cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

⚘⃟ ꙰᳀ᷝ پـرنـسس‌فـقیر ⅅ ⃟꙰⚘

🌒﷽ 🍂پرنـسس‌فـقـیر🍃 🦋پارت‌گذاری‌هر‌روزیک‌پارت🦋 🥀پایان خوش☘️ کپی اکیدا ممنوع و حرام است🚫 پیگرد قانونی دارد حتی با اسم نویسنده.

إظهار المزيد
إيران191 525لم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
519
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

پارتهای بعدی از رمان پرنسس به ۱۴۱رسیده در صورت تمایل اونجا اد بشید https://t.me/joinchat/VriNIQyHRqD9KGUk چون دیگه فقط اونجا پارتگذاری میشه❤️ 👆👆
إظهار الكل...
#پارت_83 ابروهام به موهام چسبید. -مطمئنی؟! شاهین باجدیت گفت: -بله آقا.. پیش همین خانم زندگی می کنه. لبم و گازگرفتم، مگه میشه؟! گنگ به جلوم خیره شدم. -باشه، فهمیدم ولی آقا شاهین به احتمال صد درصد اون کسی نیست که دنبالشم، ولی مرسی. خودم بررسیش می کنم اگه نبود بهت اطلاع میدم. -اگه این قدر مطمئنید، به جستجو ادامه میدیم.. سرم وتکون دادم. -اوکی مرسی. به عمو جریانو گفتم که من و بیشتر گیج کرد، اونم نظر من و داشت ولی گفت شاید خواهرم مواظبش بوده. عصبی خود خوری کردم تا پیام دنبالم اومد با پیام به اون مدرسه رفتیم. با حالی خراب جلوی درمنتظر بودیم، نگاهم به عکس بود، پیام به نیم رخم زل زده بود. -جلوی دم مدرسه پسرونه چی می خوای؟ حالا اگه دخترونه بود بازهم یه چیزی بود. بلند خندید. -البته برای تو.. باید.. عصبی توپیدم. -خفه شو. پیام لب و لوچه اش و با نازجمع کرد، عکس سهیل و بهش نشون دادم. -پیام یه کاری برام بکن حیاتیه برام این پسر رو پیدا کن وقتی دیدیش، میری جلوی به بهانه ای باهاش حرف میزنی. اخمی کردم. -خو زبون به دهن بگیر بگم. -بنال. -یه تارمو ازش برام بیار. ابروهاش بالا پرید. -زده به پسرت؟! توی مخت پِهِن پر کردن؟ مشتی به بازوش زدم. -توهین نکن اگه بیاریش اسمم و بهت میگم. طرفم چرخید. -تار موی اون به چه دردت می خوره؟ توان حرف زدن هم نداشتم با التماس سرم و تکون دادم. -اذیتم نکن، خودم به اندازه ی کافی ذهنم درگیره خب همین یه کار و بکن، خیلی مهمه. اخم آلود بهم زل زد. -باشه.. ولی باید برام توضیح بدی. آروم زمزمه کردم: -هرچی کمتر بدونی برات بهتره به نفعه خودت پسر. وقتی مدرسه تعطیل شد، نگاهم بی قرار و حیران توی جمعیت می‌چرخید. -اونه.. اونه نگاهش کن. کوله پشتی لاک پشتهای نینجا داره. سریع به مسیر نگاه پیام نگاه کردم با دیدنش اشک توی چشمم جمع شد. پیام خواست پیاده بشه یه پاشو که پایین گذاشت بازوش و کشیدم. مستاصل و نگران نالیدم: -مواظب باش، عادی رفتار کن، اذیتش نکنیا، فقط همون کار و بکن، یه طوری رفتار کن که ازت نترسه. اخم‌هاش بهم گره خورد، برگشت سرجاش بهم زل زد: -تو داری چکار می‌کنی؟! نگاهم به سهیل بود، هلش دادم. -برو تا نرفته. کلافه چشم غره‌ ای بهم رفت و پیاده شد، کمی بعد جلوش ایستاده بود، نمی‌دونم چی بهش می گفت. دستی به موهاش کشید، سرش و عقب کشید، معلومه عصبی شده، دستش روی شونه‌اش نشسته بود. درهمین حال تمنا رو دیدم با خشم به طرف پیام رفت. نمی‌دونم چی شد که باکیف دستیش به بازوی پیام زد، بعد سر سهیل روتوی بغل گرفت. پیام کلافه وعصبی کمی از اونا فاصله گرفت و...
