❥︎𝐀𝐳 𝐤𝐡𝐚𝐥𝐚𝐞 𝐭𝐚 𝐀𝐫𝐚𝐦𝐞𝐬𝐡࿐
🤍﷽🤍 عاشقانهاییمبهمداستانیپرازخلاءکهدرآخرختممیشهبهآرامش!🖇🍀 . . -جانهرزندهدلی،بستهبهجانیدگراست♥️🧸. جهت تب: 👇 @H_s2144 چنل ناشناس:🌿 @nashnasromani8583 . . هرگونهاسکیپیگردقانونیدارد❗ . . تاریختاسیس:👐🏻🧘🏼♀️ 1400/4/24
إظهار المزيدلم يتم تحديد البلدلم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
179
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
پیشاپی@romani8583ش سال نو همهگیتون مبارک
بهترینا رو برای تک تکتون آرزو میکنم🙂🤍
#هستی_سعیدی
خلاصه رمان بعدی:🦋❕
دختری ضعیف با کلی سختی و راز های بزرگ!
راز هایی که شاید برای بقیه آشکار شده و تنها دختر مظلوم داستانمون ازش خبر نداره.
ولی در عوضش یک مادر داره عین یک کوه پشتشه!
ولی اگر حال خوب دخترش رو بخواد این رازها رو بهش میگفت؟
نمیگفت؟
میگه؟
الله و اعلم!
یاسین چنه نقشی تو زندگیش داره؟
رادمان؟
روژین:)؟
آخرش چی میشه؟
آیا واقعا زندگیش چی میشه؟
ضعیف میمونه؟
نظر بدید‼️
#هستی_سعیدی
@romani8583
اطلاعات درباره رمان بعدی
در کانال زیر گذاشته میشه👇
https://t.me/nashnasromani8583
پارت آخر رو با بغض زیااااااد تایپ کردم:)
فکر کنم کلا خرابش کردم:)
اصلا دلم نمیخواست تموم بشه...
خیلی دوسش داشتم.
خلاصه نقص و بدیی چیزی دیدید به بزرگی خودتون ببخشید:)
در طول این چند وقت که باهم بودیم خاطرات زیادی رقم زدیم:)
اگه از من بیادبی چیزی دیدید واقعا حلال کنید.
خیلی دوستون دارم.
ولی یه لطفی رو در حقم انجام بدید و لفت ندید.
چون رمان بعدی توی همین چنل گذاشته میشه.
سعی میکنم فردا توضیحاتی درباره رمان بعدی بدم.
شاید ویسچت گذاشتم شاید نه.
حدودا تا دو روز دیگه همه اطلاعات درباره رمان از خلاء تا آرامش توی این چنل پاک میشه و کل رمان به صورت پی دی اف در کانال قرار داده میشه
لطفاااا حمایت کنید نمیخوام زحمتام هدر بره.
همونطور که میدونید اولین رمانم بود
اگه نقصی چیزی داشت ببخشید دیگه:).
خلاصهههه خیلی عاشقتونم بمونید برام و لفت ندید لطفا.
نظرتونم درباره رمان یا توی ناشناس یا زیر همین پست بهم بگید.
یا حق🤍🌙
#هستی_سعیدی
@romani8583
¹پارت جذاب رمان از خلاء تا آرامش تقدیم نگاه گرمتون . . .✍🏻🤍✨
بچهها اشتباه تایپیهامو بگید لطفا.
منتظر نظرات قشنگتون هستم🐣🌿
از کدوم قسمت پارت خوشتون اومد؟🌝🍃
~•~•~•
لینک ربات برای نظرات:♥️
https://t.me/BiChatBot?start=sc-19765-5s6Lm7b
~•~•~•
💙✨💙✨💙✨
✨💙✨💙✨
💙✨💙✨
✨💙✨
💙✨
#ازخلاء_تا_آرامش
#پارت۳۰۹
اون روز باهم کل تهران رو گشتیم.
وقتی جلوی یک سیسمونی رد میشدیم اشوان با کلی ذوق کالسکهها رو نشونم میداد من فقط به کارهاش میخندیدم.
واسه شام کل فامیل و دعوت کرد....
یادش بخیر چه خاطرات قشنگی بود.
الان حامد دوتا دختر گوگولی به اسم های راحیل و ریحانه داره که به ترتیب یکی ۵ سالشه اون یکی ۴ ماهشه.
فرید و نازنین هم یه دونه پسر گوگولی ۶ ساله دارن که اسمش پارسا هستش.
پانیذ خانم هم یه دختر ۹ ساله دارن به اسم پاریس...
اسم قشنگش رو مادر شوهرش که عاشق شهر پاریس هستش انتخاب کرده:/
یادش بخیر پانیذ چقدر سر این موضوع حرص خورد و ما خندیدیم.
ولی خدایی یکم منطقی فکر کنیم اسمش قشنگه:).
