4 650
المشتركون
-624 ساعات
-397 أيام
-16330 أيام
توزيع وقت النشر
جاري تحميل البيانات...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.تحليل النشر
المشاركات | المشاهدات | الأسهم | ديناميات المشاهدات |
01 داستان تصویری سکسی ناب و کمرخالی کن😈💦
`` پستچی و خانوم خونه``
دختر جوان زیبارو وقتی چشمش به کیر کلفت سیاه پوسته میخوره درو میبنده همونجا بهش کص میده🔞
⛔️ مشاهده داستان ⛔️ | 187 | 0 | Loading... |
02 💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
❣تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها r²⁶
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا | 199 | 0 | Loading... |
03 یه حس فوق العاده زیر بارون ماپیاده.. 😍
#استوری🎵 | 129 | 0 | Loading... |
04 🔴 زیر قیمت بازار از بندر گناوه
با کیفیت ترین اجناس رو با قیمت مناسب مستقیم از بندرگناوه بخر 😍🛳
مگه داریم پرداخت درب منزل فقط درب منزل🏡
قیمت و جنساشونو با بقیه جاها مقایسه کنید 🥰
☎️ +989175332550
از دلال نخرید تمام اجناس با گرانتی اصالت💯👇
https://telegram.me/joinchat/AAAAAFQL5yFNUPDc4hur2Q
🎁ست جهیزیه با تخفیف ویژه ویژه تا اخر هفته 😍👆 | 105 | 0 | Loading... |
05 افرادی که مشکلات #زودانزالی بی #میلی جنسی و #عدم نعوذ دارند نباید به دنبال قرص های شیمیایی بروند
چون این قرص ها باعث افزایش فشارخون و عوارض جبرانناپذیری میشه
وارد کانال زیر بشید تا راه درمان ۵۰۰۰نفر که با گیاهان دارویی تونستن مشکلات جنسی شون رو برطرف کنند ببینید
برای درمان مشکلات جنسی وارد لینک زیر بشید👇
http://telegram.me/joinchat/AAAAAEahOR1Lc8DAqgfSgA
درمان قطعی بی میلی جنسی و زود انزالی📛📛📛
باگارانتی کتبی شرکتی | 93 | 0 | Loading... |
06 💢 آهنگ جدید راغب بنام مادر
🕹#پاپ | 137 | 1 | Loading... |
07 توی آشپزخونه داره #خالهیناتنیش رو #میماله که مامانش سر میرسه...🔞😱
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
با نفسهای کشداری کنار گوشم پچ زد:
- بدجوری دلم هواتو کرده یاس! بیا بریم تو اتاقم...
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:
- تو هم که همیشه دلت هوای منو میکنه...
اسپنکی به #باسنم زد و کنار لبم زمزمه کرد:
- مگه تقصیر منه که تو اینقدر س*ک.سی که وقتی میبینمت حسابی میزنم بالا و افسار خشتکم🍆 از دستم در میره!
خودشو چسبوند بهم که با احساس کلفت برجستهاش بین پاهام کل تنم داغ شد...
چشماش سرخ بود و تنش حسابی داغ بود
دوباره به سمت لبام هجوم آوردم که دستمو روی سینهاش گذاشتم و ترسیده زمزمه کردم:
- نکن غیاث یکی میاد میبینه!
- خوب به جهنم، بزار ببینن...
هنوز حرفش تموم نشده بود که لبامو به دندون کشید، بوسهاش وحشیتر و شیطونتر از قبل شده بود...
دستش خزید توی #شورتم که آه غلیظم بین لباش خفه شد، با دست آزادش سینمو🍒 محکم توی مشتش چلوند
انگشت داغ و مردونهاش روی نقطهحساس خیص و نبض دارم میچرخید که همین لحظه با شنیدن صدای آبجی طلا انگار که یه سطل آب یخ ریختن رو سرم....🤯♨️❌
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
غیاث مردی ۳٠ساله مذهبی و سنتی که اسیر یه دختر ۱۷ساله میشه که براش ممنوعه... 😰🔞
غیاث دست میذاره روی یاسمینی که #خالهناتنیشه و وقتی با مخالفتش رو برو میشه، در نهایت بی رحمی بهش #تجاوز می کنه و رسوایی به بار میاره.... 🥺♨️
#دارایمحدودیتسنی🔞♨️
#رابطهباخالهناتنی👅 | 115 | 0 | Loading... |
08 _ از شدت خونریزی لباش کبود شده
باید ببرمش بیمارستان
نیلوفر با خجالت هق زد .سقط کرده بود و تمام مدت مدیربرنامههای شوهرش کنارش بود! یک نامحرم
با درد چشم بست و زن پارچه های تمیز رو به پاهاش کشید تا خونارو پاک کنه
زیرلب غر زد
_ الکی که نیس! یارو سوگولی فوتبال ایرانه
برداری دوست دختر صیغهایشو ببری بیمارستان بگی توله سقط کرده؟
بعدم خبرنگارا بریزن رو سرتون و...
با دیدن چشمان نیمهباز نیلوفر سکوت کرد
_ هی دختر؟ نخوابی که میمیری
جاوید نالید
_ چش شد؟ لباس تنشه برگردم؟
نیلوفر از خجالت بغض کرد و زن پاهای خونیشو با ملافه پوشوند
_ پوشوندمش ، برگرد ببین چیکار میخوای بکنی
من مسئولیت قبول نمیکنم
جاوید نگران کنار تخت زانو زد
_نیل؟ ببین ... بهش زنگ زدم
جواب نداد ولی هرجا باشه خودشو میرسونه
طاقت بیار
نیلوفر بی حال لبخند زد و هذیون گفت
_ میدونی من چندسالگی عاشقش شدم جاوید؟
جاوید غرید
_ حرف نزن ، انرژیتو نگه دار
_ پنج سالگی عاشقِ پسرعمویی شدم که عشقِ فوتبال داشت
نمیدونستم قراره همون عشقش به فوتبال روزگارمو سیاه کنه
جاوید بی توجه به اون زیرلب غرید
_ کجا موند اون شوهر بی غیرتت؟
نیلوفر بی حال لب زد
_ بهش اینطوری نگو... آخ
_ چی شد؟!
زن ترسیده گفت
_ فشارش اومده پایین ، داره ازش لخته خون میاد
نیلوفر با خجالت هق زد و جاوید دلسوزانه توضیح داد
_ من هیچی نمیبینم خب؟مثل خواهرمی تو خجالت نکش کوچولو
نیلوفر طاقت نیاورد .با درد هق زد و دستشو روی شکمش گذاشت
_ من بچمو میخوام
جاوید با ترحم غرید
_ خدا لعنت کنه اروندو
_ اینطوری نگو
صدای خُرخُر نفس های دخترک بلند شد
جاوید نالید
_ چه بلایی سرش اوردی؟
زن وحشت زده سرتکون داد
_بچه پنج ماهه سقط کردن نداره
تو شکمش زندست ، باید ببری بیمارستان کورتاژ کنن
جاوید با عجله سمتش خم شد تا بغلش کنه که خودش رو کنار کشید
_ نه خبرنگارا میفهمن ... واسش بد میشه
صبر کن خودش بیاد
جاوید فریاد کشید
_ داری میمیری احمق باز به فکرِ اون آشغالی؟
نیلوفر بی جون هق زد و جاوید گوشیشو برداشت
با خشم شماره اروند رو گرفت
صدای موزیک از اونور خط به گوش میرسید
جاوید با خشم داد کشید
_ کدوم جهنمی؟
اروند مردانه خندید
_ یک شبم که من خوش اخلاقم ، تو از دنده چپ بلند شدی داداش؟
_ کجایی میگم؟
صدای اروند جدی شد
_ بازی تموم شد! رفیقت دوتا گل زد و احتمال پیشنهاد قرارداد از سمت عمان بالا رفت
کجا باید باشم؟ داریم با بچه های تیم جشن میگیریم .تو کجایی که کنارم نیستی؟
جاوید پوزخند زد
_ پیشِ زنت!
اروند عصبی غرید
_ چی زر میزنی جاوید؟ مستی؟
_ مست تویی که یادت رفته امشب قرار بود زنتو بیاری ثمره عشقتو سقط کنه تا به پیشرفت کاری باباش آسیب نرسه!
