cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

کیوان میرکی

اینجا داستان ها و روایت های فراموش شده و جذاب تاریخ معاصر ایران را می نویسم

إظهار المزيد
لم يتم تحديد البلدلم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
143
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

آیدی کانال موسسه سرزمین سبز برای دوستانی که عضو نیستند👇👇 🆔 @crm_sarzaminesabz
إظهار الكل...
🔴 دوستان عزیز ضمن تشکر از همراهی شما در این یکسال، به اطلاع می رسانم که تصمیم به حذف این کانال گرفتم و از این به بعد هم اگر حرفی و مطلبی باشد، در همان کانال سرزمین سبز ( crm_sarzaminesabz@ ) که کانال اصلی موسسه هست، منتشر خواهد شد. از دوستانی هم که لطف کردن نظرشان را با من در رابطه داستان " آخرین عشق صادق هدایت " در میان گذاشتن ، کمال تشکر را دارم. پاینده و پیروز باشید. کیوان میرکی
إظهار الكل...
راه ارتباطی با من👇 🆔 @keynitt
إظهار الكل...
🔴 ساختمان مرکز ویلیام راپارو که تا دهه ۷۰ میلادی اداره بین المللی کار وابسته به سازمان ملل در آنجا مستقر بود و محمدعلی جمالزاده نویسنده معروف هم که خود کارمند آن اداره بود، دفتر کارش در آنجا قرار داشت. قیمت اول داستان ما از همین ساختمان شروع می شود. @keyvan_miraki
إظهار الكل...
🔻ادامه قسمت اول بالاخره بعد از چندی گفتگو و صحبت، جمالزاده قول داد که حتی بخاطر خود فدایی و خانواده اش هم که شده، با او صحبت خواهد کرد و نتیجه را به انها خبر خواهد داد. دقایق پایانی صحبتشان بیشتر حول و حوش صادق هدایت و مرگ ناباورانه وی گذشت. جمالزاده متوجه علاقه و اشتیاق بسیار زیاد انجوی به هدایت شده بود. البته خود او هم هنوز که هنوزه، فقدان او را باور نمی کرد و ناخودآگاه، چشمهایش پر اشک شد. هر بار که اسم هدایت می آمد، زن زیبای همراه انجوی شیرازی، رنگ به رنگ می شد و تیک های عصبی، موجب پلک زدن سریع چشمهایش می گشت، این مسئله از دیدِ تیزبین جمالزاده دور نماند و موجب تعجبش گشت. پس از ساعتی گفتگو و پذیرایی، جمالزاده مهمانان را تا دم درب خروج مشایعت کرد و قبل از خداحافظی رو به زن کرد و گفت: - خانم من شما را کجا دیدم؟! هرچی به مغزم فشار می آورم، چیزی دستگیرم نمیشه! زن با عشوه ای دلفریبانه، ابروهایش را به نشانه این که نمی دانم، بالا انداخت! جمالزاده دوباره پرسید: -خانم اسم شما چیست؟ زن لبخند شیرینی زد و گفت: - هما * ساعتی بعد جمالزاده در حال استراحت بود که ناگهان گویی چیزی بخاطرش آمد، از جا پرید و با صدای بلند گفت: فهمیدم! یادش آمد که آن زن زیبای همراه انجوی را کجا دیده بود! این زن همان هما ق... بود! همان زنی که آخرین عشق صادق هدایت بود! ♦️پایان قسمت اول
إظهار الكل...
