cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

𝑯𝑶𝑻 𝑴𝑶𝑴𝒀🔞

‌لش کنی رو جثه ی کوچولوش از لب و گردنش شروع کنی به بوسیدن💋🔥 #کپی_ممنوع❌ ورود افراد زیر🔞سال به هیچ عنوان توصیه نمیشود‼️

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
13 173
المشتركون
-9424 ساعات
-5107 أيام
+2 11230 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

#هــلـو_آبــدار 🔥🔥 #پارت1 🍑💦 -پرهای #بهشتتو وا کن میخوام #کلفتمو داخلت جا کنم خیس عرق از درد نالیدم: -ایییی کیارش نکن خیلی #کلفتی.. اسپنک محکمی به #باسنم زد و بی مقدمه #مردونگیش و تو #تپلم کرد. -خفه شو #جن*ده، تو صبح تا شب باید زیر کلفت من جر بخوری..🔥💦 تند تند تو #بهشتم #تلمـ*به میزد، انقدر شدتش زیاد بود که سینه های بزرگم بالا پایین میشد و کیارش پشت سر هم بهشون سیلی میزد. -زیر کی داری #جن*ده میشی هان؟ کی داره سوراخ گشادتو #میگاد ؟الان دوتایی عقب جلوتو یکی میکنیم.. با صدای باز شدن در سر بلند کردمو با چشمای درشت شده سهیلی رو دیدم که #مردونگیش رو تو دستش گرفته بود در حالی که مارو دید میزد #جق میزد..❌💦❌💦 -بیا دوتایی جنده اش کنیم سهیل، تو تپلشو بگا من سوراخ تنگ پشتشو.. توی اتاق بیمار منو روی تخت خوابونده بود و با تمام توانش داخلم تلمبه میزد سهیل جلو اومد و با خنده گفت: -داگیش کن پسر، دوست دارم اول حسابی #سالارمو لیس بزنه کیارش دست به دور کمر باریکم انداخت و تو یه حرکت داگیم کرد: -تا #تخمـ*اشو لیس میزنیا میخوام قشنگ برق بیفته بدو بیبی اینو گفت و اینبار #مردونگیش رو روی سوراخ #باسنم گذاشت که تا خواستم خودم رو جلو بکشم محکم دستشو بند کمرم کرد و ثابت نگهم داشت -پشتم نکن کیارش دردم میگیرهه نمیـ.. حرفم تموم نشده بود که سهیل #مردونگشی تو دهنم فرو کرد و همزمان کیارش سر #کلفتشو به زور داخلم جا داد.. از درد به گریه افتاده بودم که کیارش فشارش رو بیشتر کرد ضربه ارومی به باسنم کوبید. -چقدر #تنگی دختر، فااک...!🔥🔥🔥 https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk #فول_سکسی⚠️ پارت اول رمانه نبود لفت بده❌💯💯
إظهار الكل...
هـلـــو آبـدار ⛓🔥

مخصوص بزرگسال🔞💦

- چند سالته بچه؟؟! + هیفده - برو گمشو من بچه باز نیستم چهار روز دیگه شکایت میکنی تموم اعتبارمو خراب میکنی من جای باباتم به کنار میزم اومد بوی عطرش منو دیوونه کرد نگاهش با چشمای رنگیش دل هر کسی رو میبرد چه برسه به من + دو ماه دیگه ۱۸ میشم تا اون موقع باکرگیمو نگه دار ولی کارای دیگه میکنم آب دهنمو قورت دادم همچین عروسکی رو مگه میشه از دست داد! - چه کارایی؟! جلوی صندلیم اومد و خم شد از یقه ش بدنش سفید و چاک سینه هاش رو دیدم دستای کوچیک و ظریفشو روی ک..یرم از روی شلوار کشید. لاک های صورتیش و بوی بدنش که انگار عطر بچه به خودش زده منو مست کرد + آبنبات ددی رو میخورم این نوع حرف زدنش طاقتمو تموم کرد اجازه دادم کارشو بکنه غافل از اینکه ۱۵ ۱۶ سال با من اختلاف سنی داره. کمربندم رو باز کرد و زیپم رو پایین کشید از چند دقیقه قبل کاملا ش.ق بودم. دستای لطیفش رو دور ک..یرم گرفت + ددی چقدر بزرگه!! توی دستم‌جا نمیشه - پس...پس میخوای چیکار کنی لبخندی زد و لباشو دور ک..یرم گذاشت و آب دهنش روی ک..یرم‌ ریخت و مشغول خوردن شد من توی این دنیا نبودم تا بحال اینقدر لذت تجربه نکرده بودم - ددی ک..صم خیسه - کو ببینم روی پاهاش ایستاد شلوار جینش رو پایین کشید شورت سفیدی پاش بود تا خواستم دستمو به سمت لای پاش ببرم در اتاقم باز شد و ... ادامه ای پارت👇 https://t.me/+wK0FfscNX8YwOGM0 https://t.me/+wK0FfscNX8YwOGM0 https://t.me/+wK0FfscNX8YwOGM0 https://t.me/+wK0FfscNX8YwOGM0
إظهار الكل...