اروند بهت زده سکوت کرد
جاوید دوباره طعنه زد
_ مست تویی که عشقتو انداختی زیر دست اینا . نیلوفر نمیدونه و سنگتو به سینه میزنه ولی من خوب میدونم . که به مرادی گفتی با زنت مشکل داری و میخوای طلاقش بدی
چرا؟ چون دخترش عاشقِ مونتیگو که تو باشیه! میخوای به وسیله اونا معروف تر بشی
حالا اگر زنِ طفلیت حامله باشه کسی جداییتونو باور نمیکنه نه؟
اروند نگران پچ زد
_ کجایی تو؟ به اون زنیکه مامائه بگو غلطی نکنه تا من خودمو برسونم
جاوید پوزخند زد
_ یادت رفته بود؟
اروند عربده زد
_ببند دهنتو رو مخ من نرو! این مزخرفاتتم به گوش نیلو نرسه وگرنه جرت میدم جاوید
_ این دختر همونی نبود که بخاطر تو از باباش کتک خورد؟ همونی که التماسِ من کرد تا مدیربرنامهات بشم؟ همون که گفت اروند ستاره میشه! همون که از اروند ، مونتیگو ساخت . حالا حاملش میکنی و دستور سقط میدی؟ در حد تو نیست نه؟ اروند ارم ، مونتیگوعه بزرگ کجا و دخترِبچهی ساده و معمولی کجا؟ به پای مدل های روسی که واست سر و دست میکشنن نمیرسه
اروند با تمام توان عربده زد
_خفه شو جاوید تا بیام
صدای ناله های نیلوفر بلند شد
جاوید از قصد سکوت کرد تا صدای درد کشیدنش رو اروند بشنوه و بعد پچ زد
_ میشنوی؟ صدا ناله های زنته
تو هذیوناش تورو صدا میزنه
اروند نالید
_ توروجونِ مادرت جاوید ... برو کنارش
تنهاش نذار تا منِ خاک برسر برسم
قرار نبود ... به قرآن قرار نبود مجبورش کنم سقط کنه . فکر میکردم فرداشبه . میخواستم امشب بگم پشیمون شدم
صداش گرفته و لرزون بود
پشیمون ادامه داد
_ مست بودم که کتکش زدم .بازی قبلیو باخته بودم .میز چیده بود تا خبر بده . وقتی گفت نفهمیدم چی شد که افتادم به جونش
دارم میام
نیلوفر دوباره ناله کرد و جاوید پوزخند زد
_امیدوارم قبل ازینکه از درد خونریزی بمیره برسی تا حداقل بتونی حلالیت بگیری!
https://t.me/+HNJMl8gg8ck3N2Rk
https://t.me/+HNJMl8gg8ck3N2Rk
https://t.me/+HNJMl8gg8ck3N2Rk | 82 | 0 | Loading... |
09 _از امروز تو خونه ی من این بیکنی هارو میپوشی!
https://t.me/+JIwYy34AuXUxNTU8
https://t.me/+JIwYy34AuXUxNTU8
https://t.me/+JIwYy34AuXUxNTU8
سیروان لباس ها را جلوی دختر انداخت و ادامه داد
_خدمت کار شخصی من باید هات باشه و همیشه آماده ی سرویس دادن به ارباب
صدایش بالا رفت
همین حالا...پاشو بپوش
آرامش شرم زده نگاهی به لباس ها انداخت
_ولی اینا...
سیروان باقدم های بلند خودش را به دختر نزدیک کرد و بایک حرکت لباسش را از تنش کند
_ناز و نوز هرزه هارو ندیده بودیم که دیدیم...یا میپوشی یا همینطوری لخت از این عمارت میندازمت بیرون!
آرامش دستپاچه شروع به پوشاندن تن لختش کرد
_چ...چشم؛چشم اقا همینحالا میپوشم
سیروان پوزخندی زد و به تن بلورین دختر خیره شد
_اهااا؛افرین دختر خوب حالا جلوی منخمشو و زمینو تمیزکن
آرامش مطیع چشمی گفت و خم شد برای انجام دستور.
سیروان به دختر نزدیک شد و سیلی محکمی به باسنش زد
_اینبار نمیتونی قِسِر در بری
آرامش با بغض روی زمین نشست
_چی از جونم میخوایی؟تورو خدا ولم کنید برم
سیروان چنگ محکمی به سینه های دختر انداخت و زمزه کرد
_یه سکس طولانی ناقابل...میخوام هرشب ارضام کنی دختر کوچولو
آرامش به هق هق افتاد
_آقا توروخدا بی آبروم نکنید؛بزرگی کردین گفتین زیر بال و پرتو میگیرم میارت تو عمارتم کار کنی؛تا زندم مدیونتونم ولی...ولی قرار نبود اینو از من بخوایید
دستش را به سمت شرت دختر برد و و انگشت هایش را لای پایش به حرکت در اورد
_گفتم کار کن...ولی نگفتم چیکار
حالام اینجایی برای سرویس دادن به من
ارامش گریه اش شدت گرفت
_آقا بخدا من باکرم ؛ بزارید برم
سیروان پوز خندی زد و آرام زمزه کرد
_دختر باکره راست کار خودمه
بی درنگ انگشت وسطش را وارد واژن دختر کرد
_کسی که بکارتتو ازت میگیره منم کوچولو
آرامش آهی از لذت کشید و به جای زانو های سستش به سیروان تکیه کرد
سیروان به حرکت دستش سرعت داد که صدای ناله ی دختر هم شدت گرفت ؛ کنار گوش دختر لب زد
_از امشب وظیفت همینه... ناله کردن زیر اربابت
https://t.me/+JIwYy34AuXUxNTU8
https://t.me/+JIwYy34AuXUxNTU8
https://t.me/+JIwYy34AuXUxNTU8
سیروان رادفر...
نمایشگاه دار معروفی که تموم شباش را با دخترا صبح میکنه و هیچ شبی رو بدون سکس نمیگذرونه ، تا اینکه خدمتکار کوچولویی وارد عمارتش میشه و توجه پسربه شدت هات و جذابمون رو به خودش جلب میکنه و همین باعث میشه که مدام خدمتکار هاتش رو توی هر لحظه خفت کنه و آزار جنسی بده و....😱🔞💯💦 | 136 | 0 | Loading... |
10 #گناهمباش
#پارت1
یقه ی تاپم و از تنم فاصله دادم و نق زدم:
_آیــی خیلی گرممه ماهــان!
تو گلو خندید و کمی از مایع ی زرد رنگ داخل لیوانش ریخت و مزه کرد.
_نگفتم نخور؟ تو که جنبه نداری چرا میشینی همراهیم میکنی بچه!
انگار مستی عقلم و زایل کرده بود!
حیا رو قورت دادم و بی هوا دستش و گرفتم و گذاشتم روی سینه ام.
_مگه بچه سیــنه به این بزرگی داره؟
به تندی دست پس کشید.
_نکن بچه! پاشو پاشو ببرمت زیر دوش آب سرد بلکه این مستی بپره از سرت، کم چرت و پرت بلغور کنی.
عزیز جون بیاد تو رو توی این حال ببینه چوب تو ک.ونم میکنه.
غش غش خندیدم و دستم و پس کشیدم.
_نمیام نکن دایــی، بازم بریز برام.
نوچی کرد و کلافه دستش و لای موهاش فرو برد.
سرخوش خندیدم و کمی دیگه برای خودم از اون زهرماری ریختم و یکجا سرکشیدم.
گلوم سوخت و صورتم درهم شد.
تنم داغ بود کاش لباسم و میکندم.
دستم و بردم زیر تاپم و بالا کشیدمش.
_زُلفا!!
تاپ و گوشه ای پرت کردم و خندیدم.
_گــرمم بود.
نگاهش روی بالا تنهام میخ شد و آب دهانش و پر صدا قورت داد.
حرکاتم دست خودم نبود، با ماهان خیلی صمیمی بودم ولی نه دیگه در حدی که مقابلش با سوتین بشینم و دلبری کنم.
کاش این زهرماری و نمیخورم.
بهم گفته بود که نخور ولی من سرتق تر از این حرفا بودم
صداش درست کنارم، زیر گوشم پیچید.
_سایزت چنده زُلفا؟ هشتاد و پنج میزنی؟
چه بزرگن!
چشمکِ ریزی زدم و گفتم:
_پسندیدی؟ هشتاد میزنم.
انگار کلا هرچی غذا میخورم گوشت میشه اینجا و اون پایینی.
با سر به پایین تنم اشاره زدم.
نگاهِ سرخش نشست روی شلوارکم
نگاهِ اونم خمار شده بود و چشماش سرخ بود.
تنم داغ بود و بین پام نبض میزد.
چرا زیاده روی کرده بودم؟ تا خرخره خورده بودیم.
نگاهم رفت پی خشتکِ ماهان، اوپس! یکی اینجا زده بود بالا.
تنم و کمی جلو کشیدم و با خنده دستم و گذاشتم روی خشتکش.
تکون شدیدی خورد و با ناله اسمم و صدا زد.
هیچکدوم از کارام دست خودم نبود و انگار کنترلِ دستام از ارادهام خارج بود!
کمی فشارش دادم و سرخوش خندیدم.
_چه بزرگه ماهان! من که سایزم و گفتم بهت، تو نمیگی؟
هوشیار تر از من بود، کلافه دستم و پس زد
_نکن زُلفا، داری تحریکم میکنی.
شیطنت کردم و دوباره دستم و سر دادم رو خشتکش.
_اگــه تحریــک بشـــی چی میــشــه؟
به یکباره بازوم و به چنگ گرفت و من و روی کاناپه خوابوند.
روی تنم خیمه زد و غرید:
_این میشه
لبهاش و روی لبهام گذاشت و با ولع بوسیدتم.
ادامه شو بیا تو چنل زیر بخون چطوری دایی ناتنیش مست به جونش میوفته 😱👇
https://t.me/+4hoMnMlZZfQ5NTc0
https://t.me/+4hoMnMlZZfQ5NTc0
https://t.me/+4hoMnMlZZfQ5NTc0
زُلفا دختر شیطون و هاتی که عاشق دایی ناتنیش میشه و وقتی که هردو حسابی مستن باهم سکس میکنن.
زلفا از اون شب چیزی یادش نمیاد تا اینکه شب عروسی داییش میفهمه حاملست! | 238 | 0 | Loading... |
11 #بـــرگ_زیـــــتون🍃
#پارت_دویست_شصت_یک
چپ چپ نگاهش کرد و پرسیدم:
- اون وقت میشه بفرمایید مشکل با زنا چیه؟
سری تکون داد و لب زد:
- اینکه همه چیز رو رابطه جنسی می بینید.
بااخم دست به سینه ایستادم و گفتم:
- والا انگار زمونه برعکس شده وگرنه این مردا هستن که بیشتر دنبال رابطه جنسی بودن و هستن.
