cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

ℒᝪᏉℰ💕ℛᝪℳᎯℕ✨

های گاعیزیی💕 خوش اومدید به چنل رمان های میراکلس زگ🌈 آنجلا هستم❤❤ رمان های جدید شروع کردم عاشقانه غم انگیز و یه کوچولو +18🌙 ❄⭐روح یخی⭐❄ ❤✨دستمو بگیر✨❤ 🍂🥀اشک زندگی🥀🍂 ارتباط با من @AAngela_raz_bot کپی برای حیوانات آزاد🐖🐮

إظهار المزيد
إيران197 491لم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
497
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

در @miraculous_ZAG عضو شوید و مارا همراهی کنید فعالیت چنل به زودی ادامه پیدا خواد کرد. کپی از رمان ها ممنوعه و پیگیری میشه #Angela
إظهار الكل...
در @miraculous_ZAG عضو شوید و مارا همراهی کنید فعالیت چنل به زودی ادامه پیدا خواد کرد. کپی از رمان ها ممنوعه و پیگیری میشه #Angela
إظهار الكل...
#روح_یخی #پارت_7 ❄ ❄⭐️❄ ❄⭐️❄⭐️❄ ❄⭐️❄ ❄ زیر چشمی بهش نگاهی انداختم و سریع رومو برگردوندم بازومو یکم توی دستش فشرد که با اخم گفتم : حداقل بگو ازم چی میخوای لوکا: وقتی رفتیم میفهمی به صورتش خیره شدم و با من من کردن گفتم: چی..کجا..بری..م.. کلافه سرشو تکون داد و آروم آروم همونطور که منو چسبونده بود به خودش برد مدام باهاش دعوا میکردم و سعی داشتم ازش خلاص شم .. در ماشینو واسم باز کرد و جلوی راهم وایساد که مجبور بشم برم داخل حتی باهام حرفم نمیزنه از حرص احساس میکردم بدنم گرم شده نشستم توی ماشین و دستامو بهم گره دادم لوکا بعد از من سوار شد و ماشینو راه انداخت توی مسیر راه هیچی بهم نمیگفت خودم باید بفهمم قصدش چیه با تن صدای تقریبا بلند گفتم: میشه بگی منو کجا میبری؟ نیم نگاهی بهم انداخت و بعد سرشو به روبه رو چرخوند از حرص نفسمو محکم دادم بیرون و با مشت کوبیدم رو پاهام.. چند لحظه بعد ماشین وایساد که متعجب از پنجره به اطرافم نگاه کردم ..حتی فکرشم نمیکردم بخواد همچین کاری کنه... ⭐️ ❄⭐️❄⭐️❄⭐️ ⭐️❄⭐️❄⭐️❄⭐️❄⭐️ #Angela
إظهار الكل...
#دستمو_بگیر #پارت_54 ❤✨❤️✨❤️✨ ❤️✨❤️✨ ❤️✨ با مشت زدم توی صورت یکی از بادیگارد هاش که افتاد و مرینت آزاد شد جیغی زد و با سرعت اومد سمتم همون لحظه بازم گرفتنش و همزمان باهاش منم از پشت گرفتن نمیتونستم تنهایی از پس این تعداد بر بیام سعی کردم دستمو آزاد کنم که با فشار کاری کردن که روی زمین زانو بزنم درحالی که هیچ کاری از دستم بر نمیومد داد زدم: ولـش کــن اون گناهی نداره ازش چی میخوای.. یوشیرو بهم نزدیک تر شد و سرشو آورد جلوم با حرص بهم زل زدم که گفت یوشیرو: پیشنهادمو قبول میکنی؟ نفسمو دادم بیرون و گفتم: من بلاخره بهت ثابت میکنم کاگامی هیچ گناهی نداره حتی با اینکه نمیدونم در گذشته چه اتفاقاتی افتاده واسم واضحه که کاگامی مثل همیشه قربانی خواسته های مادرش شده یوشیرو: جالبه..خیلی جالبه... تو واقعا ساده ای.. هروقت نظرت عوض شد مرینت رو بهت میدم تا اون موقع پیش خودم نگهش میدارم اینو گفت و به سمت ماشینش رفت .. داشتن مرینت رو هم با خودشون میبردن.. دارم با دستای خودم زندگیشو نابود میکنم.. معلوم نیست چه بلایی سرش میارن لحظه ی آخر از حرفم پشیمون شدم و گفتم: قبول میکنم ..هرکاری بخوای انجام میدم یوشیرو سرجاش وایساد و زیر لب خوبه ای گفت بعد اجازه داد که ولمون کنن مرینت رو آزاد کردن و به سمت من هلش دادن یوشیرو بدون اینکه حرفی بزن سوار ماشینش شد و رفت ❤️✨❤️✨❤️✨ #Angela
إظهار الكل...