_چهل کیلو دنبه داری اونوقت دلت میخواد به دوستام معرفیت کنم که تو زنمی! اونم جلوی دوست دخترای باربی شون؟ ریحان لبان لرزانش را به داخل دهان میکشد و سعی می کند در خودش جمع شود آدرین که نمی‌دانست همه این چاقی عجیب غریبش بخاطر بارداریست: _هر چی خودت رو پنهون کنی باز همونی، می خوای کجات رو از بقیه پنهون کنی؟ شکمی که از پیراهنت جلوتره یا رون پاهایی که راه میری زمین میلرزه؟ ادکلن را روی خودش خالی می کند و با پوزخند ساعت را دور مچ دستش می بندد: _شب منتظرم نمون ، بر نمی گردم. ریحان با بغض سعی می کند مانعش شود: _تو روخدا من رو ببر وگرنه اگ...اگه بابام بفهمه منو میکشه! آدرین با مکث نگاهی به سر تا پایش می اندازد و منزجر می گوید: _لااقل یه مامی ادکلنی چیزی بزن نمیخوام بوی عرقت رو همه بشنون! تحقیر در سلول به سلول بدنش می پیچد. هیچگاه بوی عرق نمی داد و نمی دانست که چرا آدرین با او اینکار را می کند! به محل قرار که می رسند همه با دیدن ریحان زیرزیرکی می خندند و آدرین با حرص در گوشش می غرد: _بتمرگ! رو به دوستانش می کند و با خشم زیر پوستی می گوید: _بچه ها ریحان دختر خدمتکار خونه مونه، چون امشب خانواده ش نبودن با خودم آووردمش لطفا باهاش مهربون باشین! ریحان سعی می کند بغضش را پس بزند اما چشمانش نم بر می دارد: _جووون چه گوشتیه آدرین! آدرین مچ دست ریحان را می فشرد و با خشم پنهانی‌ میگوید: _گوشت دوست داری دنیل؟ دوستش ساکت می شود و دختر زیبایی که چشمان ریحان هم روی او زوم بود لب وا می کند: _من تو رو یه جا دیدما، ولی دور از این حرف ها خیلی ملوسی عزیزم مخصوصا چال گونه هات! ذوق در پی و رگش جریان می گیرد که آدرین با نیشخند می گوید: _چیش ملوسه سارا؟ دنبه هاش؟ همه به زیر خنده می‌زنند و ریحان از پشت صندلی بر می خیزد: _بب...ببخشید من....من بر میگردم.... پاهای بی جانش را به سمت توالت رستوران بر می دارد اما صدای همان دختر به گوش می رسد: _خیلی بی شخصیتی آدرین! حق نداری کسی رو به خاطره قیافه و هیکلش مسخره کنی البته تو لیاقتت این دختر پاک و معصوم نیست! همهمه ایجاد می شود و ریحان سرش گیج رفته دستش را بند صندلی های خالی می کند. آنقدر بغض را فرو خورده بود که همه جا دور سرش می چرخیدند. آدرین با فریاد صدایش می زند: _بیا گمشو بریم خونه که آبرو برام نذاشتی. دستش را از پشت می کشد که ریحان آخی می گوید و با چشمانی بسته به روی زمین می افتد... آدرین نگران سمتش خم‌می شود: _ریحان! وقتی لبان کبودش را می بیند داد می زند : _ریحان عزیزم! باتلاش جسم بی جانش را در آغوش می کشد و مضطرب به سمت بیرون می دود: _توروخدا چشمات رو باز کن، تو روخدا بازم بخند و چال گونه های خوشگلتو‌بکن تو چشم من آشغال ریحان.... او را بیشتر در آغوشش می فشارد: _همه‌چی رو دروغ گفتم ریحان، من کثافت عاشقتم ... ریحان پلک از هم باز می کند و از بین لبان کبودش زمزمه می‌کند -بچم! https://t.me/+1I04lz5s41Y0M2Nk https://t.me/+1I04lz5s41Y0M2Nk https://t.me/+1I04lz5s41Y0M2Nk دختره حاملست شوهرش خبر نداره همش به هیلکش گیر میده تحقیرش میکنه 🥺😢❌
إظهار الكل...
