empty notes

من از تو فرار نکردم چون دوستت نداشتم و بهت نیازی ندارم. من از تو فرار کردم چون میدونستم که نمیتونم چیزی بهت بدم که خودت نداری.

موزیکشو عوض کردم.

امشب داشتم به این فکر میکردم که چقدر دوست دارم که به شبی که برای اولین بار دیدمش برگردم. نه چون دلم برای وقت گذروندن باهاش تنگ شده و میخوام که دوباره ببینمش. نه؛ فکر نکنم. فکر میکنم دلم برای آدمی که اون شب بودم تنگ شده. برای آدمی که دیگه نمیتونم باشم.

آدم‌ها همیشه اول نادیده میگیرنت و بعدش، داستان اصلی رو تغییر میدن.

تو این دور و ور خدایی وجود نداره و اگر هم داشته باشه، از من متنفره.

مامان باباها دارن لفت میدن.

هرگهی دلت میخواد با زندگیت بخور چون در آینده خانواده‌ سمی و کصشعرت هیچکدوم از تصمیماتی که برای زندگیت گرفتن رو گردن نمیگیرن.