آریو چنگی به موهاش زد و گفت:
- من دلارا دوست داشتم، قسم میخورم از همون لحظه ی اولی که دیدمش هیچ وقت فکر و تصوری راجع به رابطه باهاش نداشتم.
تا این که اون اتفاق برای نارین افتاد و یجورایی حتی از خودم متنفر شدم.
من دلم نمی خواست دلارا فکر کنه من اونو برای تن و بدنش و یه لذت چند ساعته میخوام.
من اینجوری راحت تر بودم اما انگار برای دلارا همه چی برعکس بود.
وقتیم من کلنجار رفتن با خودم رو کنار گذاشتم و خواستم بهش نزدیک بشم، گفت برو با همونی که تمام این مدت خالیت میکرده و به خاطرش بهم دست نمیزدی!
عصبی بود یه چیزی پروند اما همین باعث شد دیگه حتی نخوام به این فکر کنم که میتونم به دلارا دست بزنم.
اینی که یه زن فکر کنه من اونو به خاطر تنش میخوام دیوانه م میکنه اما این که فکر کنه میتونه با لوندی و پیچ و تاب بدنش منو بازی بده و ازم باج بگیره؛ فاجعه ست برام.
حدسم درست بود؛ این آقای زیادی مغرور دلش نمی خواست به خاطر یه وجب زیر شکمش غرورش رو کنار بذاره.
روی پنجه ی پا بلند شدم، دستم رو دور گردنش حلقه کردم و پچ زدم:
- با این طرر فکر تو که کلا تولید مثل و بقای بشر، منقرض میشه.
بااخم چنگی به پهلوم زد و گفت:
- حواست باشه نخوای از بدنت برای مسحور کردن من استفاده کنی.
با درد دستش رو پس زدم و خم شدم.
- آخ، لعنتی پوکوندیم.
آریو نگران بغلم گرفت و به سمت اتاق رفت.
-سقطش میکنم. چاره ای ندارم.
نمیتونم وقتی میپرسن بابای بچه کیه ، بگم شوهر دوستم!
مشتش را روی میز کوبید:
-خودم حاملت کردم. خودمم گردنش میگیرم . بقیه گه میخورن بخوان نظر بدن.
https://t.me/+ke1z3v9ae-Y5NDU8
https://t.me/+ke1z3v9ae-Y5NDU8
از شوهر دوستش حاملست😨 | 367 | 1 | Loading... |
12 💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
❣تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها şĥ²⁵v
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا | 522 | 0 | Loading... |
13 #استوری | 542 | 0 | Loading... |
14 ❤️🩹 برای یکبار هم که شده با روانشناس صحبت کنیم 🙏🙏
روانشناس متخصص میتونه مشکلاتی مانند مشکلات زناشویی،تربیت فرزند،افسردگی،ازدواج،استرس و اضطراب رو واسه همیشه حل کنه👍
✅مرکز مشاوره روانشناسی تلفنی همکده با بیش از ۱۰۰۰ روانشناس برتر ایران به صورت شبانه روزی آمادگی حل مشکلات شما هستند
📞 لینک ارتباط با مشاور متخصص👇
https://hamkadeh.com/landings/A5a0k
https://hamkadeh.com/landings/A5a0k | 437 | 0 | Loading... |
15 💢 آهنگ بسیار زیبای هوروش بند بنام ماه دلم
🕹#پاپ | 197 | 0 | Loading... |
16 #پارت_پنجاه_شیش
شروع كرد به باز كردن دكمه هاش و من پشتمو بهش كردم و صداشو شنيدم:
-از اين به بعد بايد به اين وضع عادت كني نارین خانم.
تو دلم دهن كجيشو كردم كه باز صداش رو مخم خط انداخت:
-تو هم بهتره لباساتو عوض كني!
همونطور كه به سمت اتاق لباسا ميرفتم، جوابشو دادم:
-ولي من به كسي اينو اجازه نميدم كه بدون لباس منو ببينه.
رفتم داخل و همونطور كه مراقب بودم كه داخل نياد يه لباس راحتي پوشيدم. موهامو گيس كردم و بيرون اومدم. روي تخت دراز كشيده بود.
نمي خواستم عين اين فيلما برم رو كاناپه و تو موقعيت پيش اومده كم بيارم.
با قدم هاي محكمي سمت تخت رفتم. ملافه ي روشو كنار زدم تا من هم دراز بكشم كه ملافه زياد اونور رفت.
با چشاي ورقلمبيده به طرز خوابيدنش نگاه كردم. خدايا! با يه شورت مايو به دراز كشيده بود.
من چطور مي خوابيدم؟! لبمو به دندون گرفتمو با حرص نگاهش كردم.
باز صداش بلند شد:
-اگه از ديد زدن من سير شدي مي توني دراز بكشي!
نتونستم جلوي زبونم رو بگيرم:
-اگه ناراحتي تو معرض ديدي ميتوني يكم پوشيده باشي!
و رو زانو روي تخت رفتم و هر چقدر هم مي تونستم روش ورجه وٌرجه كردم تا اذيت شه.
بعد دراز كشيدن، تقريبا همه ملافه رو روي خودم بود. لبخند موذي روي لبم نشست كه اينبار اون پتو رو به سمت خودش كشيد:
-شما كه پوشيده اي به اين نياز زيادي نداري كه!
دندونامو با حرص به هم فشردم. حس كردم كمي سمت من كشيد. بلند گفتم:
-حواست ...حواستون باشه! از مرز به اينور نمياي!
خنديد:
-نه بابا مرزم واسه خودت تعيين كردي؟! یادم نمیاد همچین اجازه ای بهت داده باشم!
و چرخيد. دستش افتاد روم. لبامو روي هم فشردم و دستشو اونور انداختم:
-يادم نمياد گفته باشم ميتوني... ميتونيد! منو بغل كنيد!
دستاش اينبار واقعا دورم حلقه شد و كنار گوشم زمزمه كرد:
-یادم نمیاد گفته باشم حق انتخاب داري!
قلبم شروع به تپيدن كرد، طوري كه صداش به گوشم مي رسيد. لبمو با استرس به دندون كشيدم.
من مي دونستم اومدن به اين اتاق اخر عاقبت خوشي نداره!
خواستم به خودم تكوني بدم كه دستاش سفت تر دورم حلقه شد. با خودم گفتم:
-حناي احمق حتما تو اون فيلما چيزي ميدونستن كه روي كاناپه مي خوابيدن!
https://t.me/+wy72eOsLRMs0NDM0
😂😂😂😂😂😂😂😂
کلکل ارباب و دختر شیطون😂
شب اولی که کنار هم میخوابن😂😂😂
https://t.me/+wy72eOsLRMs0NDM0 | 166 | 0 | Loading... |
17 - چند میگیری خودتو با بدنم ارضـا کنی؟
#چشم هام گرد شد، به چاک سینم دست کشید.
- یعنی خودت نمیخوای امتحانم کنی؟
سری به معنی نه تکون داد، لباس هاش رو غیر #شورتش دراورد روی تخت طاق باز خوابید.
- خودتو اون جوری ک من میگم، با #بدنم ارضـا کن.
به چهره جاافتاده و گردنبند طلای دور گردنش خیره شدم. عجیب بود!
لباس هام رو دراوردم با دیدن بدن بلوریم چشماش خمار شد
- بشین رو شکمم #بهشتتو بمال به نافم.
کاری ک خواست رو با بی میلی انجام دادم. روی تن #لخت و برنزه اش نشستم. از دید سیکس پگ هاش چشم هام خمار شد.
از گرمی تنش #لای پام اب افتاد.
دست هام رو دو طرف تشک چسبوندم و دورانی خودم رو تکون دادم
به چشم هام زل زد. انقدر #خیس شدم که اب از کنار پهلو هاش روی تشک میریخت.
داشتم ارضـا میشدم که باسنمو گرفت.
-رو سینه ام بشین.
اطاعت کردم. روی سینه های سفت و عضلانیش نشستم داغ کرده بودم.
خودم رو روی سینه اش تکون دادم.
همزمان #نوکاش رو تو دستم چرخوندم. با لرزیدنم و ارضـا شدنم بی حال روی بدنش افتادم که خندید.
روی تخت خوابوندتم، با #لباسام منی روی سینه اش رو پاک کرد.
به وسط پاهام دست کشید. شورتش رو دراورد از دیدن #سالار بزرگش خم شدم و تو دستم گرفتمش
- برات بخورم؟
جوابی نداد، #تخت سینم کوبید و صاف خوابوندتم لای پام روی سالارش مالیده شد داشتم بی قراری می کردم که گفت
- من یه تمایلات خاص دارم.
به چشم های خمارم زل زد، سر #مردونگیشو به جای اینکه تو دهانه #رحمم بزاره تو مجرای #ادرارم گذاشت.
-اگه بتونی دوام بیاری از این فاحشه خونه درت میارم!
قبل اینکه جواب بهش بدم با فرو کردن #مردونگیش تو #مثانه ام از درد جیغ کشیدم و.....
#part_vansheat🔞
https://t.me/+nc9Fb-RSqeYxMDM0
https://t.me/+nc9Fb-RSqeYxMDM0
مردی که فیتیشای خاصی داره و درد دادناش متفاوته❌🔥
⚠️توجــه این رمان برای افراد خاص و کسایی که خوی وحشی دارن توصیه میشه..
صحنه های رمان فوق العاده متفاوت و دارک میباشد⚠️ | 186 | 0 | Loading... |
18 -با واژن بشین روی دهنم میخوام شیره وجودتو بکشم محیا...
-من... ر روم نمیشه دایی..