👍 1
#گناهم‌باش #پارت1 یقه ی تاپم و از تنم فاصله دادم و نق زدم: _آیــی خیلی گرممه ماهــان! تو گلو خندید و کمی از مایع ی زرد رنگ داخل لیوانش ریخت و مزه کرد. _نگفتم نخور؟ تو که جنبه نداری چرا میشینی همراهیم می‌کنی بچه! انگار مستی عقلم و زایل کرده بود! حیا رو قورت دادم و بی هوا دستش و گرفتم و گذاشتم روی سینه ام. _مگه بچه سیــنه به این بزرگی داره؟ به تندی دست پس کشید. _نکن بچه! پاشو پاشو ببرمت زیر دوش آب سرد بلکه این مستی بپره از سرت، کم چرت و پرت بلغور کنی. عزیز جون بیاد تو رو توی این حال ببینه چوب تو ک.ونم می‌کنه. غش غش خندیدم و دستم و پس کشیدم. _نمیام نکن دایــی، بازم بریز برام. نوچی کرد و کلافه دستش و لای موهاش فرو برد. سرخوش خندیدم و کمی دیگه برای خودم از اون زهرماری ریختم و یکجا سرکشیدم. گلوم سوخت و صورتم درهم شد. تنم داغ بود کاش لباسم و میکندم. دستم و بردم زیر تاپم و بالا کشیدمش. _زُلفا!! تاپ و گوشه ای پرت کردم و خندیدم. _گــرمم بود. نگاهش  روی بالا تنه‌ام میخ شد و آب دهانش و پر صدا قورت داد. حرکاتم دست خودم نبود، با ماهان خیلی صمیمی بودم ولی نه دیگه در حدی که مقابلش با سوتین بشینم و دلبری کنم. کاش این زهرماری و نمی‌خورم. بهم گفته بود که نخور ولی من سرتق تر از این حرفا بودم صداش درست کنارم، زیر گوشم پیچید. _سایزت چنده زُلفا؟ هشتاد و پنج میزنی؟ چه بزرگن! چشمکِ ریزی زدم و گفتم: _پسندیدی؟ هشتاد میزنم. انگار کلا هرچی غذا میخورم گوشت میشه اینجا و  اون  پایینی. با سر به پایین تنم اشاره زدم. نگاهِ سرخش نشست روی شلوارکم نگاهِ اونم خمار شده بود و چشماش سرخ بود. تنم داغ بود و بین پام نبض میزد. چرا زیاده روی کرده بودم؟ تا خرخره خورده بودیم. نگاهم رفت پی خشتکِ ماهان، اوپس! یکی اینجا زده بود بالا. تنم و کمی جلو کشیدم و با خنده دستم و گذاشتم روی خشتکش. تکون شدیدی خورد و با ناله اسمم و صدا زد. هیچکدوم از کارام دست خودم نبود و انگار کنترلِ دستام از اراده‌ام خارج بود! کمی فشارش دادم و سرخوش خندیدم. _چه بزرگه ماهان! من که سایزم و گفتم بهت، تو نمیگی؟ هوشیار تر از من بود، کلافه دستم و پس زد _نکن زُلفا، داری تحریکم می‌کنی. شیطنت کردم و دوباره دستم و سر دادم رو خشتکش. _اگــه تحریــک بشـــی چی میــشــه؟ به یکباره بازوم و به چنگ گرفت و من و روی کاناپه خوابوند. روی تنم خیمه زد و غرید: _این میشه لبهاش و روی لبهام گذاشت و با ولع بوسیدتم. ادامه شو بیا تو چنل زیر بخون چطوری دایی ناتنیش مست به جونش میوفته 😱👇 https://t.me/+N1s7qmpxb-VhNGRk https://t.me/+N1s7qmpxb-VhNGRk https://t.me/+N1s7qmpxb-VhNGRk زُلفا دختر شیطون و هاتی که عاشق دایی ناتنیش میشه و وقتی که هردو حسابی مستن باهم سکس میکنن. زلفا از اون شب چیزی یادش نمیاد تا اینکه شب عروسی داییش می‌فهمه حاملست!
