بــیــگــآنــه
﷽ 🎹🧿وَمِنْ شَرِّ کُلِّ عَیْنٍ لامَّةٍ، وَمِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ🧿🎹 ساره مرادیان(شهرزاد قصه گو) عضو انجمن نودهشتیا
إظهار المزيد21 248
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
-86830 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
شاهو مَلِک...معمار معروف بین الملل...خانزادهی کوردی که به محض رسیدن پایش به ایران با خبر ازدواج عمویش پس از ده سال رهسپار دیاری شد که روزگاری قسم خورده بود جز برای مراسم عزای دایهاش پا در آن نگذارد...اما دیدن عروس هیراد مطمئنن ارزش آن که بخواهد قسمش را بشکند را داشت !!
میگویند دنیا چرخ گردون است...حکایت او و هیراد بود...! و شاهو تا زمانی که با چشم خود آن عروسک موطلایی و از قضا نو عروس هیراد را که یکباره از نا کجا آباد سر از صندلی عقب ماشینش در آورده بود را ندید به این جمله ایمان نیاورد...در نهایت طولی نکشید که زمزمه ای کل اورامان تخت را در بر گرفت : شنیدید؟شاهو نو عروس هیراد و دزدیده...
https://t.me/+LNxWuH3ETU1iZWQ8
منکوب اثر جدید خانوم میری نویسندهی افگار که با اولین رمانش حسابی ترکوند.عاشقانه ی دیلا و شاهو رو به هیچ عنوان از دست ندید.!
"مـــَنـکــوب"
بسم الله الرحمن الرحیم "منکوب" انگار من از جای بریده زخمی در تن تو روییده ام...!🪔 ✒️به قلم:ف_میری تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران🇮🇷
22700
Repost from N/a
00:06
Video unavailable
- زن بیوه شهوتش زیاده و تحملش کم... میخوای صیغه بخونم امشب بهت حال بدم؟
با چشمهای درشت شده لب زدم.
- زشته مسعود خان!
گوشهایش قرمز شده و با نفس نفس زدن سر جلو آورد.
- بچه ها که خوابیدن... من زنم مرده شماهم بیوه هستی، بخونم؟ من چشمم میفته به تن و بدنت داغ میکنم لامصب!
خواستم مخالفت کنم که با دیدن بین پاش، دستم سمت شالم رفت و از روی سینه های درشتم کنارش زدم.
- بخون صیغه رو!
https://t.me/+AGhq8hYhUD9jYWM0
https://t.me/+AGhq8hYhUD9jYWM0
زن و مرده نیمه شب داغ میکنن و صیغه میخونن تا صبح مثل ندید بدیدا دزدکی سکس میکنن و یک هفته بعد با حاملگی زنه.... ❌🔞
https://t.me/+AGhq8hYhUD9jYWM0
https://t.me/+AGhq8hYhUD9jYWM0
من پگاهم🫦
زنی که با وجود لوندی و زیبایی که داشتم بهم خیانت شد!
از شوهرم طلاق گرفتم و تو زنوگیجدیدم رفیق پسرم بخاطر محبت هام به خونهی ما معتاد شد.. پدرش به شدت مخالفت بود و آزارم میداد تا از پسرش دوری کنم!❌
مسعود خانی که خبر نداره با نزدیک شدنش به من، دلش گیر میکنه و اون مرد خشن و متعصب کارش میشه دم پنجره خونهی یه بیوه ایستادن تا یک لحظه تن و بدنش و ببینه و....🙊😱💦
#کلیپارتآماده #بزرگسال_هات
EdqtKuPWAAYlbyt.mp40.79 KB
8410
Repost from N/a
- آیس کیس یعنی بوسه تو هوای سرد و یخی؟
جوری بلند قهقهه میزند که پشیمان میشوم از گفته ام.
چپ چپ نگاهش می کنم و او می گوید:
- خاک تو سرت ژرفا. جداً خاک تو سرت. لااقل جلو من خنگ بازی درنیار، خنگول.
دستانم را روی سینه درهم گره میزنم و با پوزخند و تمسخر مثل خودش می گویم:
- چرا حامی جون؟ بالاخره که از یه جنس مذکر باید یاد بگیرم اصول اولیه عشق بازی رو! کی بهتر از تو، شوهر قلابیِ عزیزم؟
اخم میکند. من میخندم. یکهو میغرد:
- گوه نخور دیگه. رو دادم بهت پررو شدی انگار.
