cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

مـدیـر مـعـاون ‹نسترن قره‌داغی›

‹ کُن قویاً لأجلکَ › به‌ خاطر خودت قوی باش :)🧡 📝 چنل رسمی نسترن قره‌داغی 🗂 خالق پنج رمان کامل شده 📌 رمان آنلاین: عشق سریالی هر روز به جز دوشنبه و جمعه ساعت ۱۶:۰۰ 🖇 اینستا: https://instagram.com/nastaran.gharedaghi?igshid

إظهار المزيد
لم يتم تحديد البلدلم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
690
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

Photo unavailable
🖤🖤🖤
إظهار الكل...
.
إظهار الكل...
#part_17 #همه_با_همیم فقط بهم چشم غره رفت که نفس عمیقی کشیدم و گفتم: راستی از برادر زنت چه خبر؟ هنوز فرانسه‌ست؟ سری به نشونه‌ی تایید تکون داد و لب زد: فرانسه‌ست! این روزا خونه نشین شده؛ به خاطر کرونا نه خودش می‌تونه کار کنه نه مهدیس. یه تای ابروم رو بالا انداختم و کنجکاو گفتم: مهدیس؟ دختر آقای قادری؟ مگه اینا هنوز باهمن؟ سری به نشونه‌ی تایید تکون داد که تک خنده‌ای زدم و گفتم: قصد ازدواج ندارن؟ دیگه پنج سال شده... - نه بابا! هامین و که می‌شناسی زیر بار ازدواج نمیره... کسی ام که دوستش داره کنارشه، می‌خواد چی کار خودش رو بدبخت کنه. ما رو ببین... دستش رو به سمت دخترا دراز کرد و گفت: این وضعمون! صبح تا شب دارن خوار مادرمون رو مورد عنایت قرار میدن. حالا باز این خوبه؛ اگه بدونی تو خونه چه وضعیه! - فکر می‌کنی من از تو بهترم؟ قشنگ چشم همه رو کور کردیمااا، گشتیم، گشتیم رو مخ ترین زنای دنیا رو پیدا کردیم گرفتیم. دهنش رو باز کرد و خواست چیزی بگه اما با صدای چند تا دختر و پسر، حرف تو دهنش ماسید و هر دو به عقب برگشتیم. - شما نیاز ادیب هستید؟ همون بازیگره تو اون فیلم جنگلیه؟ کنجکاو هممون از جامون بلند شدیم و به اکیپی که دقیقا جلومون بودن زل زدیم. یه دختره تقریبا بیست و هفت بیست و هشت ساله‌ای جلو اومد و درحالی که دست نیاز رو می‌گرفت گفت: مطمئنم خودشه! من عاشق اون فیلم بودم. هنگ یه تای ابروم رو بالا انداختم و با دهن کج و ماوج خیلی آروم رو به میثم لب زدم: اینا دارن راجع به فیلم شکست خورده هامین و نیاز حرف می‌زنن؟ همونی که بعد بیست و چهار ساعت مجوز پخشش باطل شد؟ سری به نشونه‌ی تایید تکون داد و متقابلا مثل من گفت: اره همون که سر جمع هزار نفر دیدنش. تک خنده‌ای کردم و گفتم: باورم نمیشه ما یه نفر از اون هزار نفر رو دیدیم. به نظرت اونا بیشتر سلبریتی نیستن تا نیاز؟ بریم باهاشون عکس بندازیم؟
إظهار الكل...