اشوان برای اینکه بیشتر پانیذ و حرص بده میگفت:
- نظرت چیه اسم پسرتون رو بذارید ایفل؟
فرید از اون ور داد میزد:
- نه همین بندرعباس خودمون بهتره:)...
نازلی که رفت خارج از کشور دنبال تحصیلش، اونجا ازدواج کرد و الان هم بارداره.
سپیده خانم هم که الان نامزد دارن.
خلاصه بگم همه خوشحال بودن:)
یکم عجیب و غیر واقعی بود!
اما کار خداست دیگه:).
خیلی سال گذشته بود و ما آرامش داشتیم.
هیچ زندگیی بدون مشکل و نقص نیست.
همه گرفتاری و مشکلات دارن ولی بعضی وقتا خدا یکی رو مثل یک بذر وسط جهنم زندگیت میکاره....
دقیقا مثل اشوان:)...
صبر شاید سخت باشه ولی یک کلید برای در خوشبختیه...
من با اشوان هم یک مشکلاتی داشتیم ولی وقتی سپردمش به خدایی که اشوان رو توی زندگیم قرار داد تا معنی زندگی کردن و بفهمم همهچی حل شد.
با توقف ماشین از فکر بیرون اومدم و به اطرافم نگاه کردم....
هوا کامل تاریک شده بود اما این باعث نمیشد که منظره قشنگی که داشت رو پنهان کنه.
از ماشین پیاده شدم و رایان رو بغل کردم؛ اشوان هم وسایل ها رو برداشت و گذاشت جلوی پام.
با تعجب نگاهش کردم که گفت:
- وایسا الان میام.
این و گفت و با دو به سمت ویلای رو به رو دویید.
بقیههم با لبخند مشکوکی از کنارم گذشتند و به سمت ویلا حرکت کردن، هرچی هم میپرسیدم چی شده کسی جوابم رو نمیداد.
رایان دیگه داشت از بی حوصلهگی اشکش درمیاومد که بالاخره آقا تشریف آوردن.
- کجایی دو ساعته؟
- شرمنده عشقم یکم کارم طور کشید.
- چه کاری؟
- بیا بریم داخل خودت میفهمی...
در و باز کردم و رفتم داخل یهو همه پریدن جلوم و با جیغ و داد گفتند:
- تولدت مباااااارک....
آره!
انقدر آرامش داشتم و خوشبخت بودم که حتی تاریخ تولد خودم رو هم یادم رفته بود.
۳۰ سالم شده بود:)
بزرگ شده بودم...
و ای کاش مادرم و پدرم کنارم بودن و مثل همیشه بهم میگفتند:
- تو برای ما همون پرنسس کوچولوی ۲ سالهایی.
نبودن.
اما اشوان بود.
رایان بود.
حامد بود.
و همه عزیزام بودن.
تمام کسایی که ثانیه به ثانیه آرامشم رو بهشون مدیون بودم.
از بدو تولدم زندگیم مثل یک خلاء بود.
پر از راز و گمراهی...
اما اون شب...
اون شب بارونی....
شب تصادف....
اون اتفاق....
دو بار برام پیش اومده بود:)
یکبار پر از خلاء....
دومین بار پر از آرامش:)
حتی اگه ۱۰ بار بمیرم و دوباره زنده بشم از خدا میخوام دوباره با اشوان تصادف کنم:).
شاید گناه باشه ولی حقیقتاً اشوان حکم خدای زمینی من رو داشت.
کسی که با تموم وجودم میپرستمش.
وقتی میخنده خدا رو توی قالب کوچکتر بهم نشون میده:)
وقتی توی چشمهام زل زد و گفت:
- قبل از اینکه شمعها رو فوت کنی خواستم یهچیزی بهت بگم ...
خواستم بگم که همیشه جوری عاشقتم که
واسه هرکس تعریف میکنم
دوست داره جای تو باشه:)))
دلم میخواست همونجا دور تک تک مهربونیاش بگردم:).
فقط تونستم با بغض بگم:
- اونقدر قشنگی که وقتی بهت خیره میشم دلم نمیخواد پلک بزنم.
لبخندی زد و گفت:
-عاشقتم.
من:
- عاشقتم:)...
پایان.
1400/12/2
_💙✨____
من وقتی چروک، زیر چشماتم بیوفته دوست دارم.
وقتی دستات بلرزه هم باز دوست دارم.
من اونجایی که همه چیو باختی هم دوست دارم.
توو اوج خوب نبودنت هم دوست دارم.
اصلا من آدم دوست داشتن تو، تو روزای تنهایی و سختیتم.
#mi_luna :)
_💙✨_
#هستی_سعیدی
#سونیا_سعیدی
@romani8583
خب خبببب به دلیل بارش زیاد آنتن و نت روستامون به چخ رفته بود🙂😐🤍
تا ۵ صبح هم که شده من اون پارت و تایپ میکنم میذارم تا دوباره به فحش نکشیدم🙂💔
#هستی_سعیدی
@romani8583
و شاید ما را در پس این دوری، دیداریست..
#𝒕𝒆𝒙𝒕
@romani8583
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.