cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

#مشاوره ازدواج و خانواده**

# راه در جهان یکی است و آن راه راستی است آیدی جهت مشاوره و تبلیغات: https://t.me/zoooaz9 لینگ کانال https://t.me/Moshaavrspahvnd

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
2 740
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
-97 أيام
-3830 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

🌱🌸🌱🌸  مژده🤗 🔆#مشاوره تلفنی 7 دقیقه ای رایگان فقط امروز❗️ برای کمک به دوستانی که به هر جهت ، پرداخت هزینه #مشاوره برایشان مقدور نیست ، امروز تا ساعت 12 شب ، میتوانند برای مشاوره تلفنی 7 دقیقه ای به صورت رایگان اقدام کنند👌 🔆 لطفا دوستانی که برای این منظور به پیوی مراجعه میکنند ، حتما مطرح کنند که برای مشاوره تلفنی7 دقیقه ای رایگان ، مراجعه کرده اند آیدی جهت هماهنگی👇 https://t.me/ZOOOaz9 🌸🌸🌸🌱🌱🌱🌸🌸🌸
إظهار الكل...
1
چهارم اردیبهشت‌ماه، سالروز تاجگذاری فخرِ تاریخ، پدر #ایران نوین اعلیحضرت ‎#رضاشاه_بزرگ بر تمام میهن‌پرستان و ایران دوستان فرخنده باد.
إظهار الكل...
11👏 2🤨 1
🌱☀️🌱 🔷 داستان معجزه ی عشق (قسمت آخر) نسیم خنده به لبش اومد و گفت: هنوزم اون متلک های قدیم رو بلدی؟ تو با من بد کردی روزبه اما منم بچگی کردم ، به جای اینکه اون روزها کنارت باشم و ترکت بدم ، گذاشتم و رفتم ، فقط سال اول خوب بود ، بعدش که دیگه معتاد بودن تو و نق زدن های من.... روزبه هم قهقهه ای زد و گفت: فعلا که دو روزه خمارم ، فکر کنم که به نبودن مرفین توی بدنم دارم عادت میکنم. حس ششم بهم گفته بود که این روزا سر و کله ات پیدا میشه. نسیم: آره من روزهای سختی رو توی این مدت گذروندم ، روزبه تو میتونی ترک کنی ، من می‌دونم تو آدم قوی و با اراده ای هستی ، یک یا خدا بگو و شروع کن به کنار گذاشتن این لعنتی. من می‌خوام باهات زندگی کنم. نوید و برادر نسیم که اونها رو تنها گذاشته بودن و یه مقدار دورتر ایستاده بودن تا زن و شوهر سابق که تازه همدیگر رو پیدا کرده بودن ، بهتر بتونن با هم گفتگو کنن ، زمزمه اونها رو می‌شنیدن و فهمیده بودند که خبرهای خوشی توی راهه. روزبه درخواست کرد که یک نخ سیگار برام بیار تا آخرین نخ سیگارم رو دود کنم و برای همیشه با دود خداحافظی کنم. نسیم که توی این مدت در مورد اعتیاد و افراد معتاد کلی تحقیق و مطالعه کرده بود و میدونست چجوری باید با یک معتاد در حال ترک رفتار کنه. یک نخ سیگار رو که به این نیت توی کیفش گذاشته بود رو بیرون آورد و به طرف روزبه گرفت و با امیدواری نگاهی به آسمان کرد و باران اشک از چشماش سرازیر شد. به خدای خودش به صورت زبانی چیزی نگفت و فقط در دل داشت با او حرف میزد و امید می‌جست. روزبه سیگار رو گرفت لای انگشتهای دست راست، لبهاش رو به دندون گزید ، با نسیم چشم تو چشم شد ، زمان انتخاب بود ، یک انتخاب سخت ، یک جنگ تمام عیار با خودش. غیر از خودش، سه نفر دیگه هم منتظر بودن که چه خواهد شد؟ دو دقیقه گذشت و زمان خیلی آرام داشت سپری میشد ، نفسهای در سینه حبس بود ، آیا چنین اراده ای در روزبه وجود داشت که بر نفس خودش غلبه کنه!! دقیقه سوم و چهارم هم گذشت و روزبه با وجود اینهمه سختی تونست حیاتی ترین و مهم ترین تصمیم زندگیش رو بگیره ، سیگار تکه تکه شده به هوا پرتاب شد و بعد از آن همگی به منزل پدر روزبه رفتن و بعد از چند ماه مراقبت و همکاری و همفکری خانواده روزبه و نسیم با روزبه ، این فرد با اراده قوی و مصمم تونست که اعتیادش رو ترک کنه و بعد از آن عقد مجدد و آغاز یک زندگی شیرین در کنار همدیگر.  ☀️نوشته از روح الله سپهوند @Moshaavrspahvnd مشاوره ازدواج و خانواده
إظهار الكل...
