cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

〠 ༽s Ꮯ Ꭺ Ꮢ Ꮍ Ꮃ Ꮎ Ꮢ Ꭵ Ꭰ༼〠

رمان کلبه چوبی روزای فرد پارت گذاری می‌شود.

إظهار المزيد
إيران218 618لم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
405
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

پاک نکن
إظهار الكل...
با حرص جیغی زدم و پام و زمین کوبوندم. - مرتیکه بیشعور، میگه بیا بُکنم منم حتما اومدم، بی تربیت #منحرف آشغال. من فقط گفتم بیا این طرحارو بکش برام. صدای خنده ی مردانه ای از پشتم بلند شد. برگشتم سمتش! مرتیکه #یالغوز چه خنده ایم می‌کنه. در حالی که دلش و گرفته بود گفت: - من منظورم..این..بود..که..بده..اون..کارارو..برات..بکنم دختره ی منحرف! از #خجالت از گوش راستم تا گوش چپم سرخ شدم. با #شیطنت نزدیک اومد و گفت: - نظرت چیه انجامش بدیم؟ حالت دفاعی گرفتم و گفتم: - نمی‌خواد چیزت و به من نشون بدی. قهقه ای زد: - منظورم طرحاست دختر #خنگ. #جررررررررررررررررر 😂😂😂🤣 #دختره_انقده_خنگه_همش_سوتی_میده😂 https://t.me/joinchat/AAAAAFYYl-FGF0_22-EcFA
إظهار الكل...
#پارت_آینده با نفس واردِ اتاق خوابمون شدیم، برگشتم سمتش و گفتم: برگرد زیپِ #لباس‌عروست رو باز کنم بعد برو حموم تا خستگی از تنت در بره عزیزم با #خجالت برگشت زیپِ لباسش رو باز کردم و #بوسه‌ای رو گردنش نشوندم، که صدایِ پچ‌پچ آرومی اومد. صدا از زیرِ #تخت میومد به اون سمت رفتم که صدایِ آرومِ دخترا رو شنیدم. -اه خزان دارم خفه میشم یکم برو اونور تر -جا نیست، ساکت باش ببینیم دارن چیکار میکنن با #حرص گفتم: از زیرِ تخت بیایین بیرون دخترا هیچ حرکتی نکردن که حرفم رو دوباره تکرار کردم، اندفعه هر سه تاشون اومدن بیرون و لبخندِ پهنی نثارمون کردن. نفس با تعجب پرسید: شما اینجا چیکار می کنید؟ دنیز با یه لبخندِ ژکوند گفت: اومده بودیم عملیاتِ #شب‌عروسیتون رو ببینیم. با حرص داد زدم: .... #جرررررررررررررررر 😂😂😂😂😂😂 #دوستای_دختر_شب_عروسیش_زیر_تخت_قایم_شدن_تا_عملیات_شب_عروسیشون_رو_ببینن 🤦‍♀😂😂😂😂 #واکنش_شوهرای_دخترا_از_همه_چی_با_حال_تره 😂🤣😂😂🤣 https://t.me/joinchat/AAAAAFYYl-FGF0_22-EcFA
إظهار الكل...
با حرص جیغی زدم و پام و زمین کوبوندم. - مرتیکه بیشعور، میگه بیا بُکنم منم حتما اومدم، بی تربیت #منحرف آشغال. من فقط گفتم بیا این طرحارو بکش برام. صدای خنده ی مردانه ای از پشتم بلند شد. برگشتم سمتش! مرتیکه #یالغوز چه خنده ایم می‌کنه. در حالی که دلش و گرفته بود گفت: - من منظورم..این..بود..که..بده..اون..کارارو..برات..بکنم دختره ی منحرف! از #خجالت از گوش راستم تا گوش چپم سرخ شدم. با #شیطنت نزدیک اومد و گفت: - نظرت چیه انجامش بدیم؟ حالت دفاعی گرفتم و گفتم: - نمی‌خواد چیزت و به من نشون بدی. قهقه ای زد: - منظورم طرحاست دختر #خنگ. #جررررررررررررررررر 😂😂😂🤣 #دختره_انقده_خنگه_همش_سوتی_میده😂 https://t.me/joinchat/AAAAAFYYl-FGF0_22-EcFA
إظهار الكل...
#پارت_آینده با نفس واردِ اتاق خوابمون شدیم، برگشتم سمتش و گفتم: برگرد زیپِ #لباس‌عروست رو باز کنم بعد برو حموم تا خستگی از تنت در بره عزیزم با #خجالت برگشت زیپِ لباسش رو باز کردم و #بوسه‌ای رو گردنش نشوندم، که صدایِ پچ‌پچ آرومی اومد. صدا از زیرِ #تخت میومد به اون سمت رفتم که صدایِ آرومِ دخترا رو شنیدم. -اه خزان دارم خفه میشم یکم برو اونور تر -جا نیست، ساکت باش ببینیم دارن چیکار میکنن با #حرص گفتم: از زیرِ تخت بیایین بیرون دخترا هیچ حرکتی نکردن که حرفم رو دوباره تکرار کردم، اندفعه هر سه تاشون اومدن بیرون و لبخندِ پهنی نثارمون کردن. نفس با تعجب پرسید: شما اینجا چیکار می کنید؟ دنیز با یه لبخندِ ژکوند گفت: اومده بودیم عملیاتِ #شب‌عروسیتون رو ببینیم. با حرص داد زدم: .... #جرررررررررررررررر 😂😂😂😂😂😂 #دوستای_دختر_شب_عروسیش_زیر_تخت_قایم_شدن_تا_عملیات_شب_عروسیشون_رو_ببینن 🤦‍♀😂😂😂😂 #واکنش_شوهرای_دخترا_از_همه_چی_با_حال_تره 😂🤣😂😂🤣 https://t.me/joinchat/AAAAAFYYl-FGF0_22-EcFA