إظهار الكل...
#پارت_82 با چشم‌های به خون نشسته توی چشمهاش زل زدم. -تو چه گوهی خوردی؟! بلندتر داد زدم: -تو بی خود کردی این تجاوز اگه اون ور بودی به غلط کردن می انداختمت. با قفسه ی سینه ای که بالا و پایین می شد، یقه اش و گرفتم. -تو حال خودش نبود، نمی‌فهمی چی میگی؟ بروخودت و به دکتر نشون بده. لبهاش لرزید، کلافه دستم و پس زد آشفته اتاق و بالا و پایین کرد. -بس کن.. من.. من. مستاصل بهم زل زد، یه دستش و به کمرش و با دست دیگه اش به موهاش چنگ زد: -حس می کنم دارم دیوونه میشم، کنترل خودم و ندارم. نمی دونم چم شده توی شمال من و جادو کردی، خودم هم نمی‌فهمم این چه مرضی که توی تنم نشسته طوری که از خودم وحشت کردم. دستش و بلندکرد خواست روی گو‌نه‌ام بزاره، سریع سرم و عقب کشیدم. -بهم دست نزن چندشم میشه دیگه از نزدیکی منم رد نشو. -اینطوری نکن، حالم بدِ حس خیلی مزخرفی دارم پس آزارم نده تو که پسری چیزی ازت کم نمیشه. بانفرت هلش دادم عصبی بیرون رفتم از این مردتیکه عوضی حالم بهم می‌خورد، سریع دنبالم اومد توی پاگرد گفت: -کجا میری با این سروضع؟! -جهنم بهتره از اینجاست می فهمی؟ دارم خفه میشم از جایی که تو هستی، گرفتی یا حالیت کنم؟! چندین پله پایین رفتم، چقدر این بشر پرو بود. -آرمیــا منتظر جوابتم. ازخشم به دیوار مشت کوبیدم، چشم بستم‌ تا کنترلم و از دست ندم و سربه نیستش نکنم، یه دفعه یاد علاقه‌ی ساواش به پوریا افتادم نقشه ای خبیثانه به سرم زد. لبخند محوی زدم و سریع برگشتم، درحالی که ازخشم کبود شده بودم، می‌لرزیدم، لب زدم: -باشه روش فکر می‌کنم، اما.. لبخندم پر رنگتر شد، چشمهاش از خوشحالی درخشید قدمی به طرفم برداشت، دستش و سمت لبم آورد، سریع خودم و عقب کشیدم به پهلو ایستادم با عکس العمل سریعی با دستم پسش زدم. پوریا چشمکی زد. -تو جون بخواه. پوزخندی زدم: -دوستت ساواش به مردا تمایل داره اول با اون وارد رابطه شو اگه دیدی واقعاً به مردا تمایل داری بیا منم روش فکر می‌کنم. ابروهاش بالا پرید، دستهاش مشت شد. -بسه این چرت و پرتا چیه؟! عصبی بهش زل زدم. -مگه من و نمی‌خوای؟! مگه تازه نگفتی جون بخوام اگه دلت من و میخواد باید برام بجنگی برای جلب نظرم این شرط منه شرطم این که اگه با ساواش بهت خوش گذشت بدون بامنم بهت خوش میگذره، درضمن من رو حرف کسی نمیام توی بغلت‌.باید یه فیلمی چیزی که درست درمونِ که نشون بده باهم بودید، بیاری روش فکر می‌کنم. پوزخندی زد: -اگه آوردم‌، من و رد کردی چی؟ -هیچ وقت جواب اینو تا امتحان نکنی‌، نمی‌فهمی، من مایلم تصمیم بگیرم؟! با آدم ضعیفی هم طرف نیستی که با زور سوارش بشی. اخم کرد. -اذیتم نکن، میلم به توئه، معلومه که با اون بهم خوش نمی‌گذره، واحد پایین بالای سیصد میلیارد قیمتشه به نامت می‌کنم. پوزخند زدم: -من و با پولت می‌خری؟ خیلی احمقی. عصبی بهم زل زد: -من دلی خواستم‌ت. تو مثل دخترا داری برام تاقچه بالا میزاری، منم دارم امتحان می‌کنم ببینم دردت چیه. اگه دردت پول نیست چیه؟! بگو راحتم کن. -اول از حست مطمئن شو بعد بیا، درضمن شاید سهمی از شرکتت و خواستم، بهم میدی؟ یه تای ابروش و بالا برد. -امیدوارم کردی، ولی وای به حالت اگه بخوای سرکارم بزاری. دستش و سمت صورتم آورد، انگشت شصتش و محکم روی لبم کشید با اخمی دستش و محکم پس زدم. -بکش این سگ مصب و. با لبخندی دستش و مکید، چشمکی زد: -گفتم که کنترلی روی خودم ندارم این چشم‌های درشت ومشکیت دیوونه‌ام کرده. چشم بستم از خشمم می‌لرزیدم. -تمامش کن پوریا از این مسخره‌ بازیات داره حالم بهم می‌خوره. خواستم برم، سریع بازوم و کشید. -آرمیا نرو، بمون خب؟ زیاد بهت نزدیک نمی‌شم، برو واحد پایین، حداقلش نرو پیش پیام وقتی با اونی خیلی حرصم می‌گیره. تاحالا پوریا رو تو این مدت اینطوری ندیده بودم، التماس رو توی چشمهاش میدیدم. پوزخندی زدم. -اینقدر از پیام بدت میاد؟ دست‌هاش و زیر بغلش زد: -من از اون بدم نمیاد از وقتی دیدم با اون چقدر خوبی دوست دارم خفه‌اش کنم اولین باریه که به اون پیام احمق حسودیم شده. -بهت اعتباری نیست‌ تو کلید همه جا رو داری، تو خواب میای منم خوابم سنگینه. لبش و گاز گرفت، عصبی از پله‌ها پایین اومدم، بدون اینکه از آسانسور استفاده کنم از پله‌ها پایین می‌اومدم. که گوشیم زنگ خورد، به گوشیم خیره شدم. -پووف، این من و می‌کشه. دکمه‌ی وصل و زدم. -الو.. الو.. ارمیا خوبی پیش پوریایی؟ -همم، میای سراغم؟ پیام با نگرانی آب دهنشو قورت داد. -اره، چیزی شده کجایی برجی؟ با کلافگی گفتم: -‌اهمم، توی پله‌هام نمیدونم کدوم طبقه لوکیشن می‌فرستم. با نگرانی گفت: -هنوز حالت بده؟ -هممم. پیام آروم لب زد: -باشه بمون میام سراغت. گوشی و قطع نکرده بودم که گوشیم دوباره زنگ خورد. شاهین بود اخمی کردم جواب دادم. -الو.. سلام. -الو.. سلام طوری شده؟! شاهین خندید. -نه آقا گفتید برادر این خانم و پیدا کنیم، پیداش کردیم.
إظهار الكل...
رپیلای پارت اول❤️
إظهار الكل...