👍 8🤣 8 6👏 1
#پوزیشن جنسے نام: Spanish Sunset - غروب اسپانیایی درجه سختی: متوسط طرف فعال: زن مرد مطابق شکل روی مبل دراز کشیده و پای خود را روی زمین قرار میدهد. زن نیز در جهت مرد روی آلت او نشسته و دخول صورت میگیرد. دخول عمیقتر کاهش درد حین رابطه تنوع در رابطه @Moshaavrspahvnd مشاوره ازدواج و خانواده
إظهار الكل...
😍 2💋 2
سپاس از این همه حمایت..... واقعا من چکار کنم با این همه لایک!! آدم دوستانی مثل شما داشته باشه ، دیگه هیچ غمی توی زندگیش نداره. دمتون گرم🙌
إظهار الكل...
🙏 3😁 1
🌱☀️🌱 🔷داستان معجزه ی عشق (قسمت دوم) چند روز دارم به مامان و بابا التماس میکنم ، یه قرون نمیذارن کف دستم. منم میگردم از لابه لایه آشغالهای مردم یه چیزهایی پیدا میکنم و خرج خودم میکنم. نوید: خرج خودت!! بگو خودم و زن و بچه ام..... مامان بیچاره که هر روز بهت پول میده ، حالا امروز نداشته بهت بده تو باید بری دزدی؟ روزبه: بازم گفت دزدی! نوید به خدا الان میزنم لهت میکنم ، ناسلامتی برادر بزرگتم. نوید دست برد که آهن رو از دستش بگیره ، روزبه سریع آهن رو کشید اون طرف و دو برادر درگیر شدن ، با سر و صدای اونها چند نفر جمع شدن و اونها رو از همدیگه جدا کردن. وقتی که فهمیدن برادر هستن ، هر کدوم راه خودشون رو کشیدن و رفتن و نوید و روزبه خسته و کوفته کنار هم نشستن ، با همدیگه شروع به حرف زدن کردن ، صمیمیت عجیبی بین اونها حاکم شد ، جو به طور کلی عوض شد و با یک لحن خوب و مهربانانه با همدیگه مشغول گفتگو شدن ، گاهی لبخند به لبشون میومد و گاهی هم قطره اشکی از گوشه چشمشون بیرون میجهید. روزبه اونقدر خسته بود که لحن و تن صداش کم کم داشت ضعیف و ضعیف تر و لرزان تر و جسمش هم بی حالتر میشد ،دست و پا و کل بدنش شل شده بود. یهو گوشی نوید به صدا دراومد ، نوید سریع گوشی رو گرفت و گفت: ای وای ، لابد بابا یا مامانه ، چرا من زودتر بهشون زنگ نزدم که از نگرانی دربیان. اما وقتی گوشی رو گرفت که جواب بده ، شماره براش ناشناس بود ، بعد از لحظه ای مکث گوشی رو جواب داد ، صدای طرف مقابل آشنا بود ، بعد از احوالپرسی متوجه شد که نسیم زن سابق داداشش روزبه هست ، خیلی تعجب کرد. نسیم حال و احوال روزبه رو پرسید و نوید هم که از تعجب داشت شاخ درمی‌آورد ، نمیدونست چی بگه و گفت که آره حال روزبه خوبه و یکسری حرفهای دیگه که نمی‌خواست اعتیاد و کارهای نامتعارف و غیرعادی روزبه رو لو بده ، اما نسیم مصمم بود که میخواد که حتما روزبه رو ببینه ، بالاخره نوید موافقت کرد و آدرس همون جایی که بودن رو به نسیم داد و در حالی که قدم زنان و در حال مکالمه یه مقدار از روزبه