إظهار الكل...
گنــاهــم بــاش

به قلم: راحله dm بزرگسال و اروتیک🔥 نویسنده‌ ی رمان های بیوه ی برادرم/ گیوا و...

-الان حسابی این ک*ص تپلت تنگ تر از همیشه شده نه؟ 💦 -کیان چی داری میگی ؟امشب داری یه زنِ دیگه میگیری! ولم کن برو پیش همون زنِ دومتتت. موهامو گرفت و پرتم کرد رو تخت: -برام مهم نیست چه عنیو دارن میبندن به ریش من ، من فقط تورو میخوام نفهم! دامنمو زد بالا. و   برخورد زبونش روی ک**صم باعث شد صدای نالم بره بالا: -جووونم ، این ک**ص پفکی دلش منو میخواااد؟؟؟دلش میخواد جر بخوره امشببب؟؟ بی توجه به این که امشب عروسیش بود بهش نگاه کردم : -اههه آره کیان ، جرم بدههه،ک*صمو پاره کنننن. کیرت فقط باید منو بگاد. اخخ بی حرف بلند شد و ک**یرشو خشک یه ضرب ، واردم کرد. از شدت سوزش و درد چشمام داشت از حدقه میزد بیرون...🔞 https://t.me/+TCHwdoULSAQ2MGY0 کیان شب عروسیش با زن دومش ، میاد قبل رفتن زن اولشو میکنه
إظهار الكل...
- این چیه پوشیدین خانوم؟ آقا عصبانی می‌شن با لباس عربی برین بیرون! پیشونی بند طلام و گذاشتم و یه رژ برداشتم و مالیدم به لبم - دخالت نکن! خودم جوابش و می‌دم! رفتم سمت در فرخنده هم باهام همراه شد - اینجوری همه مردهای شهر میفتن دنبالتون... حداقل موهاتون و جمع کنین خانوم... از زیر شال کاملاً مشخصه. بی‌توجه به غرغرهاش از خونه اومدم بیرون و سوار ماشین شدم فرخنده هم فوراً اومد سوار ماشین شد - آقا اجازه نمی‌دن برین بیرون خانوم! آدم‌های طایفه جرجانی منتظر موقعیتن پدرتون و زمین بزنن! ماشین و روشن کردم و حرکت کردم - خسته شدم! می‌خوام آزاد باشم! تا کی به خاطر جنگ بین دو طایفه تو خونه بمونم؟ - شیخ وهاب قسم خورده از پدرتون انتقام‌ بگیره! شما ندیدینش، ولی خیلی آدم گستاخ و خطرناکیه! ندیدین با پدرتون چه جوری حرف می‌زد! از پدرشم بیشتر دل و جرات داره و بی‌پروا عمل‌ می‌کنه! سرعتم و بیشتر کردم - کی گفته ندیدمش؟ بار آخر اومده بود عمارت به بابا هشدار بده دیدمش! فکر نمی‌کردم تنها پسر شیخ سلمان انقدر قدرت و اقتدار داشته باشه! وقتی با اون صلابت و ابهتش به بابا هشدار می‌داد انگار عمارت زیر پاهاش می‌لرزید! نگاهش پر از ترس شد - اونم شما رو دید؟ - آره، ولی نگاهش با نفرت نبود! یه جوری بود، اما توش نفرت نبود! - گول نگاهش و نخورین خانوم! جرجانی‌ها خیلی کینه‌ای هستن! تا انتقام نگیرن آروم نمی‌گیرن! می‌گن شیخ وهاب روی بزرگ‌های طایفه خیلی نفوذ دارن و علناً هر کاری بخواد و بی‌توجه به هیچ  کس انجام می‌ده! با یادآوری تیپ و ظاهرش و رفتارش ته دلم یه جوری شد حتی نحوه‌ی راه رفتنش هم دل هر زنی و می‌لرزونه، چه برسه به اون نگاه گیرا و خاص با اومدن یه ماشین سیاه رنگ درست کنار ماشینم سرعتم و بیشتر کردم باز خودش و رسوند به ماشینم و کنارم حرکت کرد فرخنده ترسیده لب باز کرد - این کیه؟ تند‌تر برین خانوم! من می‌ترسم! سرعتم و تا جای ممکن زیاد کردم، اما با پیچیدن ناگهانی ماشین جلوم نفسم تو سینه حبس شد و پام و محکم فشار دادم روی پدال ترمز جیغ فرخنده بلند شد و ماشین با صدای جیغ بلند لاستکی‌ها از حرکت ایستاد نفس حبس شده‌ام و لرزون فرستادم بیرون، ولی با دیدن شیخ وهاب پشت فرمون نفس کشیدن به کل از یادم رفت و وحشت تو دلم و پر کرد  فرخنده هینی کشید - اومد! اومد! نگفتم میاد؟ کارمون تمومه! با گریه ضجه زد - امروز کارمون تمومه! با این حال و روزش داشت ترس منم بیشتر می‌کرد و انگار تازه داشتم به عمق فاجعه پی می‌بردم اینجا چیکار می‌کنه؟ عجب اشتباهی کردم! حالا چیکار‌ کنم؟ پیاده شد و سمت ماشین قدم برداشت از نحوه راه رفتنش و ابروهای گره‌ کرده‌اش قلبم اومد تو دهنم و اومدم ماشین و روشن کنم و دنده عقب برم با دیدن یه ماشین درست پشت سرم فاتحم و خوندم با صدای باز شدن در ماشین و دیدن شیخ وهاب درست کنارم‌ در حالی که سعی داشتم خودم و آروم نگه دارم اومدم پیاده شم دستش و گذاشت جلوی در و مانعم شد - جایی تشریف می‌برین خانوم ابراهیم؟ از لحن خشن و نگاه خون آلود و شرورش تو دلم خالی شد و با قدرت دستش و کنار زدم و تا اومدم یه جوری خودم و نجات بدم کمرم و گرفت بین دست‌هام و مثل پر کاه بلند کرد و با خشونت کوبیدم روی کابوت ماشین و خیمه زد روم و یه دستش و قفل انگشت‌هام کرد و کنار گوشم شمرده شمرده لب باز کرد - با پای خودت اومدی تو دهن شیر جوجه! با دست دیگه‌اش موهام و گرفت تو چنگش و سرش و کج کرد جلوی صورتم‌ و با نفس نفس و لحن و تعصب خاصی ادامه داد: بالاخره این لعنتی بین دست‌هامه! https://t.me/+sKftHWzddek1NTU0 https://t.me/+sKftHWzddek1NTU0 https://t.me/+sKftHWzddek1NTU0 https://t.me/+sKftHWzddek1NTU0 شیخ طایفه جرجانی‌ها دشمن پدرم بود... یه مرد سرد و با نفوذ و مغرور... مردی که برای انتقام از پدرم من و هدف قرار داد و درست زمانی که انتقامش و گرفت و قرار بود من و با رسوایی تحویل پدرم بده...
إظهار الكل...