إظهار الكل...
ارباب خشنی که بیماری پارانویا داره و به خاطر همین هر شب همسرشو کتک میزنه...😱🥃🩸⛓🔪 ⛓🔪🩸🕯⛓🔪🩸🕯 اربابی که به خاطر مریضیش به زنش شک میکنه و در اخر عکس لخت زنشو بغل یه مرد دیگه🩸😱🕯♨️ خنده ایی کردم و خواستم چیزی بگم که با کوبیده شدن در اتاق ترسیده نگاهی به ارباب انداختم ♨️ با چشمای به خون نشسته اش نگاهی به خدمتکارای تو اتاق کرد و با صدای بلندی داد زد : _سریع همگی از اتاق برین بیرون زوودد خدمتکارا ترسیده چشمی زیر لب گفتنو رفتن بیرون ☠ اروم از جام بلند شدم و سعی کردم ترسمو بروز ندم ... یه دفه به طرفم حجوم اورد و موهامو تو مشتش گرفت و سرمو محکم به دیوار کوبوند 🩸♨️ جیغی از سر درد کشیدم که با مشتی که تو صورتم خورد حس کردم دندونام خورد شدن ☠🩸 _عوضی #اشغال حالا واسه من لباسای باز میپوشی جلو #خدمتکارا اره با توام جوابمو بده هق هقی کردم و لب زدم : +ارباب به خدا از صبح تو اتاق بود.. هنوز حرفم کامل نشده بود که با لگدی که به شکمم زد...🩸 https://t.me/joinchat/TbvJjySgre8qkveV https://t.me/joinchat/TbvJjySgre8qkveV https://t.me/joinchat/TbvJjySgre8qkveV اربابی که به خاطر مریضیش به زنش شک میکنه و در اخر عکس لخت زنشو بغل یه مرد دیگه🩸😱🕯♨️
إظهار الكل...
این آهنگه رو با 🎧 هندزفری 🎧 گوش بده قول میدم از شنیدنش پشیمون نشی 😌 اگه بازم آهنگ هشت بعدی خواستی دکمه زیر رو بزن 😍
إظهار الكل...
sample-1515867427.mp33.36 MB
🎧 بزرگترین منبع موزیک های هشت بعدی ایرانی 🇮🇷
#پــــــارتــــــ_واقــــــعــــــیــــــ_رمــــــانــــــشــــــه 🤍🦋 #نــــــبــــــود_لــــــفــــــتــــــ_بــــــده 👌☺️ صدایش زدم... _باشوان... صدای پایش از پشت سرم آمد... _دردت چیه... سردرگم برگشتم به سمتش... _چی؟! _چ مرگته ک این لامصب هنوز تنته،نکنه دردت اون چهارتا کلمه عربیه... چشمانم از تعجب درحال افتادن بودن... _چی میگی... سری تکان داد و غرید... _که چی میگم...هرچی گفتن آخرش میگی قلبتو اوکی؟! تازه فهمیدم که چی میگه... دل در دلم‌نبود...یعنی چی این کاراش... با قدم های بلند خودشو بهم رسوند و گفت:برام اصلا مهم نیست که اینا خونده بشن یانه ولی انگاری تو زیادی اصرار داری... زیر لب زمزمه کرد:- زَوَّجتُ مُوکِّلَتی مُوَکَّلی فِی المُدَّۀِ المَعلُومَۀِ عَلَی المَهر المَعلُوم.. _قَبـلَتُو... زبونمو پشت دندان هایم کشیدم و گفتم:عَلَی المَهر المَعلُوم... تیز نگاه ام کرد و گفت:همین آپارتمان... لبخند بزرگمو با گفتن:قَبـلتو خوردم... #جــــویــــنــــ_شــــو 💜👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
إظهار الكل...
عاشقانه😻💛
مافیایی💛☝️
صحنه دار😌🙈
#پرستار_بچه_هاشو_حامله_میکنه♨️😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 #قسمتی_از_رمان_پرستار_شیطنت_هایم⛔️⛔️ در اتاق و بست و برگشت سمتم،با #شیطنت گفت: «خب #خانومم، #امشب_شب_وصاله» جلو اومد،عقب رفتم، لبامو ورچیدم: « #میتونه_نباشه» با اون #لباس_عروس نمیشد عین ادم راه رفت،چشماشو ریز کرد و با #خباثت گفت: «من میخوام که باشه،#امشب_با_هم_به_اوج_میرسیم» سرعتش زیاد شد،سرعتم زیاد شد، نالیدم: «جیش دالم» وایساد و با قیافه جمع شده گفت: «تر زدی به صحنه #احساسیمون» زبونمو تا جایی که جا داشت بیرون اوردم،قبل اینکه بهم برسع رفتم سمته سرویس تو اتاق و با خنده گفتم :«میتونی با #بالشت_ و_ملحفه_ به_اوج_برسی فقط کمی #خلاقیت لازمه» .... چک کردم دیدم صدایی نمیاد،خداروشکر از #خستگی #خوابش برده احتمالا درو باز کردم و ازون فضای تنگو #بوگندوخارج شدم،اتاق تاریک تاریک بود،کورمال کورمال سعی کردم خودمو به کمد برسونم که #یهو دستم کشیده شد و به دیوار #چسبونده شدم کنار گوشم گفت:«تا تو هستی چرا #بالشت؟» #طنز ترین رمان #تلگرام اینجاست😱😱👇👇
إظهار الكل...
[طنز😝]
[عاشقانه👩‍❤‍💋‍👩]
[مافیایی🥵]
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.