🔴 صادق هدایت و عشق نافرجام (قسمت اول) 🔻یکی از روزهای سال ۱۳۳۱ ، مرکز ویلیام راپارو، اداره بین المللی کار، ژنو بالای درب یکی از اتاق های داخل ساختمان باشکوه اداره بین المللی کار در ژنو، نوشته شده بود: "دفتر اداری محمدعلی جمالزاده" جمالزاده نویسنده معروف، سال ها مشغول فعالیت برای اداره بین المللی کار در ژنو بود و در واقع سال های آخر شغلی خود را در آنجا می گذراند و چیزی به بازنشستگی ش نمانده بود. لحظاتی قبل به او اطلاع داده بودند، خانم و آقایی که خود را از آشنایان او معرفی کرده اند، قصد ملاقات با وی را دارند، و حالا او کنجکاو بود بداند که این زن و مرد چه کسانی هستند! با صدای ضربات وارد شده به درب، مهمانان را به داخل راهنمایی کرد: مرد ریشوی جوانی، با قامتی نه چندان بلند، موهای مجعد و صورتی خوش آیند و چشمانی بسیار نافذ، به همراه زن جوان زیبایی که از همان ابتدای ورودش طنازی و دلبری کردن از رفتارش کاملا هویدا بود! مرد را خوب می شناخت و زن هم به نظرش آشنا آمد، مرد ریشو را چندباری در کنار صادق هدایت دیده بود و می دانست که از زمره دوستان صمیمی و نزدیک صادق هدایت به شمار می رفت. یکسالی بود که صادق هدایت، آن رفیق نازنین و دوست داشتنی اش با بازکردن شیر گاز در پاریس خودش را کشته، و دل دوستدارانش را شکسته بود، و حالا با دیدن این مرد ریشو، حس دلتنگی عجیبی به وی دست داد! بعد از حال و احوالپرسی و ابراز آشنایی، حالا زن و مرد،هردو در مقابل میز کارش نشسته بودند. جمالزاده به مرد ریشو لبخندی زد ولی در اندرون قلبش چندان از دیدار با این مهمانان ناخوانده رضایت نداشت. خوب بخاطر داشت که از برادران و خانواده هدایت بارها شنیده بود که این مرد ریشو، اهل انواع مخدرات سنگین و بساط شیره کشی است و آنها از رفت و آمد و دوستی او با هدایت ناخرسند و ناراضی بودند و یکی از مسببات بدبختی هدایت را همین مرد ریشو می دانستند. از طریق سایر دوستان نیز در جریان قرار گرفته بود که هنگام حضور این مرد در پاریس، درست همزمان با آخرین روزهای زندگی صادق هدایت، وی در تامین مخدرات برای هدایت، نقش داشته است. جمالزاده همواره این نگرانی را داشت که مبادا این دوستی ناباب و همنشینی مضر، باعث کشاندن صادق هدایت به سوی خودکشی و مرگ و نیستی شده باشد!اما با این حال سعی کرد که بر اعصاب خود مسلط باشد. رو به مرد ریشو کرد و گفت: - آقای "انجوی شیرازی" انتظار دیدن شما رو اینجا نداشتم! چه چیزی باعث که به دیدن من بیایید؟ - آقای جمالزاده بنده اینجا مشغول تحصیل در رشته علوم سیاسی هستم و ... در حین صحبت های انجوی شیرازی، جمالزاده متوجه نگاه بسیار نافذ و هوشمندانه وی شد، و حتی آن را کمی آزار دهنده یافت و سعی می کرد که از زیر این نگاه تند و نافذ وی دوری کند. انجوی شیرازی بعد از کمی صحبت درباره خودش و وضعیتش در پانسیونی که اجاره کرده بود، به جمالزاده گفت: - حقیقت امر این است که ما در پانسیونی که با ایشان (هنگام گفتن ایشان، با سر و چشم به زن جوان و زیبای کنارش اشاره ای کرد) مشترکا زندگی می کنیم، مشکلی با یکی از دوستان بسیار قدیمی دوران جوانی و تحصیل شما داریم! برای همین گفتیم خدمت شما برسیم تا شاید بتونید کمکی به ما کنید! جمالزاده با نگاهی پرسشگرانه و متعجب در انتظار ادامه سخنان وی ماند - ... این دوست شما آقای فدایی علوی هستن، همان دوستی که در دوران جوانی و دانشجویی همراه شما به بیروت آمده بودند، ایشان... ناگهان زن زیبای کنار انجوی به وسط حرفش پرید و گفت: - آقای جمالزاده، آقای فدایی با وجودیکه همسن پدر من هستند ولی واقعا از مزاحمت های وقت و بی وقت ایشان و متلک ها و شوخی های بی جایی که با من می کنند بسیار در عذاب هستیم و این رفتار ایشان واقعا آزار دهنده است! ایشان مدام به من ابراز و عشق و علاقه می کنند و من واقعا نمی دونم که باید چیکار کنم، برای همین به پیشنهاد انجوی اینجا آمدیم و مزاحم شما شدیم که شاید بتوانید با وی صحبت کنید تا دست از این رفتارشون بردارند و ... همینطور که زن زیبا به صحبت هایش ادامه می داد، جمالزاده به فکر فرو رفته بود، سال ها بود که با ابوالفتح فدایی علوی، که عموی بزرگ علوی نیز بود، دوستی و آشنایی داشت و حالا سخنان این زن واقعا موجب تعجبش شده بود! چرا باید فدایی با آن سن و سال و رتبه اجتماعی، به این زن جوان بند کرده باشد؟! اما هرقدر که به نحوه رفتار و صحبت زن دقت می کرد، بیشتر متوجه این رفتار عجیب فدایی علوی می شد، زن بشدت دارای رفتار دلبرانه و عشوه های زنانه بود، حرکات اجزای صورت ، لحن صدا، بالا و پایین رفتن چشمها و ابروها، نگاه های دلفریب، همه و همه گویی به طور هماهنگ در جهت اغفال مخاطب عمل می کردند و حتما بیچاره فدایی هم یارای دل کندن از این موجود طناز را نداشته است. رنگ چهره زن کمی پریده بود و جمالزاده با خود گفت که حتما این مرد ریشو وی را هم درگیر مخدرات کرده است.