نمایشی میترسم و هین میکشم.
- ای وای خاک به سرم شوهر صوریم غیرتی شد.
بعدش پوزخند میزنم و دستم را برایش پرتاب کرده می گویم:
- زر نزن لطفا. فقط یه کلام بگو نمی دونم آیس کیس چیه. بالاخره در آیندهی نزدیک با عشقم امتحانش میکنم میفهمم چیه!
گوش هایش سرخ میشوند. از کله اش دود بلند میشود انگار. ناگهانی بلند میشود و با حرص فریاد میکشد:
- تو گوه میخوری با عشق گوهت. تا زمانی که اسمت تو شناسنامه منه حق نداری زر بزنی. مگه برگ چغندرم که داری غیرتمو انگولک میکنی؟
حسودی ام گل میکند.
- وا!... به تو چه؟ تو چطور میتونی جلو چشم من با هرزه ها تیک بزنی، من نتونم؟
هشدارگونه چشم گرد میکند و میگوید:
- ژرفا! دهنتو جر میدمااااا....
- اصلا حالا که اینطور شد همین فردا یکی رو میارم تو خونه جلو چشمات باهایش آیس کیس میرم که بفهمیـــ....
با عربده ی بلندش حرف توی دهانم میماند:
- خفه شو... خفه شو... بی شرف. که منو با ناموسم تهدید میکنی هان؟ الان نشونت میدم...
می رود به سمت آشپزخانه. دست به سینه ی تپنده ام میگیرم و با وحشت و حرص و دریدگی میگویم:
- چته بیشعور؟ همسایهها فهمیدن دیوونه ای نمیخواد عربده بکشی؟ دنبال چی میگردی تو یخچال؟ خونه رو به گند کشیدی... حامی...
جنون دارد انگار. چیزی که میخواهد را که پیدا میکند، با قدم های بلند سمتم می آید. از حالت چهره اش ترسیده، میخواهم فرار کنم که قدم هایش را سرعت می بخشد و بازویم را می گیرد.
جیغ میزنم و او مرا روی مبل پرت میکند و توی صورتم میغرد:
- بزنم لهت کنما... جیغ نزن با اون صدات. بیا... بیا اینو بذار لا لبات بگم آیس کیس چیه، لامصب.
- ولم کن... بخدا جیغ میزنم آبروت بره ها...
شاکی میگوید:
- جیغ بزن ببینم کی تخم داره وسط عشق بازی من و زنم جفت پا بپره!
- بی ادبِ بی نزاکت.
- هیس، بخدا میزنمتااا... اینو بذار لا لبات بهت گفتم.
یخِ موجود در میان دستش دارد آب میشود. بغض میکنم برای زورگویی اش.
- نمی خوام ولم کن. اذیتم نکن...
ملایم تر میشود. گردنم را محکم می چسبد و پیشانی به پیشانی ام میچسباند.
- من کی اذیتت کردم، نامسلمون. تو همه اش منو با حرفات میچزونی... تو منو با رفتنت تهدید میکنی، وقتی داری میبینی واست میمیرم.
چشمانم گرد میشود. واقعا اعتراف کرد؟ خنده ی ریزی میکند و میگوید:
- جونم به این چشمها که دین و ایمون برام نذاشتن. این یخ رو بذار لا لبات، دیوونه ام نکن.
مسخ شده میپرسم:
- چرا؟
خمار و حریص میگوید:
- که ببوسمت، انقدر ببوسمت، انقدر این لبای خوردنی ات رو مک بزنم که این یخه میون لبامون آب بشه!
نفسم میرود از زور شرم. او از غفلتم سواستفاده کرده، حین اینکه یخ را توی دهانم می چپاند میگوید:
- آیس کیس یعنی این سلیطه خانم. حالا هی بگو شوهر صوری، هی بگو عشق آینده ام، ببین چه دماری از روزگارت دربیارم!
و بعد لب هایم را....
https://t.me/+XEZYnPM77qQ2YjQ0
https://t.me/+XEZYnPM77qQ2YjQ0
13510
Repost from N/a
- ملت تشنهی حجلهن!
- بس کن مادر من! کدوم ملت ! کدوم حجله! تمومش کنین این خالهزنک بازیا رو!