چنگ به باسن ژلهای دخترک زد و روی تنش کشید.
-حرف نزن وسط سکس فقط باید چهارتا کلمه بشنوم، بگو بخور... بکن، بمال، محکمتر...
همینکه واژن خیس دخترک روی دهان مرد نشست، تهریشش تن دخترک را به قلقلک انداخت و با خجالت پایش را بست.
-پاتو نبند توله سگ... میخوام قشنگ زبون بکشم لای پاهات.
با اولین لیسی که غلام بین پای محیا زد...
https://t.me/+ngxmzIYKVN1iNTRk
https://t.me/+ngxmzIYKVN1iNTRk
#رابطه_داییناتنی_با_خواهرزاده🔞 | 192 | 0 | Loading... |
19 #part22 🔞horny 🥂
- این کوچولوی لایه پاهات واسه کی خیس کرده طلا؟
ناله ای کردم و نازمو بیشتر به انگشتای کلفت شیخ مالیدم که شورتم بیشتر خیس شد
-آههه.....شیخ بیشتر....بیشتر دلم میخواد.
دستشو پس کشید و لبه ی تخت نشست که ناراحت و بغ کرده نگاهش کردم
- شورتتو درار بیا بشین رو پام ببینمت عروسک
با ناز شورت خیسمو از پام درآوردم و خواستم روی پاش بشینم ک از هم بازشون کرد و مجبورم کرد روی یکی از پاهاش بشینم
پاهام دوطرف پاش قرار گرفته بود و بهشت خیسم مماس با پارچه ی زبر شلوارش بود این منو حشری تر میکرد.
-آفرین سوگولی، حالا انقدر ناز کوچولوتو به پام بمال تا به اوج برسی.
متعجب سر جام موندم که دستاشو روی پهلوهام گذاشت و تنم رو عقب جلو کرد
از کشیده شدن حساس ترین نقطه ی تنم با پارچه ی زبر شلوارش و اون ماهیچههای سفت و محکم پاش هم لذت بردم و هم دردم اومد
-آخخ، دردم میاد شیخ ....اونجام درد میگیره
-جوووون......دختر حشری، خودم کوچولوی لایه پاتو خوبش میکنم.
دلت میخواد با دستام نازش کنم؟
یا بوسش کنم که خوب شه؟
آهی از شنیدن حرفاش کشیدم که با جمله ی بعدیش تنم لرزید و با فشار روی شلوارش به اوج رسیدم
- میخوای اصلا با زبونم خوبش کنم برات؟
- آههههه.......داره میاد...داره میا آخ ههههه
بی جون خودمو تو بغلش پرت کردم که روی سرمو بوسه ای زد و روی تخت خوابوندم که ساریه زنش یدفعه اومد تو اتاق با دیدن ما.........
https://t.me/+PTC8AQu5n8Y1ODY8
https://t.me/+PTC8AQu5n8Y1ODY8
طلا یه دختر ایرانی که سوگولیه شیخ ۳۵ ساله ی عربه ولی با باردار شدنش آتیش خشم زن اول شیخ نسیبش میشه و مجبورش میکنه.....🔞❌🔥 | 240 | 0 | Loading... |
20 #پارت_پنجاه_شیش
شروع كرد به باز كردن دكمه هاش و من پشتمو بهش كردم و صداشو شنيدم:
-از اين به بعد بايد به اين وضع عادت كني نارین خانم.
تو دلم دهن كجيشو كردم كه باز صداش رو مخم خط انداخت:
-تو هم بهتره لباساتو عوض كني!
همونطور كه به سمت اتاق لباسا ميرفتم، جوابشو دادم:
-ولي من به كسي اينو اجازه نميدم كه بدون لباس منو ببينه.
رفتم داخل و همونطور كه مراقب بودم كه داخل نياد يه لباس راحتي پوشيدم. موهامو گيس كردم و بيرون اومدم. روي تخت دراز كشيده بود.
نمي خواستم عين اين فيلما برم رو كاناپه و تو موقعيت پيش اومده كم بيارم.
با قدم هاي محكمي سمت تخت رفتم. ملافه ي روشو كنار زدم تا من هم دراز بكشم كه ملافه زياد اونور رفت.
با چشاي ورقلمبيده به طرز خوابيدنش نگاه كردم. خدايا! با يه شورت مايو به دراز كشيده بود.
من چطور مي خوابيدم؟! لبمو به دندون گرفتمو با حرص نگاهش كردم.
باز صداش بلند شد:
-اگه از ديد زدن من سير شدي مي توني دراز بكشي!
نتونستم جلوي زبونم رو بگيرم:
-اگه ناراحتي تو معرض ديدي ميتوني يكم پوشيده باشي!
و رو زانو روي تخت رفتم و هر چقدر هم مي تونستم روش ورجه وٌرجه كردم تا اذيت شه.
بعد دراز كشيدن، تقريبا همه ملافه رو روي خودم بود. لبخند موذي روي لبم نشست كه اينبار اون پتو رو به سمت خودش كشيد:
-شما كه پوشيده اي به اين نياز زيادي نداري كه!
دندونامو با حرص به هم فشردم. حس كردم كمي سمت من كشيد. بلند گفتم:
-حواست ...حواستون باشه! از مرز به اينور نمياي!
خنديد:
-نه بابا مرزم واسه خودت تعيين كردي؟! یادم نمیاد همچین اجازه ای بهت داده باشم!
و چرخيد. دستش افتاد روم. لبامو روي هم فشردم و دستشو اونور انداختم:
-يادم نمياد گفته باشم ميتوني... ميتونيد! منو بغل كنيد!
دستاش اينبار واقعا دورم حلقه شد و كنار گوشم زمزمه كرد:
-یادم نمیاد گفته باشم حق انتخاب داري!
قلبم شروع به تپيدن كرد، طوري كه صداش به گوشم مي رسيد. لبمو با استرس به دندون كشيدم.
من مي دونستم اومدن به اين اتاق اخر عاقبت خوشي نداره!
خواستم به خودم تكوني بدم كه دستاش سفت تر دورم حلقه شد. با خودم گفتم:
-حناي احمق حتما تو اون فيلما چيزي ميدونستن كه روي كاناپه مي خوابيدن!
https://t.me/+wy72eOsLRMs0NDM0
😂😂😂😂😂😂😂😂
کلکل ارباب و دختر شیطون😂
شب اولی که کنار هم میخوابن😂😂😂
https://t.me/+wy72eOsLRMs0NDM0 | 1 | 0 | Loading... |
21 #part22 🔞horny 🥂
- این کوچولوی لایه پاهات واسه کی خیس کرده طلا؟
ناله ای کردم و نازمو بیشتر به انگشتای کلفت شیخ مالیدم که شورتم بیشتر خیس شد
-آههه.....شیخ بیشتر....بیشتر دلم میخواد.
دستشو پس کشید و لبه ی تخت نشست که ناراحت و بغ کرده نگاهش کردم
- شورتتو درار بیا بشین رو پام ببینمت عروسک
با ناز شورت خیسمو از پام درآوردم و خواستم روی پاش بشینم ک از هم بازشون کرد و مجبورم کرد روی یکی از پاهاش بشینم
پاهام دوطرف پاش قرار گرفته بود و بهشت خیسم مماس با پارچه ی زبر شلوارش بود این منو حشری تر میکرد.
-آفرین سوگولی، حالا انقدر ناز کوچولوتو به پام بمال تا به اوج برسی.
متعجب سر جام موندم که دستاشو روی پهلوهام گذاشت و تنم رو عقب جلو کرد
از کشیده شدن حساس ترین نقطه ی تنم با پارچه ی زبر شلوارش و اون ماهیچههای سفت و محکم پاش هم لذت بردم و هم دردم اومد
-آخخ، دردم میاد شیخ ....اونجام درد میگیره
-جوووون......دختر حشری، خودم کوچولوی لایه پاتو خوبش میکنم.
دلت میخواد با دستام نازش کنم؟
یا بوسش کنم که خوب شه؟
آهی از شنیدن حرفاش کشیدم که با جمله ی بعدیش تنم لرزید و با فشار روی شلوارش به اوج رسیدم
- میخوای اصلا با زبونم خوبش کنم برات؟
- آههههه.......داره میاد...داره میا آخ ههههه
بی جون خودمو تو بغلش پرت کردم که روی سرمو بوسه ای زد و روی تخت خوابوندم که ساریه زنش یدفعه اومد تو اتاق با دیدن ما.........
https://t.me/+PTC8AQu5n8Y1ODY8
https://t.me/+PTC8AQu5n8Y1ODY8
طلا یه دختر ایرانی که سوگولیه شیخ ۳۵ ساله ی عربه ولی با باردار شدنش آتیش خشم زن اول شیخ نسیبش میشه و مجبورش میکنه.....🔞❌🔥 | 1 | 0 | Loading... |
22 - چند میگیری خودتو با بدنم ارضـا کنی؟
#چشم هام گرد شد، به چاک سینم دست کشید.
- یعنی خودت نمیخوای امتحانم کنی؟
سری به معنی نه تکون داد، لباس هاش رو غیر #شورتش دراورد روی تخت طاق باز خوابید.
- خودتو اون جوری ک من میگم، با #بدنم ارضـا کن.
به چهره جاافتاده و گردنبند طلای دور گردنش خیره شدم. عجیب بود!
لباس هام رو دراوردم با دیدن بدن بلوریم چشماش خمار شد
- بشین رو شکمم #بهشتتو بمال به نافم.
کاری ک خواست رو با بی میلی انجام دادم. روی تن #لخت و برنزه اش نشستم. از دید سیکس پگ هاش چشم هام خمار شد.
