cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

[BioDip]

𝐈 𝐚𝐜𝐜𝐞𝐩𝐭 𝐭𝐡𝐚𝐭 𝐢𝐦 𝐡𝐮𝐦𝐚𝐧 𝐚𝐧𝐝 𝐢 𝐦𝐚𝐤𝐞 𝐦𝐢𝐬𝐭𝐚𝐤𝐞𝐬

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
740
المشتركون
-324 ساعات
-447 أيام
-9330 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

🕋 ❤️ امیدی هست… چون خدایے هست…🪵🤎
إظهار الكل...
2
عقب موندگے #قشنگھ !! وقتے مردم پیشرفت رو توے گناھ ڪردن میبینن (:🌱
إظهار الكل...
2
با #تحقیر ڪردن دیگران نمیشود به خــود شخصیت ساخــت #احترام ڪن تا #احترام شوی . . . •.✨🙂.•
إظهار الكل...
2
بہ خوابم بیا ! دل ڪہ نمیداند رفتہ ای🖤🥀🧎‍♀
إظهار الكل...
2
بعضیا⁩ سواد حرف زدن که ندارن هیچ، ‏شعورِ ساکت بودن هم ندارن✋🏻
إظهار الكل...
2
گفتند توصیفش کن؛ گفتم جان می دهد به تنِ خسته‌ی من…🫀🖇️
إظهار الكل...
1🥰 1
بموردین بخیر؟؟
إظهار الكل...
🤣 1
ای هم ادامه رمان ری اکشن فراموش نشه 🤍✨
إظهار الكل...
پارت : 90 باران از پوهنتون بیرون شدم یک موتری مر تعقیب مکرد توبه خدا  موتر سرعتیو زیاد شد از مه جلو کرد جلو رو مه بگیریفت ای دیونه کیه دگه پایین شدم دیدم سورنه 😳😳😳 سورن : میبخشی ولی مجبور شدم مشه گپ بزنم ؟ باران : بله ولی اگه اول هم میگفتی خوب بود نه ایکه راه مه بگیری سورن : باشه معذرت برم ؟؟ باران : باشه او مرفت مم پشت سریو رفتم کافه و شیشتم خوب شروع کنن سورن : اعصبانی نشو فقط باشه ؟؟ باران : بستگی داره چی بگی سورن : 🙄🙄🙄 خوب تو هم مشکل داری مم باران : جاان مه چی مشکلی دارم 😳😳😳 سورن : آخه کاکا تو شِله ین خوده بچه اینا عروسی کنی باران : و ای به تو چی ربطی داره 🤨🤨🤨 سورن : خوب چیزه باران : چیزه سورن : مم باید از شر یک نفر خلاص شم باران : خوب به مه چی ربطی داره سورن : سیل کو تا وقتی گپا مه خلاص نشده گپ نزن باشه ؟ باران : باشه سورن :  عسل اسمیو شنیدی ولی نمیفهمی که کینه عسل دختر عمه مه البته نامزد سابق مه وقتی بچه کاکایو از آلمان آمد خودیو رفت......................................... و حاله مایه پس بیایه تو هم مایی از شر بچه کاکا خو خلاص شی پس یک فکری کردم مه میام به خواستگاری تو و تو جواب مثبت میدی  و نامزد مکنم و اینه تو از شر بچه کاکا خو و مه از شر دختر عمه خو خلاص مشم و البته بعد از یک مدت از هم جدا مشم و مه تقصیره مندازم گردن خود خو بری ازی هم یک نقشه کشیدم مه خوده یک دختری میام و مگم ای زن منه و از تو جدا مشم و خلاص نظر تو چیه ؟ باران : هنگ کردم ای واقعا روانیه و اگه قبول نکنم چی ؟ سورن : خوب مچوم دگه فکرا خو بکن باران : باشه از کافه بیرون شدم ولی اگه فبول مکردم ریسک بزرگی بود رفتم خونه به نغمه همه چیزه بگفتم نغمه بیعقلم گفت هیجان داره و چیکار ه و فلانه باران : مردم دوست دارن مم دوست دارم نغمه : ولی خیلی هیجانیه باران : ها ها تو راست میگی نغمه :  قبول کن 😶😶 باران : صبر به دخترا هم بگم به او دوتا هم زنگ زدم آمدن وقتی گفتم تالیا گفت خود ت  میفهمی یسرا گفت قبول کن  باران : یعنی قبول کن یسرا و نغمه : هااا 🤩 باران : باشه .. صبایو رفتم پوهنتون و نغمه هم رفت نغمه : برو بگو دگه باران : باشه رفتم پیشیو و گفتم #ادامه_دارد