دانا که با عصبانیت کتشو پرت کرد روی تخت، سیمین لب گزید و به پله ها اشاره کرد.
- اون دو تا عمههای عتیقهت با اون دخترای عفریتش…
نگاهی به سر تا پای من انداخت، روسری سفید و پیراهن گلداری که به تنم زار میزد.
چینی به دماغش داد..
- نه عروسم عین عروسه نه حجلم..
- صبح تا الآن کنگر خوردن لنگر انداختن که پاتختیتو ببینن!
هیچ لباسی همراهم نداشتم، گَلین خدمتکار خانه لباسهایش را به من قرض داد!
- غلط کردن، توو این خونه خبری از پارچه و حجله نیست!
اینهم لطف عروس طایفهی مذهبی شدن بود. لباس زار و حجله ی زوری.
بعدش هم خون ریزی تا چند روز.
- هرّی! راشونو بکشن برن تا بیرونشون نکردم…
قرار نیست صدای بکوب بکوب منو مردم بشنون.
دانا که نعرهزنان طرف در راه افتاد سیمین با آن پای علیل خودشو جلو کشید، گردن کشید و التماس کرد.
- آه دانا… تو رو به جون خودم قسمت میدم آبروریزی نکن حاج بابات همینجوریشم از دستت شکاره!
عصاشو به زمین زد و اومد طرفم، دست انداخت زیر بازوم، تن لمسمو بلند کرد،
- مگه این دختره رو نخواستی؟!
حرف میزد و تکانم میداد و من! بریده از دنیا مثل یه تیکه گوشت بیجون خودمو دستش سپرده بودم!
- مگه به خاطر این یتیمموندهی پایین شهری عقدتو خراب نکردی!
زن بدی نبود فقط دوستم نداشت! عروس ناخواستهی فقیرش رو نمیخواست…
هیچکی توو این خونه منو نمیخواست حتّی …
- مگه به خاطر این، دختر دستهگلی که حاجبابات واسهت انتخاب کرده بود و رد نکردی…
اشکی از گوشهی چشمم افتاد، نگاهم بالا اومد و خیرهی دانا موند، کاش میگفت بله! کاش میگفت میخوامش…
- دیگه چه دردته پسر!
مردی که خیال کردم پناهم میشه حتی نگاهم نمیکرد!
- حالا که میگیم مرد باش و زنتو مال خودت کن، خونت به جوش میاد!
دانا پنجه زد لای موهاشو چرخید طرفم،
- همهی مشکلتون همینه! مردونگی کردنه من برای زنم!
چو انداخته بودن مردونگی نداره! شایدم مرد نیست ولی باور نکردم.
مگه میشه خشتکش برای منی که خودش انتخابم کرده نجنبه؟
- برو به حاجی مژده بده نه ماه دیگه میتونه وارثشو بگیره دستش…
مادرش که “الهی شکر” گویان راه افتاد طرف در… چنگ انداخت به دکمهی بالایی پیرهن مردونش و پر خشم جلو اومد،
- هنوزم نمیخوای حقیقت و بهم بگی دختر جون نه؟!
در بسته شد، پیرهنش پرت شد کنار پام و هیکل درشت مردونش بیرون زد،
- آقا دانا به خدا من هیچی نمیدونم… من نمیدونستم، من واقعاً دوست…
دستامو حصار لبم کردم که التماس دل عاشقم بیشتر از این بیرون نزنه،
- که دوسم داشتی! که نقشهای در کار نبوده! که اون تصادف اتفاقی بوده…
هنوزم منو مقصر کما رفتنش میدونست! منی که قبل از اون اتاق عقد لعنتی یکبار هم ندیده بودمش…
- دست نزدم بهت، فرصت دادم بهت…
پنجهی مردونش دور کمرم پیچید، کشیدم جلو، سینه به سینه، برق عجیب توی چشماش؟ عشق بود یا خشم!