#پارت_81 ضربان قلبم بالا رفته بود قفسه ی سینه ام بالا و پایین می شد. از خشم چشم بستم، سیبک گلوش به شدت بالا وپایین می‌شد، چشمهاش و باز کرد. سریع مثل دیوونه ها لبهاش و روی لبهام گذاشت با شدت و قدرت زیاد لبهام و توی دهنش کشید. شوکه باچشمهای درشت شده ماتم برد، سریع به خودم اومدم بامشت‌های پی‌در پی سریع ازش جدا شدم، خودم و از تخت پایین انداختم. باخشم ونفرت پشت دستم و رو لبهام کشیدم و پاکش کردم، صدای قلبم کر کننده بود‌. آب دهنم و بیرون پرت کردم باحالت چندشی پشت دستم و روی لبهام می‌کشیدم. مثل آتشفشان غریدم: -تو عوضی یه منحرفی؟! معلومه داری چه غلطی می‌کنی تو به جسمم تجاوز کردی، می‌فهمی؟! از دادم سرتاپام می‌لرزید، رگ گردنم داشت می‌ترکید از خشم به دیوار زدم. -تو رومی‌کشم، فهمیدی؟! پوریا کلافه روی تخت نشسته بود، سرش پایین بود به موهاش چنگ میزد. -از اون روز کنار ساحل آتیشی ازلبهای داغت توی تنم نشسته‌‌ که اصلاً کنترلی روی رفتارم ندارم میدونی با نگاهت واین چشمات داغونم کردی؟! قلبم داره جون می‌کنه. اخم‌هام بهم گره خورد. -معلومه داری چه گوهی می‌خوری؟! -تحقیق کردم من به دوجنس تمایل دارم، خودم تازه فهمیدم که به مرداهم تمایل دارم، منم دارم عذاب می‌کشم. کلافه بلند شدبا بالای تنه‌ی لخت دور اتاق چرخید. -جنون وار می‌خوامت، برای داشتنت هرکاری بگی می‌کنم. سرم داشت سوت می‌کشید. -میدونم به اندازه‌ی اولین بار من شوکه شدی اما یه حس تازه‌ای دارم، حس خیلی عجیبی دارم، بهت وقت میدم، تصمیمت و بگیری قول میدم بهت لذت بدم لذت بگیرم. شوکه چند قدمی عقب رفتم. -تو مریضی، فهمیدی؟! دیگه هیچ وقت به من نزدیک نمیشی، حالم ازت بهم خورد. خم شدم لبهاش و از روی زمین برداشتم، گوشیم و برداشتم. -آرمیا کجا میری؟! غریدم: -به تو چه؟! خیلی کثافتی. -آرمیا من ازت خوشم اومده. بیا باهم حرف بزنیم، دلم و خون نکن حالم بده تو روخدا من و درک کن‌ تو تنها کسی هستی که بهش میل دارم، می‌فهمی؟ باچشمهای به خون نشسته یقه‌اش و گرفتم محکم به دیوار کوبیدمش...
إظهار الكل...
دوپارت جذاب از پرنسس❤️
إظهار الكل...
#پارت_80 سریع از اونجا دور شدم اصلاً حالم خوب نبود، با بغض و حالی خراب سوار موتور شده مثل برق از اونجا دور شدم. پیام یه ریز زنگ میزد، گوشیم دیگه شارژ نداشت با صدای لرزونی گفتم: -دلم می‌خواد برم یه جایی که بتونم داد بزنم، خیلی دلم گرفته، حس می‌کنم، دارم از دورن متلاشی میشم. یاسر آروم لبخندی زد. -بریم، می‌برمت یه جای خوب. من و برد بیرون شهر روی تپه‌ای ایستادم، هوا کاملاً تاریک بود یاسر به شونه‌ام فشاری اورد: -داد بزن مرد خالی شو. خودشم شروع کرد به داد زدن، منم پشت بندش شروع کردم، نعره کشیدم. -لعنت به این زندگی.. به زانو دراومدم. -لعنت به این تقدیر نحس. فریادهای بلند بی‌هدف کشیدم، طوری که حنجره‌ام داشت پاره میشد، رگ گردنم و پیشونیم بدجور باد کرد بود. -گناه مون چی بود خداا.. هـان؟! نیم ساعتی