👍 2 1
-ما بدنسازا دستای قوی‌ای داریم... میتونم تا صبح با دستم ارضات کنم کوچولو 🔞 دخترک بی طاقت اه کشید و گفت : اخ امیر... تو رو خدا... من اذیت میشم... -نظرت چیه جای بچه‌ام که سقط کردی همین امشب یکی بکارم تو رحم داغت؟ بلافاصله عضوشو توی بهشتش فرو کرد که جیغ شادی بلند شد کمر ظریف دخترک رو خم کرد روی میز بیلیارد باشگاه و گفت -ببر صداتو سلیطه! دلت میخواد همه بفهمن چه غلطی کردی که داری اینجوری تنبیه میشی؟ -اخخ... من کار اشتباهی نکردم از شوهرم حامله بودم. بعدم سقط شد، تقصیر من نیست کشیده محکمی به صورت شادی زد و از بین دندوناش عصبی غرید -مطمئنی از شوهرت حامله بودی بی وجود؟ خیال کردی نفهمیدم زیر گوشم چه غلطی میکنی؟ فیلمات دستم رسیده صبح رو میز حاج باباته! خوب میدونه با دختر هرزش چیکار کنه البته اگه تا صبح زیرم دووم بیاری https://t.me/+fWkuAwW-6IU1NjE0 https://t.me/+fWkuAwW-6IU1NjE0 پسره متعصب و مربی بدنسازی که دلداده دخترحاجی محلشون میشه و واسه اینکه بدستش بیاره پا میذاره رو عقایدش و دختره رو میدزده و ک.صش رو جر میده و #تخمش رو توی #رحمش میکاره و...😳🔥🔞 دختره رو #حامله میکنه تا دادگاه اونو به عقد خودش دربیاره...🙊💯💦🔥
إظهار الكل...
°|•آمـــْـــوٖر•|°🖇 #پست_1 _همین امشب خواهرت رو عقد می‌کنم وحید پاپتی! با چشمانی وحشی و ریز شده ادامه داد: _ولی قبلش دست از کتک زدنش بردار می‌خوام واسه شب حجله‌مون یه‌چیزی ازش باقی مونده باشه! با شنیدن حرفی که زد با رنگی پریده از ترس عقب رفتم و با هق‌هق خون کنار لبم را پاک کردم. تنم از این همه کتکی که خورده بودم تیر می‌کشید و جانی برای دفاع از خودم نداشتم. وحید با حالتی متعفن نگاهش کرد. _تو می‌خوای خواهر منو عقد کنی آمور خان؟ می‌دونی که همین الانش هم همه به اسم جنده‌ی محل می‌شناسنش! سفت شدن هیکل عضلانی آمور باعث شد با تنفر نگاهم را از بازوهای بزرگ و پر از خالکوبی‌اش بگیرم و خودم را در آغوش بکشم. _همه گوه می‌خورن به ناموس آمور خان انگ بزنن چقدر پول بزنم به حسابت؟ دختره رو ردش کن بیاد همین امشب بی سر و صدا عقدش می‌کنم. نفسم در سینه حبس شد و وحشت زده نگاهش کردم. _نه... نه من زن این وحشی نمیشم ازش می‌ترسم توروخدا وحید... با تو دهنی که خوردم با گریه دستم را روی لبم گذاشتم و ترسیده به صورت سرخ و چشمان وحشی آمور خیره شدم. _اون موقع که تو ماشین اون بچه بالا مشغول لاس و لیس بودی باید به الانش فکر میکردی وارش خانوم. حالا هم خفه شو تا بیشتر از این کتک نخوردی! به‌محض داخل رفتن وحید؛ آمور با قدم‌هایی محکم که لرزه به تنم می‌انداخت به منی که گوشه‌ی حیاط از درد جمع شده بودم نزدیک شد و با چشم‌هایی زخمی و پوزخند تیز کنار لبش به سرتاپایم نگاه کرد. _بلند شو برو حموم یه دوش بگیر خون از تن و بدنت بریزه... درست و حسابی شیو کن که امشب ازت حجله می‌خوام بارون کوچولو! https://t.me/+QDeu1MwWvuFhOGNk https://t.me/+QDeu1MwWvuFhOGNk https://t.me/+QDeu1MwWvuFhOGNk https://t.me/+QDeu1MwWvuFhOGNk https://t.me/+QDeu1MwWvuFhOGNk
إظهار الكل...
⛓آمـــْـــوٖر⛓

•رمان: آمــور...( آنلاین) •شــاهی ( به زودی) پارت گذاری: هرروز به جز جمعه‌ها نویسنده: غزل ملاح تا انتها رایگان 🍀

🍓 1