دردم اومد، تنم از فشار انگشتاش جمع شد، اشکم چکید امّا داد نزدم…
- دیگه تمومه… دیگه وقتت تموم شد خانوم کوچولو…
خیمه زد روی صورتم، فشار دندوناش؟
- دیگه نوبت منه… نوبت منه که تلافی یکسال مُردن و ازت بگیرم، تلافیِ …
چنگ زد به روسریم و …
https://t.me/+ZWA5f85nN7A0OTI0
https://t.me/+ZWA5f85nN7A0OTI0
https://t.me/+ZWA5f85nN7A0OTI0
https://t.me/+ZWA5f85nN7A0OTI0
https://t.me/+ZWA5f85nN7A0OTI0
https://t.me/+ZWA5f85nN7A0OTI0
https://t.me/+ZWA5f85nN7A0OTI0
https://t.me/+ZWA5f85nN7A0OTI0
https://t.me/+ZWA5f85nN7A0OTI0
8800
Repost from N/a
پارت ۱
پروسِکو🍻
یجوری خورده بودم که حتی توان باز نگهداشتن چشممو نداشتم، یه نفر انگار بادیگارد کسی بود نزدیکم شد
بادیگارد: خانم محترم، آقای رستگاری باهاتون کار دارن
خنده بلندی کردم
- رستگاری دیگه کدوم خریه...
اخمهای بادیگارد توی هم رفت
بادیگارد: صاحب مهمونی و هلدینگ رستگاری هستن، همراه من تشریف بیارید...
راهی طبقه بالا شدم، قدمهام ناموزون بود ک توانایی کنترل خودمو نداشته....
همیشه بعد از دعوا با ددی گرام کارم به اینجا میکشید، هربار که دلیل های مسخره بابا رو میشنیدم فقط مشروب آرومم میکرد.
وارد یه اتاق شدیم، سعی کردم صاف بایستم و نگاه مردی که روی تخت اتاقش نشسته بود روی اندامم حس کردم.
بادیگار: آقا رستگاری آوردمشون.
مرد جوون پوزخندی زد
رستگاری: تنظیم کردی؟
از حرفاشون چیزی نمیفهمیدم
بادیگارد: بله آقا همچی درسته...
رستگاری: باکرهست؟
بادیگارد: با اطلاعاتی که از دوستاش به دست آوردیم بله با کسی نبوده، اما....
پریدم وسط حرفشون
- چی کـــ...شعر میگید؟ منو چـــــــــرا آوردید اینجا؟
رستگاری پوزخندی زد
رستگاری: خبر نداشتم اون حجم از مشروب اثر مخرب دیگه هم داره.
گنگ نگاهش کردم، دستش سمت دکمههای پیراهنش رفت و از تنش درآوردم...
چشمام تار شده بود با دستم آروم چشمامو ماساژ دادم که صدای خندهش بلند شد
با دستش عدد ۲ رونشون داد
- این چندتاست خانم دنیزِ ملکی؟؟؟؟
بریم یه رمان هات و سکسی بخونیم😍💥
پارت اولو بخون عاشقش میشی🔞
🦋خوندن رمان🦋👇
https://t.me/+MnvVFOET4-diZWQ0
https://t.me/+MnvVFOET4-diZWQ0
https://t.me/+MnvVFOET4-diZWQ0
https://t.me/+MnvVFOET4-diZWQ0
اینجا یه فیلم پورن داریم و یه دختر بازیگوش که زیر بار حرف زور نمیره😌💦🔞
پروسِــ🍻ــکو
🤍 پروسِکو: به معنی نوعی شراب سفید ایتالیایی🥂 به قلم مالیفیسنت🫰
18700
Repost from بــیــگــآنــه
_ امشب قبل رابطه، اینو بذار داخل بدنت. خون میآد و امیرخان فکر میکنه اولین بارته!
شیء کوچک را ازش گرفتم و بغضآلود گفتم:
_ من نمیخوام گولش بزنم بیبی. من عاشقشم...
_ مادر، اگه اون شوهرِ بیاعصابت بفهمه باکره نیستی، اول تو رو میکُشه، بعدش میده کل آدمایی که اون شب مهمونی بودنو سلاخی کنن!
مضطربْ دست یخم را گرفت و مادرانه ادامه داد:
_ نکنه خیال داری بهش بگی چهارتا مرد نامحرم لخت دیدنت؟ از زندگیت سیر شدی؟
قلبم مچاله شد از تنهایی و بیچارگی:
_ خب بهم تجاوز کردن. گناه من چیه؟
ناگهان درِ اتاقم باز شد و امیرپارسا وحشیانه...
https://t.me/+vqY_PvyB5EY4M2M0
https://t.me/+vqY_PvyB5EY4M2M0
#عاشقانه #دارایصحنههایبازوخشن🔥💦
اون با بیرحمی، منو از خونهش انداخت بیرون. ولی من سه سال بعد برگشتم. شب عروسیش با یه دختر دیگه بود. اومدم که ازش انتقام بگیرم...
