cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

مکتب پایایسم

#آثار_مکتب_پایایسم #فراروایت #داستانک_فراروایت #تجمیع #باس #تیات را در این کانال دنبال کنید. . . . t.me/paiayism

إظهار المزيد
إيران387 809لم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
129
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

تا ۱۵ / ۱ فرصت هست عزیزانی که می خواهند شرکت کنند زمان زیادی نمانده
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
سلام دوستان همراه عید بهانه یست برای دگردیسی و دوباره آغاز شدن، برای کسب شناخت های بالاتر در همه چیز و فتح اگاهی های والاتر، عید بهانه یست برای دوباره دل بستن به روزهای شیرین با هم بودن...   من هم به نوبه خودم فرا رسیدن عید باستانی ایران زمین را به تک تک شما عزیزان تبریک می گویم. انشالله سالی پر از صلح برای جهان و پر امید، سربلندی، سلامت و آرامش برای شما خواهانم. سپاسمند شما میثم رجبی #مکتب_پایایسم 📚📚
إظهار الكل...
00:09
Video unavailableShow in Telegram
نازنین کتاب من من عطرِ تو را هرلحظه می نوشم. با واژگانت پا به پا قدم میزنم. جادوی هرکلامت، چون زورقی مرا در گستره ی آبی دریای خیال و دانش و آگاهی به سوی ابدیتی همیشه شاد و دلنشین رهنمون می سازد. با واژه هایت نفس می کشم، انگاه که در رگان من گام میزنی. #نادیا_قهرمانی_کیا ٢٣ اسفند ١۴٠٠ مجموعه داستان کوتاه فراروایت #بگو_ماه_کی_به_این_پنجره_می‌آید @nadia_nevesht
إظهار الكل...
8.28 KB
کودک، چشم به آسمان دست مادر را رها کرد در خیابان غرق نور... _مامان، جشن چهارشنبه سوری چقدر زیباست ناگهان فریادی از درد شد خنده و‌شادی اش، میان صدای انفجار ترقه های آتشین گویی از آسمان باران غم می بارید. بوی چوب و باروت سوخته از درز پنجره ی نیمه باز، به اتاق پسر جوان سرک می کشید با لمس انگشتانش بر روی حروف بریل می خواند: _سالها پیش، چشمهایم قربانی شد برای جشن چهارشنبه سوری... #محبوبه_چریکی #تجمیع http://t.me/paiayism
إظهار الكل...
مکتب پایایسم

#آثار_مکتب_پایایسم #فراروایت #داستانک_فراروایت #تجمیع #باس #تیات را در این کانال دنبال کنید. . . . t.me/paiayism