از گرمی تنش #لای پام اب افتاد.
دست هام رو دو طرف تشک چسبوندم و دورانی خودم رو تکون دادم
به چشم هام زل زد. انقدر #خیس شدم که اب از کنار پهلو هاش روی تشک میریخت.
داشتم ارضـا میشدم که باسنمو گرفت.
-رو سینه ام بشین.
اطاعت کردم. روی سینه های سفت و عضلانیش نشستم داغ کرده بودم.
خودم رو روی سینه اش تکون دادم.
همزمان #نوکاش رو تو دستم چرخوندم. با لرزیدنم و ارضـا شدنم بی حال روی بدنش افتادم که خندید.
روی تخت خوابوندتم، با #لباسام منی روی سینه اش رو پاک کرد.
به وسط پاهام دست کشید. شورتش رو دراورد از دیدن #سالار بزرگش خم شدم و تو دستم گرفتمش
- برات بخورم؟
جوابی نداد، #تخت سینم کوبید و صاف خوابوندتم لای پام روی سالارش مالیده شد داشتم بی قراری می کردم که گفت
- من یه تمایلات خاص دارم.
به چشم های خمارم زل زد، سر #مردونگیشو به جای اینکه تو دهانه #رحمم بزاره تو مجرای #ادرارم گذاشت.
-اگه بتونی دوام بیاری از این فاحشه خونه درت میارم!
قبل اینکه جواب بهش بدم با فرو کردن #مردونگیش تو #مثانه ام از درد جیغ کشیدم و.....
#part_vansheat🔞
https://t.me/+nc9Fb-RSqeYxMDM0
https://t.me/+nc9Fb-RSqeYxMDM0
مردی که فیتیشای خاصی داره و درد دادناش متفاوته❌🔥
⚠️توجــه این رمان برای افراد خاص و کسایی که خوی وحشی دارن توصیه میشه..
صحنه های رمان فوق العاده متفاوت و دارک میباشد⚠️ | 1 | 0 | Loading... |
23 انقد منو شوهرم تو سکـ.س پوزیشن جدید عوض میکنیم ک همش منتظرم شب بشه و برم تو بغل عشقم🥵
این کانال پر از پوزیشن زناشوییه😀
فقط،نخاب پیش شوهرت
یادبگیر بهش حال اساسی بدی💦💦
@Sexoloqy | 56 | 0 | Loading... |
24 👨💼دعوت بہ همڪاری👩💼
🌐 ڪار اینترنتے و انلاین
☑️ شرایط همڪارے :
1⃣ داشتن تایم ڪارے روزانہ ۵ ساعت
2⃣ همکاری با خانم ها
3⃣ داشتن گوشے هوشمند
4⃣ آموزش ڪاملا رایگان
برای توضیح بیشتر کار وهمکاری رو لینک زیر بزنید👇s²⁴
https://t.me/+zstIchtn2CRlZGU8
https://t.me/+zstIchtn2CRlZGU8 | 495 | 0 | Loading... |
25 💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
❣تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها r²⁵
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا | 600 | 0 | Loading... |
26 Media files | 240 | 0 | Loading... |
27 -از پدرشوهرت حامله شدی؟
با ترس به مادرشوهرم زل زدم.
-ما..مامان...ل..لطفا به شوهرم چیزی نگید.. منو میکشه..
با لبخند کریحی جلو اومد و پاهامو از هم باز کرد
لای پاهامو توی مشتش گرفت و گفت:
-اگه آبمو بیاری به شوهرت چیزی نمیگم! باید ارضام کنی!
به زور روی تخت خوابوندم و دیلدویی بین پاهاش بست
-آماده ای خوشگله؟ ببین چقدرم خیسی! مامان کوچولوی هورنی!
با حرکات دستش خمار شدن و آهی کشیدم.
شروع به مالیدنم کرد و تند تند دستشو لای پاهام حرکت میداد که ناگهان در باز شد و شوهرم..
https://t.me/+Oy4XcZQOuog3YjY0
https://t.me/+Oy4XcZQOuog3YjY0
https://t.me/+Oy4XcZQOuog3YjY07
https://t.me/+Oy4XcZQOuog3YjY0
https://t.me/+Oy4XcZQOuog3YjY0
از پدر ناتنی شوهرش باردار میشه و تو مادرشوهرش مجبورش میکنه باهاش..🙊🔞
شوهرش جرش میده😈😱 | 181 | 0 | Loading... |
28 -شرط من تریسامه! باید من و خدمتکارتو باهم بکنی!
با تعجب به سپیده زل زدم
-حالت خوبه سپیده؟ میخوای دوتا زن داشته باشم و هردوشونو باهم...؟
با لحنی پر از شهوت گفت:
-آره من شرطم همینه ، حالا که فکرشو میکنم بدم نمیاد اون موجود دو پا که انقدر سنگشو به سینه میزنی برام بخوره!
تو بهت بودم که سپیده با صدای بلندی گفت:
-بیاریدش!
بعد از چند دقیقه نیلا رو کت و بال بسته وارد اتاق کردن و روی تخت خوابوندنش
دست و پا میزد که خودشو آزاد کنه اما سپیده با لبخندی شهوت انگیز طرفش رفت.
سینه هاشو بهش مالید و با شهوت زیاد گفت:
-اوممم ، اگه بدونی این کوچولو چقدر داغه احسان! نمیخوای بیای امتحانش کنی؟!
با زانو پایین تنهی نیلا رو میمالید و این صحنه ها باعث میشد اختیار خودمو از دست بدم
دوتا از سکسی ترین زنایی که تو عمرم دیدم یک جا روی یه تخت بودن و منتظر بودن که من بکنمشون!
بی طاقت سمتشون رفتم و لباسامو از تنم خارج کردم
سپیده هم دستای نیلا رو باز کرد و شروع به لب گرفتن کردن
با دیدن این صحنه دیگه نتونستم طاقب بیارم و باسن سپیده رو...
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
https://t.me/+JbdzueRP7Z44YzQ8
احسان بهرامی #کارگردان معروفی که به #اجبار با دختر همکار پدرش ازدواج میکنه اما حسی به اون نداره
بعد از مدتی زندگی با سپیده دلش رو به نیلا دختر کوچولوی #خدمتکار خونش میبازه اما سپیده برای این که قبول کنه نیلا رو به عنوان همسر دوم احسان بپذیره شرط عجیبی میذاره.. 🔞 | 201 | 0 | Loading... |
29 #پیام_ناشناس📫
سلام ببخشید یه رمان بود که پسره اختلال دو قطبی داشت و وقتی اون خوی شر و شیطونش فعال می شد می رفت پارتی با دخترا سکس گروهی می کرد رو دارید؟ به خاطر صحنه های باز و خشنی که داشت ترسیدم مامانم بفهمه لفت دادم الان در به در دنبالشم 😭💔
#پاسخ
سلام عزیزم بله این رمان به شدت هاته و صحنه های به شدت بازی داره برای آخرین بار لینکه رو می ذارم دلی به خاطر فی*لترینگ سریع پاک می کنم پس تا لینک باطل نشده سریع عضو شو 👇🔞❌
https://t.me/+qQKhQKImXkY4MjI0
https://t.me/+qQKhQKImXkY4MjI0
#پارت18
یک لیوان #شراب برای خودم ریختم که سه تا دختر با نیم تنه باز و شو.*رت کوتاه بهم نزدیک شدند
شراب رو خوردم و شروع به #بوسیدن لب هاشون کردم
اوففف چه #جیگرایی بودن!
اسپنکی به باس*.ن یکیشون زدم که منو بلند کردند و توی یه اتاق خالی بردند و دوتاشون شروع به در اوردن لباس هام کردند و یکیشون شروع به #بوسیدن لب هام کرد
ازش جدا شدم و لب یکی دیگشون که موهای مشکی و چشم های #آبی داشت رو شروع به بوسیدن کردم.
اون دوتای دیگه اون پایین ...😈💦🔞
https://t.me/+qQKhQKImXkY4MjI0
https://t.me/+qQKhQKImXkY4MjI0
پارت واقعی ورود افراد زیر 20 سال ممنوع❌🔞 | 185 | 0 | Loading... |
30 •| مذهبیِ شهوتے💦👅 |•
#پارت_4
- چیمیگی نیلو این اگه بره بگه به حراست کار هر جفت مون تمونه، تو بچه پولداری برات درس و دانشگاه مهم نیست من همه اینده ام به این موضوع بستگی داره.
بی تفاوت شونه ای بالا انداختم: هرکی، دختر می کنه پای لرزش هم میشینه.
اینو گفتم و با خنده مشغول بستن دکمه هام شدم که پارسا با خشم گفت: این طوره؟
- اره این طوره...
این رو گفتم و خم شدم شورتم رو از روی زمین برداشتم.
پسر مذهبیه زد زیر دست پارسا و گفت: بکش کنار، میخوام ردشم، دیگه نمیخوام بیشتر از این تویاین اتاق منبع فساد بمونم، هوای اینجا الوده است.
پارسا دستش رو روی در گذاشت و مانع شد.
- چیزی به کسی نگو، برات یه پیشنهاد خوب دارم.
تو هم یه سودی می کنی... نظرت چیه؟
کنجکاو برگشتم و نگاهش کردم ببینم میخواد چه طور جمعش کنه.
امیرعلی متفکر نگاهش کرد و سپس گفت: چه پیشنهادی؟
پوزخند صدا دار و طعنه آمیزی زدم.
- تا دو دقیقه پیش که عامل فساد بودیم حالا میخوای معامله کنی؟
پارسا اخمی بهم کرد: تو خفه شو نیلو...