36200
_ امشب قبل رابطه، اینو بذار داخل بدنت. خون میآد و امیرخان فکر میکنه اولین بارته!
شیء کوچک را ازش گرفتم و بغضآلود گفتم:
_ من نمیخوام گولش بزنم بیبی. من عاشقشم...
_ مادر، اگه اون شوهرِ بیاعصابت بفهمه باکره نیستی، اول تو رو میکُشه، بعدش میده کل آدمایی که اون شب مهمونی بودنو سلاخی کنن!
مضطربْ دست یخم را گرفت و مادرانه ادامه داد:
_ نکنه خیال داری بهش بگی چهارتا مرد نامحرم لخت دیدنت؟ از زندگیت سیر شدی؟
قلبم مچاله شد از تنهایی و بیچارگی:
_ خب بهم تجاوز کردن. گناه من چیه؟
ناگهان درِ اتاقم باز شد و امیرپارسا وحشیانه...
https://t.me/+vqY_PvyB5EY4M2M0
https://t.me/+vqY_PvyB5EY4M2M0
#عاشقانه #دارایصحنههایبازوخشن🔥💦
اون با بیرحمی، منو از خونهش انداخت بیرون. ولی من سه سال بعد برگشتم. شب عروسیش با یه دختر دیگه بود. اومدم که ازش انتقام بگیرم...
93810
Repost from N/a
_ وای مامان میخاره، دارم میمیرم.
مامان با نگرانی پمادی مالید بین پام که جیغ زدم. خیلی میسوخت...ضربه ای به رون پام زد.
_ ساکت شو. الان داداش و بابات میشنون.
دندونامو روی هم ساییدن. داداش؟ پسر شوهرش رو میگفت، همون ناتنی که تازه از خارج اومده بود.
من به خاطر اون سوخته بودم...با آب داغ خودارضایی کردم با یادش و اصلا حواسم به داغی اب نبود...
_ مامان ول کن بدتر شدم...این چیه مالیدی بهم..یخ بیار یخ.
مامان اوفی گفت و بلند شد. دستای پمادیش رو با دستمال پاک کرد.
_ کی خودشو با اب داغ میشوره، چیکار کردی خودتو؟ اونجات از ریخت بیوفته هیچکی نمیگیرتت.
_توهم همش فکر شوهر دادنمی. تنم سوخته، پریود شم چی؟ میمیرم از درد
بغض کردم که مامان پوفی کرد و رفت بیرون. حق داشت سرم داد بزنه. خیلی سربه هوا بودم.
اخه خودارضایی با فکر داداش ناتنی؟
سعی کردم بشینم ولی لای پام خیلی میسوخت. لذت به من نیومده...پاهامو جلوی کولر باز کردم که یهو در باز شد و شایان گوشی به گوش وارد شد و با دیدن لای پام...
_ شیدا...این، این چیه؟
جیغ کشیدم که اومد سمتم و جلوی دهنمو گرفت. بعد هم انگشتش رو به لای پام زد که زیر دستش ناله کردم.
_ اوف اوف...نگاه کن دخملم چطور سوخته، نانازتو کی اوخ کرده.
بغض کردم. وای که چقدر جذاب بود...با دیدنش درد و سوزشم فراموشم شد و حس خیسی کردم.
وای نه! الان نباید تحریک میشدم!
خم شد و سرشو لای پام گذاشت و با دست بازم کرد. نفسش به نقطه حساسم میخورد...
_شایان!
_ واسه من خیس کردی شیدا؟
https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk
https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk
https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk
من تازه به بلوغ جنسی رسیده بودم که یهو داداش ناتنی سکسیم اومد تو خونمون و من با این هورمونای تازه فعال شدم بد تو کفش بودم...
تا این که یه روز فهمید و بکارتمو گرفت ولی مادرم...
https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk
🔞طعم هوس💋
صدای نفس نفس هات بوی عرق تنت لمس پوست داغت روی بدنم پیچ و تاب بدنهامون رو هم خوابیه که تعبیر شده💋💔 •°•طعم هوس•°• به قلم: بانو حوا ستوده پارتگذاری هرروز به جز روزهای تعطیل
52800