخترک بزرگ شده بود، زیبا...جلیل این روزها کمی می ترسید، یوقت دخترک هوایی نشود... _تو عباس و با این اخلاق برزخیش خیلی دوست داری خورشید؟ گونه های دخترک گل انداخت، عباس بداخلاق را دوست داشت. _با من که بداخلاق نیست آقا جلیل... " خورشید؟!" بالاخره صدایش کرده بود، جلیل اشاره کرد که برود، حداقل با هر کسی بدخلق بود ، هوای خورشید عمارتش را خیلی داشت. _اومدم آقا عباس... بلیز شلوار دخترانه ای را که او از ترکیه برایش خریده بود به تن داشت، می دانست دوست دارد هر چیزی میخرد را دخترک بپوشد. _کجایی؟ اب جوش برام میاری؟ ربدوشامبر ابریشمی سیاه رنگش را پوشیده بود، سیگار را روی زمین انداخت و لهش کرد. _بوی گند میاد اینجا... پنجره رو باز کنم... اب جوش میخواین؟ فقط خورشید و آرامشش بود که می توانست او را به لبخند زدن وادار کند. _بهش میگن بوی سکس...پنجره رو باز کن. دخترک را سالها کنار خودش نگه داشته بود، میان کلی مرد ولی کسی حق نداشت چیزی به او بگوید. _هر چی هست بوی گندیه... من قدم نمی رسه این بیلبیلکش و باز کنین... مردانه و ریز خندید، دخترک چرا قد نمی کشید؟ _کوتوله موندی خورشید... دست دور کمر دخترک گرفت تا بلندش کند... چیزی درونش انگار فوران کرد، دستش بی حواس به سینه های خورشید خورده بود... _کوتوله خوبه دیگه، فرز و سبک... براتون بیسکوییت درست کردم... نصفه شب... لرز به تن عباس انداخته بود... بوی پوستش... ظرافتش... _از من نمی ترسی خورشید؟ باز سیگاری آتش زد، حق نداشت به خورشید اش نظر داشته باشد. _راستش یوقتایی می‌ترسم...این صداها ترسناکن...من گوشامو می گیرم. نفس حبس کرد، اگر این دخترک مهربان نبود این چند سال که هربار بعد از ارضا نشدن با کلمات و اداهای شیرینش او را آرام کند... _خورشید؟ دخترک سعی کرد خودش را بالا بکشد برای بستن پنجره، نمی توانست... روسری کوچکش را سفت کرد،انگار با این کار قدش بلندتر میشود...سرما اتاق را گرفت... _اخ خورشید بمیره که کوتوله مونده... یه لا لباس تنتونه مریض میشید... همان قسمت اول کافی بود که غیض کند. _بتمرگ سرجات خودم می بندم. او را بین خودش و پنجره گیر انداخت، یک لحظه بود...اندام سفت مردانه اش به دخترک خورد... _آقا ... چی شده... این... دست دخترک به مردانگی اش خورده بود... عباس از جا پرید، او اخم کرد و خورشید نگران نگاهش کرد... _گمشو بیرون خورشید... دخترک بغض کرد. زیادی چشم و گوش بسته نگهش داشته بود و حالا اگر نمی رفت... _عصبانیتون کردم؟ درد دارین؟... برم حوله گرم بیارم؟... صورت در هم کشید، باز هم درد امان عباس را برید، ارضا نشدنهای پی در پی ... _جلیل... بیا خورشید رو ببر تا کار دستش ندادم... https://t.me/+PFTlBXqbsF8wMWE0 https://t.me/+PFTlBXqbsF8wMWE0 https://t.me/+PFTlBXqbsF8wMWE0
إظهار الكل...