#part_16 #همه_با_همیم گوشه‌ی لبم رو به سمت بالا کش دادن و گفتم: ارثی داداش ارثیه. منم تا ده سالگی یه دوست خیالی داشتم اسمش یوسف بود، از کنعان آورده بودمش عزیز خونمون شده بود. سری از تاسف برام تکون داد و درحالی که دستش رو به نشونه‌ی خاک بر سرت تکون می‌داد لب زد: ای بگم چی بشی تو که هر چی ازت به ما رسیده به درد نخور بوده. دیگه چیزی نگفتم فقط بهش خندیدم که خودش رو یکم جلو کشید و با ذوق رو به طلا گفت: طلا طلاییم جوجه حنایی‌ام بیا بغل عمو ببینمت. طلا تا صدای میثم رو شنید فورا به سمتش اومد در نهایت لوس بازی خودش رو تو بغلش انداخت. مثل اینکه هر چقدر پندار با من حال نمی‌کرد طلا با میثم کنار می‌اومد. بابا من نمی‌فهمم مگه منو میثم چه فرقی داریم؟ اون برای طلا وسیله می‌خره، همش لوسش می‌کنه، نازش می‌کنه براش شعر می‌خونه منم همین کارا رو می‌کنم دیگه... حالا عین عینشم نه اما خب تقریبا همونه! مثلا من باهاشون کشتی می‌گیریم، می‌زنم تو سرشون، بهشون فحش یاد می‌دم یا... اصلا حالا که دقت می‌کنم من برای این بچه ها کلی زحمت کشیدم، و الا اگه به میثم بود که دو تا پخمه عین خودش بار می‌آورد. پسر باید بلد باشه گلیم خودش و از آب بکشه بیرون. گوشه‌ی لبم رو گزیدم و از حرص به چمن‌ها چنگ زدم که میثم همین‌طور که سر طلا رو می‌بوسید گفت: معراج نظرت چیه بچه‌هامون رو عوض کنیم؟ طلا رو بده ما پسرا رو ببر. تازه اینا دو تا هستن قبول کنی برد کردی ها؟ - جا به جایی بچه هم از تو خانواده ثمر به ارث بردید؟ مامانشون جای بچه خاله‌اش بزرگ شده بس نیست؟
إظهار الكل...
#part_15 #همه_با_همیم چپ چپ نگاه بعدی نثارم کرد و درحالی که بی‌توجه به حرفم منو از جلوش کنار می‌زد، ماسکش رو پایین کشید و رو به نیاز گفت: واو... چرا فقط بهمون لطف نمی‌کنی و به سرپرستی قبولش نمی‌کنی؟ - ساکت شو! مگه بچه ام جای تو رو تنگ کرده؟ اگه ناراحتی می‌تونی خودت بری. راه خونه مامانتینام که سر راسته... ثمر بود که سر بزنگاه رسیده بود. جلو اومد و درحالی که با پاش به میثم تنه می‌زد سری برای من و نیاز تکون داد و گفت: سلام علیکم... سلام علیکم. بابا یه ماه ندیدیمتون برامون یه عمر گذشت. چطوری جاری؟ نیشش رو از این سر تا اون سر صورتش باز کرد و به نیاز زل زد که متقابلا نیاز هم همین کار رو کرد و درحالی که به کنارش اشاره می‌کرد بدجنس گفت: خوبم جاری. بیا اینجا بشین ببینم! ثمر خنده شیطانی کرد و کنارش رفت که میثم پوزخند تلخی زد و گفت: فکر کنم مامان امشب انقدر گوشش سوت بکشه که نتونه بخوابه. سری به نشونه‌ی تایید تکون دادم و با نفس عمیقی گفتم: منم نگرانشم... ببینم راستی پارسا کو؟ شما چرا اصلا همبستگی و پیوستگی خانوادگی ندارید؟ از هم گسسته‌اید کلا! سری از تاسف تکون داد و درحالی که تک خنده‌ای می‌کرد گفت: این بازیه بود جی تی آی؟ یارو می‌رفت می‌خورد به دیوار بعد هعی تو همون تیکه می‌دوید و جلو نمی‌رفت؟ پارسا ما هم همون‌طوریه... ببین گیر کرده پشت اون تیر چراغ. یکی پیدا شه یکم به سمت راست مایلش کنه مستقیم میاد پیش ما. به جایی که اشاره می‌کرد نگاه کردم که دیدم پارسا درحالی که سرش رو تا ته توی گوشی برده بود به یه چراغ تکیه داده بود و تکون نمی‌خورد. فقط بهش خندیدم که سرش رو خم کرد و درحالی که به طلا و پندار نگاه می‌کرد گفت: اینا چی کار می‌کنن؟ اومدم دخترم رو ببینم چرا نمیاد پیشم؟ سرم رو چرخوندم که دیدم پندار رو هوا ها می‌کنه و موتور خیالی اش رو تمیز می‌کنه و طلا هم عاقل اندر سیفانه بهش زل زده بود و می خواست قانعش کنه که موتوری وجود نداره. - تو مطمئنه ثمر سر پندار چیزی مصرف نمی‌کرده؟ درسته بچه وسط موج اول کرونا به دنیا اومده ولی دلیل نمیشه که انقدر توهم بزنه. آهی از کلافگی کشید و گفت: تازه جدیدا یه دوست خیالی هم به اسم چنگیز پیدا کرده. داشتن دوست خیالی تو این سن برای بچه ها عادیه... اما من نمی فهمم چرا دوست خیالی‌اش اسمش چنگیزه.