سپس روبه امیر علی کرد و گفت:
تاحالا دختر نکردی داداش اره؟
چیزی نگو، به جاش میتونی این دختره رو بکنی، هم عقلش میاد سر جاش و یه درس درست حسابی بهش میدی، هم یه حالی می کنی و از این صفر کیلومتری در میای، نظرت چیه؟
با چیزی که شنیدم ازش برق از سرم پرید.
- چی داری واسه خودت بلغور میکنی بزغاله؟
اون مامانته که جن..ده است میتونی این طور بفروشیش.
تند تند لباس هام مرتب کردم که بزنم بیرون.
نگاه سنگین جفت شون روم زوم شده بود.
- بدم نمیاد به این دختره یه درسی بدم.
https://t.me/+iK8pEe6wTV8xNGM0
https://t.me/+iK8pEe6wTV8xNGM0
https://t.me/+iK8pEe6wTV8xNGM0
https://t.me/+iK8pEe6wTV8xNGM0
https://t.me/+iK8pEe6wTV8xNGM0
https://t.me/+iK8pEe6wTV8xNGM0
https://t.me/+iK8pEe6wTV8xNGM0
https://t.me/+iK8pEe6wTV8xNGM0
پسر بسیجی دانشگاه سر مچ شون رو موقع سک.س گرفته حالا میگه اگه میخوای به کسی نگم باید منم با دختره س.ک.س کنم💦🔞🫣🔥 | 240 | 1 | Loading... |
31 💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
❣تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها şĥ²⁴v
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا | 615 | 0 | Loading... |
32 -- طلاق بگیر ازش!
ناباورنگاهش کردم: - چی داری میگی برای خودت اخه؟
-- همین که گفتم! اگه میخوای نجاتش بدی باید از شوهرت طلاق بگیری و زیرخواب من بشی!
از شوک و وحشتم استفاده کرد و لباس توی تنم رو تو یه حرکت پاره کرد که جیغ بلندی کشیدم.
-- اصلا چرا منتظر طلاقت بشیم؟! همین امشب بامن میخوابی منم فیلمشو برای شوهر بیغیرتت میفرستم تا بدونه نباید با یه خلافکار هفت خط در بیوفته!
https://t.me/+liD1ocZqmqtjNTRk
https://t.me/+liD1ocZqmqtjNTRk
خلافکاری که عاشق یه زن شوهر دار میشه و بهش تجاوز میکنه و ...🙈🔞💦 | 360 | 0 | Loading... |
33 𖤐⃟♥️•• Ɨꫝғɨꫝɨᴛʏ ɨ ℓσꪤε ʏσʊ ᴀꫝ∂ ł ꪡᴀs ɢσɨꫝɢ ᴛσ Ᏸε
بینهایت دوست دارم و خواهم داشت!♡ | 557 | 1 | Loading... |
34 Media files | 505 | 0 | Loading... |
35 اطلاعیه مهم فیلیمو خطاب به مردم: فریب نخورید!
در پی تماسها و سوالات مکرر به اطلاع مردم و مخاطبان شبکه نمایش خانگی میرساند که پلتفرمی به نام «فیلیمیوم» که با قصد و نیت قبلی و کاملا آگاهانه از برند «فیلیمو» سوءاستفاده کرده و میکند، هیچ ارتباطی با برند و پلتفرم «فیلیمو» ندارد.
تأسفانگیز اینکه «ساترا» با بیتعهدی و بیتجربگیِ محض به این شرکت مجوز رسمی و کتبی فعالیت داده و کاملا غیر مسئولانه، در پاسخ به شکایات و تماسهای مردمی و گزارشهای مکتوب ما، با بیتفاوتی از کنار آن گذشته و فیلیمو و فیلیمیوم را مشابه و گمراه کننده نمیداند!
از شما مردم و مخاطبان فیلیمو میخواهیم که هوشیار باشید و فریب تخفیفهای بالای این شرکت خطاکار در پیامکها یا تبلیغات دیجیتال را نخورید.
همچنان متأسفیم که در این شرایط، با وجود پیگیری حقوقی در مراجع ذیصلاح -به دلیل زمانبر بودن برای نیل به نتیجه- کاری بیش از اطلاعرسانی از دست فیلیمو برنمیآید.
🗞 @ettelaatonline || ettelaat.com | 333 | 0 | Loading... |
36 💢 آهنگ جدید آرون افشار بنام عطر بهار
🕹#پاپ | 217 | 0 | Loading... |
37 _باسنت میخواره؟
با تعجب به ارمین نگاه میکنم
-چی؟!
یکی از سینه هامو تو چنگش گرفت و دم گوشم پچ زد:
-هزار بار بهت گفتم تو جمعی که دستم کوتاهست برای اینکه عقب جلوتو یکی کنم اون برجستگی های کوفتیتو به تن و بدنم نمال وگرنه اختیار از کف بدم رو همون میز وسط پذیرایی جلو چشم تک تکشون حسابتو میرسم..
من که از سر به سر گذاشتن پسر مثلا
مظلوم حاجی لذت میبردم دستمو روی خشتکش گذاشتم:
-با این یه تیکه گوشته آویزون شده میخوای حساب منو برسی پسر حاجی؟حداقل برو تراش کاری برام سیخش کن بعد...
دستشو روی گلوم گذاشت و اروم تو دستش فشار داد:
-تو که دلت برای زیر من خوابیدن تنگ شده غلط کردی دیشب ادا تنگارو دراوردی وقتی نسخ بودم..
اروم سینهام و روی تنش کشیدم و با پرویی گفتم:
-میبینی که الان مثل کوره آتیشم پَ چرا این مار خوش خط و خالت برا تن من حرکت نمیکنه؟؟
یهو برم گردوند و به دیوار سرد اتاق کوبوندم و مجبورم کرد سمتش قمبل کنم:
_ جلوی دهنتو بگیر که صدای اه و نالهات به گوش حاجی و اهل خونه نرسه خانم کوچولو
چشمکی میزنه و ادامه میده
_ دلم میخواد شب عید دو تا تولهای که تو شکمت کاشتم به عنوان کادو به حاجی و حاج خانم معرفی کنم
https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk
https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk
سر تیتر روزنامه با طعم سینه😂🤣😃💦🔞
_ تخلک رو بریز رو سینت شردع کن به ماساز دادن
بهت زده به ارمین نگاه میکنم
-چی؟
با جدیت بهم نگاه میکنه
_ سینت بعد از زایمان افتاده شده........دلم نمیتواد اینطوری باشه
سرم رو با خجالت پایین میندازم
-به خاطر شیر داخلشه که افتادست اقا
خونسردانه شونهی بالا میندازه
_ عیبی نداره با تلخک سریع درست میشه
وارفته مینالم
-اخه چون داخل شیر هست بهش فشار وارد کنم درد میگیره!
پوف کلافه ای میکشه
_ ای بابا........چارهای نیست برات وقت پروتز میگیرم
بهت زده نگاهش میکنم
-اقا
گوشهی لبم رو خشن میبوسه
_ اقا نداریم........رسانه ها دنبال سوژن......هیچ خوشم نمیاد فردا سر تیتر روزنامه ها بشه سینهی افتاده کاپیتان تیم ملی فوتبال | 175 | 0 | Loading... |
38 به جای مشاوره روانشناسش رو جر می ده 💦😈
_ تا چشممو می بندم تصویر بدن #لختت جلوی چشم هام میاد!
یک تای ابروم رو بالا دادم.
_ الان وقت شوخی نیست! الان من #روانشناس تو هستم نه دوست دخترت!
سرش رو #نزدیک آورد و جلوی گوشم آروم گفت:
_ نمیتونم!
لب پایینیش رو به دندون گرفت و #رها کرد.
سریع خواستم ازش جدا بشم که از پشت منو گرفت و به #خودش چسبوند ...💦🔞
https://t.me/+rkn5f5aTqgsxMzVk
https://t.me/+rkn5f5aTqgsxMzVk
پارت واقعی❗️💯
ورود افراد زیر 20 سال ممنوع❌💦 | 191 | 0 | Loading... |
39 توی آشپزخونه داره #خالهیناتنیش رو #میماله که مامانش سر میرسه...🔞😱
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
با نفسهای کشداری کنار گوشم پچ زد:
- بدجوری دلم هواتو کرده یاس! بیا بریم تو اتاقم...
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:
- تو هم که همیشه دلت هوای منو میکنه...
اسپنکی به #باسنم زد و کنار لبم زمزمه کرد:
- مگه تقصیر منه که تو اینقدر س*ک.سی که وقتی میبینمت حسابی میزنم بالا و افسار خشتکم🍆 از دستم در میره!
خودشو چسبوند بهم که با احساس کلفت برجستهاش بین پاهام کل تنم داغ شد...
چشماش سرخ بود و تنش حسابی داغ بود
دوباره به سمت لبام هجوم آوردم که دستمو روی سینهاش گذاشتم و ترسیده زمزمه کردم:
- نکن غیاث یکی میاد میبینه!
- خوب به جهنم، بزار ببینن...
هنوز حرفش تموم نشده بود که لبامو به دندون کشید، بوسهاش وحشیتر و شیطونتر از قبل شده بود...
