نـُوتـِـ🍩ــلا
کانال رسمی رز آبی رمان حامی (نویسنده : رزآبی) رمان مرز عشق و جنون @barana2277
إظهار المزيد3 766
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
-217 أيام
-2130 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
کانال VIP رمان #حامی هفتگی 12 تا 14 پارت☄
💥 340 پارت جلوتر از اینجا آپ شده 💥
برای عضویت کافیه مبلغ 25.000 هزار تومان به شمارهی حساب
6280231383374534
به نام فاطمه مسیح
واریز کنید و سپس فیش واریزی رو به آیدی زیر بفرستید تا لینک کانال vip براتون ارسال بشه⭐️
@Barana2277
❤🔥 12👍 7❤ 6😢 4
4 31980
#پارت116 🩸
#رمان_حامی
- بزار خودم ببرمت دختر... بیهوش شی سنگین ترمیشی... به ولله کاریت ندارم.
خندیدم...
- این چه حرفیه.
کلافه گفت:
- لجبازی توی خونتونه... حامدم همینه.
لبم و از درد گاز گرفتم... محکم نگهم داشته بود...
- میخوای یکم اب بخوری؟
داشتم به خودم و این همه ضعف... نبود اعتماد به نفس... جسم و روح داغون فکرمیکردم که همشو مدیون سینا بودم... سینایی که حالا زنگ میزنه و با یه خط خاموش روبه رو میشه..
- نه.
- گوشیتو چرا ترکوندی.... تو با چی یا بهتره بگم کی لج کردی؟
- خیلی مونده برسیم؟
- شما هنوز ده دقیقه نیس راه میری.
دستمو گرفتم به تنه ی درخت و ایستادم...
- یکم بشین.
نشستم و عقب رفت...بطری اب و سمت لباش برد... یه نفس خورد و نگام کرد...
- چشماتو ببند.
- واسه چی؟
نگاهی به ساعت مچیش کرد و گفت:
- ببند میگم.
- چیشده؟ جونور پشتمه؟
خندید و دستی به گردنش کشید:
- نه ببند.
❤ 46👍 11👏 4
4 102110
#پارت115 🩸
#رمان_حامی
مظلوم و بانمک نگاش کردم:
- یعنی من بیام بغل تو؟
همه ی تلاششو کرد جلوی خندشو بگیره ولی نتونست...
- چیه؟ میخورمت؟
- نه... اره... نه یعنی...
- تو وقتی خوردی زمین فقط پات آسیب دید؟
مثل خنگا نگاش کردم... جلواومد
- سرت ضربه نخورد؟
- من روم نمیشه بیام... یعنی... به شما زحمت بدم.
- مگه راه دیگه هم داریم؟
دیگه داشت اشکم در می اومد... میدونستم نمیتونم اما گفتم:
- خودم میام.
- مطمئنی؟ تا شبم نمیرسیما.
- میام.
باشه ای گفت و مجدد جلو اومد و دستم و گرفت.. اروم راه افتادم و از درد ضعف کرده بودم...
- شکلات نداری؟
- جان؟
اون قدر بامزه و با تعجب گفت که میون درد و بغض خندم گرفت:
- فشارم افتاده از درد.
❤ 36👍 11😁 4😢 1
3 15050
#پارت114 🩸
#رمان_حامی
- باز که داری گریه میکنی تو.
- من میشینم شما برو حامد صدا کن.
- من چه میدونم وسط جنگل به این بزرگی الان حامد کجاست سرتق خانوم.
تکیه مو دادم به درخت و خسته گفتم:
- درد دارم... خیلی درد دارم.
گوشیشو از جیبش بیرون اورد و کلافه گفت:
- آنتن نیست.
- من میمونم بگید بابام بیاد.
- اولا اونا خبر ندارن گم و گور شدی دوما بابات بیاد پات سالم میشه؟
با خجالت اشکام و پاک کردم:
- میگم بغلم کنه.
لحظه ای ساکت تماشام کرد... سینم میسوخت... قلبمبیشتر... کاش بدتر نشه حالم... چند قدم دور شد و موهاش چنگ زد...
- ببخشید که من سفر و زهرمارت کردم.
- من میتونم بغلت کنم منتها... عواقبش با خودته!
اون قدر خون سرد و جدی گفت که یخ کردم... جلو اومد... خجالت زده گفتم:
- وای نه.
- اینجا الان تعارف به درد نمیخوره... یا خودت بیا یا بزار ببرمت.
❤ 33👍 15😁 4😢 1
1 86160
#پارت113 🩸
#رمان_حامی
#هلیا
داشتم از خجالت آب میشدم... دلم میخواست خودم و یه جایی توی همین جنگل سر به نیست کنم واسه این همه دردسر بودن... چشمای جدیش و دوخت توی چشمام:
- از کی متنفری؟
کاش میشد بگم سینا... شکنجه گرم...
- گوشیم.
سرش و به علامت تاسف تکون داد و دستمو گرفت...
- امتحان کن ببین میتونی بلندشی... من کمکت میکنم.
دست یخ زدم توی دستش بود و دست دیگم و گرفتم به تنه ی درخت...
- آی.
- آروم... عجله نکن.
سخت ایستادم... مچ پام داشت از درد میترکید... لبم و گاز گرفتم... نگام به دستامون بود... حامی بودن چقدر بهش می اومد:
- درد داری؟
- خیلی.
گفتم و اشکم ریخت... نچ کلافش و شنیدم...
- تکیه تو بده من و سعی کن با کمک پای سالمت راه بیای هلیا!
بوی عطر تنش... اوج احترام و مراقبتش... قلبم و ترکوند... من فقط خشم دیده بودم و کتک... عصبانیت دیده بودم و تحقیر...
- هلیا؟
نگاش کردم... اشکم ریخت و اروم گفتم:
- باشه.
تکیه دادم به تن بزرگ و محکمش و با کمک اون پام قدم برداشتم...
- افرین... همینجوری بیا.
- اینجوری تا شبم نمیرسیم بخدا.
❤ 36👍 13🔥 1😢 1
1 71350
کانال VIP رمـان #مرزعشقوجنون 😍😍😍
💥 در vip رمان تموم شده 💥😍
برای عضویت کافیه مبلغ 25.000 هزار تومان به شمارهی حساب
6280231383374534
به نام فاطمه مسیح
واریز کنید و سپس فیش واریزی رو به آیدی زیر بفرستید تا لینک کانال vip براتون ارسال بشه⭐️
@Barana2277
❤ 8
2 37370
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.