إظهار الكل...
🔴 صادق هدایت و عشق نافرجام (قسمت اول) 🔻یکی از روزهای سال ۱۳۳۱ ، مرکز ویلیام راپارو، اداره بین المللی کار، ژنو بالای درب یکی از اتاق های داخل ساختمان باشکوه اداره بین المللی کار در ژنو، نوشته شده بود: "دفتر اداری محمدعلی جمالزاده" جمالزاده نویسنده معروف، سال ها مشغول فعالیت برای اداره بین المللی کار در ژنو بود و در واقع سال های آخر شغلی خود را در آنجا می گذراند و چیزی به بازنشستگی ش نمانده بود. لحظاتی قبل به او اطلاع داده بودند، خانم و آقایی که خود را از آشنایان او معرفی کرده اند، قصد ملاقات با وی را دارند، و حالا او کنجکاو بود بداند که این زن و مرد چه کسانی هستند! با صدای ضربات وارد شده به درب، مهمانان را به داخل راهنمایی کرد: مرد ریشوی جوانی، با قامتی نه چندان بلند، موهای مجعد و صورتی خوش آیند و چشمانی بسیار نافذ، به همراه زن جوان زیبایی که از همان ابتدای ورودش طنازی و دلبری کردن از رفتارش کاملا هویدا بود! مرد را خوب می شناخت و زن هم به نظرش آشنا آمد، مرد ریشو را چندباری در کنار صادق هدایت دیده بود و می دانست که از زمره دوستان صمیمی و نزدیک صادق هدایت به شمار می رفت. یکسالی بود که صادق هدایت، آن رفیق نازنین و دوست داشتنی اش با بازکردن شیر گاز در پاریس خودش را کشته، و دل دوستدارانش را شکسته بود، و حالا با دیدن این مرد ریشو، حس دلتنگی عجیبی به وی دست داد! بعد از حال و احوالپرسی و ابراز آشنایی، حالا زن و مرد،هردو در مقابل میز کارش نشسته بودند. جمالزاده به مرد ریشو لبخندی زد ولی در اندرون قلبش چندان از دیدار با این مهمانان ناخوانده رضایت نداشت. خوب بخاطر داشت که از برادران و خانواده هدایت بارها شنیده بود که این مرد ریشو، اهل انواع مخدرات سنگین و بساط شیره کشی است و آنها از رفت و آمد و دوستی او با هدایت ناخرسند و ناراضی بودند و یکی از مسببات بدبختی هدایت را همین مرد ریشو می دانستند. از طریق سایر دوستان نیز در جریان قرار گرفته بود که هنگام حضور این مرد در پاریس، درست همزمان با آخرین روزهای زندگی صادق هدایت، وی در تامین مخدرات برای هدایت، نقش داشته است. جمالزاده همواره این نگرانی را داشت که مبادا این دوستی ناباب و همنشینی مضر، باعث کشاندن صادق هدایت به سوی خودکشی و مرگ و نیستی شده باشد!اما با این حال سعی کرد که بر اعصاب خود مسلط باشد. رو به مرد ریشو کرد و گفت: - آقای "انجوی شیرازی" انتظار دیدن شما رو اینجا نداشتم! چه چیزی باعث که به دیدن من بیایید؟ - آقای جمالزاده بنده اینجا مشغول تحصیل در رشته علوم سیاسی هستم و ... در حین صحبت های انجوی شیرازی، جمالزاده متوجه نگاه بسیار نافذ و هوشمندانه وی شد، و حتی آن را کمی آزار دهنده یافت و سعی می کرد که از زیر این نگاه تند و نافذ وی دوری کند. انجوی شیرازی بعد از کمی صحبت درباره خودش و وضعیتش در پانسیونی که اجاره کرده بود، به جمالزاده گفت: - حقیقت امر این است که ما در پانسیونی که با ایشان (هنگام گفتن ایشان، با سر و چشم به زن جوان و زیبای کنارش اشاره ای کرد) مشترکا زندگی می کنیم، مشکلی با یکی از دوستان بسیار قدیمی دوران جوانی و تحصیل