دستش خزید توی #شورتم که آه غلیظم بین لباش خفه شد، با دست آزادش سینمو🍒 محکم توی مشتش چلوند
انگشت داغ و مردونهاش روی نقطهحساس خیص و نبض دارم میچرخید که همین لحظه با شنیدن صدای آبجی طلا انگار که یه سطل آب یخ ریختن رو سرم....🤯♨️❌
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
غیاث مردی ۳٠ساله مذهبی و سنتی که اسیر یه دختر ۱۷ساله میشه که براش ممنوعه... 😰🔞
غیاث دست میذاره روی یاسمینی که #خالهناتنیشه و وقتی با مخالفتش رو برو میشه، در نهایت بی رحمی بهش #تجاوز می کنه و رسوایی به بار میاره.... 🥺♨️
#دارایمحدودیتسنی🔞♨️
#رابطهباخالهناتنی👅 | 188 | 0 | Loading... |
Repost from N/a
Photo unavailableShow in Telegram
داستان تصویری سکسی ناب و کمرخالی کن😈💦
`` پستچی و خانوم خونه``
دختر جوان زیبارو وقتی چشمش به کیر کلفت سیاه پوسته میخوره درو میبنده همونجا بهش کص میده🔞
⛔️ مشاهده داستان ⛔️
00:16
Video unavailableShow in Telegram
💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
❣تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها r²⁶
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا
2.11 MB
00:18
Video unavailableShow in Telegram
یه حس فوق العاده زیر بارون ماپیاده.. 😍
#استوری🎵
19.00 MB
00:05
Video unavailableShow in Telegram
🔴 زیر قیمت بازار از بندر گناوه
با کیفیت ترین اجناس رو با قیمت مناسب مستقیم از بندرگناوه بخر 😍🛳
مگه داریم پرداخت درب منزل فقط درب منزل🏡
قیمت و جنساشونو با بقیه جاها مقایسه کنید 🥰
☎️ +989175332550
از دلال نخرید تمام اجناس با گرانتی اصالت💯👇
https://telegram.me/joinchat/AAAAAFQL5yFNUPDc4hur2Q
🎁ست جهیزیه با تخفیف ویژه ویژه تا اخر هفته 😍👆
Gifybot.mp42.37 KB
Photo unavailableShow in Telegram
افرادی که مشکلات #زودانزالی بی #میلی جنسی و #عدم نعوذ دارند نباید به دنبال قرص های شیمیایی بروند
چون این قرص ها باعث افزایش فشارخون و عوارض جبرانناپذیری میشه
وارد کانال زیر بشید تا راه درمان ۵۰۰۰نفر که با گیاهان دارویی تونستن مشکلات جنسی شون رو برطرف کنند ببینید
برای درمان مشکلات جنسی وارد لینک زیر بشید👇
http://telegram.me/joinchat/AAAAAEahOR1Lc8DAqgfSgA
درمان قطعی بی میلی جنسی و زود انزالی📛📛📛
باگارانتی کتبی شرکتی
Repost from دشمن عزیز🥰
00:04
Video unavailableShow in Telegram
توی آشپزخونه داره #خالهیناتنیش رو #میماله که مامانش سر میرسه...🔞😱
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
با نفسهای کشداری کنار گوشم پچ زد:
- بدجوری دلم هواتو کرده یاس! بیا بریم تو اتاقم...
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:
- تو هم که همیشه دلت هوای منو میکنه...
اسپنکی به #باسنم زد و کنار لبم زمزمه کرد:
- مگه تقصیر منه که تو اینقدر س*ک.سی که وقتی میبینمت حسابی میزنم بالا و افسار خشتکم🍆 از دستم در میره!
خودشو چسبوند بهم که با احساس کلفت برجستهاش بین پاهام کل تنم داغ شد...
چشماش سرخ بود و تنش حسابی داغ بود
دوباره به سمت لبام هجوم آوردم که دستمو روی سینهاش گذاشتم و ترسیده زمزمه کردم:
- نکن غیاث یکی میاد میبینه!
- خوب به جهنم، بزار ببینن...
هنوز حرفش تموم نشده بود که لبامو به دندون کشید، بوسهاش وحشیتر و شیطونتر از قبل شده بود...
دستش خزید توی #شورتم که آه غلیظم بین لباش خفه شد، با دست آزادش سینمو🍒 محکم توی مشتش چلوند
انگشت داغ و مردونهاش روی نقطهحساس خیص و نبض دارم میچرخید که همین لحظه با شنیدن صدای آبجی طلا انگار که یه سطل آب یخ ریختن رو سرم....🤯♨️❌
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk
غیاث مردی ۳٠ساله مذهبی و سنتی که اسیر یه دختر ۱۷ساله میشه که براش ممنوعه... 😰🔞
غیاث دست میذاره روی یاسمینی که #خالهناتنیشه و وقتی با مخالفتش رو برو میشه، در نهایت بی رحمی بهش #تجاوز می کنه و رسوایی به بار میاره.... 🥺♨️
#دارایمحدودیتسنی🔞♨️
#رابطهباخالهناتنی👅
0.75 KB
Repost from دشمن عزیز🥰
_ از شدت خونریزی لباش کبود شده
باید ببرمش بیمارستان
نیلوفر با خجالت هق زد .سقط کرده بود و تمام مدت مدیربرنامههای شوهرش کنارش بود! یک نامحرم
با درد چشم بست و زن پارچه های تمیز رو به پاهاش کشید تا خونارو پاک کنه
زیرلب غر زد
_ الکی که نیس! یارو سوگولی فوتبال ایرانه
برداری دوست دختر صیغهایشو ببری بیمارستان بگی توله سقط کرده؟
بعدم خبرنگارا بریزن رو سرتون و...
با دیدن چشمان نیمهباز نیلوفر سکوت کرد
_ هی دختر؟ نخوابی که میمیری
جاوید نالید
_ چش شد؟ لباس تنشه برگردم؟
نیلوفر از خجالت بغض کرد و زن پاهای خونیشو با ملافه پوشوند
_ پوشوندمش ، برگرد ببین چیکار میخوای بکنی
من مسئولیت قبول نمیکنم
جاوید نگران کنار تخت زانو زد
_نیل؟ ببین ... بهش زنگ زدم
جواب نداد ولی هرجا باشه خودشو میرسونه
طاقت بیار
نیلوفر بی حال لبخند زد و هذیون گفت
_ میدونی من چندسالگی عاشقش شدم جاوید؟
جاوید غرید
_ حرف نزن ، انرژیتو نگه دار
_ پنج سالگی عاشقِ پسرعمویی شدم که عشقِ فوتبال داشت
نمیدونستم قراره همون عشقش به فوتبال روزگارمو سیاه کنه
جاوید بی توجه به اون زیرلب غرید
_ کجا موند اون شوهر بی غیرتت؟
نیلوفر بی حال لب زد
_ بهش اینطوری نگو... آخ
_ چی شد؟!
زن ترسیده گفت
_ فشارش اومده پایین ، داره ازش لخته خون میاد
نیلوفر با خجالت هق زد و جاوید دلسوزانه توضیح داد
_ من هیچی نمیبینم خب؟مثل خواهرمی تو خجالت نکش کوچولو
نیلوفر طاقت نیاورد .با درد هق زد و دستشو روی شکمش گذاشت
_ من بچمو میخوام
جاوید با ترحم غرید
_ خدا لعنت کنه اروندو
_ اینطوری نگو
صدای خُرخُر نفس های دخترک بلند شد
جاوید نالید
_ چه بلایی سرش اوردی؟
زن وحشت زده سرتکون داد
_بچه پنج ماهه سقط کردن نداره
تو شکمش زندست ، باید ببری بیمارستان کورتاژ کنن
جاوید با عجله سمتش خم شد تا بغلش کنه که خودش رو کنار کشید
_ نه خبرنگارا میفهمن ... واسش بد میشه
صبر کن خودش بیاد
جاوید فریاد کشید
_ داری میمیری احمق باز به فکرِ اون آشغالی؟
نیلوفر بی جون هق زد و جاوید گوشیشو برداشت
با خشم شماره اروند رو گرفت
صدای موزیک از اونور خط به گوش میرسید
جاوید با خشم داد کشید
_ کدوم جهنمی؟
اروند مردانه خندید
_ یک شبم که من خوش اخلاقم ، تو از دنده چپ بلند شدی داداش؟
_ کجایی میگم؟
صدای اروند جدی شد
_ بازی تموم شد! رفیقت دوتا گل زد و احتمال پیشنهاد قرارداد از سمت عمان بالا رفت
کجا باید باشم؟ داریم با بچه های تیم جشن میگیریم .تو کجایی که کنارم نیستی؟
جاوید پوزخند زد
_ پیشِ زنت!
اروند عصبی غرید
_ چی زر میزنی جاوید؟ مستی؟
_ مست تویی که یادت رفته امشب قرار بود زنتو بیاری ثمره عشقتو سقط کنه تا به پیشرفت کاری باباش آسیب نرسه!
