حلقه سوم
از همان روز که هیچ به چیز تبدیل شد و کسی نفهمید چگونه اینکار را کرد، لبهی دیوارهای بلند حلقه سوم زحل، قدم میزنم. @ZVesper_bot https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-70473-2NR6EWv
إظهار المزيد501
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
-17 أيام
+1830 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
من عادت ندارم اینجا مداحی بذارم، خیلی وقت پیش واحدی از حسین بخشی گذاشتم، صوتی از سال ۸۹ که مدتها چیزی نشنیدم که نزدیک بهش باشه. امسال صدای بخشو من رو نجات داد. بشنویدش.
«گفت برخیز ز جا ای مه رخشنده مادر
قد شمشاد علم کن و بکش تیغ دو پیکر»
@vesperistyping
گفت بر خیز زجا ـ بخشو.mp36.23 MB
من هنوز توو «اکبری میشوی از بین عبا میریزی» دیروز موندم، طاقت «مثل تو تشنه لبی ناز به دریا نکند» رو ندارم.
-چیه پشت گوشیت؟
+فلسطینه
-بیخیال!
+[صدای خنده]
-شرارههای آتشو بکن تو پس!
+مسئله دینی نیس.
-دین و سیاست از هم جدا نیستن. رمز؟
فردا قراره برگردم به اون خیمهای که چندسال اول نجوونیم رو تنها گوشهی خیابونهاش مینشستم. برگردم به رایةالعباس و ذکر شروع «ای حرمت در دل و جان یا علی!» به گریه کردن با واحدهای ۹۸. به گل ریختن شب ششم ۹۶ روی عزادارا برای اولین بار. به مدح عجین با روضه خون ن حاج محمود. به پیاده شدن از سرویس مدرسه و دویدن سمت مترو قیطریه. به «یک طرف اکبر به میدان میرود، دامن کشان» به دیدن زینأب و چایی گرفتن و پیاده بالا رفتن از سلیمی. به «امیرالمومنین صحرای محشر را تماشا کن!»
۱-
متمایل به ستون اول پوش حسینیه، کمی آنطرفتر از جایی که آفتاب میتابه نشستهام. پاهایم را جمع کردم در شکمم. بین روضه سرم را میچرخانم بین پرچمها و دنبال نشانه میگردم. آفتاب کم کم دارد عمود میشود. گونهام را تکیه میدهم روی زانو راستم و خیره میشوم به منبر چوبی بلند حسینیه.
۲-
برای فاطیما تعریف میکنم که بچگیهام عاشق خوابیدن وسط روضه زیر چادر مامان بودم. نیم ساعت آخر جلسه است و از چشمهام پیداست دو شب متوالی قرصها رو فراموش کردم و حالا خستهام. فاطیما اشاره میکند که بخوابم. سرم را میگذارم روی پاهایش و پاهای خودم را در شکمم جمع میکنم تا جای زیادی نگیرم. از گوشهی چشمم به نقشهای پارچه پوش حسینیه توجه میکنم. تصور میکنم که چهار-پنج سالهام و از زیر چادر مامان به خانمی که روضه میخواند نگاه میکنم. صدای روضه شبیه صدای ماشین برای نوزاد عمل میکند.
۳-
برای فاطمه مینویسم که «غم شریف مشترک»
بعد به یاد میاورم که سالهای پیش کوثر نوشته بود هرچه بزرگتر شده گریه کردن برای این داستان سختتر شده. نوشته بود که او رفته دنبال دلیل داستانها. عبای مشکی را پشت در آویزان میکنم و به گریه نکردن فکر میکنم، به «غم شریف»، به «دلیل»، به بستهی چایی که ستوده دو سال پیش از سهم خودش بهم داد که چای روضه داشته باشم.
۴-
هرچه بزرگتر شدم گریه کردن سختتر شد. فکر کردن هم سختتر شد. اما هنوز خوابیدن زیر چادر مامان باقی مانده. بچه که بودم فکر میکردم اگر گریه نمیکنم باید لااقل ادایش را دربیاورم. فکر میکردم خداوند گول میخورد و این شکلی برایم پاداش مینویسد. حالا گاهی سرم را بالا میگیرم و به پرندههایی که در حسینیه میچرخند نگاه میکنم و به بچهها سلام میدهم. انگار فکر میکنم که خداوند باید بفهمد حالا که اشک نمیریزم، فکری به حالم کند. حالا میروم متمایل به ستون اول حسینیه مینشینم زیر آفتاب، دستمالم را طوری که دوربین خداوند ببیند در دستم نگه میدارم و منتظر میشوم تا شب هشتم برسد.
امشب و فردا، ششم محرم، منسوبه به بزرگی به اسم قاسم-ع- که فرزند امام حسن مجتبی-ع- هست. قدیمیا و رفقا میدونن که من به سه بزرگ از ائمه و خاندانشون ارادت دارم که یکیش امام حسنه و قریب به هفت سال بود که هر شب ششم محرم، برای پسر بزرگ امام حسن-ع- نذر گل داشتم. امسال نشد و نرسیدم به این نذر. اگر این شبها عزادارید، لطفاً و لطفاً و لطفاً برای من هم دعا کنید.
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.