شما داریم! برای همین گفتیم خدمت شما برسیم تا شاید بتونید کمکی به ما کنید! جمالزاده با نگاهی پرسشگرانه و متعجب در انتظار ادامه سخنان وی ماند - ... این دوست شما آقای فدایی علوی هستن، همان دوستی که در دوران جوانی و دانشجویی همراه شما به بیروت آمده بودند، ایشان... ناگهان زن زیبای کنار انجوی به وسط حرفش پرید و گفت: - آقای جمالزاده، آقای فدایی با وجودیکه همسن پدر من هستند ولی واقعا از مزاحمت های وقت و بی وقت ایشان و متلک ها و شوخی های بی جایی که با من می کنند بسیار در عذاب هستیم و این رفتار ایشان واقعا آزار دهنده است! ایشان مدام به من ابراز و عشق و علاقه می کنند و من واقعا نمی دونم که باید چیکار کنم، برای همین به پیشنهاد انجوی اینجا آمدیم و مزاحم شما شدیم که شاید بتوانید با وی صحبت کنید تا دست از این رفتارشون بردارند و ... همینطور که زن زیبا به صحبت هایش ادامه می داد، جمالزاده به فکر فرو رفته بود، سال ها بود که با ابوالفتح فدایی علوی، که عموی بزرگ علکی نیز بود، دوستی و آشنایی داشت و حالا سخنان این زن واقعا موجب تعجبش شده بود! چرا باید فدایی با آن سن و سال و رتبه اجتماعی، به این زن جوان بند کرده باشد؟! اما هرقدر که به نحوه رفتار و صحبت زن دقت می کرد، بیشتر متوجه این رفتار عجیب فدایی علوی می شد، زن بشدت دارای رفتار دلبرانه و عشوه های زنانه بود، حرکات اجزای صورت ، لحن صدا، بالا و پایین رفتن چشمها و ابروها، نگاه های دلفریب، همه و همه گویی به طور هماهنگ در جهت اغفال مخاطب عمل می کردند و حتما بیچاره فدایی هم یارای دل کندن از این موجود طناز را نداشته است. رنگ چهره زن کمی پریده بود و جمالزاده با خود گفت که حتما این مرد ریشو وی را هم درگیر مخدرات کرده است.
إظهار الكل...
🔴 همراهان عزیز با عرض پوزش بابت تاخیر دو روزه در نگارش مطلب " صادق هدایت و عشق نافرجام" ، به امید یزدان فردا اولین قسمت این ماجرا که مسلما برای اولین بار است خواهید شنید را برای شما به اشتراک خواهم گذاشت.
إظهار الكل...
🔴 آخرین عشق صادق هدایت ! 🔺آیا تنها عشق زندگی صادق هدایت "ترز" یا همان دختر سرایدارِ پانسیونِ دوران اقامت هدایت در اروپا بود؟! 🔺راز دختر زیبایی که در آخرین روزهای زندگی هدایت به همراه انجوی شیرازی با وی دیدار داشت، چه بود؟! 🔺راز دختر زیبایی که هدایت در نامه به خواهر خود، از او نام میبرد چه بود؟! 🔴تحقیقی از کیوان میرکی(مدیرعامل موسسه سرزمین سبز) برای علاقمندان صادق هدایت (برای اولین بار) 🔴 از روز جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰ در کانال:👇 🆔 @keyvan_miraki
إظهار الكل...
🌹🌹🌹دوستان عزیزم آغاز سال نو را به همه شما عزیزان و خانواده محترمتان تبریک و شادباش عرض می کنم. در طول این یکسال بخاطر فشارهای روحی ناشی از بیماری کرونا و تعلیق اجباری برنامه های موسسه، در این کانال فعالیتی نداشتم. اما به امید یزدان از ۱۵ فروردین ماه با سری جدید " از هر دری" در خدمت شما علاقمندان به تاریخ و فرهنگ خواهم بود. دلتنگ یکایک شما دوستان عزیز هستم. کیوان میرکی
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.