دور شده بود ، آرام آرام به جای اول برگشت ، گوشی رو قطع کرد اما وقتی پیش روزبه رسید ، روزبه همونجا خوابش گرفته بود. هوا گرم بود و نوید میدونست که روزبه اینجوری سرما نمیخوره و خیالش از این بابت راحت بود ، کمی اون طرف تر نشست و سرکی به برنامه های گوشی کشید و منتظر شد تا زن داداش سابقش از راه برسه. همش با خودش فکر میکرد که آخه بعد از اینهمه مدت ، نسیم با روزبه چکار داره؟! نگاهی به روزبه انداخت ، دید که برادرش اونقدر به خواب سنگین فرو رفته که فعلا بیدار نمیشه. نوید باز هم متوجه شد که یادش رفته به خانواده زنگ بزنه و بهشون بگه روزبه اینجاست. سریع شماره پدرش رو‌گرفت ، بار اول بی نتیجه بود اما بار دوم یک صدای خواب آلوده جواب داد: نوید چی شد؟ برادرتو پیدا کردی؟ نوید: آره پیداش کردم حالش هم خوبه. من هوش و حواسم به پیدا کردنش بود ، نتونستم زنگ بزنم ، شما چرا زنگ نزدید؟ بابا: چند بار به خواهرت گفتم زنگ بزن ، گفت زنگ زدم خطها خرابه ، حالا نمی‌دونم واقعا خطها خراب بود یا مشکل از گوشی خواهرت بود؟ نوید در حال مکالمه بود که با صدای هراسان زن داداش سابقش متوجه حضور ایشون شد که به همراه برادر ۱۴ ساله اش اونجا حضور پیدا کردن. سراسیمه از پدر خداحافظی کرد و بعد از احوالپرسی و اندکی خش و بش با همدیگه به روزبه نزدیک شدن ، روزبه هنوز خواب بود و صدای لرزان نسیم خبر از دلتنگی او میداد ، تاریک بود و اشکهایی که آرام آرام از گونه هایش فرو میغلطید رو کسی نمیدید. ساعت از ۱۲ شب گذشته بود و تا لحظاتی سکوت فضا را پر کرد و تنها صدایی که سکوت را می‌شکست ، صدای نفسهای تند روزبه بود که در خواب نفس را به صورت صدادار پس میداد و فرو میبرد. بدون اینکه مزاحمتی برای خواب روزبه ایجاد کنن ، باب گفتگو رو باز کردن ، نسیم دیگه نتونست جلوی بغض خودش رو بگیره ، بغضش رو شکست و اعتراف کرد که توی این مدت خواسگارهای زیادی داشته اما نتونسته از فکر روزبه بیرون بیاد. از مهربانی ها و دلسوزیها و شوخ طب بودن روزبه گفت و به روزها و خاطره های خوبی که با روزبه داشت اشاره کرد. نوید هم تایید میکرد و گاهی باهاش همراهی میکرد اما نتونست کتمان کنه که روزبه مصرف مواد رو کنار گذاشته ، نسیم هم که خودش همه چیز رو فهمیده بود و چیزی برای پنهان کردن نبود. نوید کل جریان امروز و امشب رو هم برای نسیم تعریف کرد ، غرق در حرف زدن بودن که صدای روزبه از اون طرف بلند شد و گفت: نسیم تویی؟ اومدی سر نعش شوهر سابقت؟ بازم دمت گرم. حداقل یادی از این خاکستر کردی. ادامه دارد..... ☀️نوشته از روح الله سپهوند @Moshaavrspahvnd مشاوره ازدواج و خانواده
إظهار الكل...