داد زدم تاصدام گرفت، وقتی دیدم گوشیم داره زنگ میخوره گوشی رو دادم دست یاسرجواب بده. -الو.. سرم پایین افتاده بود مثل ابر بهاری گریه می‌کردم، دیدم گوشی رو از گوشش فاصله داد. -لطفاً آروم باشید، انگار حالش زیاد خوب نیست. کمی مکث کرد: -آهان باشه میارمش. سریع قطع کرد. -بلند شوبریم. پشت یاسر سوارشدم، آروم گفتم: -امروز اذیت شدی، شماره ت رو بده درتماس باشیم. شماره ش و گفت منم توی گوشیم سیو کردم، سرم روی کمرش بود که نگه داشت. -رسیدیم. به برج نگاه کردم. -چرا من و آوردی برج پوریا؟! یاسر لبش وگاز گرفت. -اون آقا آدرس اینجا رو داد. دستی به موهام کشیدم. -مطمئنی؟! پیام آدرس اینجا رونمیده، هووف حتما پوریا زنگ زده، الان می‌خواد سه ساعت سین جیمم کنه، حوصله‌اش و ندارم. -می‌خوای برگردیم؟ -نه بی‌خیال دیر وقته، بریم بالا. -بیاببرمت بالا خودم، برگردم. بازوش و گرفتم. -بی‌خیال بابا، فک نکن مامانت راهت بده، اخم و تخمت پوری فقط مال منه، انگار هووی منه. یاسر مردونه خندید. -باشه بریم. با اجازه‌ی نگهبان از آسانسور مجزای پنت هوس بالا رفتیم. زنگ در و زدیم، پوریا کلافه باچشمهای به خون نشسته در رو باز کرد، اخم‌هاش بیشتر توی هم رفت. -واقعاً خاک برسرت، نصف عمرمون کردی؟! عوضی آخه تو.. اصلاً چی بهت بگم؟! پیام کلی حرف بارم کرد، عین خیالت که نیست که بقیه توی هول ولا انداختی؟! -برو کنار حالم بده، اگه می‌خوای غر بزنی دعوا بکنی برمی‌گردم، پس اعصاب نداشتم و بیشتر خورد نکن. -بیا اینم ازجوابت همیشه‌ی خدا طلبکاری. پووفی کشیدم. -این دوستمه، اسمش یاسره بزار بیایم داخل بعد شروع کن.. -من رفع زحمت کنم. -صدات و ببر، اینجا سه خوابه‌ست، بدو ناز نکن. دستش و کشیدم، سریع به اتاقم رفتم، پریدم‌ دوش گرفتم، دوباره پوستا رو پوشیدم ازخستگی مثل جنازه شدم. صبح باحس نفس‌های گرمی روی گونه‌ام ولبهام چشمهام و بازکردم با دیدن پوریا توی تختم درست توی حلقم اخمی کردم. -توی اتاق من چه غلطی می‌کنی؟
إظهار الكل...
#پارت_79 آدرس رونگاه کردم، سعی کردم خونسرد باشم. -نخیر خانم آدرس همین جاست لطفاً بیاید بگیرید، من کار دارم باید بقیه سفارشات و تحویل بدم. -ولی آقا ما سفارشی ندادیم، اهورا اهورا عزیزم شما سفارش پیتزا دادید؟! صدای مردی روشنیدم. -نه چطور؟! -حتماً اشتباه شده. -ولی ادرس همینه. آدرس رو خوندم : -خانم این آدرسِ پولشم حساب شده. نفس عمیقی کشید: -باشه بیارید بالا. ازخدا خواسته درکه بازشد بالا رفتم، کمی پیاده روی کردم به درکه رسیدم زنگ و زدم درباز شد مردی چهار شونه و خوش چهره توی قاب در پیداش شد. یه پسر بچه سه یاچهار ساله مثل برق بیرون پرید. -اخ جون پیتزا، ایول بابایی خیلی دوست دارم. سرتاپا چشم شدم، به اون وروجک زل زدم، بغض بدی به گلوم هجوم آورد، به زور لبخندی زدم. بی‌اختیار لپ بچه روکشیدم، بسته روبهش دادم. -بیا بگیر نوشجونت آقاکوچولو. اهورا به نظر آدم خوبی می رسید، پول پیتزا رو سمتم کشید، درهمین حال