#روح_یخی #پارت_6 ❄ ❄⭐️❄ ❄⭐️❄⭐️❄ ❄⭐️❄ ❄ همه جا در مورد منو لوکا نوشته بودن کلی فیلم از اینکه من سوار ماشین لوکا شدم پخش شده... حالا همه فکر میکنن ما باهم بودیم همه چی بهم ریخته.. نمیدونم باید چکار کنم با استرس نشستم روی تخت و پاهامو تند تند روی زمین کوبوندم گوشیم بازم شروع کرد به زنگ خوردن.. شماره ناشناس بود .. سریع جواب دادم که یه نفر از پشت خط گفت _ زود بیا پایین بدون حرف گوشیو گذاشتم کنار و لباسامو عوض کردم از اتاقم خارج شدم رفتم طبقه ی پایین جلوی در هتل وایسادم متعجب سرمو چرخوندم و به اطرافم نگاه کردم .. انگار کسی اینجا نیست، نمیتونم از هتل برم بیرون بهتره برگردم اتاقم با اخم داشتم از راهرو رد میشدم همون لحظه با کشیده شدن دستم رومو برگردوندم و به لوکا خیره شدم لوکا: من اینجام کجا داری میری چند لحظه ساکت موندم بعد سرمو تکون دادم و گفتم: چرا .. میخواستی بازم منو ببینی..؟ لوکا: حتما تاحالا متوجه شدی چه اخباری در مورد ما پخش شده قبل از اینکه شرایط بدتر بشه باهام بیا که درستش کنیم از لحن حرف زدنش زیاد خوشم نیومد سریع بعد از حرفش گفتم: من نمیتونم هرکاری که تو دلت میخواد انجام بدم اگه بازم خبرنگارا.. قبل از اینکه ادامه حرفمو بزنم بازومو گرفت و با عصبانیت گفت لوکا: من توی شرایط بدی قرار گرفتم فقط بخاطره تو ازت نپرسیدم میای یا نه، مجبوری باهام بیای و تا وقتی این این قضیه تموم بشه باید به حرفم گوش کنی از این همه خودخواه بودنش جا خوردم.. کلا یه آدمه دیگه شده بود نمیفهمم ازم چی میخواد ⭐️ ❄⭐️❄⭐️❄⭐️ ⭐️❄⭐️❄⭐️❄⭐️❄⭐️ #Angela
إظهار الكل...
از چنل ما راضی هستید؟Anonymous voting
  • بله
  • خیر
  • فعالیت ها زیاد بشه
0 votes
#دستمو_بگیر #پارت_53 ❤✨❤✨❤✨ ❤✨❤✨ ❤✨ با عصبانیت به دختری که بدون هیچ دفاعی بسته بودنش نگاه میکردم حس عجیبی بهش داشتم .. دیدن این صحنه حالمو بد میکرد کاری که یوشیرو میکنه واقعا وحشتناکه حتی یه ذره هم نمیخوام احتمال بدم که این دختر مرینت باشه نفس کوتاهی کشیدم و زیر لب گفتم: مرینت کجاست؟ با پوزخند بهم نگاه کرد و چشم دختری که کنارش بود رو باز کرد .. با دیدن چهره ی غمگین مرینت خشکم زد چند بازی پلگ زد و اسممو صدا کرد که یوشیرو به سمتم هلش داد چند قدم اومد جلو که عصبی به طرفش رفتم و بغلش کردم همینطور که داشتم دستاشو باز میکردم تن صدامو بردم : چطور تونستی همچین بلایی سرش بیاری عوضی تا حد مرگ ترسوندیش یوشیرو: تو خواستی واست بیارمش منم سر حرفم موندم، میبینی که مرینت الان اینجاست این حرفو که زد مرینت با ترس سرشو آورد بالا و بهم زل زد میتونستم بفهمم الان چه فکرایی درمورد من میکنه تند تند سرمو تکون دادم و گفتم: من پیشنهاد تورو قبول نکردم .. ازت نخواستم مرینت رو واسم بیاری.. اصلا دلم نمیخواست توی این حال بیاریش یوشیرو اخماش رفت توی هم و به بادیگارد هایی که جلوی ماشینش وایساده بودن اشاره کرد همون لحظه با سرعت اومدن جلو و مرینت رو ازم گرفتن محکم دستشو به طرف خودشون کشیدن و بردن ❤✨❤✨❤✨ #Angela
إظهار الكل...