17👏 7👍 3😁 3🤣 2
🌱☀️🌱 #خانومها_بخوانند 🔴متاسفانه این جور چیزا تو خانواده های سنتی و ایرانی بد جا افتاده 🔴و بعضی مسائل رو بی حیایی میدونن برای همینِ که بچه های نسل امروز در ابراز محبت یکمی کندن و بعضیا اصلا بلد نیستن.!!! 🔴🔴🔴چون از پدر و مادرشون یاد نگرفتن.!! ❌پدرو مادر انقدر ازهم فاصله گرفتن که به قولی ❌ زشته بده جلوی بچه ها ❌ نباید محبت کنیم ❌نباید نوازش کنیم ❌ نباید ببوسیم زشته. 📢واس همین اتفاقات افتاد و الان نسل امروزو نگاه میکنیم میبینیم که هم غرور کاذب دارن هم حیای کاذب و نسبت به هم نمیتونن ابراز احساسات داشته باشن!!!! 🔴پس ان شاالله غرور کاذب و حیای کاذب رو کنار بذارید👍 @Moshaavrspahvnd مشاوره ازدواج و خانواده
إظهار الكل...
👍 8
با زن خود همچون ملکه برخورد کنید تا عاشقانه هایش را یکی پس از دیگری برای شما رو کند و شما را #پادشاه قلب خود بداند❤️ @Moshaavrspahvnd مشاوره ازدواج و خانواده
إظهار الكل...
8
داستان فوق نوشته بنده (روح الله سپهوند) هست و سه قسمت هست ، که این بخش اول داستان هست و اگه مورد توجه دوستان قرار بگیره و لایک زیاد بخوره ، بخش دوم و سومش رو هم میذارم
إظهار الكل...
🤣 8 4👍 3
🌱☀️🌱 هوا تاریک شده بود و روزبه هنوز توی خیابان بدون هدف قدم میزد و گاهی توی پارک ها و بلوارهایی که سر مسیر بود ، زیر سایه درختی می‌نشست و نفسی تازه میکرد ، عرق های تنش خشک‌ میشد ، به آدمهای اطراف نگاه میکرد ، خانواده ها و بچه های کوچیک و بزرگ رو با چشمهای گرد و عسلی رنگش نظاره میکرد و بعضاً آهی میکشید و دوباره سر به زیر می انداخت و توی خودش فرو می‌رفت..... دو سال از طلاق زنش می‌گذشت و گهگاهی بهش فکر میکرد ، گرچه بیشتر دغدغه و هوش و حواسش فقط یافتن و دست و پا کردن مواد مصرفی(مخدر صنعتی) بود و بیشتر وقتها در خماری به سر میبرد اما گاهی اون روزها رو به یاد می آورد و خاطرت تلخ و شیرین گذشته رو که با همسرش داشت ، مرور میکرد و افسوسی روی چهره اش نمایان میشد..... نسیم دختری بود که خام حرفهاش شده بود و با اینکه کمابیش از اعتیادش خبر داشت ، جواب بله رو بهش داده بود و با هم سر خونه و زندگیشون رفته بودن ، حدود سه سال باهم زندگی مشترک داشتن ولی به هر دلیل توی این مدت بچه دار نشده بودن ، اختلافات این دو نفر بعد از یک سال به خاطر اعتیاد روزبه شروع شده بود و نهایتا در سال سوم ، نسیم تونست که طلاقش رو بگیره. دیگه ساعت ۹ شب بود و روزبه همچنان توی شهر سرگردان بود ، گاهی با خواهش و التماس یک نخ سیگار از اطرافیان می‌گرفت و دود میکرد و گاهی هم توی لاک خودش فرو می‌رفت یا قدم میزد. کلی از کوچه و خیابان‌های شهر رو با قدمهای نسبتا آهسته طی کرده بود. خانواده روزبه چشم به راهش بودن و پدر و مادر کم کم داشتن نگران میشدن که نکنه بلایی سر پسرشون اومده باشه، بساط شام رو چیده بودن ، یهویی محمدعلی پدر روزبه صداش رو بالا برد و به پسرش نوید گفت ، نوید برادرت چرا نیومد؟ خبری ازش نداری؟ نوید با بی حوصلگی کنترل تلویزیون رو چند بار توی این دست و اون دستش جابجا کرد و با اخم گفت: من چه میدونم؟ مگه بار اولشه!! هر روز ما با روزبه این ماجراها رو داریم. بابا این آدم یه گوشی تلفن هم نداره که بتونیم بهش زنگ بزنیم ، لابد داره دنبال رزق و روزیش میگرده ، آخر شب هم برمیگرده خونه ، بعدش رو کرد به مادرش و گفت: مامان بساط سفره رو بچین ، مردیم از گشنگی. مادر نگاهی بهش کرد و یه نفس عمیق بیرون داد و گفت: ای خداااااا از این طرف روزبه بالاخره تونست یک نفر رو راضی کنه و گوشی تلفن رو ازش بگیره و به یکی از دوستاش زنگ زد و درخواست یه مبلغ ناچیز پول کرد و اونم بهش گفت که بیا در خونه تا بهت بدم ، خیلی خوشحال گوشی رو به صاحبش پس داد ، شلوار چروکیده و خاکیش رو مرتب کرد ، کمربندش رو محکم کرد ، از جلوی یکی از مغازه ها از شیلنگ آبی که جلوی مغازه بیرون بود ، بعد از اینکه از مغازه دار خواهش کرد شیر آب رو براش باز کنه ، یه مقدار آب نوش جان کرد و کمی هم به سر و صورتش زد و با پای پیاده برای گرفتن پول راهی شد. خانواده روزبه شام خورده بودن و هر کسی گوشه ای افتاده بودن ، تا چند لحظه سکوت خونه رو گرفته بود. خواهر روزبه بلند شد تا ظرفها رو بشوره ، این بار خانم خونه یعنی مادر روزبه گفت: ای خدا این بچه کجا رفت؟ نوید پسرم برو دنبالش بگرد و پیداش کن ، ارغوان که مشغول شستن ظرفها بود گفت: فکر کنم پیش شهاب باشه ، بعضی شبها میره اونجا. پدر هم به صدا درآورد و گفت ، نوید اگه نمیری تا خودم برم. بالاخره نوید از جاش بلند شد و گفت خیله خب بابا دارم میرم. روزبه سر مسیر نزدیک به یک پارک ، یک تکه آهن پیدا کرد و با خودش گفت: این باید حداقل سه چهار کیلو باشه. اول اینو ببرم بفروشم ، زودتر هزینه موادم جور بشه ، بعدش میرم از جمشید پول رو میگیرم ، توی همین فکرها بود و طبق معمول همیشگی خواست از وسط پارک راه خودشو ادامه بده که خیلی تصادفی برادرش نوید از راه رسید و همزمان چشم تو چشم شدن ، نوید با اینکه عصبانی بود ولی سعی کرد احترام برادر بزرگ رو نگه داره و گفت ، کجایی تو؟ همه منتظرت هستن ، زود باش بریم خونه تا بابا و مامان از نگرانی دربیارن ، روزبه که توی فاز خودش بود گفت: ای بابا ، مگه بچه ام!! تو برو منم میام ، نوید: یعنی چی منم میام ، بیا با هم بریم ، آخه تا کی میخوای..... روزبه: بهت میگم برو نوید ، به خدا حوصلتو ندارم ، بحث نکن با من. نوید: من که نمیرم ، کلی بهشون قول دادم که حتما پیدات میکنم و باهم برمیگردیم خونه. روزبه داد زد ولم کن ، به خدا الان این آهن رو‌میکوبم توی سرت تا خونین و بالین بشی. نوید: این آهن چیه دستت؟؟ بازم برای اون زهر ماری داری از این چیزا جابجا می‌کنی!! از کجا آوردی اینو؟ باز هم به خاطر یه تکه آهن میخوای پلیس رو بریزی در خونه و توی کوچه آبرومونو ببری! روزبه داد زد و گفت: از کجا آوردم؟ آخه این تکه آهن مگه صاحب داره؟ مگه از دیوار کسی بالا رفتم؟ توی این تاریکی یه گوشه افتاده بود ، برداشتم. 🌟 ادامه دارد..... #نوشته از روح الله سپهوند🌹 @Moshaavrspahvnd مشاوره ازدواج و خانواده
إظهار الكل...
21🤣 7👍 6👏 1