إظهار الكل...
#part_14 #همه_با_همیم هعی خدا کرمت رو شکر! هر کی از راه می‌رسه فقط با من مشکل داره. حالا این چغره بچه رو کجای دلم بذارم؟ - به به علیک سلام آقا پندار، بیا بغلم یه بوس به عمو بده. جلو روم وایستاد و درحالی که چپ چپ نگاه کلافه ای نثارم می کرد گفت: معلاج بابام لاست میگه تو عقل ندالی؛ کلونا اومده فاصله اجتماعی‌ رو لایت کن. از سر لاهمم بکش کنار موتولم بنزین تموم کلد. لبخند روی لبم ماسید و پکر شده طلا رو از خودم دور کردم؛ خودمم یکمی جابه جا شدم که با دهنش صدای گاز موتور در آورد و بعد موتور خیالی‌اش رو دقیق کنارم پارک کرد. - پندار؟ بیا اینجا ببینم پسرم، دلم یه عالمه برات تنگ شده بود. نیاز دستش رو به طرف پندار گرفت که اونم با ذوق خودش رو توی بغلش انداخت و گفت: خاله نیاز! وای خدا باورم نمیشه. یعنی تو این دنیا فقط خودمم که با خودم مشکل ندارم؟ من انقدر تباهم یا اطرافیانم آدم نیستن؟ - اولا که اون زنه منه، پس میشه زنعموت نه خاله... دوما که چطور بغل اون میری به من میرسه کرونا هست؟ بدون حتی ذره‌ای فکر و بدون رو دربایسی جواب داد: بحث کلونا نیست کلا ازت خوشم نمیاد معلاج. از حرص لبخند ملیحی روی لبم نشوندم و بدون توجه به اونا به دور و بر زل زدم که بالاخره بعد از مدت‌ها چشمم به جمال آقا میثم روشن شد. من واقعا خوانواده‌مون رو تحسین می‌کنم؛ هر چقدر که ما تو گم کردن بچه‌هامون استادیم، در عوض اونا توی پیدا کردن ما بلده کارن. به خاطر همینم هست که تا الان با خوشی و سلامتی در کنار هم زندگی کردیم. - معراااج! اون گوساله رو ازم دور کن؛ تضمین نمی‌کنم اگه گیرش بیارم چه بلایی سرش بیاد. گفت و با نفس نفس خودش رو کنارم پرت کرد که نیشخندی زدم و درحالی که محکم پشت کمرش می‌زدم گفتم: تو دهنت میگی گوساله، تو که یه گاو بالغی فکر می‌کنی بهتر از اونی؟
إظهار الكل...
عزیزای من به خاطر امتحانات، این یه ماه در هفته دو الا سه روز فقط از مدیر معاون پارت داریم. روز هاش مشخص نیست ولی مطمئن باشید متوقف نمیشه. هر هفته حداقل پنج پارت رو می‌ذارم. تنها گناهم مادر بودن است هم فعلا فقط شنبه ها! پارت گذاری ابدا متوقف نمیشه❗️ پس اصلا نگران نباشید❤️
إظهار الكل...