زن سی ،سی ودو ساله‌ای توی قاب در پیداش شد. قلبم توی سینه‌ام جا نمی شد، چشمهای درشت بابا رو جلوی صورتم دیدم به عمیق چشمهاش زل زدم. بهم دیگه نگاه کردیم ولی کلاه مانع بود، هرچی سعی کردم، ازش چشم بگیرم ولی مگه میشد؟! خدا میدونه چقدر دوست داشتم بغلش کنم، بگم منم، پیداتون کردم اما نمیشه، خدایا گناه مون چی بود این همه بهمون بدی کردند؟! -ولی عجیبه. اهورا سریع پولش روسمتم کشید توی چشمهام اشک نشسته بود، حقمون این همه سال دوری نبوده. به زورخودم و کنترل کردم، لبخندی زدم. -حساب شده آقا. اهورا باتعجب زیاد گفت: -چی از طرف کی؟ -نمیدونم، آقا فقط گفتند حساب شده. در همین حال پسرِ پدرش و صدا زد. -بابا زودی بیا تلفن. سریع با ببخشیدی دور شد، سریع لبخندی زدم. -ببخشید خانم اگه میشه چند لحظه صبر کنید. یادداشت رو از زیردستکش مخصوص بیرون کشیدم. -کسی که این و سفارش داده یواشکی بدون اطلاع شوهرتون گفته این و به دست تون برسونم. اون و توی بغل بچه گذاشتم سریع با اجازه ای گفتم و مثل برق از اونجا دور شدم، خودم و بیرون انداختم...
إظهار الكل...
#پارت_78 -باشه فقط به شرطی که آدرسی روبرات می‌فرستم یه سر بهش بزن زودتر لطفا، قبل از هر کاری می خوام به اونجا یه سر بزنی.. اخمی کردم، اصلاً از پیشنهادش خوشم نیامد. -اون سرگرده؟! نه عمو الان زوده الان که نه به باره نه به داره، الان برم سراغش کارم و خراب کنِ! به وقتش میرم سراغش. -ولی.. -ولی و اما نداره عمو. -از دست تو بچه، فقط راستی منم کمی پس اندازه دارم که برات نگه داشتم، نیازتـ... وسط حرفش پریدم: -نه فعلاً که نیاز نیست. تو این پروژه هم بیشتر پولم و هنوز ندادن پس فعلاً پول دارم، الان فقط باید تمرکز کنم ببینم چی به چیه. -باشه. -فعلاً برم کمی کار دارم. -بسلامت، حواست به خودت باشه فقط کار احمقانه‌ای نکن. -چشم خداحافظ. - خدا نگهدارت. کنار خیابون ایستادم، منتظر آدرس شدم، کمی با تعلل آدرس روگرفتم. پسری رو روی موتوری اون طرف تر دیدم، طرفش رفتم. -آقا پسر این موتور شماست. کمی تعجب کرد. -نه مال ننه‌امه. دونفری که اونجا بودند، خندیدن. -ههه خندیدم. اون و ازت می خرم اگه مال خودته؟! یا اگه من و به آدرسی که میگم برسونی پول خوبی بهت میدم. ابروهاش بالا پرید: -جانم اینجا رو با آژانس اشتباه گرفتی. دونفر دیگه خندیدن، یکیشون بلند شد. -باشه، بیا من تو رو ببرم. -اوکی، دمت گرم، فقط عجله دارم. -باشه داداش، بپر بالا. سریع پشت موتورش نشستم آدرس رو بهش دادم اونم سریع گاز داد، کمی بعد توی اون محله بودیم، خونه‌های خوبی داشت. از توی کیفم پول و بهش دادم. -نه داداش بی‌خیال فقط خواستم کمکت کنم. لبخندی زدم، دستم و تکان دادم. -بگیر پسر خیلی هم ممنونم. -گفتم که دلی رسوندمت، چون اصلاً خوشم نمیاد کسی رومسخره کنند برای همین.. سرم و تکون دادم. -فهمیدم من آرمیام،تاهفت ماه دیگه ایرانم هر مشکل کامپیوتری یا هک گوشی یا کارایی که سرکارم به پلیس ها نیافته