اروند بهت زده سکوت کرد
جاوید دوباره طعنه زد
_ مست تویی که عشقتو انداختی زیر دست اینا . نیلوفر نمیدونه و سنگتو به سینه میزنه ولی من خوب میدونم . که به مرادی گفتی با زنت مشکل داری و میخوای طلاقش بدی
چرا؟ چون دخترش عاشقِ مونتیگو که تو باشیه! میخوای به وسیله اونا معروف تر بشی
حالا اگر زنِ طفلیت حامله باشه کسی جداییتونو باور نمیکنه نه؟
اروند نگران پچ زد
_ کجایی تو؟ به اون زنیکه مامائه بگو غلطی نکنه تا من خودمو برسونم
جاوید پوزخند زد
_ یادت رفته بود؟
اروند عربده زد
_ببند دهنتو رو مخ من نرو! این مزخرفاتتم به گوش نیلو نرسه وگرنه جرت میدم جاوید
_ این دختر همونی نبود که بخاطر تو از باباش کتک خورد؟ همونی که التماسِ من کرد تا مدیربرنامهات بشم؟ همون که گفت اروند ستاره میشه! همون که از اروند ، مونتیگو ساخت . حالا حاملش میکنی و دستور سقط میدی؟ در حد تو نیست نه؟ اروند ارم ، مونتیگوعه بزرگ کجا و دخترِبچهی ساده و معمولی کجا؟ به پای مدل های روسی که واست سر و دست میکشنن نمیرسه
اروند با تمام توان عربده زد
_خفه شو جاوید تا بیام
صدای ناله های نیلوفر بلند شد
جاوید از قصد سکوت کرد تا صدای درد کشیدنش رو اروند بشنوه و بعد پچ زد
_ میشنوی؟ صدا ناله های زنته
تو هذیوناش تورو صدا میزنه
اروند نالید
_ توروجونِ مادرت جاوید ... برو کنارش
تنهاش نذار تا منِ خاک برسر برسم
قرار نبود ... به قرآن قرار نبود مجبورش کنم سقط کنه . فکر میکردم فرداشبه . میخواستم امشب بگم پشیمون شدم
صداش گرفته و لرزون بود
پشیمون ادامه داد
_ مست بودم که کتکش زدم .بازی قبلیو باخته بودم .میز چیده بود تا خبر بده . وقتی گفت نفهمیدم چی شد که افتادم به جونش
دارم میام
نیلوفر دوباره ناله کرد و جاوید پوزخند زد
_امیدوارم قبل ازینکه از درد خونریزی بمیره برسی تا حداقل بتونی حلالیت بگیری!
https://t.me/+HNJMl8gg8ck3N2Rk
https://t.me/+HNJMl8gg8ck3N2Rk
https://t.me/+HNJMl8gg8ck3N2Rk
Repost from دشمن عزیز🥰
_از امروز تو خونه ی من این بیکنی هارو میپوشی!
https://t.me/+JIwYy34AuXUxNTU8
https://t.me/+JIwYy34AuXUxNTU8
https://t.me/+JIwYy34AuXUxNTU8
سیروان لباس ها را جلوی دختر انداخت و ادامه داد
_خدمت کار شخصی من باید هات باشه و همیشه آماده ی سرویس دادن به ارباب
صدایش بالا رفت
همین حالا...پاشو بپوش
آرامش شرم زده نگاهی به لباس ها انداخت
_ولی اینا...
سیروان باقدم های بلند خودش را به دختر نزدیک کرد و بایک حرکت لباسش را از تنش کند
_ناز و نوز هرزه هارو ندیده بودیم که دیدیم...یا میپوشی یا همینطوری لخت از این عمارت میندازمت بیرون!
آرامش دستپاچه شروع به پوشاندن تن لختش کرد
_چ...چشم؛چشم اقا همینحالا میپوشم
سیروان پوزخندی زد و به تن بلورین دختر خیره شد
_اهااا؛افرین دختر خوب حالا جلوی منخمشو و زمینو تمیزکن
آرامش مطیع چشمی گفت و خم شد برای انجام دستور.
سیروان به دختر نزدیک شد و سیلی محکمی به باسنش زد
_اینبار نمیتونی قِسِر در بری
آرامش با بغض روی زمین نشست
_چی از جونم میخوایی؟تورو خدا ولم کنید برم
سیروان چنگ محکمی به سینه های دختر انداخت و زمزه کرد
_یه سکس طولانی ناقابل...میخوام هرشب ارضام کنی دختر کوچولو
آرامش به هق هق افتاد
_آقا توروخدا بی آبروم نکنید؛بزرگی کردین گفتین زیر بال و پرتو میگیرم میارت تو عمارتم کار کنی؛تا زندم مدیونتونم ولی...ولی قرار نبود اینو از من بخوایید
دستش را به سمت شرت دختر برد و و انگشت هایش را لای پایش به حرکت در اورد
_گفتم کار کن...ولی نگفتم چیکار
حالام اینجایی برای سرویس دادن به من
ارامش گریه اش شدت گرفت
_آقا بخدا من باکرم ؛ بزارید برم
سیروان پوز خندی زد و آرام زمزه کرد
_دختر باکره راست کار خودمه
بی درنگ انگشت وسطش را وارد واژن دختر کرد
_کسی که بکارتتو ازت میگیره منم کوچولو
آرامش آهی از لذت کشید و به جای زانو های سستش به سیروان تکیه کرد
سیروان به حرکت دستش سرعت داد که صدای ناله ی دختر هم شدت گرفت ؛ کنار گوش دختر لب زد
_از امشب وظیفت همینه... ناله کردن زیر اربابت
https://t.me/+JIwYy34AuXUxNTU8
https://t.me/+JIwYy34AuXUxNTU8
https://t.me/+JIwYy34AuXUxNTU8
سیروان رادفر...
نمایشگاه دار معروفی که تموم شباش را با دخترا صبح میکنه و هیچ شبی رو بدون سکس نمیگذرونه ، تا اینکه خدمتکار کوچولویی وارد عمارتش میشه و توجه پسربه شدت هات و جذابمون رو به خودش جلب میکنه و همین باعث میشه که مدام خدمتکار هاتش رو توی هر لحظه خفت کنه و آزار جنسی بده و....😱🔞💯💦
Repost from دشمن عزیز🥰
#گناهمباش
#پارت1
یقه ی تاپم و از تنم فاصله دادم و نق زدم:
_آیــی خیلی گرممه ماهــان!
تو گلو خندید و کمی از مایع ی زرد رنگ داخل لیوانش ریخت و مزه کرد.
_نگفتم نخور؟ تو که جنبه نداری چرا میشینی همراهیم میکنی بچه!
انگار مستی عقلم و زایل کرده بود!
حیا رو قورت دادم و بی هوا دستش و گرفتم و گذاشتم روی سینه ام.
_مگه بچه سیــنه به این بزرگی داره؟
به تندی دست پس کشید.
_نکن بچه! پاشو پاشو ببرمت زیر دوش آب سرد بلکه این مستی بپره از سرت، کم چرت و پرت بلغور کنی.
عزیز جون بیاد تو رو توی این حال ببینه چوب تو ک.ونم میکنه.
غش غش خندیدم و دستم و پس کشیدم.
_نمیام نکن دایــی، بازم بریز برام.
نوچی کرد و کلافه دستش و لای موهاش فرو برد.
سرخوش خندیدم و کمی دیگه برای خودم از اون زهرماری ریختم و یکجا سرکشیدم.
گلوم سوخت و صورتم درهم شد.
تنم داغ بود کاش لباسم و میکندم.
دستم و بردم زیر تاپم و بالا کشیدمش.
_زُلفا!!
تاپ و گوشه ای پرت کردم و خندیدم.
_گــرمم بود.
نگاهش روی بالا تنهام میخ شد و آب دهانش و پر صدا قورت داد.
حرکاتم دست خودم نبود، با ماهان خیلی صمیمی بودم ولی نه دیگه در حدی که مقابلش با سوتین بشینم و دلبری کنم.
کاش این زهرماری و نمیخورم.
بهم گفته بود که نخور ولی من سرتق تر از این حرفا بودم
صداش درست کنارم، زیر گوشم پیچید.
_سایزت چنده زُلفا؟ هشتاد و پنج میزنی؟
چه بزرگن!
چشمکِ ریزی زدم و گفتم:
_پسندیدی؟ هشتاد میزنم.
انگار کلا هرچی غذا میخورم گوشت میشه اینجا و اون پایینی.
با سر به پایین تنم اشاره زدم.
نگاهِ سرخش نشست روی شلوارکم
نگاهِ اونم خمار شده بود و چشماش سرخ بود.
تنم داغ بود و بین پام نبض میزد.
چرا زیاده روی کرده بودم؟ تا خرخره خورده بودیم.
نگاهم رفت پی خشتکِ ماهان، اوپس! یکی اینجا زده بود بالا.
تنم و کمی جلو کشیدم و با خنده دستم و گذاشتم روی خشتکش.
تکون شدیدی خورد و با ناله اسمم و صدا زد.
هیچکدوم از کارام دست خودم نبود و انگار کنترلِ دستام از ارادهام خارج بود!
کمی فشارش دادم و سرخوش خندیدم.
_چه بزرگه ماهان! من که سایزم و گفتم بهت، تو نمیگی؟
هوشیار تر از من بود، کلافه دستم و پس زد
_نکن زُلفا، داری تحریکم میکنی.
شیطنت کردم و دوباره دستم و سر دادم رو خشتکش.
_اگــه تحریــک بشـــی چی میــشــه؟
به یکباره بازوم و به چنگ گرفت و من و روی کاناپه خوابوند.
روی تنم خیمه زد و غرید:
_این میشه
لبهاش و روی لبهام گذاشت و با ولع بوسیدتم.
ادامه شو بیا تو چنل زیر بخون چطوری دایی ناتنیش مست به جونش میوفته 😱👇
https://t.me/+4hoMnMlZZfQ5NTc0
https://t.me/+4hoMnMlZZfQ5NTc0
https://t.me/+4hoMnMlZZfQ5NTc0
زُلفا دختر شیطون و هاتی که عاشق دایی ناتنیش میشه و وقتی که هردو حسابی مستن باهم سکس میکنن.
زلفا از اون شب چیزی یادش نمیاد تا اینکه شب عروسی داییش میفهمه حاملست!
گنــاهــم بــاش
به قلم: راحله dm بزرگسال و اروتیک🔥 نویسنده ی رمان های بیوه ی برادرم/ گیوا و...