#دستمو_بگیر #پارت_52 ❤✨❤✨❤✨ ❤✨❤✨ ❤✨ آدرین: صبح زود لباسامو پوشیدم و از خونه اومدم بیرون امروز با کاگامی روبه رو نشدم معلومه از اتفاقی که قراره بیوفته زیاد خوشحال نیست..فردا میریم به خونه ی جدید .. همراه با کاگامی .. ولی پدرم همینجا میمونه از این به بعد منو کاگامی باید باهم زندگی کنیم.. وقتی از پدرم دور باشم راحت تر میتونم کارامو انجام بدم چون از هیچی خبر دار نمیشه رفتم به کافه ی نزدیک خونه یه جا نشستم تا یه چیزایی واسه صبحونه بخورم.. فکرم فقط پیش مرینت بود کاش هیچوقت اجازه نمیدادم .. گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن که از فکر اومدم بیرون شماره ناشناس بود آروم جواب دادم که از پشت خط گفت یوشیرو: پیداش کردم منتظر باش آدرسو میفرستم تنها کلمه ای که به ذهنم رسید مرینت بود.. ولی من پیشنهادشو قبول نکردم ... یوشیرو چطور انقدر زود پیداش کرد نمیتونستم حرفشو باور کنم ولی باید مطمئن بشم.. ناخودآگاه لبخندی روی لبم به وجود اومد.. میتونم مرینت رو ببینم با سرعت به آدرسی که واسم فرستاده بود رفتم.. مکان خلوتی بود از ماشینم پیاده شدم و به اطرافم نگاه کردم که چشمم خورد بهش قدم زنان رفتم سمتش نزدیک تر که شدم دیدم یه دختر که دستا و چشماشو بستن کنارش وایساده .. امکان نداره این مرینت باشه ❤✨❤✨❤✨ #Angela
إظهار الكل...
#روح_یخی #پارت_5 ❄ ❄⭐️❄ ❄⭐️❄⭐️❄ ❄⭐️❄ ❄ رسوندم جلوی هتل و رفت منم بدون اینکه کسی متوجه بشه رفتم توی اتاقم انقدر خسته بودم که بی اهمیت فقط روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم با صدای گوشیم از خواب پریدم چند لحظه ای به اطرافم نگاه میکردم .. یکم گیج شدم چیزی یادم نمیاد آنتونی داشت بهم زنگ میزد با دیدن اسمش روی صفحه گوشی هول شدم... اصلا حواسم نبود به پیاماش جواب بدم آروم برش داشتم و جواب دادم قبل از که حرفی بزنم شروع کرد به داد و فریاد کردن _ چطور تونستی این کارو باهام کنی همه چی بین ما تموم شد دیگه حتی نمیخوام تورو ببینم فهمیدی دهنم باز مونده بود.. این حرفارو زد و بعد گوشیو روم قطع کرد سرمو تکون دادم و نشستم روی زمین.. با شک به نقطه کوری خیره شده بودم..‌ ولی چرا .. مگه من چکار کردم؟ سرمو چرخوندم که دیدم پیام جدید واسم اومده شاید آنتونی باشه .. شاید.. اشتباه کرده.. گوشیمو از روی زمین برداشتم که دیدم آدرین پیام داده آدرین: خبرا حقیقت داره؟ خواستم بهش جواب بدم که همون لحظه واسم یه ویدئو فرستاد با دیدنش خشکم زد... چطور این اتفاق افتاد ⭐️ ❄⭐️❄⭐️❄⭐️ ⭐️❄⭐️❄⭐️❄⭐️❄⭐️ #Angela
إظهار الكل...
#دستمو_بگیر #پارت_51 ❤✨❤✨❤✨ ❤✨❤✨ ❤✨ با لبخند رفتم جلوی در و به بیرون سرک کشیدم حدس میزنم یکی میخواد باهام شوخی کنه نگاهم افتاد به پسری که با چند تا بادیگارد یکم دور تر ازم وایساده و بهم نگاه میکنه با دیدنش لبخند روی صورتم محو شد..داشت بهم نزدیک تر میشد .. یعنی کسی که میخواد باهام صحبت کنه اونه؟ با جدیت روبه روم وایساد و بهم گفت _ باید تورو با خودم ببرم پیش یه نفر ، لطفا بدون سرو صدا باهام بیا اولین بارمه که این پسرو میبینم اصلا نمیشناختمش ..یه جورایی ترسیده بودم با استرس دستمو لای موهام کشیدم و گفتم: حتما شماها منو با کسی اشتباه گرفتید.. همون لحظه اخماش رفت توی هم و دستمو کشید خواستم جیغ بزنم که محکم دهنمو گرفت.. احساس خفگی بهم دست داده بود بهم اجازه نمیداد تکون بخورم نمیتونستم فرار کنم کشون کشون منو برد سمت ماشین و انداختم داخل .. با ترس ازش جدا شدم و از در ماشین رفتم بیرون که چند نفر مانع از رفتنم شدن قبل از اینکه حرکتی کنم چشمام و دستامو با پارچه بستن .. میتونستم بفهمم که داریم از خونه دور میشیم صدای اون پسرو شنیدم که بهم گفت _ هیش آروم باش مرینت یکم دیگه میرسیم و همه چی تموم میشه نمیدونستم دلیل اینکه منو دزدیدن چیه یا اینکه قراره منو پیش کی ببرن .. اون اسم منو میدونه معلومه اشتباهی در کار نیست.. حس خیلی بدی دارم ❤✨❤✨❤✨ #Angela
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.