کتاب پایایسم و جریان ادبیات کُردی جلد یک با مقدمه ای در مورد زبان شناسی و شیوه نوشتار کُردی همراه برخی از آثار تجمیع اعضای مکتب پایایسم #تجمیع @paiayism
إظهار الكل...
(1)پایایسم و جریان ادبیات کُردی.pdf1.87 MB
Photo unavailableShow in Telegram
کتاب پایایسم و جریان ادبیات کُردی جلد یک با مقدمه ای در مورد زبان شناسی و شیوه نوشتار کُردی همراه برخی از آثار تجمیع اعضای مکتب پایایسم #تجمیع @paiayism
إظهار الكل...
⬛️ اندیشه‌ای برای آزادی روایت اول: راوی هوای بسیار گرم و طاقت فرسایی بود، یک ساعت، از غروب خورشید گذشته بود. آلفرد و چارلی هنگامی که خود را به مرز کشور سالوا رساندند، به طرز عجیبی توسط نگهبانان مرزی غافلگیر شدند. البته آنها به دعوت ساموئل پالوا یکی از سیاستمداران و مبارزان کشور همسایه برای مشاوره و مبارزه بر علیه حکومت دست نشانده کشور خود آمده بودند. و به همراه آنان افراد زیادی هم بودند. ولی چارلی به افراد خود گفته بود که تا با ساموئل به یک توافق مشترک نرسیدند، در جنگل، نزدیک مرز، مخفی بمانند. و اگر ساموئل شرایط آنها راپذیرفت آنوقت، آلفرد را می‌فرستد، تا همه افراد به راحتی از مرز عبور کنند و در جایی پناه بگیرند. تا از دست ساخاری که رهبر، سرزمین ملانیا بود، در امان باقی بمانند. ماموران مرزی آنها را از میان جاده باریکی که با درختان پر شاخ و برگی‌ احاطه شده بود به کلبه‌ای رساندند که روی یک تپه خاکی با شاخه‌های درختان استتار شده بود. ساموئل با دیدن آنها، در حالی که کلاه برتی بر سر داشت و سیگارش را روشن می‌کرد، از روی نیمکت چوبی بلند شد. و رو به چارلی کرد و گفت: -خب چارلی نگفتی با چند نفر اومدین و چه تجهیزاتی با خودتون آوردین. چارلی نگاهی به آلفرد که بسیار مضطرب بود. انداخت و گفت: - قرار نبود اینجوری با ما برخورد بشه، از دم مرز مثل برده‌‌ها، ما رو زنجیر کردند و آوردند اینجا. این چه کاری هست ساموئل، چه اعتمادی برای ما باقی می‌مونه. ساموئل در حالی که می‌خندید گفت: -نگران نباش رفیق، این قانون ما هست، بعد از اینکه همه شما به کشور ورود کردین، شرایط‌ عوض میشه. مامورین ما با همه افرادی که از نقاط مختلف وارد کشور میشن در ابتدا همین برخورد را دارند. چون شناختی روی افراد ندارند. بعد در حالی که به چارلی نزدیک می‌شد به یکی از نگهبان‌های دم در دستور داد که برای آنها غذا و میوه بیاورند. بعد رو به آلفرد کرد و گفت: - تو برادر چارلی هستی، آره؟ آلفرد گفت: -نه ما با هم دوستان صمیمی هستیم. -پس دو تایی تصمیم گرفتین که دوستان خودتون رو به آزادی برسونین، مطمئن باشید که به آرزوی خودتان خواهید رسید. چارلی گفت : - تا آزادی چه باشه ساموئل، اینکه از قفسی وارد قفس دیگر شویم که آزادی نیست. -معلومه خیلی نسبت به اوضاع اینجا بدبین شدین، اصلا نگران نباشید. همه چی درست میشه. بعد از صحبت هایی که بین آنها رد و بدل شد. ساموئل گفت: - امشب اینجا بمانید، نگهبان‌ها هم بیرون هستند، من باید به فرماندهی بروم. و سوار بر ماشین جیب، در تاریکی جنگل انبوه گم شد. آن شب چارلی و آلفرد در کلبه ماندند، آلفرد به چارلی گفت: - نگو کسی با ما آمده، اصلا وجود دوستان دیگر را انکار کن، فکر کنم خودمان اینجا مشکل داشته باشیم. چارلی گفت: - خب بقیه بدون ما چه کار کنند؟ آلفرد در حالی که بالشی را زیر سرش جابجا میکرد به آرامی گفت: -من به بچه‌ها گفتم تا بیست و چهار ساعت دیگر اگر هر دوی ما نیامدیم شما برگردید. بهتر است سرنوشت پیش رو را ابتدا خودمان تجربه کنیم بعد دوستان مان، همه را با خود گرفتار نکنیم. اگر برای ما دو نفر شرایط خوبی آماده شد، بعد از چند ماه به آنها اطلاع میدهیم. وگر نه در نگاه‌های ساموئل چیزهای دیگری می‌بینم. نظر تو چیست؟ به نظر چارلی حرفهای آلفرد منطقی آمده بود. ممکن بود کلکی در کار ساموئل باشد. پس رو به آلفرد کرد گفت: -درست می‌گویی مسیر رسیدن به مقصد بسیار مهم‌ترو الهام بخش‌تر از خود مقصد است. این مسیر تا اینجا برایم جذاب نبود. پس تصمیم خود را گرفتند. صبح که ساموئل به کلبه برگشت. چارلی گفت: - من و آلفرد اینجا می‌مانیم تا هفته‌های دیگر، که دوستان هم به ما ملحق می‌شوند. ساموئل با خوشرویی پاسخ داد: - اشکالی ندارد به همراه من بیایید تا سعادت واقعی را تجربه کنید. هر وقت دوستان دیگر هم آمدند قدمشان روی چشم. بعد گفت: -شما را از هم جدا می‌کنم، لطفا هیچ اعتراضی نکنید. چون هر کدام برای آموزشی خاص به منطقه‌ای فرستاده می‌شوید. پس بدون نگرانی از هم خدا حافظی کنید. در آینده‌ای نزدیک از تخصص‌های شما در کنار هم استفاده خواهیم کرد. سپس در حالی که آلفرد و چارلی در یک شرایط شک و تردید قرار گرفته بودند، از هم خدا حافظی کردند و با افراد ساموئل هر کدام از دو مسیر به سوی دنیای جدید و سرنوشتی مبهم که در انتظار شان بود قدم برداشتند. روایت دوم: راوی آلفرد و چارلی از منتقدات سیاسی کشور خود بودند، و برای خود پیروان و یارانی داشتند. در سخنرانی‌های مختلف، گاهی علیه دولت مرکزی صحبت می‌کردند. چند بار به آنها هشدار داده شده بود. ولی آخرین بار با حمله مسلحانه‌ گروه دیگری بر اثر توطئه‌ای که انجام شده بود تحت تعقیب ماموران دولت قرار گرفتند.
إظهار الكل...
ودر یکی از روزها که هوا بسیار گرم و طاقت فرسا بود و یک ساعت، از غروب خورشید گذشته بود. آنها خود را به مرز کشور سالوا رساندند. ولی به طرز عجیبی توسط نگهبان‌های مرزی غافلگیر شدند. البته آنها به دعوت ساموئل پالوا، یکی از سیاستمداران و مبارزان کشور همسایه برای مشاوره و مبارزه علیه حکومت دست نشانده کشور خود آمده بودند. و به همراه آنان افراد زیادی هم بودند. چارلی به افراد خود گفته بود که تا با ساموئل به یک توافق مشترک نرسیدند، در جنگل، نزدیک مرز مخفی بمانند. و اگر ساموئل شرایط آنها راپذیرفت آنوقت، آلفرد را می‌فرستد. تا همه افراد به راحتی از مرز عبور کنند و در جایی پناه بگیرند. تا از دست ساخاری که رهبر، سرزمین ملانیا بود، در امان باقی بمانند. ماموران مرزی آنها را از میان جاده باریکی که با درختان پر شاخ وبرگی‌ احاطه شده بود به کلبه‌ای رساندند که روی یک تپه خاکی با شاخه‌های درختان استتار شده بود. ساموئل با دیدن آنها، در حالی که کلاه برتی بر سر داشت و سیگارش را روشن می کرد.از روی نیمکت چوبی بلند شد و رو به چارلی کرد و گفت: -خب چارلی نگفتی با چند نفر اومدین و چه تجهیزاتی با خودتون آوردین. چارلی نگاهی به آلفرد که بسیار مضطرب بود انداخت و گفت: - قرار نبود اینجوری با ما برخورد بشه، از دم مرز مثل برده‌‌ها ما رو زنجیر کردند و آوردند اینجا. این چه کاری هست ساموئل، چه اعتمادی برای من باقی می‌مونه. ساموئل در حالی که می‌خندید گفت: -نگران نباش رفیق، این قانون ما هست، بعد از اینکه همه شما به کشور ورود کردین، شرایط‌ عوض میشه. مامورین ما با همه افرادی که از نقاط مختلف وارد کشور میشن در ابتدا همین برخورد را دارند. چون شناختی روی افراد ندارند. بعد در حالی که به چارلی نزدیک می‌شد به یکی از نگهبان‌های دم در دستور داد که برای آنها غذا و میوه بیاورند. بعد رو به آلفرد کرد و گفت: - تو برادر چارلی هستی، آره؟ آلفرد گفت: -نه ما با هم دوستان صمیمی هستیم. -پس دو تایی تصمیم گرفتین که دوستان خودتون رو به آزادی برسونین، مطمئن باشید که به آرزوی خودتان خواهید رسید. چارلی گفت : - تا آزادی چه باشه ساموئل، اینکه از قفسی وارد قفس دیگر شویم که آزادی نیست. -معلومه خیلی نسبت به اوضاع اینجا بدبین شدین، اصلا نگران نباشید همه چی درست میشه. بعد از صحبت هایی که بین آنها رد و بدل شد. ساموئل گفت: - امشب اینجا بمانید، نگهبان‌ها هم بیرون هستند، من باید به فرماندهی بروم. و سوار برماشین جیب در تاریکی جنگل انبوه گم شد. آن شب چارلی و آلفرد در کلبه ماندند، آلفرد به چارلی گفت: - نگو کسی با ما آمده، اصلا وجود دوستان دیگر را انکار کن، فکر کنم خودمان اینجا مشکل داشته باشیم. چارلی گفت: - خب بقیه بدون ما چه کار کنند؟ آلفرد در حالی که بالشی را زیر سرش جابجا میکرد به آرامی گفت: -من به بچه‌ها گفتم تا بیست و چهار ساعت دیگر اگر هر دوی ما نیامدیم شما برگردید. بهتر است سرنوشت پیش رو را ابتدا خودمان تجربه کنیم بعد دوستان مان، همه را با خود گرفتار نکنیم. اگر برای ما دو نفر شرایط خوبی آماده شد، بعد از چند ماه به آنها اطلاع میدهیم. وگر نه در نگاه‌های این ساموئل چیزهای دیگری می‌بینم. نظر تو چیست؟ به نظر چارلی حرفهای آلفرد منطقی آمده بود. ممکن بود کلکی در کار ساموئل باشد. پس رو به آلفرد کرد گفت: -درست می‌گویی مسیر رسیدن به مقصد بسیار مهم‌ترو الهام بخش‌تر از خود مقصد است. این مسیر تا اینجا برایم جذاب نبود. پس تصمیم خود را گرفتند، صبح که ساموئل به کلبه برگشت چارلی گفت: - من و آلفرد اینجا می‌مانیم تا هفته‌های دیگر که دوستان هم به ما ملحق می‌شوند. ساموئل با خوشرویی پاسخ داد: - اشکالی ندارد به همراه من بیایید تا سعادت واقعی را تجربه کنید. هر وقت دوستان دیگر هم آمدند قدمشان روی چشم. بعد گفت: -شما را از هم جدا می‌کنم، لطفا هیچ اعتراضی نکنید و هر کدام برای آموزشی خاص به منطقه‌ای فرستاده می‌شوید پس بدون نگرانی از هم خدا حافظی کنید. در آینده‌ای نزدیک از تخصص‌های شما در کنار هم استفاده خواهیم کرد. سپس در حالی که آلفرد و چارلی در یک شرایط شک و تردید قرار گرفته بودند، از هم خدا حافظی کردند و با افراد ساموئل هر کدام از دو مسیر به سوی دنیای جدید و سرنوشت مبهمی که در انتظار شان بود قدم برداشتند. ساموئل آنها را به اردوگاه‌های کار اجباری جهت استخراج زغال سنگ و تولید انرژی برای کشورش فرستاده بود. در هر کدام از این اردوگاه‌ها بیش از دو هزار نفر انسان مانند برده‌ها در معادن مختلف مشغول به کار بودند.که همه آنهابرای رسیدن به آزادی دچار این سرنوشت شوم شده بودند. #علیرضا_احمدی #داستانک_فراروایت #کانون_تمرکز_تکرار http://t.me/paiayism
إظهار الكل...
مکتب پایایسم

#آثار_مکتب_پایایسم #فراروایت #داستانک_فراروایت #تجمیع #باس #تیات را در این کانال دنبال کنید. . . . t.me/paiayism

اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.