هستم. کمی منتظر شدم، نگاهم به آدرس بود، پسر جوون خیلی خوبی به نظر میرسید. -می خوای منتظر بمونم تا کارتون تمام بشه برسونمت؟! -راستش به این جور جاها وارد نیستم، اگه بمونی که ممنونم. کمی منتظر شدم، دست پسر روی شونه‌ام نشست. -منتظر چی هستی؟! -نمی دونم، می‌خوام یه چیزی رو چک کنم. شکاک پرسید: -چیو؟! -مردم اینجا چیو بیشتر از همه دوست دارند یعنی چی بیشتر سفارش میدن؟! -خوردنی باشه، پیتزا. - میشه برام یه پیتزا خانواده سفارش بدی، آدرس اینجا رو بده. گنگ نگام کرد. -باشه. -راستی اسمت چیه؟! -من یاسرم، خوشبختم. یاسر پیتزا رو سفارش داد، کمی بعد سفارش رو تحویل گرفتم، پول رو بهش دادم. -یاسر دستکش‌ وکلاه موتورت رو بده دستم زخمیه. خود کارم و درآوردم به زبون فرانسوی نوشتم. - من بودم که جعبه‌ی موسیقی عروس ودامات که خیلی دوست داشتی شکستم. بارو کن غیر عمدی بود اما انداختم گردنِ سهیل منو ببخش. من نزدیکتونم اومدم خاکسترتون کنم توام مواظب خودت باش راجب اینم چیزی به کسی نگو. با استرس زنگ در رو فشار دادم کمی بعد صدای ظریف ونازک زنی رو شنیدم. -بفرمابید؟! صدام لرزید: -سلام خانم، پیتزا آوردم، یا بگیرید یا در و باز کنید براتون بیارم. کلافه گفت: -ببخشید اما ما سفارش ندادیم.
إظهار الكل...
#پارت_134 -چه خبرِ طلوع اینا چیه؟! اخمی کردم و شونه بالا انداختم. -وسایلم رو از خونه ی پوری برداشتم باهمون صورت اخمو گفتم: -تو کجا داری میری؟! پووفی کشید. - میرم جایی برمی گردم. کلافه سمت در رفت درحالیکه کفشهاش و می پوشید گفت: -خورده فرمایشات شازده دومادِ، از خودت پذیرای کن زود میام. سرم و تکون دادم. -جایی نری باهم بریم آرایشگاه. روی مبل لم دادم. -من نمیام آرایشگاه خودم یه کاریش می کنم خودت برو. اخم ریزی وسط ابروش نشست. -اره این طوری بهتره. فقط چیزی نمی‌خوای؟! -نوچچ. با لبخندی دستش و روی شونه‌ام گذاشت، همین که در بسته شد، چمدانم و همون جلوی در رها کردم. تند تند وسایلی که اینجا داشتم توی چمدان دیگه‌ای گذاشتم‌، هرچی مواد روی روشویش مورد نیاز تغییر چهر‌ه‌ام بود که قابل استفاده بود، توی چمدان گذاشتم، بقیه روتوی کیسه زباله انداختم. توی آشپزخانه رفتم چشم به ماگ زوجی که پیام برام خرید بود افتاد، خواستم برشدارم تا اینجا هم اثری ازم باقی نمونده باشه اما دلم نیامد پیام خیلی بی‌منت صادقانه هوام و داشت، حقش نبود. براش هدیه‌ای گرفته بودم به همراه یه یادداشت روی تخت اتاقم گذاشتم چون هیچ وقت از خداحافظی خوشم نمی‌اومد. باشنیدن صدای درسریع از آشپزخونه بیرون پریدم، از تو چشمی نگاه کردم با دیدن معین لبخندی زدمو سریع دروباز کردم. -سلام. -سلام، زود بیا داخل تاپیام نیامده اینجا روپاکسازی کنیم. معین وارد شد، کفشش و درآورد، دمپایی روفرشی پا کرد. -بیا آقا اینم بلیط که گفتی با پیک نفرستم. برگشتم ازش گرفتم. -باشه ممنونم بادیگارها رو چی کار کردی؟!
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.