#part_13 #همه_با_همیم مظلوم دستم رو روی سرم گذاشتم و لب زدم: آخه تو یه جوری تعریف می‌کنی ادم فکر می‌کنه حوری بهشتی اومده رو زمین. خب کنجکاو می‌کنی دیگه... من که ندیدم، ولی چطور؟ آشنا بود؟ چشم‌هاش رو ریز کرد و با نفس‌های حرصی دوباره سر جاش برگشت و گفت: نه فقط دیدم خیلی نگاهش می‌کنی، گفتم شاید دوست دختر سابقته. چشم‌هام رو گرد کردم و با چشم و ابرو به طلا که کنجکاو و دقیق نگاهمون می‌کرد اشاره زدم که خودش دست به کار شد و با همون لحن بچگونه و بامزه‌اش گفت: مامانی دوست دختر چیه؟ همه دخترایی که بابا قبل تو باهاشون در ارتباط بود فقط جامپ پلند بودن... دستی به موهای طلایی لختش کشیدم و درحالی که با ذوق به خودم فشارش می‌دادم گفتم: قربون تو من برم... جامپ پلند نه، جاست فرند! بزن قدش! دستم رو بالا آوردم که خنده‌ی شیرینی کرد و محکم دو تا دست‌هاش رو به دستم کوبید. - خوبه دیگه؛ پدر و دختر خوب بلدید بریزید سر من بیچاره... طلا خانم صد دفعه نگفتم تو کارهایی که به تو مربوط نیست دخالت نکن؟ طلا مظلوم لب‌هاش رو آویزون کرد و گفت: به من ربط داشت. مگه ندیدی بابا همش اینجوری اینجوری... چشم‌هاش رو کج و ماوج کرد و ادامه داد: به من اشاره می‌کرد که جلو بچه نگو. منم خواستم بگم می‌دونم فقط جالز فرنت داشته. بازم اشتباه گفت... من نمی دونم این بچه چه اصراری داره حتما از کلماتی استفاده کنه که بلد نیست. - جاست فرند طلای بابا جاست فرند؛ یعنی دوست معمولی. سری به نشونه‌ی می‌دونم تکون داد که لبخندم رو پر رنگ تر کردم و رو به نیاز گفتم: این بچه بیشتر از تو می‌فهمه! حرصی دندون قروچه‌ای کرد و بلا فاصله جواب داد: خداروشکر... حداقل مثل تو کلا نفهم نیست. دهنم رو باز کردم تا جواب دندون شکنی بهش بدم اما با صدای پندار حرف تو دهنم ماسید و به عقب برگشتم. - هن... هن...! بکش کنار معلاج می‌خوام موتورم رو پالک کنم!
إظهار الكل...
#part_12 #همه_با_همیم نیاز لبخند حرص دراری نثارم کرد و بعد بلند جوری که صداش به گوشی برسه گفت: بگو داره میاد یه کیلو هم سبزی بیاره... خیلی وقته ندیدمت. من متوجه منظورش نشدم اما میثم تک خنده‌ای کرد و حرف نیاز رو به ثمر انتقال داد که اونم متقابلا خندید و گفت: بگو چشم! حتما! گیج از این رمزی حرف زدناشون این بار من حرف اونو به نیاز انتقال دادم و خیلی زود گوشی رو قطع کردم و گفتم: یعنی چی سبزی بیاره؟ وسط پارک یه کیلو سبزی به چه کارت میاد؟ - از تو بعیده معراج؛ خیر سرت آی کیو ریاضی هستی. هنوز نمی‌دونی وقتی دو تا جاری پایه به هم می خورن باید حتما یه سبزی هم جلوشون باشه وگرنه غیبت نمی‌چسبه؟ هنگ از چیزی که می‌گفت، طلا رو توی بغلم جابه جا کردم و گفتم: یعنی جدی الان ثمر با یه کیلو سبزی میاد اینجا که وسط پارک بشینید غیبت کنید؟ چیزی نگفت و فقط متاسف نگاهم کرد که بیخیال قضیه شدم و نگاهم رو به دور و بر دوختم. با این همه ادعا توی شناخت زن‌ها به جرئت اعتراف می‌کنم که اصلا نمیشه شناختشون. غیبت؟ سبزی؟ وسط پارک؟ حتما موضوع اصلی هم خواهر و مادر ما دیگه. - هوی کجا رو نگاه می‌کنی؟ با صدای حرصی نیاز بغل گوشم، تکون محسوسی خوردم و با چشم‌های گرد شده بهش خیره شدم که عصبی یه تای ابروش رو بالا انداخت و دوباره گفت: داشتی به کجا نگاه می‌کردی؟ شونه‌ای بالا انداختم و مظلوم لب زدم: به هیچ جا... نگاهش رو از چشم‌هام به پشت سرم دوخت و مشکوک گفت: آها یعنی اون خانم خوشگله سانتال مانتاله که خیلی خوبه رو ندیدی؟ - کو؟ سرم رو فورا به عقب برگردوندم که خیلی ناگهانی یه چیزی محکم خورد تو کله‌ام و بعد صدای حرصی نیاز بلند شد. - چقدر تو بیشعوری آخه؟ همچین با سرعت گردنت رو برمی‌گردونی رگ به رگ نشه؟
إظهار الكل...
عزیزای من هنوز تصمیمی برای زدن vip فصل سوم مدیر معاون نگرفته شده. پس فعلا صبر کنید و پیام ندید تا خودم داخل کانال اعلام کنم❤️🙏
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.