إظهار الكل...
رمان = دانشگاه دختران مغرور 😉 نویسنده = شیوا صالحی ژانر = طنز ، عاشقانه پارت = 89 باران : بله مادر مادر : باران کاکا تو باز زنگ زدن و شِله ین که تور بدم به عباس باران : یعنی چی آخه مگه زوره گوشی قطع کردم و از کافه بیرون شدم دخترا : کجا میری ؟ باران : کاکا مه باز شِله شدن که بارانه بده به عباس ای چی وضعه آخه تالیا : زور که نیه یسرا : رد ازی گپا یله کنن تا کسی نخواسته باشه اور به زور داده نمتونن آروم باشن حاله بگن کی درس خونده  ؟ 🤨 باران : مه بخوندم یسرا : خوبه برسون 🤣 باران : دگه چی سورن رفتم خونه مادر و بابا مه هی گپ مزدن اما در مورد چی آروم رفتم ماستم برم اناق خو که بابا مه گفتن عسل تا یک ماه دگه میایه افغانستان خیلی اعصبانی شدم  دختره بیشرم سوار موتر شدم بی هدف مرفتم که امره زنگ زد گفت بیا برم بیرون غذا بخورم مم قبول کردم رفتم یک رستورانتی دانیال : بچه ها او باران نیه ؟ امره : هست سورن : او دختر پیشیو کینه ؟ امره : عمه مه از کجا بفهمم ما فکر کنم اونا زود تر آمده بودن چون بیرون شدن ما هم بیرون شدم امره : کجا میری سورن ؟ سورن : صرافی هر دو : خداحافظ سوار موار شدم و رفتم صرافی اصلا به رو خو نیاورد ازو موضوع خبر دارم ولی باید حال عسله میگیریفتم تا عصر به صرافی بودیم بعد رفتم خونه رفتم اتاق خو که درس بخونم اووف سخت بود .... غذا خوردم پس آمدم اتاق خو حوصله درس خوندن ندشتم گوشی خو ور دشتم داخل اینستا رفتم ناخداگاه اسم بارانه سرچ کردم آورد و رفتم عکسایو نگاه کردم عکسایی که سر زمینا گرفته بود بگدشته بود همه عکسایو نگاه کردم به آخرا عکسایی از خودیو و یسرا و تالیا بود ولی دختری که امروز خودیو بود هم بود عجیبه نکنه ای دختر همو باشه که پسره مگفت اووف اصلا به مه چه قرار خو شدم صبح بیدار شدم کتابا خو ور دشتم بیرون شدم رفتم دنبال پسرا رفتم پوهنتون او سه تا هم در حال گپ زدن بودن و رفتن داخل ما هم رفتم ساعت اول امتحان دشتم استاد بیامد امره : مه یاد ندارم چیکار کنم . دانیال : برقص 🤣🕺🕺 امره : 😠😠😠 استاد ورقا توضیح کرد و گفت شروع کنن بعضیا حل کردم یاد ندشتم بقیه طرف بقیه سیل کردم اونا هم بدتر از مه چیش مه بفتاد به یسرا سه بار بزد به رو میز باران ته ورق نوشته کرد و سریع بنداخت پیش یسرا 😳😳😳 باز تالیا جلو باران بود به بهونه ایکه روسری خو تیار کنه عدد پنج ه نشون داد باران هم بریو بگفت استاد : سورن کله خو ته بنداز سورن : باشه هنگ کردم اینا دگه کینن باران اولین نفر بود ورق خو بداد و بیرون شد بعد ازو هم دوستایو ... یک روز دگه هم تیر شد و نقشه مه باران سولر موتر خو شد و رفت مم رفتم دنبالیو به بچه ها گفتم خودینا برن
إظهار الكل...